گنجور

شمارهٔ ۳

حق داشت پیش از آنکه بود جسم و جوهری
از عشق خویش در صدف ذات گوهری
می‌باخت با جمال خود اما نهفته عشق
پس خواست بر نمایش خود پاک پیکری
تا حسن خود در آینه خویش بنگرد
فرمود جلوه‌ئی و عیان ساخت مظهری
آن مظهری که مثل نبود و مثل نبود
خود بدو و خود نمود بعنوان دیگری
پس بر نهاد تاج لعمرک ورا بسر
یعنی ز فر عشق فروزنده افسری
چون نور افسرش دو جهان را فرو گرفت
هم خود شد او بنور تجلی منوری
دلبر ز پرده بر شد و افکند پرده باز
از بام رخ نمود و برخ بست‌گر دری
یکتائیش چو بود منزه ز شبه و مثل
بی‌شبه و مثل آمد و شد شمع محضری
در دانه‌ئی که از انا عبد‌ فسانه گفت
دانند اهل که جز او نیست دلبری
شیخ و حکیم صحبت صحبت معقول می‌کنند
باید شنید نکته عشق از قلندری
دلدل پئی که برق بگردش نمی‌رسد
عشق است و تو سوار خر لنگ لاغری
رازی نهفته بود که بر مصدر عقول
آمد خطاب بلغ یا ایها‌الرسول
سلطان ذات پرده چو از چهره بر گرفت
از کلک صنع پرده امکان صور گرفت
خلوت نشین غیب بصحرا نهاد روی
یکسر ظهور کوکبه‌اش بحر و برگرفت
عنقای قدرت قدمش بر گشود بال
قاف حدوث را همه در زیر پر گرفت
از رحمتش وزید ببستان کائنات
بادی و شاخها همه شد سبز و برگرفت
تأثیر فاعلیت او را بحد خویش
هر قابلیتی پی فعل و اثر گرفت
بحر وجود کرد باظهار جود موج
هر شئیی دامن از پی اخذ گهر گرفت
زین قیل و قال حرف نگاری بهانه بود
کو عارفی که پوست فکند و ثمر گرفت
در این رماد گرم نهان برق آتشی است
روشن از آن چراغ که تا گشت و فر گرفت
رازی که پرده‌دار حقیقت نهفته گفت
بی‌پرده بین که نقش بدیوار و در گرفت
عالم پر است از جوات جمال یار
زاهد نداشت دیده نشست و خبر گرفت
افسانه است اینهمه حرف آن بود که گفت
دی پیر می فروش به رندان و سر گرفت
کائینه مصطفی بود آئینه به علی است
تصدیق این رجوع به مرآت صیقلی است
زان پیشتر که رایت هستی عیان شود
پیدا نشانه ز شه بی‌نشان شود
نوری از آن جمال منور علم زند
حرفی از آن بیان چو شکر بیان شود
یاقوتی از خزانه قدرت برون فتد
رهن بهای آن همه دریا و کان شود
بر وجه خویش آینه روبرو نهد
در عکس خود ز بعد نمایش نهان شود
خطی کند ز نقطه لاینقسم نزول
در عرض و طول سطح زمین و زمان شود
از سر کنت کنز فتد پرده خفاء
تفسیر آن بخلقت کون و مکان شود
گیسو گشاید آن بت و هر جا بشهر و کوی
افسانه‌های دلبریش داستان شود
از تاب آن عرق که بعارض نشسته داشت
صحرا و دشت از همه سو گلستان شود
سرو قدش که در چمن حسن و دلبری
مانند خود نداشت بنازی چمان شود
در انجمن سواره ز خلوت سرای قدس
با صد هزار جلوه به تنها روان شود
حد زبان ستایش او نیست پیش از آنک
گویا بحمد حضرت ذاتش زبان شود
اسم و صفت و نبی و ولی نبود
بود آن علی و هیچ بغیر از علی نبود
آمد برون ز خلوت اجلال شاه عشق
سر تا بسر گرفت جهان را سپاه عشق
فیروز روز آنکه بصد عجز وانکسار
جان آورد نیاز و نشیند براه عشق
اینک سواره می‌کند از اره دل عبور
خیزید تا کیشم دل اندر پناه عشق
دارید دل نگاه که آن شاه تند خو
خواهد فکند بر دل عاشق نگاه عشق
اخبار کرداند که قربانی آورد
عاشق گه عبورش در پیشگاه عشق
حاضر شوید جمله که پا در رکاب کرد
در بر قبای شاهی و بر سر کلاه عشق
ای اهل دل مباد که رو بر قفا کنید
کز یک خطا شویم همه رو سیاه عشق
درویش از گناه و صواب است بی‌خبر
در کیش ماست غفلت از شه گناه عشق
او ناظر دل است که تا سوز دل کراست
یا از کدام سینه بلند است آه عشق
دل نیست آنکه نیست پریشان زلف یار
عشق است شاهد دل و هم دل گواه عشق
شکرانه که چشم حسودش ندید و گشت
طالع ز بام طالع درویش ماه عشق
ساقی پیاله بخش حریفان مست را
آور بطبع صوفی حیدر پرست را
زان می‌ که چون بجام ز مینا محل کند
از رنگ و بوی مشکل افکار حل کند
رجعت دهد حواس پراکنده را به مغز
چون خاکها که باد بیکجای تل کند
تا جسم را چگونه معاد است در زمان
راجع بجسم جان را بهر مثل کند
جایز شود اعاده معدوم بر حکیم
چون عمر رفته آرد و دفع علل کند
عظم رمیم را دم روح‌القدس دهد
نفس خلیل را بیقین بی خلل کند
اعضای مرده را بحیات ابد کشد
اجساد تیره را بصفای ازل کند
هر رتبه را ز ملک و ملک برتری دهد
هر قوه را ز عقل مجرد اجل کند
معلول را ز علت اولی برون برد
ذرات را بشمس حقیقت بدل کند
زان پیشتر که در رگ شریان کند نفوذ
چون خسروان بشوکت شاهی عمل کند
در ملک جسم بیرق امن و امان زند
زنجیر عدل گردن دیو و دغل کند
هر چیز جز ولایت مولای عالم است
از دل برون و عشق ورا ماحصل کند
شاهی که ثابت است بوحدت وجود او
اعلی است که تقید و اطلاق بود او
مطرب که گرم باد دم از عشق هر دمش
گفت انکه را تو خوانی در ذات اقدمش
مطلق بود ز جوهر و اعراض و شبه و مثل
اشیاء ز جزو و کل همه غرقند در یمش
در ذات و در صفت نه مقید نه مطلق است
و ز شرط و وصف دانی اعلی واعظمش
خواندند انبیا همه سلطان قاهرش
دیدند اولیا همه خلاق عالمش
پوشید دلق فقر و غنا هشت و بنده گشت
با ما کشید ساغر و دیدیم آدمش
کردیم سال و مه بخرابات خدمتش
بودیم روز و شب بمناجات همدمش
بر چنگ ما فزود شرأفت ز نغمه‌اش
بستان جان گرفت طراوت ز شبنمش
گفتند بد چو طفل بگهواره حیدرش
خواندند روز جنگ ابر باره ضیغمش
معبد بد از نماز گه گریه قلزمش
میدان گه نبرد شد از خنده خرمش
با یک جهان سپاه چو می‌گشت حمله‌ور
می‌زد نسیم فتح پیاپی به پرچمش
بر کار او نبرد غرض راه کس جز آنکه
دارند عارفان بخدائی مسلمش
یعنی که در صفاتش اندیشه مات بود
می‌گفت بنده‌ام من و سلطان ذات بود
ای آنکه پرده‌دار رموز حقیقتی
و اندر درون پرده خود اسرار وحدتی
در سر خود حقیقت اشیاء توئی و پس
غیر از تو کس نداد نشان از حقیقتی
معلول تست هر چه بجز ذات پاک تست
کاندر ظهور ذاتی خود عین علتی
تا رهنما نگشت چراغ هدایتت
تصدیق مرسلی ننمودند امتی
می‌گفتی ز قدرت و علم تو اندکی است
جز علم و قدرت تو بدار علم و قدرتی
آئینه حدوث از آن شاهد قدیم
زیبا‌تر از جمال تو ننمود طلعتی
عهد ولایت تو بخلقان فریضه گشت
کی ورنه یافت گوهر اسلام قیمتی
شاها کرم بذات تو ختم است در دوکون
عیب مرا بپوش بدامان رأفتی
عصیان ذخیره کرده‌ام از قاف تا بقاف
گر قابل حضور توأم نیست طاعتی
بر در گه کردیم خطا بهتر از ثواب
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
هر کس امیدوار بفعلی و من بر آنک
آرند مژده‌ام که گنهکار حضرتی
غیر از بیان تو قصد صفی نبود
اینجا اگر که یا بغلط یافت نسبتی
ما را ز مجرمان در خود حساب کن
خواهی ببخش و خواهی افزون عذاب کن

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حق داشت پیش از آنکه بود جسم و جوهری
از عشق خویش در صدف ذات گوهری
هوش مصنوعی: قبل از اینکه وجودی جسمانی و مادی پیدا کند، عشق الهی در درون او به عنوان یک گوهر ارزشمند، وجود داشته است.
می‌باخت با جمال خود اما نهفته عشق
پس خواست بر نمایش خود پاک پیکری
هوش مصنوعی: او با زیبایی خود دل می‌باخت، اما عشق را پنهان کرده بود. سپس تصمیم گرفت که عشقش را با ظاهری زیبا به نمایش بگذارد.
تا حسن خود در آینه خویش بنگرد
فرمود جلوه‌ئی و عیان ساخت مظهری
هوش مصنوعی: برای اینکه زیبایی‌اش را در آینه ببیند، دستوری داد تا جلوه‌ای داشته باشد و یک پدیدار را آشکار ساخت.
آن مظهری که مثل نبود و مثل نبود
خود بدو و خود نمود بعنوان دیگری
هوش مصنوعی: آن موجودی که هیچ نمونه و شبیه‌ای ندارد، خود را به صورت دیگری نشان می‌دهد و به نوعی خود را به تصویر می‌کشد.
پس بر نهاد تاج لعمرک ورا بسر
یعنی ز فر عشق فروزنده افسری
هوش مصنوعی: بنابراین بر سر او به خاطر عمرش تاجی نهادند، یعنی به خاطر عشق پرنورش، افسر و مقام بالایی به او بخشیدند.
چون نور افسرش دو جهان را فرو گرفت
هم خود شد او بنور تجلی منوری
هوش مصنوعی: زمانی که نور او جهان را روشن کرد، خود او نیز به نور تجلی تبدیل شد.
دلبر ز پرده بر شد و افکند پرده باز
از بام رخ نمود و برخ بست‌گر دری
هوش مصنوعی: عشق به ناگاه نمایان شد و پرده‌های پنهان را کنار زد. چهره‌اش از فراز بام ظاهر گشت و دل‌ها را تسخیر کرد.
یکتائیش چو بود منزه ز شبه و مثل
بی‌شبه و مثل آمد و شد شمع محضری
هوش مصنوعی: زمانی که یکتایی و تنهایی او از هر گونه شباهت و نمونه‌ای پاک و خالص باشد، او به مانند شمعی در محضر ما می درخشد و ظهور می‌یابد.
در دانه‌ئی که از انا عبد‌ فسانه گفت
دانند اهل که جز او نیست دلبری
هوش مصنوعی: در دانه‌ای که از عشق به او سخن گفته می‌شود، فقط اهل دل می‌دانند که هیچ کس جز او معشوقی نیست.
شیخ و حکیم صحبت صحبت معقول می‌کنند
باید شنید نکته عشق از قلندری
هوش مصنوعی: شیخ و حکیم معمولاً درباره‌ی مسائل منطقی و معقول گفتگو می‌کنند، اما باید به نکات عشق و حالت‌های عارفانه‌ی یک قلندر نیز گوش فرا داد.
دلدل پئی که برق بگردش نمی‌رسد
عشق است و تو سوار خر لنگ لاغری
هوش مصنوعی: در دل کسی که در عشقش به شدت درگیر شده، حالتی وجود دارد که هیچ چیزی قادر به نزدیک شدن به او نیست. عشق او چنان قوی و عمیق است که حتی اثرات دیگر در آن فرو می‌روند. تو در این وضعیت مثل کسی هستی که بر روی یک الاغ لنگ و نحیف نشسته باشد.
رازی نهفته بود که بر مصدر عقول
آمد خطاب بلغ یا ایها‌الرسول
هوش مصنوعی: راز پنهانی وجود داشت که به عقل‌ها القا شد و به پیامبر خطاب شد: «ای پیامبر، بشارت‌دهنده باش!»
سلطان ذات پرده چو از چهره بر گرفت
از کلک صنع پرده امکان صور گرفت
هوش مصنوعی: وقتی که سلطان حقیقت، پرده از چهره برداشت، طراحی آفرینش، شکل‌های ممکن را به تصویر کشید.
خلوت نشین غیب بصحرا نهاد روی
یکسر ظهور کوکبه‌اش بحر و برگرفت
هوش مصنوعی: در تنهایی، شخصیتی که از اسرار باخبر است، روی خود را به بیابان آورد و تمام وجودش را در جلوه‌ای از شکوه و عظمت قرار داد، مانند دریا که وسعت و عمق خود را نمایان می‌سازد.
عنقای قدرت قدمش بر گشود بال
قاف حدوث را همه در زیر پر گرفت
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و قدرتمند به نام عنقا، با بال‌های گشوده‌اش بر قاف حدوث می‌نشیند و همه چیز را زیر پوشش خود می‌گیرد.
از رحمتش وزید ببستان کائنات
بادی و شاخها همه شد سبز و برگرفت
هوش مصنوعی: از رحمت خدا بادی در باغ هستی وزید و همه شاخه‌ها سبز شدند و برگ‌ها روییدند.
تأثیر فاعلیت او را بحد خویش
هر قابلیتی پی فعل و اثر گرفت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر چیزی بر اساس قابلیت‌ها و ویژگی‌های خود می‌تواند تأثیرات خاصی را ایجاد کند و در این فرآیند، هر عامل برای خود، اثر و عملکردی مشخص دارد. به عبارت دیگر، هر موجودی با توجه به قابلیت‌هایش، اثرات و عملکردهایی را در دنیای اطراف خود تولید می‌کند.
بحر وجود کرد باظهار جود موج
هر شئیی دامن از پی اخذ گهر گرفت
هوش مصنوعی: وجود به مانند دریایی است که با بخشش و generosity (آزادگی) به حرکت درآمده است. هر چیزی و هر موجودی که در این دریا به وجود می‌آید، به دنبال دریافت جواهرات و ارزش‌هاست.
زین قیل و قال حرف نگاری بهانه بود
کو عارفی که پوست فکند و ثمر گرفت
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که بحث‌های بیهوده و سر و صداهایی که بین مردم وجود دارد، یک بهانه است. این سخن به جوینده‌ای می‌پردازد که بعد از تلاش و پوست کندن از ظواهر، به حقیقت و نتیجه واقعی رسیده است.
در این رماد گرم نهان برق آتشی است
روشن از آن چراغ که تا گشت و فر گرفت
هوش مصنوعی: در این خاکستر گرم، شعله‌ای از آتش پنهان است که از نوری زبانه می‌کشد و به روشنی می‌رسد.
رازی که پرده‌دار حقیقت نهفته گفت
بی‌پرده بین که نقش بدیوار و در گرفت
هوش مصنوعی: رازهایی که نگهدارنده حقیقت به طور پنهانی بیان کرده، بدون هیچ پرده‌پوشی ببین که چگونه تصاویر بر دیوار و در نقش بسته‌اند.
عالم پر است از جوات جمال یار
زاهد نداشت دیده نشست و خبر گرفت
هوش مصنوعی: دنیا پر از زیبایی‌های محبوب است، اما زاهد که دل به دنیا نداشته، نتوانسته است آن زیبایی‌ها را ببیند و از آن‌ها آگاه شود.
افسانه است اینهمه حرف آن بود که گفت
دی پیر می فروش به رندان و سر گرفت
هوش مصنوعی: این همه سخن داستانی بیش نیست؛ همانی است که پیر می‌فروش به جوانان گفت و ماجرا را به راه انداخت.
کائینه مصطفی بود آئینه به علی است
تصدیق این رجوع به مرآت صیقلی است
هوش مصنوعی: کائنات و جهان به عنوان مظاهری از وجود پیامبر معرفی می‌شود و امام علی در واقع تایید کننده و آینه‌ای است که این حقیقت را بازتاب می‌دهد. برای درک این موضوع، می‌توان به مرآتی صاف و زلال اشاره کرد که تصویری روشن از آنچه در آن است ارائه می‌دهد.
زان پیشتر که رایت هستی عیان شود
پیدا نشانه ز شه بی‌نشان شود
هوش مصنوعی: پیش از آنکه پرچم وجود نمایان شود، نشانه‌ای از پادشاه بی‌نشان پیدا می‌شود.
نوری از آن جمال منور علم زند
حرفی از آن بیان چو شکر بیان شود
هوش مصنوعی: نوری از زیبایی و دانایی من تابید، که کلامی از آن به مانند شکر شیرین بیان می‌شود.
یاقوتی از خزانه قدرت برون فتد
رهن بهای آن همه دریا و کان شود
هوش مصنوعی: یک یاقوت از خزانه قدرت بیرون می‌آید و ارزش آن به اندازه تمام دریاها و معادن خواهد بود.
بر وجه خویش آینه روبرو نهد
در عکس خود ز بعد نمایش نهان شود
هوش مصنوعی: او آینه‌ای را به روی خود می‌گذارد، و در تصویر خود از دور نمایی پنهان می‌شود.
خطی کند ز نقطه لاینقسم نزول
در عرض و طول سطح زمین و زمان شود
هوش مصنوعی: نقطه‌ای مشخص را در نظر بگیرید که از آن یک خط رسم می‌شود و این خط به موازات زمین و زمان ادامه پیدا می‌کند.
از سر کنت کنز فتد پرده خفاء
تفسیر آن بخلقت کون و مکان شود
هوش مصنوعی: اگر از نیروی قدرت هستی، پرده‌ی پنهان را کنار بزن و تفسیر کن که خلقت جهان و مکان چگونه است.
گیسو گشاید آن بت و هر جا بشهر و کوی
افسانه‌های دلبریش داستان شود
هوش مصنوعی: موهایش را باز می‌کند و هرجا که برود، در شهر و کوی، قصه‌های محبتش نقل می‌شود.
از تاب آن عرق که بعارض نشسته داشت
صحرا و دشت از همه سو گلستان شود
هوش مصنوعی: با تابش آن عرق که بر چهره نشسته بود، صحرا و دشت از هر طرف به گلستان تبدیل می‌شود.
سرو قدش که در چمن حسن و دلبری
مانند خود نداشت بنازی چمان شود
هوش مصنوعی: قد بلند او در چمن، زیبایی و دلبری دیگر ندارد، بنابراین باید به او افتخار کرد و به زیبایی‌اش توجه کرد.
در انجمن سواره ز خلوت سرای قدس
با صد هزار جلوه به تنها روان شود
هوش مصنوعی: در جمع سواران، از تنهایی خانه‌ی قدس با صد هزار زیبایی، او به تنهایی به راه می‌افتد.
حد زبان ستایش او نیست پیش از آنک
گویا بحمد حضرت ذاتش زبان شود
هوش مصنوعی: توان زبان برای ستایش او کافی نیست، چرا که قبل از اینکه بتواند وصفش کند، باید خود به لطف و بزرگی‌اش زبان‌دار باشد.
اسم و صفت و نبی و ولی نبود
بود آن علی و هیچ بغیر از علی نبود
هوش مصنوعی: علی تنها کسی است که در تمام ویژگی‌ها و صفات برجسته، شامل مقام نبوت و ولایت، خود را نشان داده است و هیچ‌کس دیگر به این مرتبه نمی‌رسد.
آمد برون ز خلوت اجلال شاه عشق
سر تا بسر گرفت جهان را سپاه عشق
هوش مصنوعی: شاه عشق از تنهایی بیرون آمد و با جلال و شکوهی که داشت، تمام جهان را با خود همراه کرد.
فیروز روز آنکه بصد عجز وانکسار
جان آورد نیاز و نشیند براه عشق
هوش مصنوعی: در روز پیروزی، وقتی شخصی با تمام ناتوانی و شکستگی خود به درگاه عشق و محبت نیازمند می‌شود و با دل شکسته به راه عشق قدم می‌گذارد.
اینک سواره می‌کند از اره دل عبور
خیزید تا کیشم دل اندر پناه عشق
هوش مصنوعی: حالا دل را از درد و رنج عبور می‌دهد، برخیزید تا عشق را در پناه خود بیابید.
دارید دل نگاه که آن شاه تند خو
خواهد فکند بر دل عاشق نگاه عشق
هوش مصنوعی: دل را آماده کن که آن شاه خشمگین، نگاهی بر دل عاشق خواهد افکند و عشق را در دل او بیدار خواهد کرد.
اخبار کرداند که قربانی آورد
عاشق گه عبورش در پیشگاه عشق
هوش مصنوعی: عاشق به عشقش نزدیک می‌شود و در این راه، فدای او می‌شود و به نوعی خود را قربانی می‌کند تا به معشوقش نزدیک‌تر شود.
حاضر شوید جمله که پا در رکاب کرد
در بر قبای شاهی و بر سر کلاه عشق
هوش مصنوعی: همه آماده شوید که در خدمت عشق باشیم، عشق مانند کلاهی بر سر ما و شاهی در آغوش ماست.
ای اهل دل مباد که رو بر قفا کنید
کز یک خطا شویم همه رو سیاه عشق
هوش مصنوعی: ای کسانی که از دل و عشق برخوردارید، نگذارید که به خاطر یک اشتباه، روی خود را از ما برگردانید، زیرا که با یک خطا ممکن است همه‌ی ما در عشق دچار ننگ و سیاهی شویم.
درویش از گناه و صواب است بی‌خبر
در کیش ماست غفلت از شه گناه عشق
هوش مصنوعی: درویش به هیچ‌کدام از خوب یا بد بودن اعمالش توجهی ندارد و در اعتقاد ما، غفلت از حقیقت و عشق به محبوب، گناه است.
او ناظر دل است که تا سوز دل کراست
یا از کدام سینه بلند است آه عشق
هوش مصنوعی: دل در حال سوختن چه کسی را می‌بیند و از کدام دل است که این آه عاشقانه برمی‌آید؟
دل نیست آنکه نیست پریشان زلف یار
عشق است شاهد دل و هم دل گواه عشق
هوش مصنوعی: دل واقعی آن نیست که از زیبایی‌های معشوق بی‌خبر باشد؛ عشق هم آن چیزی است که دل را شاهد و گواه بر خود می‌سازد.
شکرانه که چشم حسودش ندید و گشت
طالع ز بام طالع درویش ماه عشق
هوش مصنوعی: سپاسگزارم از این‌که چشم حسود نتوانست او را ببیند و خوشبختی از جایی دیگر به درویش عشق رسید.
ساقی پیاله بخش حریفان مست را
آور بطبع صوفی حیدر پرست را
هوش مصنوعی: ای ساقی، برای دوستان شراب را بیاور که خوش باشد. به یاد صوفی حیدر، کسی که به او ارادت دارد.
زان می‌ که چون بجام ز مینا محل کند
از رنگ و بوی مشکل افکار حل کند
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که وقتی در جام می‌ریزد، رنگ و بوی آن به قدری جذاب است که مسائل پیچیده را آسان می‌کند.
رجعت دهد حواس پراکنده را به مغز
چون خاکها که باد بیکجای تل کند
هوش مصنوعی: باد، مانند یک نیروی طبیعی، خاک‌ها را جمع‌آوری و متمرکز می‌کند. به همین ترتیب، این انرژی یا نیروی خاص می‌تواند توجهات و حواس پراکنده را به یک جا و به سمت مرکزیت هدایت کند.
تا جسم را چگونه معاد است در زمان
راجع بجسم جان را بهر مثل کند
هوش مصنوعی: تا جسم در زمان معاد چگونه آماده می‌شود، جان به هر صورتی شبیه می‌شود.
جایز شود اعاده معدوم بر حکیم
چون عمر رفته آرد و دفع علل کند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ممکن است برای حکیمی که از عمر خود یادآوری می‌کند، امکان بازگرداندن چیزی که وجود ندارد (معدوم) وجود داشته باشد و او بتواند علل و مشکلات را رفع کند. در واقع، به قابلیت تفکر و تأمل حکیم در مورد زمان و واقعیت‌ها اشاره دارد.
عظم رمیم را دم روح‌القدس دهد
نفس خلیل را بیقین بی خلل کند
هوش مصنوعی: عظمت و بزرگی خداوند به روح‌القدس حیات می‌بخشد و نفس پاک ابراهیم را بدون شک و خدشه‌ای تقویت می‌کند.
اعضای مرده را بحیات ابد کشد
اجساد تیره را بصفای ازل کند
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که کسی می‌تواند جان دوباره‌ای به اعضای مرده ببخشد و جسم‌های تاریک و بی‌روح را به نور و لطافت آغاز خلقت تبدیل کند.
هر رتبه را ز ملک و ملک برتری دهد
هر قوه را ز عقل مجرد اجل کند
هوش مصنوعی: هر مقام و جایگاهی که داشته باشیم، از ملک و سلطنت هم بالاتر است و هر نیرویی که با عقل خالص همراه باشد، عمرش را بیشتر می‌کند.
معلول را ز علت اولی برون برد
ذرات را بشمس حقیقت بدل کند
هوش مصنوعی: قوهٔ اصلی، معلول را از علت اولیه جدا می‌کند و ذرات را به نور حقیقت تبدیل می‌سازد.
زان پیشتر که در رگ شریان کند نفوذ
چون خسروان بشوکت شاهی عمل کند
هوش مصنوعی: قبل از آنکه او را در رگ‌های زندگی‌اش نفوذ کند، همچون خسروانی که به مملکت‌داری مشغولند، باید به کارهای بزرگ بپردازد.
در ملک جسم بیرق امن و امان زند
زنجیر عدل گردن دیو و دغل کند
هوش مصنوعی: در سرزمین جسم، پرچم امنیت و آرامش برافراشته می‌شود و زنجیر عدالت، گردن دیوانگی و فریب را می‌سوزاند.
هر چیز جز ولایت مولای عالم است
از دل برون و عشق ورا ماحصل کند
هوش مصنوعی: هر چیزی جز محبت و رهبری مولای عالم ارزش ندارد و باید از دل کنار برود، زیرا عشق به او تنها نتیجه‌ای است که دارد.
شاهی که ثابت است بوحدت وجود او
اعلی است که تقید و اطلاق بود او
هوش مصنوعی: شاهی که در یکپارچگی وجودش پایدار است، در بالاترین مقام قرار دارد و نه محدود به چیزی است و نه آزاد از چیز دیگری.
مطرب که گرم باد دم از عشق هر دمش
گفت انکه را تو خوانی در ذات اقدمش
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که دلنواز و خوش‌صدا، در هر لحظه درباره عشق صحبت می‌کند. او به ما می‌گوید که کسی را که تو صدا می‌زنی، در ذات و وجودش عمیق‌تر و اصلی‌تر است.
مطلق بود ز جوهر و اعراض و شبه و مثل
اشیاء ز جزو و کل همه غرقند در یمش
هوش مصنوعی: همه چیز در این عالم از جوهر و صفات و شباهت‌ها و نمونه‌ها تشکیل شده‌اند و به کل یا جزئی از این دنیا وابسته‌اند. تمام این موجودات در برابری و فنا غرق شده‌اند.
در ذات و در صفت نه مقید نه مطلق است
و ز شرط و وصف دانی اعلی واعظمش
هوش مصنوعی: در وجود و ویژگی‌هایش نه به محدودیت‌هایی وابسته است و نه کاملاً آزاد، و از شرایط و صفات می‌توان به بالاترین و بزرگ‌ترین مرتبه‌اش پی برد.
خواندند انبیا همه سلطان قاهرش
دیدند اولیا همه خلاق عالمش
هوش مصنوعی: همه پیامبران خداوند را با قدرت و سلطنتش شناختند و اولیا (عاشقان و بندگان خاص) نیز خالق همه چیز را مشاهده کردند.
پوشید دلق فقر و غنا هشت و بنده گشت
با ما کشید ساغر و دیدیم آدمش
هوش مصنوعی: فقر و ثروت را کنار گذاشته و به جمع ما پیوست، در حالی که مشغول نوشیدن بودیم و توانستیم انسانیت او را ببینیم.
کردیم سال و مه بخرابات خدمتش
بودیم روز و شب بمناجات همدمش
هوش مصنوعی: ما در تمامی روزها و شب‌ها، به خانه خراباتی‌اش می‌رفتیم و با او به می‌گفت‌وگو و راز و نیاز مشغول بودیم.
بر چنگ ما فزود شرأفت ز نغمه‌اش
بستان جان گرفت طراوت ز شبنمش
هوش مصنوعی: صدای چنگ ما به خاطر نغمه‌اش افتخار بیشتری پیدا کرد و جان ما از لطافت شبنمش سرشار شد.
گفتند بد چو طفل بگهواره حیدرش
خواندند روز جنگ ابر باره ضیغمش
هوش مصنوعی: گفتند که بدی مانند کودکی در گهواره است، و حیدر در روز جنگ مانند ابر، به سرزمین خود نیرومندی و قدرت را ندا داد.
معبد بد از نماز گه گریه قلزمش
میدان گه نبرد شد از خنده خرمش
هوش مصنوعی: معبدی که در آن نماز به خاطر گریه خراب می‌شود، همانجا هم پر از شادی و خنده است و به میدان نبرد تبدیل می‌شود.
با یک جهان سپاه چو می‌گشت حمله‌ور
می‌زد نسیم فتح پیاپی به پرچمش
هوش مصنوعی: وقتی سپاهی بزرگ به حمله می‌رفت، نسیم پیروزی مداوم را به پرچم او می‌زد.
بر کار او نبرد غرض راه کس جز آنکه
دارند عارفان بخدائی مسلمش
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند در کار او تأثیری بگذارد، جز افرادی که به شناخت خداوند و مسلمانی او دست یافته‌اند.
یعنی که در صفاتش اندیشه مات بود
می‌گفت بنده‌ام من و سلطان ذات بود
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که در خصوص ویژگی‌های او، انسان دچار حیرت و تفکر عمیق است. او اظهار می‌کند که من فقط یک بنده‌ام، در حالی که حقیقتاً او ذات و مقام بالایی دارد.
ای آنکه پرده‌دار رموز حقیقتی
و اندر درون پرده خود اسرار وحدتی
هوش مصنوعی: ای کسی که نگهبان رازهای حقیقت هستی و در درون پنهان خود، اسرار یکتایی را حمل می‌کنی.
در سر خود حقیقت اشیاء توئی و پس
غیر از تو کس نداد نشان از حقیقتی
هوش مصنوعی: در دل و جان من، حقیقت اشیاء فقط توئی و هیچ کس دیگری نمی‌تواند نشانه‌ای از حقیقت را به من نشان دهد.
معلول تست هر چه بجز ذات پاک تست
کاندر ظهور ذاتی خود عین علتی
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از ماهیت پاک تو باشد، معلول تو است؛ زیرا در ظهور ذات خود، خود علت تمام چیزها هستی.
تا رهنما نگشت چراغ هدایتت
تصدیق مرسلی ننمودند امتی
هوش مصنوعی: تا زمانی که راهنما به تو روشنایی ندهد، مردم به تو اعتنا نخواهند کرد.
می‌گفتی ز قدرت و علم تو اندکی است
جز علم و قدرت تو بدار علم و قدرتی
هوش مصنوعی: می‌گفتی که توانایی و دانشت کم است، اما در واقع فقط خودت را از دانش و توانایی‌ات دور نگه‌دار.
آئینه حدوث از آن شاهد قدیم
زیبا‌تر از جمال تو ننمود طلعتی
هوش مصنوعی: هیچ چیز زیبایی چهره تو را نمی‌تواند به نمایش بگذارد، زیرا تنها شاهد قدیم می‌تواند از خلق و زیبایی تو بگوید.
عهد ولایت تو بخلقان فریضه گشت
کی ورنه یافت گوهر اسلام قیمتی
هوش مصنوعی: عهد ولایت تو برای مخلوقات به یک وظیفه تبدیل شد، زیرا بدون این عهد، انسان‌ها نمی‌توانستند ارزش واقعی اسلام را درک کنند.
شاها کرم بذات تو ختم است در دوکون
عیب مرا بپوش بدامان رأفتی
هوش مصنوعی: ای پادشا، کرم و مهربانی تو به اوج خود رسیده است. لطفاً عیب‌های من را بپوشان و به دامان رأفتت پناه دهم.
عصیان ذخیره کرده‌ام از قاف تا بقاف
گر قابل حضور توأم نیست طاعتی
هوش مصنوعی: من از آغاز تا پایان گناهانی را جمع‌آوری کرده‌ام، اگر نمی‌توانم در حضور تو، طاعتی را عرضه کنم.
بر در گه کردیم خطا بهتر از ثواب
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
هوش مصنوعی: در مقابل درگاه تو مرتکب اشتباه شدیم، اما این اشتباه برای ما بهتر از پاداش است. اگر ما در خطا هستیم، تو دریاي رحمت هستی.
هر کس امیدوار بفعلی و من بر آنک
آرند مژده‌ام که گنهکار حضرتی
هوش مصنوعی: هر کسی به انجام کاری که امیدوار است، دل بسته است و من هم بر این باورم که خبر خوشی برای گناهکاران وجود دارد.
غیر از بیان تو قصد صفی نبود
اینجا اگر که یا بغلط یافت نسبتی
هوش مصنوعی: جز بیان تو در اینجا هدف دیگری نبود، اگر که رابطه‌ای به اشتباه یافت نشود.
ما را ز مجرمان در خود حساب کن
خواهی ببخش و خواهی افزون عذاب کن
هوش مصنوعی: به ما به چشم مجرمان نگاه کن، اگر بخواهی ما را ببخش، و اگر بخواهی مجازاتی بیشتر بر ما اعمال کن.