شمارهٔ ۱
ای غمت اصل مدعای وجود
وی ز جودت بپا لوای وجود
کو وجودی بجز تو تا که کند
وحدتی ثابت از برای وجود
غیر نقش و نمایشی نبود
با وجود تو ماسوای وجود
جز تو یکتائی وجود ترا
کس ندند بمقتضای وجود
غیر ذات یگانه تو کسی
نیست موجود در سرای وجود
چون ز سر ازل گرفت قرار
بظهور وجود رای وجود
در بحار صفات و اسماء گشت
جاری از کل خویش مای وجود
زان در آئینه حدوث نمود
پادشاه قدم لقای وجود
در بر آن ظهور یکتا کرد
راست از کبریا ردای وجود
تا تو دانی که بوده بر وحدت
از ازل تا ابد بنای وجود
هستی ما بود چو کوه و در او
می نه پیچیده جز صدای وجود
زنگ ز آئینه دلت بزدای
تا بیابی در او صفای وجود
بیلب و کام پس بگوش دلت
دم بدم در رسد ندای وجود
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
پرده از رخ چو آن صنم برداشت
دل براه غمش قدم برداشت
چین بگسیو فکند و قامت دل
ز احتمال بلاش خم برداشت
آهوی رام چشم او چون دید
دل بدنبال خویش رم برداشت
صبح کان لعبت یگانه قدم
جانب دیر از حرم برداشت
گفتم ای سرور راستان که قدت
پرده از سر فاستقم برداشت
بوثاق گدای گوشهنشین
میتوان گامی از کرم برداشت
چشم رحمت گشود بر من و خوش
دو لب لعل را ز هم برداشت
که در اول قدم ز خود پرداخت
هر که در راه ما قدم برداشت
گویدش دوست کومنست و من او
عاشق از دست از منهم برداشت
کرد اشارت بساقی اندر دم
تا که مستانه جامجم برداشت
کرد لبریز زان مئی که ز دل
چون کشیدم غم و الم برداشت
اندر آن حالتی که ز آینهام
صیقل باده رنگ غم برداشت
میشنیدم ز چنگ مطرب عشق
این نوا چون بنغمه دم برداشت
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
دلبر ما که عین ماست همه
ظاهر از نقش ماسواست همه
ساری اندر حباب قطره و یم
بیتغییر وجود ماست همه
زان بت بسسرا و خانه ما
بین که پرخانه و سراست همه
قاف هستی ممکنات وجود
سایه پر آن هماست همه
این ظهورات مختلف که بجای
نقش این پرده جابجاست همه
گر هزار است وگر هزار هزار
بوجود یکی بپاست همه
هیچیک را مبین بچشم خطا
کآیت شه ذوالعطاست همه
غیر خود را چو حق وجود نخواند
از حق ار نگذری خداست همه
خویش را زد صدا بکوه وجود
این هیاهوی آن صداست همه
تو مگو نیست در بنا پیدا
بانیئی کو خود این بناست همه
نقش ذرات را چون بینی نیک
کسوت شمس با ضیاست همه
سر گنج نهان الا را
جوئی ار در طلسم لاست همه
خود ز نای وجود شاه وجود
دان که نائی این نواست همه
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
طره ترک عنبرین موئی
دلفریبی بتی بلا جوئی
در ره دل مرا بهر سوئی
هشته دامی ز رشته موئی
میکشد هر دم ببازاری
میکشد هر دمم ببازوئی
دل ز چوگان گویش بر در و بام
میدود صبح و شام چون گوئی
هست بر پا ز دستبرد شبش
در همه انجمن هیاهوئی
یار پیدا و در تفحص او
هر کس میدود بهر سوئی
دوشم آمد ببزم و گفت ترا
هست با عشق ما اگر روئی
مغز جان خالی از زکام هوا
کن که یابی ز وصل مابوئی
باز بنگر که عین ماست همه
آنچه دریا و جوش میگوئی
یار باتست زین عجب که تو خود
عین آبی و آب میجوئی
بگذر از جود را ببحر وجود
تا به بینی که جونئی اوئی
بحر گوید که از احاطه ذات
نیست خالی زماء ما جوئی
رفت و گفت این حدیث کرد بخویش
دنگ و دیوانهام ز یک هوئی
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
ای پسر حب حشمت و جاهت
کرده دور از حریم آن شاهت
بر تو یار از تو اقربست و ترا
کرده دور از تو نفس گمراهت
یکدم از خود در اوبین که توئی
آنکه ندهد توئی بر او راهت
چون حجاب توئی فتاد از تو
جو ز خود هرچه هست دلخواهت
کمترین قدرتست اینکه بود
مالکیت بماهی و ماهت
صادق آمد چو رفت از تو تویی
لیس فی جبّتی سوی آللهت
یوسفا تو عزیز مصر خودی
نفس خود ببین فکنده در چاهت
زین خودی در گذر که عشق کند
شاه مصر وجود ناگاهت
هست یکسان بوحدت ار نگری
فوق و تحت و بلند و کوتاهت
کن بشطرنج عشق جانرا مات
تا که بردارد از دو سوی شاهت
دو جهان از گدائی در عشق
کمتر آید ز یک پر کاهت
گر کنی جان براه دوست نثار
دوست خواند بنانم آللهت
شو ز خود بیخبر که غیرت عشق
زین حقیقت نماید آگاهت
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
ار رخت ماه چرخ طنازی
قامت سرو باغ ممتازی
آفت عقل و جان بطراری
فتنه دین و دل بطنازی
طرهات مشک چین دلداری
نرگست ترک شهر غمازی
چون تو شاهی و مات تست دو کون
با که شطرنج عشق میبازی
گرنه عاشق خود از چه سبب
خویش بر حسن خویش مینازی
زانکه نبود بخانه جز تو کسی
که دلش را بناز بگدازی
زلف خود را از بهر خودتابی
روی خود را از بهر خودسازی
نکته خال خود تو دانی و بس
که سخن با لطیفه پردازی
تو مسیحا دمی و نادرهگوی
ترکتازی کلام اعجازی
دل که در آتش غم تو گداخت
شایدش گر بحرف بنوازی
ضعف دل را بیار قند حجاز
کن عجین با گلاب شیرازی
فارس را یکی بگوی ملیح
نکته با فصاحت تازی
از میان خیزد اختلاف دوئی
پرده زین رازگر براندازی
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
خیز ای دل که تا به همت عشق
رو کنیم از دو سو بحضرت عشق
لوح جان را از نقش جرم دهیم
شست و شوئی به آب رحمت عشق
سنگ باشد به از دلی که نکرد
خویشتن را نثار حضرت عشق
یافت هر ذره وجود چو تافت
در جهان آفتاب طلعت عشق
کرد در بر هرآنچه شد موجود
بقبول وجود طلعت عشق
گر به وحدت کنی رجوع شود
متساوی بجمله نسبت عشق
در حقیقت چو نگری بوجود
وحدتی نیست غیر وحدت عشق
این ظهورات مختلف که بود
نقش بر پرده مشیت عشق
هست هر یک به اختلاف صُور
متعلق بکلک قدرت عشق
فاش گویم کسی بدار وجود
نیست موجود غیر حضرت عشق
آری آری بغیر هستی عشق
هستئی کی گذاشت غیرت عشق
در ازل کشت زار هستی غیر
سوخت یکباره برق سطوت عشق
میرسد این ندا بگوش دلم
هر دم از عالم هویت عشق
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
ای دل آهنگ کوی جانان کن
ترک سر اندرین ره از جان کن
دفتر صلح و جنگ در هم پیچ
خانه نام و ننگ ویران کن
جبهه خویش را در این میدان
میخ نعل سمند سلطان کن
عقل در کار عشق نادان است
هر چه کت گوید آن مکن آن کن
چند سندان زنی به درگه دوست
باری از کله کار سندان کن
در وصل ار بروت نگشایند
دیده مسمار باب هجران کن
آب و جاروب آستان روا
ز اشک چشمان و موی مژگان کن
دل غمدیده را به مجمع فکر
بند آن طره پریشان کن
بنشین بر سمند گردون تاز
چرخ راگرد سم یکران کن
خوش ز سم کمیت عرش نورد
منشق ایجان حجاب امکان کن
از تکاپوی رخش دریایی
لامکان ار غبار میدان کن
عشق از ایمان و کفر بیرونست
دل مبرا ز کفر و ایمان کن
تا شوی ایمن از وساوس نفس
این سخن نقش خاتم جان کن
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
حسن یارای حسن یکیست یکی
حرفی افزون سخن یکیست یکی
نرد عارف که یافت سر وجود
راحت و هم محن یکیست یکی
در بر آنکه دیده جلوه یار
خلوت و انجمن یکیست یکی
دلبر و دل بکار دل چه شوی
یکدل ایجان من یکیست یکی
جان و جانان اگر که در گذری
یکره از جان و تن یکیست یکی
نسبت آب صاف گاه ظهور
با سه برگ و سمن یکیست یکی
با گل و خار بیمعیت رنگ
انبساط چمن یکیست یکی
من حجاب من است چونکه افتاد
این حجاب او و من یکیست یکی
این من و ماست جمله خواب و خیال
قادر ذوالمنن یکیست یکی
آنکه زین ما و من عریست بذات
در نهان و علن یکیست یکی
ذات بینقش اندرین همه نقش
نزد اهل فطن یکیست یکی
سخن اوست در همه دهنی
این سخن وین دهن یکیست یکی
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
ای رخت آفتاب روشن دل
وی قدرت نو نهال گلشن دل
طرهات گه به فتنه رهبر عقل
نگرست که بغمزه رهزن دل
غم عشقت سرور سینه ریش
خم زلفت کند گردن دل
عاشقان را که برق عشق تو سوخت
کشت زار وجود و خرمن دل
پرده بردار و طلعتی بنمای
بهر تسکین دل بمأمن دل
از پس ظلمت فراق بتاب
آفتابی بتاب ز روزن دل
از عنایت به نوبهار وصال
کن مبدل هوای بهمن دل
ما که دادیم دل بطره دوست
تا چه با دل کند مهیمن دل
دی عبورم پی سراغ بتی
شد به بتخانه معین دل
دیدم از شاهدان پرده نشین
محفی در سرای ارمن دال
جستم از شاهدی نهفته نشان
زانبت بینشان به مسکن دل
لب گزیدم که لب ببند و بجوی
سر مکنون دل ز مکمن دل
داشت فکرم بر اینکه باز برم
مشکل خویش بر برهمن دل
ناگه آمد زبام دیر بگوش
این خروشم ز نای ارغن دل
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
از خرابات رند مستی دوش
شد ز لطفم براه و گفت بگوش
کی طلبکار یار با من مست
خیز و رو کن بکوی باده فروش
تا ببینی عیان بمحفل عشق
روی دلدار و حسن بیروپوش
جز در پیر ما ز هیچ درت
نیست فتحی مزن دری و مکوش
گشت آن حرفم آتشی و بسوخت
جسم و جان را و دل فتاد بجوش
از پی او شدم روانه بشوق
همه جا مست و بیخود و مدهوش
تا رسیدم بدرگهی که در آن
بود جبریل عقل حلقه بگوش
دیدم از دور میکشان همه را
جمع بر دور پیر باده فروش
ار حریفان بزم گوش دلم
مینیوشید بانگ نوشانوش
ناگه افتد چشم رحمت پیر
بمن زار و بر کشید خروش
که تراگر هوای خدمت ماست
در خرابات کش سبو بردوش
آنگهم ساقی از اشارت پیر
ساغری داد کاین بگیر و بنوش
چون کشیدم می از پیاله عشق
گشتم از گفتگوی عقل خموش
اندر آن مستی این حدیث بدیع
گفت خوش خوش بگوش هوش سروش
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
دامن خیمه شه چو بالا زد
حسنش آتش بکوه و صحرا زد
شد جهان روشن از فروغ رخش
رایت حسن چون هویدا زد
آنشهی کو ز ما بذلت غنی است
آمد و جام فقر با ما زد
شد ز تخت شهی بزیر و قدح
با گدایان بی سرو پا زد
دید چون حسن دلفریبی او
بر سر عقل شور سودا زد
تا نماید که هر چه هست یکیست
سوی صحرا علم به تنها زد
تا بگوید که غیر ما همه لاست
کوس وحدت ببام الا زد
این همه نقش کلک قدرت او
که بر این پرده است پیدا زد
کرد غوغا ز حسن خویش بپا
وانگهی خویش را بغوغا زد
بار دیگر نهنگ عشق برون
شد ز دریا و دل بدریا زد
پرده زان راز بر فکند عیان
دم ز اسرار ذات یکتا زد
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
ساقیا دور دور رحمت تست
چشم مستان بدست همت تست
دور ما گر بسر رسید چه باک
دور چون دور جود و رحمت تست
گر بسهو و خطا گذشت گذشت
دور ما نک بعفو نوبت تست
ما گر آلوده دانیم چه جرم
دل خود اندر پناه عصمت تست
صبح عید است و چشم بادهکشان
بعطای تو و عنایت تست
داروی درد و غم که جام می است
ده بمستان که وقت قدرت تست
میکشان را کفیل در هر باب
کف پیمانه بخش حضرت تست
از تو ما را بجز تو نیست طمع
خود گواهم بعشق غیرت تست
گر کنی لطف وگرنه در همه حال
جان رندان رهین منت تست
باری آن باده – شبانه کز او
دل دیوانه مست وحدت تست
گر بود صاف و گر که دُرد بیار
زانکه درد تو عین صفوت تست
خوش کن از بادهام سری که مدام
بند اندر کمند بیعت تست
سرکشی کرد نفس و چاره او
درد جام شراب سطوت تست
کرده این نکته را فسانه خویش
تا دل آئینهدار طلعت تست
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
ساقی امشب عنایت افزون کرد
بهر رندان بباده افیون کرد
کار یاران بدور اول ساخت
دور ثانی مپرس تا چون کرد
در قدح مشک و می بهم آمیخت
باده را با گلاب معجون کرد
بیش از پیش دست قدرت را
ز آستین بهر بذل بیرون کرد
سوی رندان دور در هر دور
همره جام چشم میگون کرد
باده حضار را پیاپی داد
حال عشاق را درگرگون کرد
گنج لب بر گشود و گوهر ریخت
مفلسان را بحرف قارون کرد
دست بر مو گرفت و ساغر داد
عقل را از دو شیوه مجنون کرد
ترک خون ریز غمزهاش یکبار
بر سر بیهشان شبیخون کرد
خوش خوش آن مطرب مقامشناس
آشنا چنگ را به قانون کرد
هر دمی زد رهی و مستان را
بسیاقی ز خویش ممنون کرد
از بم و زیر نی حریفان را
گاه مسرور و گاه محزون کرد
مطرب از چشم عاشقان افشاند
آنچه ساقی ز غمزهاش خون کرد
مستی بیخودان چون افزون دید
این نوا را بنغمه موزون کرد
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
ما گدایان که نفی با لذاتیم
پادشاهان ملک اثباتیم
حامل اسم اعظم شاهیم
مخزن سر حضرت ذاتیم
آفتاب سپهر عشق و بحسن
جلوهگر در تمام ذراتیم
پرتو حسن ذات مطلق را
در تمام صفات مرآتیم
جلوه نور شاه معنی را
در مقام حضور مشکواتیم
بحر ز خار وحدتیم و ز جوش
گاه در جزر و مد و گه ماتیم
گه ثابت به ارض و گه در سیر
همچو سیاره در سماواتیم
دایم از جام عشق پیر مغان
مست افتاده در خراباتیم
باب فضل آستان میکده است
ما بر آن در کلید حاجانیم
رند و قلاش و لاابالی و مست
فارغ از زهد و زرق و طاماتیم
خویش غرق گناه از دم پیر
خلق را غافرالخطیئاتیم
از دم شاه عیوسی انفاس
روح بخش تمام امواتیم
روز و شب با سرود و بر بط و نی
متذکر به این مناجاتیم
که در اشیاء ظهور اوست عنان
غیره کل من علیها فان
دوش در خوابم آفتاب آمد
یعنی آن ماه بیحجاب آمد
طالع از بام طالعم ز قضا
در شب قدر آفتاب آمد
شاه بیدار بخت بنده نواز
بر سر خفته نیمی خواب آمد
بهر دفع خمار هجر بتم
نیم شب با بط و شراب آمد
پا نهادم بخلوت دل و گفت
گنج در خانه خراب آمد
دل بیچاره را ز غمزه او
دعوت وصل مستجاب آمد
بهر صید دل شکسته ما
با دو گیسوی پر زتاب آمد
خوش قراری مرا ز خال لبش
بعد صد گونه اضطراب آمد
عاشقان البشاره کز در وصل
شاهد قدس بینقاب آمد
واردات عجایب از ره غیب
در دلم باز بیحساب آمد
نور مهدی عیان به بزم حضور
خوش خوش از پرده غیاب آمد
بهر نفس عدو به دشت قتال
نیاب مظهرالعجاب آمد
در کفش ذوالفقار خصم گداز
حامی دین بوتراب آمد
ز آستان جلال حضرت او
خوش به گوش دل این خطاب آمد
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
شاه رحمت سریر میبینم
پیر دریا ضمیر میبینم
چشم دل راز نور رحمت او
روشن و مستنیر میبینم
در دل خاره از حوائج مور
حضرتش را خبیر میبینم
دو جهان را ز خرمن جودش
کمتر از یک شعیر میبینم
بر همه ذرهها چو مهر منیر
لطف او را مجیر میبینم
بر در دیری عیسوی پیری
با جمال منیر میبینم
خوش بچین کمند طره او
دل خلقی اسیر میبینم
میکشان را به پیره باده فروش
بنده مستجیر میبینم
زاهدان را ز نور طلعت یار
دیده دل ضریر میبینم
متحلی بهر چه مینگرم
دلبری بینظیر میبینم
در صف کارزار نفس حرون
رهروان را دلیر میبینم
بر دو کون از گدائی در دوست
خویشتن را امیر میبینم
هر دم از بندگی پیر مغان
فیضهای کثیر میبینم
روز و شب بر نگارش این راز
عقل کل را دبیر میبینم
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
چشم از او وام کن که او بینی
وجه هور از چشم هو بینی
از دل ما رموز طره یار
جوئی ارباز مو بموبینی
دل پیر مغان بجو که نه جوست
گرچه این بحر را تو جو بینی
گر بدنیا بچشم ما نگری
قدر او را کم از تسوبینی
در خرابات گر نهی قدمی
خوش بسر ظل فضل هو بینی
ساکنان حریم میکده را
مست آن چشم فتنه جو بینی
هر چه در پرده وجود بود
فاش و بی پرده خوش نکو بینی
دامن دلق میکشان همه را
پاک از لوث آرزو بینی
رهروان طریق صفوت را
سر بزانوی غم فرو بینی
راز داران سر وحدت را
بر زبان مهر انصتو بینی
ساقی دور را می از خم ذات
بهر عشاق در کدو بینی
قطره هر که نوشد از می او
قلزمش غرق در سبو بینی
مطرب عشق را در این افسون
با دف و چنگ بذله گو بینی
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
ای دل ار بند زلف یار شوی
مطلق از قید و اختیار شوی
مالک ملک جان و دل گردی
قبله اهل افتکار شوی
در خرابات عشق رندانه
گر در آئی و میگسار شوی
حالی از ته پیاله مستان
مست افتی و هوشیار شوی
هوش آئی ز مستی هستی
چه از می نیستی خمار شوی
احدآسا ز نه فلک گذری
بر براق می ار سوار شوی
علم رسمی بود سراب و ازو
بگذر ای تشنه تا بحار شوی
نوشی ار می ز جام پیر مغان
عارف نور هشت و چار شوی
بندگی گر کنی بحضرت عشق
در دو عالم بزرگوار شوی
قنبرآسا بکردگار قسم
زین غلامی تو کردگار شوی
عارفان جان عالمت خوانند
در ره او چون جان نثار شوی
چون صفی علی بمقدم شاه
ترک سر کن که تاجدار شوی
این سخن را بگوی مستانه
تا بفگتن زبان یار شوی
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای غمت اصل مدعای وجود
وی ز جودت بپا لوای وجود
هوش مصنوعی: ای غم تو، دلیل اصلی وجود اوست و به خاطر مهربانیات، نشانه وجود او با قوت برافراشته شده است.
کو وجودی بجز تو تا که کند
وحدتی ثابت از برای وجود
هوش مصنوعی: آیا وجودی جز وجود تو هست که بتواند وحدتی پایدار از خود نشان دهد؟
غیر نقش و نمایشی نبود
با وجود تو ماسوای وجود
هوش مصنوعی: وجود تو فراتر از هر نقش و نمایشی است و هیچ چیز دیگری جز این وجود نمانده است.
جز تو یکتائی وجود ترا
کس ندند بمقتضای وجود
هوش مصنوعی: تنها تو هستی که وجودت بینظیر و یکتا است و هیچکس نمیتواند آن را همانند کند.
غیر ذات یگانه تو کسی
نیست موجود در سرای وجود
هوش مصنوعی: جز ذات یگانه تو هیچ موجودی در دنیای هستی وجود ندارد.
چون ز سر ازل گرفت قرار
بظهور وجود رای وجود
هوش مصنوعی: از آغاز آفرینش، سرنوشت وجود به ظهور آمده است.
در بحار صفات و اسماء گشت
جاری از کل خویش مای وجود
هوش مصنوعی: در دریای صفات و نامها، وجود من از ذات خود به حرکت درآمده است.
زان در آئینه حدوث نمود
پادشاه قدم لقای وجود
هوش مصنوعی: از آن (خود) در آینهی وجود، ظهور و پیدایش پادشاهی رخ داده که مظهر وجود است.
در بر آن ظهور یکتا کرد
راست از کبریا ردای وجود
هوش مصنوعی: در درون آن، حقیقت یکتا به طور روشن و واضح از عظمت و بزرگی خودش نشانهای از وجود ایجاد کرد.
تا تو دانی که بوده بر وحدت
از ازل تا ابد بنای وجود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از آغاز تا پایان تاریخ وجود، همه چیز بر اساس یک وحدت و یکپارچگی بنا شده است. این نشاندهنده پیوستگی و ارتباط همه چیز در هستی است.
هستی ما بود چو کوه و در او
می نه پیچیده جز صدای وجود
هوش مصنوعی: هستیم مثل کوهی بزرگ و محکم که در درون آن چیزی جز صدای وجود و هستیمان پژواک نمیشود.
زنگ ز آئینه دلت بزدای
تا بیابی در او صفای وجود
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی زیبایی و پاکی وجود خود را ببینی، باید زنگارها و غبارهای دل را پاک کنی.
بیلب و کام پس بگوش دلت
دم بدم در رسد ندای وجود
هوش مصنوعی: اگر لب و زبانی نداری، گوش دلت را در حالت شنیدن نگهدار تا هر لحظه ندای وجود به تو برسد.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: در این جهان، نشانههای او به وضوح در تمام مخلوقات مشاهده میشود و همه چیز که بر روی زمین است، از اوست.
پرده از رخ چو آن صنم برداشت
دل براه غمش قدم برداشت
هوش مصنوعی: چون آن معشوق زیبا چفیهاش را کنار زد و چهرهاش را به نمایش گذاشت، دل من هم به دنبال عشق او گام برداشت.
چین بگسیو فکند و قامت دل
ز احتمال بلاش خم برداشت
هوش مصنوعی: چشمها را میبندد و قامت دل از امیدی برخاست که دیگر نیازی به خمیدگی ندارد.
آهوی رام چشم او چون دید
دل بدنبال خویش رم برداشت
هوش مصنوعی: وقتی آهو با چشمهای او روبهرو شد، دلش به خاطر جذابیت او دچار تردید و ترس شد.
صبح کان لعبت یگانه قدم
جانب دیر از حرم برداشت
هوش مصنوعی: صبحی که آن معشوقهی بیهمتا قدم بهسوی دیر از حرم برداشت، به نظر میرسد که عوالم عشق و دلدادگی به جلوه آمدهاند و زیباییاش دلها را درگیر کرده است.
گفتم ای سرور راستان که قدت
پرده از سر فاستقم برداشت
هوش مصنوعی: به او گفتم ای پیشوای راستین، تو که از نور و شخصیت والایی برخورداری، وقت آن است که حقیقت را از پنهانی خارج کنی.
بوثاق گدای گوشهنشین
میتوان گامی از کرم برداشت
هوش مصنوعی: با کمک و محبت یک beggar که در گوشهای نشسته، میتوان گامی به جلو برداشت.
چشم رحمت گشود بر من و خوش
دو لب لعل را ز هم برداشت
هوش مصنوعی: چشم مهربانی بر من دوخته شد و لبهای قرمز زیبا را از هم باز کرد.
که در اول قدم ز خود پرداخت
هر که در راه ما قدم برداشت
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر ما قدم میگذارد، باید ابتدا از خود بگذرد و خود را کنار بگذارد.
گویدش دوست کومنست و من او
عاشق از دست از منهم برداشت
هوش مصنوعی: دوست به او میگوید که کجا میروی و من که عاشق او هستم، از درد جدایی نمیتوانم بروم.
کرد اشارت بساقی اندر دم
تا که مستانه جامجم برداشت
هوش مصنوعی: به ساقی اشاره کرد تا به سرعت جامی از شراب برای مستان بیاورد.
کرد لبریز زان مئی که ز دل
چون کشیدم غم و الم برداشت
هوش مصنوعی: دلم از غم و درد پر بود، اما وقتی مِی نوشیدم، همه آن ناراحتیها از بین رفت و احساس آرامش کردم.
اندر آن حالتی که ز آینهام
صیقل باده رنگ غم برداشت
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که نوشیدنی تأثیر خود را بر من گذاشت، غم و اندوه از چهرهام زدوده شد.
میشنیدم ز چنگ مطرب عشق
این نوا چون بنغمه دم برداشت
هوش مصنوعی: صدای دلنشینی از چنگ مطرب عشق میشنیدم، که مانند نغمهای تازه آغاز به نواختن کرد.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد نشاندهنده وجود اوست و همه چیز غیر از او در این ظهور محو است.
دلبر ما که عین ماست همه
ظاهر از نقش ماسواست همه
هوش مصنوعی: عزیز ما که نماد وجود ماست، تمام زیباییها و جلوهها از نقش و تصویر دیگران است.
ساری اندر حباب قطره و یم
بیتغییر وجود ماست همه
هوش مصنوعی: وجود ما همانند قطرهای در حبابیست، در حالیکه دریا در حال تغییر نیست.
زان بت بسسرا و خانه ما
بین که پرخانه و سراست همه
هوش مصنوعی: از آن زیبا، خانه و دنیای ما یکسان است؛ چون تمام خانه و سرای ما پر از عشق و زیبایی اوست.
قاف هستی ممکنات وجود
سایه پر آن هماست همه
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که وجود دارند سایهای از آن حقیقت عظیم هستند.
این ظهورات مختلف که بجای
نقش این پرده جابجاست همه
هوش مصنوعی: این تغییرات و جلوههای گوناگونی که به جای تصویر اصلی در این پرده وجود دارد، همه نشاندهنده تنوع و تازگی هستند.
گر هزار است وگر هزار هزار
بوجود یکی بپاست همه
هوش مصنوعی: هر تعداد و تعدادی که وجود داشته باشد، در نهایت همه به یک وجود واحد برمیگردند و متصل هستند.
هیچیک را مبین بچشم خطا
کآیت شه ذوالعطاست همه
هوش مصنوعی: هیچکس را با دیدگاه نادرست و ناپسند شناسایی نکن، زیرا همگی نشانههایی از عظمت خداوند هستند.
غیر خود را چو حق وجود نخواند
از حق ار نگذری خداست همه
هوش مصنوعی: اگر کسی غیر از خود را به عنوان حقیقت و وجود نپذیرد، باید بداند که در غیر از خود، تنها خدا وجود دارد و همه چیز از اوست.
خویش را زد صدا بکوه وجود
این هیاهوی آن صداست همه
هوش مصنوعی: خودش را به صدا درآورد تا درک کند که این هیاهو تنها صدای وجود اوست.
تو مگو نیست در بنا پیدا
بانیئی کو خود این بناست همه
هوش مصنوعی: نگو که در این بنا سازندهای وجود ندارد، زیرا خود این بنا همان سازندهاش است.
نقش ذرات را چون بینی نیک
کسوت شمس با ضیاست همه
هوش مصنوعی: وقتی به جزئیات دقت کنی، میتوانی ببینی که لباس زیبای خورشید در پرتو نورش چگونه درخشندگی دارد.
سر گنج نهان الا را
جوئی ار در طلسم لاست همه
هوش مصنوعی: اگر به دنبال گنج پنهانی هستی، باید تلاش کنی و از موانع عبور کنی. این گنج فقط به کسانی که همت میکنند و از فریبها عبور میکنند، نمایان میشود.
خود ز نای وجود شاه وجود
دان که نائی این نواست همه
هوش مصنوعی: خود را بشناس و بدان که وجود تو در حقیقت تجلی وجود بزرگتر و حقیقی است. تمام صدا و لحن زندگی از وجود او ناشی میشود.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، جلوهای از اوست و غیر از او هیچ چیز در این نظام واقعی نیست.
طره ترک عنبرین موئی
دلفریبی بتی بلا جوئی
هوش مصنوعی: چHairهای خوشبو و زیبا و جذاب او، من را به خود جلب کرده و دلم را به دست آورده است.
در ره دل مرا بهر سوئی
هشته دامی ز رشته موئی
هوش مصنوعی: در مسیر عشق من، به هر طرف که میروم، دامهایی از موها وجود دارد.
میکشد هر دم ببازاری
میکشد هر دمم ببازوئی
هوش مصنوعی: هر لحظه در یک بازار چیزی میآید و میرود، و در هر دم، من نیز در همین جریان به دنبال چیزی هستم که از دست میرود.
دل ز چوگان گویش بر در و بام
میدود صبح و شام چون گوئی
هوش مصنوعی: دل همچون گوی در بازی چوگان، صبح و شب به این سو و آن سو میدود و به هر جا میرسد، گویی که در حال بازی است.
هست بر پا ز دستبرد شبش
در همه انجمن هیاهوئی
هوش مصنوعی: ش夜ی که بر سر میزند، در تمام مجالس جوش و هیاهو ایجاد میکند.
یار پیدا و در تفحص او
هر کس میدود بهر سوئی
هوش مصنوعی: دوست پیدا شده و هر کسی برای یافتن او در حال جستجو است؛ هر کس به سمت و سویی میرود.
دوشم آمد ببزم و گفت ترا
هست با عشق ما اگر روئی
هوش مصنوعی: دیشب به سراغم آمد و گفت: اگر با عشق ما هستی، با ما همراه شو.
مغز جان خالی از زکام هوا
کن که یابی ز وصل مابوئی
هوش مصنوعی: برای اینکه به وصالی با ما دست پیدا کنی، باید روح و جانت را از آلودگیهای محیطی پاکسازی کنی.
باز بنگر که عین ماست همه
آنچه دریا و جوش میگوئی
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن که همه چیزهایی که دریا و موجها میگویند، در حقیقت نمادهایی از وجود ما هستند.
یار باتست زین عجب که تو خود
عین آبی و آب میجوئی
هوش مصنوعی: دوست من، چقدر عجیب است که تو خود مانند آب هستی اما در جستجوی آب میگردی.
بگذر از جود را ببحر وجود
تا به بینی که جونئی اوئی
هوش مصنوعی: از generosity و بخشش عبور کن و به عمق وجود بپرداز تا ببینی که چه حیات و جوهری در آن نهفته است.
بحر گوید که از احاطه ذات
نیست خالی زماء ما جوئی
هوش مصنوعی: دریا میگوید که از وجود الهی خالی نیست، پس، زمین را بیجهت جستجو نکنید.
رفت و گفت این حدیث کرد بخویش
دنگ و دیوانهام ز یک هوئی
هوش مصنوعی: او رفت و به کسی گفت که دیوانهام و دچار جنون شدهام به خاطر یک لحظه بیفکری.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: ظهور و نمایان شدن خداوند در همه اشیاء و موجودات است و هر چیزی که بر روی زمین و در آسمان وجود دارد، نشاندهندهی خدایی اوست.
ای پسر حب حشمت و جاهت
کرده دور از حریم آن شاهت
هوش مصنوعی: ای پسر، محبت و جاه تو باعث شده که از حریم آن شاه دور بمانی.
بر تو یار از تو اقربست و ترا
کرده دور از تو نفس گمراهت
هوش مصنوعی: دوستت به تو نزدیکتر است، اما نفس تو که تو را به خطا میبرد، تو را از او دور کرده است.
یکدم از خود در اوبین که توئی
آنکه ندهد توئی بر او راهت
هوش مصنوعی: لحظهای به درون خود نگاهی بینداز که تو همان کسی هستی که به دیگران نمیتواند راه را نشان دهد.
چون حجاب توئی فتاد از تو
جو ز خود هرچه هست دلخواهت
هوش مصنوعی: وقتی تو مانع هستی، تمام آنچه که از خودت است و مورد پسند توست، به کنار میرود.
کمترین قدرتست اینکه بود
مالکیت بماهی و ماهت
هوش مصنوعی: کمترین و ضعفی که در وجود ماست این است که ما فقط مالک چیزهای مادی هستیم و نه بیشتر.
صادق آمد چو رفت از تو تویی
لیس فی جبّتی سوی آللهت
هوش مصنوعی: صادق وقتی آمد، تو رفتی. تو چیزی جز توجه به خدا در دلت نداری.
یوسفا تو عزیز مصر خودی
نفس خود ببین فکنده در چاهت
هوش مصنوعی: ای یوسف، تو عزیز مصر هستی، حالا نگاهی به خودت بینداز و ببین که چگونه خودت باعث افتادگیات شدهای.
زین خودی در گذر که عشق کند
شاه مصر وجود ناگاهت
هوش مصنوعی: از خودت بگذر، زیرا عشق ناگهان تو را به مقام والایی میرساند.
هست یکسان بوحدت ار نگری
فوق و تحت و بلند و کوتاهت
هوش مصنوعی: اگر نگاه کنی، همه چیز در نهایت بر اساس یگانگی و وحدت است و تفاوتی بین بالا و پایین، بلند و کوتاه وجود ندارد.
کن بشطرنج عشق جانرا مات
تا که بردارد از دو سوی شاهت
هوش مصنوعی: در میدان عشق، محور حیاتت را به چالش بکش و به گونهای قدم بردار که دشمن نتواند از طرفین تو را ناتوان سازد.
دو جهان از گدائی در عشق
کمتر آید ز یک پر کاهت
هوش مصنوعی: دو جهان ارزش کمتری دارد نسبت به یک پر کاه از عشق تو.
گر کنی جان براه دوست نثار
دوست خواند بنانم آللهت
هوش مصنوعی: اگر جان خود را در راه دوست فدای او کنی، خداوند نامت را در زمره دوستان خواهد نوشت.
شو ز خود بیخبر که غیرت عشق
زین حقیقت نماید آگاهت
هوش مصنوعی: خودت را فراموش کن و از عشق غافل نباش؛ زیرا عشق به تو حس و آگاهی عمیقتری میبخشد.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وجود خداوند در همه چیز واضح و مشهود است و همه موجودات در حقیقت به او اشاره میکنند و به همین خاطر همه چیز نسبت به او وابسته است.
ار رخت ماه چرخ طنازی
قامت سرو باغ ممتازی
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت تو همچون ماه در آسمان و قامت استوار تو چون درخت سرو در باغی است که از دیگران برتری دارد.
آفت عقل و جان بطراری
فتنه دین و دل بطنازی
هوش مصنوعی: خواب و غفلت باعث آسیب به عقل و روح میشود، و فریبکاری در دین و دل انسان را دچار مشکل میکند.
طرهات مشک چین دلداری
نرگست ترک شهر غمازی
هوش مصنوعی: آرایش موی تو همچون مشک است و دلگرمکننده است، و دلتنگی زیبایی چشمانت، شهر را پر کرده است از غم و اندوه.
چون تو شاهی و مات تست دو کون
با که شطرنج عشق میبازی
هوش مصنوعی: چون تو در مقام سلطنت هستی، تو در واقع خودت را در موقعیتی قرار دادهای که در بازی عشق با دیگران در حال رقابت هستی.
گرنه عاشق خود از چه سبب
خویش بر حسن خویش مینازی
هوش مصنوعی: اگر عاشق خود هستی، پس چرا به زیباییهای خود میبالید؟
زانکه نبود بخانه جز تو کسی
که دلش را بناز بگدازی
هوش مصنوعی: چون در خانه غیر از تو کسی نیست که بتواند دلش را با خوبی و محبت به آتش بکشد، پس تو برای من بسیار با ارزش و خاص هستی.
زلف خود را از بهر خودتابی
روی خود را از بهر خودسازی
هوش مصنوعی: موهای خود را برای زیباتر شدن تنیده است و چهرهاش را برای جذب توجه دیگران زیباتر میکند.
نکته خال خود تو دانی و بس
که سخن با لطیفه پردازی
هوش مصنوعی: تنها خودت میدانی چه نکتهای در دل این موضوع نهفته است و دیگران تنها میتوانند با ظرافت و زیبایی آن را بیان کنند.
تو مسیحا دمی و نادرهگوی
ترکتازی کلام اعجازی
هوش مصنوعی: تو مانند مسیحایی و سخنانی که میگویی، نادر و شگفتانگیز است.
دل که در آتش غم تو گداخت
شایدش گر بحرف بنوازی
هوش مصنوعی: دل در آتش غم تو میسوزد، شاید اگر با نرمی و محبت با او صحبت کنی، کمی آرام شود.
ضعف دل را بیار قند حجاز
کن عجین با گلاب شیرازی
هوش مصنوعی: دل شکنندهات را با قند خوشمزهی حجاز شیرین کن و آن را با گلاب شیرازی ترکیب کن.
فارس را یکی بگوی ملیح
نکته با فصاحت تازی
هوش مصنوعی: یکی از زیباترین نکات را درباره فارس به زبان عربی با بلیغترین بیان بیان کن.
از میان خیزد اختلاف دوئی
پرده زین رازگر براندازی
هوش مصنوعی: اختلاف دو طرف وجود را برافراز تا به راز و حقیقت دست یابی.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: در همه چیز نشانهای از وجود او آشکار است و همه موجودات تحت تاثیر او قرار دارند.
خیز ای دل که تا به همت عشق
رو کنیم از دو سو بحضرت عشق
هوش مصنوعی: بیا ای دل، که با تلاش و اراده عشق، به سویت عشق حرکت کنیم و خود را به آغوش آن برسانیم.
لوح جان را از نقش جرم دهیم
شست و شوئی به آب رحمت عشق
هوش مصنوعی: به قلب و روح خود از آثار گناهان پاکی و صفایی میدهیم، به وسیلهی محبت و رحمت عشق.
سنگ باشد به از دلی که نکرد
خویشتن را نثار حضرت عشق
هوش مصنوعی: دل سنگی بهتر از دلی است که خودش را به عشق واقعی ندهد و فدای آن نکند.
یافت هر ذره وجود چو تافت
در جهان آفتاب طلعت عشق
هوش مصنوعی: هر ذرهای از وجود، مانند اینکه در جهان، خورشید عشق درخشیده باشد، روشن و تابناک شده است.
کرد در بر هرآنچه شد موجود
بقبول وجود طلعت عشق
هوش مصنوعی: هر چیزی که در وجود آمده، به خاطر زیبایی و جذابیت عشق پذیرفته شده است.
گر به وحدت کنی رجوع شود
متساوی بجمله نسبت عشق
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت واقعی دست پیدا کنی، همه چیز در عشق به یک اندازه و مساوی خواهد بود.
در حقیقت چو نگری بوجود
وحدتی نیست غیر وحدت عشق
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت نگاه کنیم، وجودی جز عشق واحد وجود ندارد و همه چیز در آن واحد است.
این ظهورات مختلف که بود
نقش بر پرده مشیت عشق
هوش مصنوعی: این نمایشهای گوناگون که بر روی پرده خواست و اراده عشق شکل گرفته است.
هست هر یک به اختلاف صُور
متعلق بکلک قدرت عشق
هوش مصنوعی: هر یک از موجودات با وجود شکلهای متفاوتی که دارند، به طور کامل به قدرت عشق وابسته هستند.
فاش گویم کسی بدار وجود
نیست موجود غیر حضرت عشق
هوش مصنوعی: به وضوح میگویم که هیچکس در جهان وجود ندارد جز عشق.
آری آری بغیر هستی عشق
هستئی کی گذاشت غیرت عشق
هوش مصنوعی: بله، جز عشق هیچ چیز واقعی نیست. غیرت عشق اجازه نمیدهد که هیچ چیز دیگری به جز آن وجود داشته باشد.
در ازل کشت زار هستی غیر
سوخت یکباره برق سطوت عشق
هوش مصنوعی: در آغاز، تنها عشق بود که به یکباره و به شدت، شوق و قدرت خود را نمایان ساخت و همه چیز را متحول کرد.
میرسد این ندا بگوش دلم
هر دم از عالم هویت عشق
هوش مصنوعی: این صدا هر لحظه به گوش دل من میرسد، از دنیای وجود و ماهیت عشق.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: در همه چیز، ظهور او به وضوح قابل مشاهده است و همه چیز جز او ناپایدار است.
ای دل آهنگ کوی جانان کن
ترک سر اندرین ره از جان کن
هوش مصنوعی: ای دل، به سوی جایی که محبوب است برو و از هر چیزی که در این مسیر تو را باز میدارد، دل بکن.
دفتر صلح و جنگ در هم پیچ
خانه نام و ننگ ویران کن
هوش مصنوعی: کتابهای مربوط به صلح و جنگ را در هم بپیچ و خانهای که مملو از نام و ننگ است را ویران کن.
جبهه خویش را در این میدان
میخ نعل سمند سلطان کن
هوش مصنوعی: در این میدان، چهره و چاکرای خود را به نشان برجستگی و قدرت تبدیل کن، مانند میخی که سمند سلطان است.
عقل در کار عشق نادان است
هر چه کت گوید آن مکن آن کن
هوش مصنوعی: عقل در موضوع عشق غیرعاقلانه عمل میکند، هر چه به تو میگوید، انجام نده و برعکس آن را انجام بده.
چند سندان زنی به درگه دوست
باری از کله کار سندان کن
هوش مصنوعی: چند بار برای جلب محبت و جذب دوستی تلاش میکنی، در حالی که بهتر است خود را مشغول کار و ساختن زندگی کنی.
در وصل ار بروت نگشایند
دیده مسمار باب هجران کن
هوش مصنوعی: اگر در وصالت چشمانم را نبگشایی، باید به درد جدایی تن دهم.
آب و جاروب آستان روا
ز اشک چشمان و موی مژگان کن
هوش مصنوعی: آب و جارو کردن آستانه معبد با اشکهای چشمان و موی مژگان، نشاندهندهی عشق و ارادت عمیق است. این تصویر به زیبایی احساس صفا و پاکی را در لحظاتی از عبادت و دلسپردگی به خدا منتقل میکند.
دل غمدیده را به مجمع فکر
بند آن طره پریشان کن
هوش مصنوعی: دل حزین و غمگینت را به فکر و تأمل مشغول کن و آن موهای پریشان و هرجومرجی را به آرامش درآور.
بنشین بر سمند گردون تاز
چرخ راگرد سم یکران کن
هوش مصنوعی: بر اسب چرخان دنیا بنشین و در گردش این چرخ، به اطراف سفر کن.
خوش ز سم کمیت عرش نورد
منشق ایجان حجاب امکان کن
هوش مصنوعی: زیبایی و شکوه سم ستارهدوش من به قدری است که پردههای محدودیتهای دنیوی را کنار میزند.
از تکاپوی رخش دریایی
لامکان ار غبار میدان کن
هوش مصنوعی: اگر اسب دریا آرامش شما را به هم بزند، به شکوه و زیباییاش بیفزایید.
عشق از ایمان و کفر بیرونست
دل مبرا ز کفر و ایمان کن
هوش مصنوعی: عشق فراتر از باور و نادانی است، پس دل خود را از هر گونه تردید و یقین آزاد کن.
تا شوی ایمن از وساوس نفس
این سخن نقش خاتم جان کن
هوش مصنوعی: برای این که از وسوسههای نفس در امان بمانی، این گفتار را نقش و نگار دل خود کن.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: هر آنچه در اشیاء وجود دارد، نشاندهنده حضور اوست و همه چیز بر اساس او نمایان است.
حسن یارای حسن یکیست یکی
حرفی افزون سخن یکیست یکی
هوش مصنوعی: زیبایی و خوبی تنها یک نوع است و هیچ تفاوتی در سخن و گفتار وجود ندارد؛ هر دو یک حقیقت را بیان میکنند.
نرد عارف که یافت سر وجود
راحت و هم محن یکیست یکی
هوش مصنوعی: درک واقعی از وجود و آگاهی عارفان، باعث میشود که آرامش و درد در زندگی به یک معنا تبدیل شوند و هر دو جنبه از زندگی را به نوعی تجربه کنند.
در بر آنکه دیده جلوه یار
خلوت و انجمن یکیست یکی
هوش مصنوعی: به این معناست که در نظر انسان، دیدن چهره معشوق در تنهایی و در جمع، هیچ تفاوتی ندارد و هر دو یکسان هستند.
دلبر و دل بکار دل چه شوی
یکدل ایجان من یکیست یکی
هوش مصنوعی: عزیز من، دل و احساسات در کار خودشان هستند، اما تو ای جان من، باید بدانی که دلها باید با هم یکی شوند و یکدست باشند.
جان و جانان اگر که در گذری
یکره از جان و تن یکیست یکی
هوش مصنوعی: اگر جان و محبوب در مسیر همدیگر قرار گیرند، در آن لحظه جان و تن به یکدیگر پیوسته و یکی میشوند.
نسبت آب صاف گاه ظهور
با سه برگ و سمن یکیست یکی
هوش مصنوعی: آب زلال و پاک همواره در کنار جلوههای زیبای طبیعت، مانند سه برگ و گل سمن، ارزش و زیبایی یکسانی دارد.
با گل و خار بیمعیت رنگ
انبساط چمن یکیست یکی
هوش مصنوعی: گل و خار هر دو در کنار هم هستند و باعث شادی و سرزندگی چمن میشوند، و تفاوتی در رنگ و زیبایی آنها وجود ندارد.
من حجاب من است چونکه افتاد
این حجاب او و من یکیست یکی
هوش مصنوعی: من و او از هم جدا نیستیم، چرا که حجاب و مانعی که بین ما بود، اکنون افتاده است و ما در واقع یکی هستیم.
این من و ماست جمله خواب و خیال
قادر ذوالمنن یکیست یکی
هوش مصنوعی: این من و ما همه در خواب و خیالند، و در حقیقت تنها یک وجود است که قادر و بخشنده است.
آنکه زین ما و من عریست بذات
در نهان و علن یکیست یکی
هوش مصنوعی: کسی که از تعلقات و خودخواهیها آزاد شده، در ذات خود در پنهان و آشکار یکسان است و تفاوتی ندارد.
ذات بینقش اندرین همه نقش
نزد اهل فطن یکیست یکی
هوش مصنوعی: وجودی که در خود هیچ شکلی ندارد، در میان تمام اشکال و نشانهها، برای اهل بصیرت و درک، یکی است و تنها یک حقیقت را نمایان میسازد.
سخن اوست در همه دهنی
این سخن وین دهن یکیست یکی
هوش مصنوعی: تمامی صحبتها در زبانها و دهانهای مختلف، در نهایت به یک حقیقت واحد اشاره دارند. این سخن واحد، در تمام این دهانها یکی است.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: ظهور او در اشیاء به وضوح مشهود است، اما همه چیز که بر روی زمین است فانی و زایل خواهد شد.
ای رخت آفتاب روشن دل
وی قدرت نو نهال گلشن دل
هوش مصنوعی: تو مانند آفتاب، روشنی بخش دلها هستی و قدرتی تازه برای شکوفایی و رونق بخشیدن به باغچهی دلها به شمار میآیی.
طرهات گه به فتنه رهبر عقل
نگرست که بغمزه رهزن دل
هوش مصنوعی: هر زمان که موهای تو در دل زیبایی و فریبندگی میرقصند، عقل را به اشتباه میاندازند و دل را با ناز و غمزهات میربایند.
غم عشقت سرور سینه ریش
خم زلفت کند گردن دل
هوش مصنوعی: اندوه عشق تو، شادی دل را از بین میبرد و مجذوب زیباییهای تو میشوم.
عاشقان را که برق عشق تو سوخت
کشت زار وجود و خرمن دل
هوش مصنوعی: عاشقانی که در آتش عشق تو سوختهاند، وجودشان مانند زراعتی است که نابود شده و دلشان مانند خوشهای درو شده است.
پرده بردار و طلعتی بنمای
بهر تسکین دل بمأمن دل
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و چهرهات را نشان بده تا دلها آرام بگیرد و آسودگی پیدا کند.
از پس ظلمت فراق بتاب
آفتابی بتاب ز روزن دل
هوش مصنوعی: پس از تاریکی دوری، ای آفتاب، از دل من بتاب و نور امید را به من برسان.
از عنایت به نوبهار وصال
کن مبدل هوای بهمن دل
هوش مصنوعی: از لطف و محبت بهار، به وصالی که میسر شده، دلتنگی و غم زمستان را تغییر بده.
ما که دادیم دل بطره دوست
تا چه با دل کند مهیمن دل
هوش مصنوعی: ما که عشق و علاقهمان را به شراب دوست تقدیم کردیم، حالا ببینیم او با دل ما چه میکند.
دی عبورم پی سراغ بتی
شد به بتخانه معین دل
هوش مصنوعی: روز گذشته برای یافتن نشانهای از معشوقم به معبد مجسمهها رفتم و دل مرا به او راهنمایی کرد.
دیدم از شاهدان پرده نشین
محفی در سرای ارمن دال
هوش مصنوعی: دیدم که از میان پردهنشینان، شخصی پنهان در خانهای زیبا و پرجاذبه به نظر میرسد.
جستم از شاهدی نهفته نشان
زانبت بینشان به مسکن دل
هوش مصنوعی: از محبوبی که در درون خود پنهان است، نشانی جستم، همان معشوقی که هیچ نشانی از او نمیبینم، به دلنشینی او پرداختم.
لب گزیدم که لب ببند و بجوی
سر مکنون دل ز مکمن دل
هوش مصنوعی: لبها را گزیدم تا سکوت کنم و دل را از مخفیگاهش جستجو نکنم.
داشت فکرم بر اینکه باز برم
مشکل خویش بر برهمن دل
هوش مصنوعی: فکرم به این بود که دوباره به مشکلاتم بپردازم و دلنگرانیهایم را به هم بریزم.
ناگه آمد زبام دیر بگوش
این خروشم ز نای ارغن دل
هوش مصنوعی: یکدفعه از بالای منزل صدای این نغمه خوش به گوشم رسید، صدایی که از ارغن دل به گوش میآمد.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: ظهور و نمایان شدن او در تمام اشیاء به وضوح قابل مشاهده است و هر کس بر روی زمین است، در این آشکارگی او قرار دارد.
از خرابات رند مستی دوش
شد ز لطفم براه و گفت بگوش
هوش مصنوعی: دیشب در میخانه، مستی از لطف من به راه افتاد و در گوشم چیزی گفت.
کی طلبکار یار با من مست
خیز و رو کن بکوی باده فروش
هوش مصنوعی: ای کسی که از یار خود طلبکار هستی، برخواسته و به سوی من بیا تا در کوچه شرابفروش قرار بگیریم.
تا ببینی عیان بمحفل عشق
روی دلدار و حسن بیروپوش
هوش مصنوعی: به منظور تماشای زیبایی و جذابیت معشوق، باید در محفل عشق حاضر شوی و چهره آن محبوب را به وضوح ببینی.
جز در پیر ما ز هیچ درت
نیست فتحی مزن دری و مکوش
هوش مصنوعی: برای رسیدن به پیروزی و موفقیت، فقط از مشاوره و راهنماییهای کسی که در این زمینه تجربه و دانش دارد، بهره بگیر؛ و به دنبال راههای دیگر نرو و از درهای غیرمعتبر وارد نشو.
گشت آن حرفم آتشی و بسوخت
جسم و جان را و دل فتاد بجوش
هوش مصنوعی: حرف من مانند آتشی شد که هم جسم و جانم را سوزاند و هم دل را به جوش آورد.
از پی او شدم روانه بشوق
همه جا مست و بیخود و مدهوش
هوش مصنوعی: به دنبال او به راه افتادم با شوق و حالی سرشار از مستی و بیخبری، در هر جا که میروم، غرق در هیجان و سرگشتگی هستم.
تا رسیدم بدرگهی که در آن
بود جبریل عقل حلقه بگوش
هوش مصنوعی: تا زمانی که به مکان مقدسی رسیدم که فرشته عقل در آنجا حضور داشت و به آنجا افتخار میکرد.
دیدم از دور میکشان همه را
جمع بر دور پیر باده فروش
هوش مصنوعی: از دور دیدم که همه مردم دور پیر بادهفروش جمع شدهاند و او را مینوشند و به او توجه میکنند.
ار حریفان بزم گوش دلم
مینیوشید بانگ نوشانوش
هوش مصنوعی: اگر دوستان بزم، صدای دلنشین نوشیدنیهای خوشمزه را به گوش من میرساندند،
ناگه افتد چشم رحمت پیر
بمن زار و بر کشید خروش
هوش مصنوعی: ناگاه دیدم که چشمان محبت و لطفِ خداوند بر من افتاد و در آن لحظه، احساس عجز و ناتوانی من او را به فریاد آورد.
که تراگر هوای خدمت ماست
در خرابات کش سبو بردوش
هوش مصنوعی: اگر تو خواهان خدمت ما هستی، پس اینجا در مکانی شاد و پرشور، با همراهی میختهای در دست، به تماشا بیا.
آنگهم ساقی از اشارت پیر
ساغری داد کاین بگیر و بنوش
هوش مصنوعی: در آن لحظه، ساقی به نشانهای از سوی پیر، جامی به من داد و گفت: این را بگیر و بنوش.
چون کشیدم می از پیاله عشق
گشتم از گفتگوی عقل خموش
هوش مصنوعی: وقتی در پیاله عشق مشغول نوشیدن شدم، دیگر به گفتگوهای عقل و منطق توجهی نکردم و بیصدا شدم.
اندر آن مستی این حدیث بدیع
گفت خوش خوش بگوش هوش سروش
هوش مصنوعی: در آن حال خوشحالی و شگفتی، داستانی زیبا روایت شد که به گوش هوش و درک انسان میرسد.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: هر چیز که در عالم وجود دارد، جلوهای از اوست و او به وضوح در همه چیز آشکار است.
دامن خیمه شه چو بالا زد
حسنش آتش بکوه و صحرا زد
هوش مصنوعی: وقتی دامن خیمه شاه بهدلیل زیبایی حسنش بالا رفت، آتش زبانه کشید و به کوه و دشت سرایت کرد.
شد جهان روشن از فروغ رخش
رایت حسن چون هویدا زد
هوش مصنوعی: جهان با تابش چهره زیبایش روشن شد، مانند نوری که در تاریکی نمایان میشود.
آنشهی کو ز ما بذلت غنی است
آمد و جام فقر با ما زد
هوش مصنوعی: آن کسی که به خاطر ما از ثروت خود گذشت، آمده و با ما دلی از غم فقری که داریم، زد.
شد ز تخت شهی بزیر و قدح
با گدایان بی سرو پا زد
هوش مصنوعی: شه را از تخت سلطنت پایین آوردند و او با گدایان بیسر و پا که در حال نوشیدن بودند، همراه شد.
دید چون حسن دلفریبی او
بر سر عقل شور سودا زد
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی دلفریب او را دید، عقل و هوشم را از دست دادم و دچار جنون عشق شدم.
تا نماید که هر چه هست یکیست
سوی صحرا علم به تنها زد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر چیزی که وجود دارد در واقع یکی است و در این راستا، علم به تنهایی به سوی بیابان حرکت میکند. به عبارت دیگر، علم و درک عمیق باعث میشود که ما به وحدت و پیوستگی همه چیز پی ببریم و به سمت کشف حقیقت برویم.
تا بگوید که غیر ما همه لاست
کوس وحدت ببام الا زد
هوش مصنوعی: تا به ما بگوید که غیر از ما، همه چیز درونی از وحدت و یکدلی خالی است و موجودیتشان بیمفهوم است.
این همه نقش کلک قدرت او
که بر این پرده است پیدا زد
هوش مصنوعی: تمامی تصاویر و نشانههای قدرت او که بر این صفحه زندگی نشان داده شده، نمایان است.
کرد غوغا ز حسن خویش بپا
وانگهی خویش را بغوغا زد
هوش مصنوعی: از زیبایی خود شور و هیاهو به راه انداخت و سپس خودش نیز به این شور و هیاهو پیوست.
بار دیگر نهنگ عشق برون
شد ز دریا و دل بدریا زد
هوش مصنوعی: عشق دوباره همچون نهنگی از دریا خارج شد و دل را به عرصهی احساسات کشاند.
پرده زان راز بر فکند عیان
دم ز اسرار ذات یکتا زد
هوش مصنوعی: پرده از آن راز کنار رفت و آشکار شد. در مورد اسرار وجود یگانه سخن گفته شد.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: در همه چیز نشانهای از وجود او نمایان است و جز او هیچ کس در این دنیا باقی نمیماند.
ساقیا دور دور رحمت تست
چشم مستان بدست همت تست
هوش مصنوعی: ای ساقی، ای کسی که رحمت و نعمتهایت دور و بر ماست، چشمهای مست ما به لطف و تلاش توست.
دور ما گر بسر رسید چه باک
دور چون دور جود و رحمت تست
هوش مصنوعی: اگر دورانی که در کنار ماست تمام شود، نگران نباشیم؛ زیرا این دورانی که داریم، همراه با generosity و رحمت است.
گر بسهو و خطا گذشت گذشت
دور ما نک بعفو نوبت تست
هوش مصنوعی: اگر به اشتباه یا خطایی گذشتهایم، فراموشش کن. اکنون نوبت توست که ما را ببخشی.
ما گر آلوده دانیم چه جرم
دل خود اندر پناه عصمت تست
هوش مصنوعی: اگر ما آلودگی داریم، چه گناهی از دل خود داریم وقتی که پناهگاه ما در عصمت و پاکی توست؟
صبح عید است و چشم بادهکشان
بعطای تو و عنایت تست
هوش مصنوعی: صبح روز عید است و نگاه ما به سوی نوشیدنیها و نعمتهای توست که با رحمت و لطف تو همراه است.
داروی درد و غم که جام می است
ده بمستان که وقت قدرت تست
هوش مصنوعی: بهترین درمان برای درد و اندوه، نوشیدن شراب است، زیرا در زمان قدرت و نشاط، این کار بهترین گزینه است.
میکشان را کفیل در هر باب
کف پیمانه بخش حضرت تست
هوش مصنوعی: در هر موضوع و مسألهای، مسئولیت و مراقبت از مینوشان بر عهدهٔ وجود مقدس توست که به عهدهٔ تو از آنها حمایت میکند.
از تو ما را بجز تو نیست طمع
خود گواهم بعشق غیرت تست
هوش مصنوعی: تنها به تو امید داریم و جز تو به دیگری نمیتوانیم دل ببندیم. عشقی که به ما میزنی، نشان از غیرت و محبت توست.
گر کنی لطف وگرنه در همه حال
جان رندان رهین منت تست
هوش مصنوعی: اگر مهربانی کنی یا نکردی، در هر صورت جان عاشقان همیشه به منت و لطف تو وابسته است.
باری آن باده – شبانه کز او
دل دیوانه مست وحدت تست
هوش مصنوعی: بنابراین، آن شرابی که در شب از آن نوشیده میشود، باعث میشود که دل دیوانه در عشق به وحدت و یکپارچگی مست و شیدا شود.
گر بود صاف و گر که دُرد بیار
زانکه درد تو عین صفوت تست
هوش مصنوعی: اگر زندگی آرام باشد یا اینکه با سختیها و مشکلات همراه باشد، در هر حال، درد و رنج تو نشانهای از پاکی و خلوص تو است.
خوش کن از بادهام سری که مدام
بند اندر کمند بیعت تست
هوش مصنوعی: با می خوشی به من حالی بده که همیشه در دام محبت تو گرفتارم.
سرکشی کرد نفس و چاره او
درد جام شراب سطوت تست
هوش مصنوعی: نفس انسان تمرد و نافرمانی میکند و تنها راه درمان آن، نوشیدن شراب سرمستی و قدرت توست.
کرده این نکته را فسانه خویش
تا دل آئینهدار طلعت تست
هوش مصنوعی: این نکته را به دقت برای خود داستانپردازی کرده است تا دل کسی که تصویر تو را میبیند، روشن و شفاف بماند.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این جهان قابل مشاهده است، نشانهای از ظهور اوست؛ او برتر از همه است و بر همه چیز حاکم است.
ساقی امشب عنایت افزون کرد
بهر رندان بباده افیون کرد
هوش مصنوعی: امشب ساقی لطف و محبت بیشتری به رندان داشته و آنها را با نوشیدنی مخدر مست کرده است.
کار یاران بدور اول ساخت
دور ثانی مپرس تا چون کرد
هوش مصنوعی: دوستان در مرحله اول کار خود را انجام دادند، در مرحله دوم نیازی به پرسش نیست تا ببینیم که چگونه عمل کردند.
در قدح مشک و می بهم آمیخت
باده را با گلاب معجون کرد
هوش مصنوعی: در گلاب و نوشیدنی خوشبو با هم ترکیب شده و به نوعی نوشیدنی خاص درست کردند.
بیش از پیش دست قدرت را
ز آستین بهر بذل بیرون کرد
هوش مصنوعی: قدرت بیش از گذشته خود را نشان داد و از آستین بیرون آمد تا بخشی از نعمتها را به دیگران عطا کند.
سوی رندان دور در هر دور
همره جام چشم میگون کرد
هوش مصنوعی: به عدهای از اهل دل و معنویات که در هر زمانی دور هم جمع میشوند، نگاه کن که چگونه با نگاههای خود به همدیگر، رابطهای ویژه برقرار میکنند.
باده حضار را پیاپی داد
حال عشاق را درگرگون کرد
هوش مصنوعی: شراب را مدام به حاضران مینوشاند، و حال عاشقان را دگرگون ساخت.
گنج لب بر گشود و گوهر ریخت
مفلسان را بحرف قارون کرد
هوش مصنوعی: لبهای گنجینش را باز کرد و جواهراتش را بر سر نیازمندان بارید، مانند قارون که ثروت انبوهی داشت.
دست بر مو گرفت و ساغر داد
عقل را از دو شیوه مجنون کرد
هوش مصنوعی: او دستش را بر روی مو گذاشت و جامی به عقل داد، به گونهای که عقل را از دو راه دیوانه کرد.
ترک خون ریز غمزهاش یکبار
بر سر بیهشان شبیخون کرد
هوش مصنوعی: یکبار با نگاه جذاب و دلربایش، شور و حال خاصی به دلها انداخت و به همه جا روشنی بخشید.
خوش خوش آن مطرب مقامشناس
آشنا چنگ را به قانون کرد
هوش مصنوعی: مطرب ماهری که با مقامها آشناست، به زیبایی چنگ را با نواهای دلنشین تنظیم کرده است.
هر دمی زد رهی و مستان را
بسیاقی ز خویش ممنون کرد
هوش مصنوعی: در هر دم، رهی به مستان نزدیک میشود و با حالتی خاص، آنها را به شکرگزاری از وجود خود وامیدارد.
از بم و زیر نی حریفان را
گاه مسرور و گاه محزون کرد
هوش مصنوعی: گاهی با نغمههای شاد و گاهی با ملودیهای غمگین، دل حریفان را خوشحال یا ناراحت میکند.
مطرب از چشم عاشقان افشاند
آنچه ساقی ز غمزهاش خون کرد
هوش مصنوعی: خواننده از چشمهای عاشقان آنچه را که ساقی با اشارههایش به دل بهدردآورده و مشکلآفرین کرده، منتشر میکند.
مستی بیخودان چون افزون دید
این نوا را بنغمه موزون کرد
هوش مصنوعی: هنگامی که مستی و بیخودی کسانی را بیشتر مشاهده کرد، این نوا را به یک ملودی هماهنگ تبدیل کرد.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: آنچه در اشیاء دیده میشود، نشانهای از وجود اوست و همه چیز جز او گذرا و زوالپذیر است.
ما گدایان که نفی با لذاتیم
پادشاهان ملک اثباتیم
هوش مصنوعی: ما افرادی هستیم که از لذتهای دنیوی فاصله گرفتهایم، اما در حقیقت، ما سلطنت و قدرتی حقیقی داریم.
حامل اسم اعظم شاهیم
مخزن سر حضرت ذاتیم
هوش مصنوعی: من حامل نام بزرگ و عظیم هستم و راز و اسرار حضرت حق در وجود من نهفته است.
آفتاب سپهر عشق و بحسن
جلوهگر در تمام ذراتیم
هوش مصنوعی: خورشید عشق و زیبایی در تمام جوانب وجود ما جلوهگر است.
پرتو حسن ذات مطلق را
در تمام صفات مرآتیم
هوش مصنوعی: نور زیبایی ذات بینهایت را در تمام ویژگیها و صفات خود نشان میدهیم.
جلوه نور شاه معنی را
در مقام حضور مشکواتیم
هوش مصنوعی: ما در مقام حضور به زیبایی نور شاه و معانی اش مانند چراغی در شب میدرخشیم.
بحر ز خار وحدتیم و ز جوش
گاه در جزر و مد و گه ماتیم
هوش مصنوعی: ما همچون دریا هستیم که از تیغ تنهایی شکل گرفتهایم و در حال تغییر و تحول دائمی، گاهی در اوج شور و نشاط و گاهی در سکون و آرامش به سر میبریم.
گه ثابت به ارض و گه در سیر
همچو سیاره در سماواتیم
هوش مصنوعی: گاهی در زمین ساکن هستیم و گاهی مانند سیارات در آسمان در حرکتیم.
دایم از جام عشق پیر مغان
مست افتاده در خراباتیم
هوش مصنوعی: ما همیشه از جام عشق، مست و سرحال هستیم و مثل پیر مغان در خرابات به سر میبریم.
باب فضل آستان میکده است
ما بر آن در کلید حاجانیم
هوش مصنوعی: در این جهان، دروازهای به سوی لطف و نعمت وجود دارد و ما در انتظار ورود به آنجا هستیم.
رند و قلاش و لاابالی و مست
فارغ از زهد و زرق و طاماتیم
هوش مصنوعی: ما گروهی هستیم بیخیال و بیپروا، که از مسائل دینی و ظاهری و تصنعات زندگی دور هستیم.
خویش غرق گناه از دم پیر
خلق را غافرالخطیئاتیم
هوش مصنوعی: با تمام گناهانی که دارم، به واسطهی پیر و عارف زمانهام، بخشوده شدهام.
از دم شاه عیوسی انفاس
روح بخش تمام امواتیم
هوش مصنوعی: از نفس مبارک شاه عیسی، جان تازهای به تمامی مردگان داده میشود.
روز و شب با سرود و بر بط و نی
متذکر به این مناجاتیم
هوش مصنوعی: روز و شب به همراه آهنگ و با صدای بوقلمون و نی، به یاد این دعا و مناجات هستیم.
که در اشیاء ظهور اوست عنان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: در تمام موجودات، نمود و ظهور او را مشاهده میکنیم و همه چیز در دست او و تحت تسلط اوست.
دوش در خوابم آفتاب آمد
یعنی آن ماه بیحجاب آمد
هوش مصنوعی: دیشب در خوابم، خورشید ظاهر شد؛ یعنی آن معشوقهام که بدون روسری آمده است.
طالع از بام طالعم ز قضا
در شب قدر آفتاب آمد
هوش مصنوعی: سرنوشت من در شب قدر مانند آفتابی از بالای خانهام تابید.
شاه بیدار بخت بنده نواز
بر سر خفته نیمی خواب آمد
هوش مصنوعی: سلطان سعادتمند و مهربان، در زمان خواب نیمهای از بندهاش به سراغش آمد.
بهر دفع خمار هجر بتم
نیم شب با بط و شراب آمد
هوش مصنوعی: برای فرار از بلای دوری و عطش عشق، در نیمههای شب با میگساری و بادهنوشی به سراغ معشوقم رفتم.
پا نهادم بخلوت دل و گفت
گنج در خانه خراب آمد
هوش مصنوعی: به خلوت دل قدم گذاشتم و گفتم که ثروت در خانهای که ویران شده، پیدا شده است.
دل بیچاره را ز غمزه او
دعوت وصل مستجاب آمد
هوش مصنوعی: دل بیچاره به خاطر نگاه شیرین و جذاب او به وصالی خوشایند و دلپذیر دعوت شد که پاسخ مثبت گرفت.
بهر صید دل شکسته ما
با دو گیسوی پر زتاب آمد
هوش مصنوعی: برای اینکه دل شکسته ما را شکار کند، او با دو دسته موهای پرزرق و برق به سراغ ما آمده است.
خوش قراری مرا ز خال لبش
بعد صد گونه اضطراب آمد
هوش مصنوعی: حضور دلنشین او و تاثیر آن بر من پس از تجربههای مختلف نگرانی و آشفتگی، احساس آرامش و خوشی را به ارمغان آورد.
عاشقان البشاره کز در وصل
شاهد قدس بینقاب آمد
هوش مصنوعی: عاشقان خوشحالند که معشوق از درِ وصال بدون حجاب و با چهرهای زیبا وارد شده است.
واردات عجایب از ره غیب
در دلم باز بیحساب آمد
هوش مصنوعی: ناگهان و به صورت نامنظم، چیزهای شگفتانگیزی از عالم غیب به درون قلبم راه یافت.
نور مهدی عیان به بزم حضور
خوش خوش از پرده غیاب آمد
هوش مصنوعی: نور مهدی به وضوح در جمعی حاضر و جشنآورده است و از پشت پرده غیبت خارج شده است.
بهر نفس عدو به دشت قتال
نیاب مظهرالعجاب آمد
هوش مصنوعی: به ازای هر نفسی که دشمن در میدان جنگ میکشد، مظهر شگفتیها ظهور میکند.
در کفش ذوالفقار خصم گداز
حامی دین بوتراب آمد
هوش مصنوعی: در میانه جنگ، ذوالفقار، شمشیری که به امام علی (ع) نسبت داده میشود، در دستان حامی دین قرار گرفت و دشمنان را شکست داد. بوتراب، که لقب دیگر امام علی است، به عنوان قهرمان دین در این نبرد ظهور میکند و دشمن را ذلیل میسازد.
ز آستان جلال حضرت او
خوش به گوش دل این خطاب آمد
هوش مصنوعی: از بزرگی و عظمت حضرت او، صدای خوشی به دل شنیده میشود.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: در موجودات و چیزها تجلی او به وضوح آشکار است، به جز همه کسانی که بر روی زمین هستند.
شاه رحمت سریر میبینم
پیر دریا ضمیر میبینم
هوش مصنوعی: در اینجا، فردی احساس میکند که در مقام و جایگاه قدرت، نشانههایی از رحمت و مهربانی را مشاهده میکند. همچنین، به عمق و رازهای دل دریا نیز اشاره میشود که نشاندهندهی عمق احساسات و افکار است. به طور کلی، فرد در حال تعبیر و تفسیر ارتباط میان قدرت و احساسات انسانی است.
چشم دل راز نور رحمت او
روشن و مستنیر میبینم
هوش مصنوعی: چشم دل من روشن شده و به نور رحمت او نگاه میکند و این نور برایم نمایان و واضح است.
در دل خاره از حوائج مور
حضرتش را خبیر میبینم
هوش مصنوعی: در دل خویش از نیازها و خواستههایم به آگاهی و شناختی از آن حضرت دست مییابم.
دو جهان را ز خرمن جودش
کمتر از یک شعیر میبینم
هوش مصنوعی: من دو جهان را در برابر بخشندگی او چنان کم ارزش میبینم که کمتر از یک دانه جو به نظر میرسد.
بر همه ذرهها چو مهر منیر
لطف او را مجیر میبینم
هوش مصنوعی: من در هر ذرهای نشانهای از محبت و نور لطف او را مشاهده میکنم.
بر در دیری عیسوی پیری
با جمال منیر میبینم
هوش مصنوعی: در درب یک کلیسا، مردی سالخورده را میبینم که چهرهای نورانی دارد.
خوش بچین کمند طره او
دل خلقی اسیر میبینم
هوش مصنوعی: با دقت و زیبایی موهای او را مرتب کن، زیرا میبینم که دل مردم به او وابسته و اسیر شده است.
میکشان را به پیره باده فروش
بنده مستجیر میبینم
هوش مصنوعی: من میدانم که میکشان را نزد پیران بادهفروش میبینم و بندهای در حال نیاز و التماس در آنجا حضور دارد.
زاهدان را ز نور طلعت یار
دیده دل ضریر میبینم
هوش مصنوعی: افرادی که زاهد و پرهیزکار هستند، نمیتوانند زیبایی و درخشش چهره محبوب را ببینند و دلشان مانند دل فردی نابینا است.
متحلی بهر چه مینگرم
دلبری بینظیر میبینم
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه میکنم، زیبایی خاص و دلربایی بینظیر را مشاهده میکنم.
در صف کارزار نفس حرون
رهروان را دلیر میبینم
هوش مصنوعی: در میدان جنگ نفس، شاهد شجاعت و دلیرمردی رهروان هستم.
بر دو کون از گدائی در دوست
خویشتن را امیر میبینم
هوش مصنوعی: من در حالی که از دوگردن برای دوستی تو درخواست میکنم، خود را همچون یک فرمانروا میبینم.
هر دم از بندگی پیر مغان
فیضهای کثیر میبینم
هوش مصنوعی: هر لحظه از خدمت به پیر مغان، نعمتهای فراوانی را مشاهده میکنم.
روز و شب بر نگارش این راز
عقل کل را دبیر میبینم
هوش مصنوعی: روز و شب به نوشتن این راز مشغولم و همواره در کنارم کسی را میبینم که خرد و دانایی را درک میکند.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: در میان اشیاء، تجلی او به وضوح دیده میشود؛ زیرا هر چیز غیر از او، فانی و زایل است.
چشم از او وام کن که او بینی
وجه هور از چشم هو بینی
هوش مصنوعی: اگر از او کمک بگیری و به او نگاه کنی، زیبایی و روشنی او را خواهی دید؛ ولی اگر فقط به خواستههای خودت توجه کنی، تنها سایهای از آن را خواهی دید.
از دل ما رموز طره یار
جوئی ارباز مو بموبینی
هوش مصنوعی: از دل ما رازهای محبت و زیبایی یار را جستجو کن، اما موهای او را هرگز نادیده نگیر.
دل پیر مغان بجو که نه جوست
گرچه این بحر را تو جو بینی
هوش مصنوعی: به دنبال دل پیر مغان باش، زیرا آنچه میجویی، در واقع وجود ندارد، هرچند که شاید این دریا را بگردی و پیدا نکنی.
گر بدنیا بچشم ما نگری
قدر او را کم از تسوبینی
هوش مصنوعی: اگر به دنیا با دید ما نگاه کنی، ارزش آن کمتر از آن است که در نظر تو بیفتد.
در خرابات گر نهی قدمی
خوش بسر ظل فضل هو بینی
هوش مصنوعی: اگر به میخانه قدم بگذاری، با خوشحالی زیر سایه نعمت و فضل خداوند را خواهی دید.
ساکنان حریم میکده را
مست آن چشم فتنه جو بینی
هوش مصنوعی: ساکنان میکده به قدری تحت تأثیر زیبایی و جذابیت آن چشم فریبنده قرار گرفتهاند که به حالت مستی و سرمستی درآمدهاند.
هر چه در پرده وجود بود
فاش و بی پرده خوش نکو بینی
هوش مصنوعی: هر چیزی که در پس پرده وجود دارد، وقتی آشکار میشود، بسیار زیبا و دلپذیر به نظر میرسد.
دامن دلق میکشان همه را
پاک از لوث آرزو بینی
هوش مصنوعی: لباس درونی و شخصیت واقعی کسی میتواند همه را از آلودگیهای ناشی از آرزوها و خواستههای بیمورد دور کند.
رهروان طریق صفوت را
سر بزانوی غم فرو بینی
هوش مصنوعی: اگر مسافران راه پاکی را ببینی، بر غم و اندوه خود غلبه کن و سر خود را بر زانو بگذار.
راز داران سر وحدت را
بر زبان مهر انصتو بینی
هوش مصنوعی: اگر به افرادی که رازهای عشق و وحدت را میدانند گوش کنی، در کلامشان نشانههای محبت و انس را خواهی دید.
ساقی دور را می از خم ذات
بهر عشاق در کدو بینی
هوش مصنوعی: ای ساقی، در دور و بر خود نگاه کن، تا ببینی که چطور از وجود واقعی (خم) خود برای عاشقان شراب میریزی.
قطره هر که نوشد از می او
قلزمش غرق در سبو بینی
هوش مصنوعی: هر کسی که از شراب او بنوشد، در ظرفش غرق میشود و دلی عمیق و پر از نشاط پیدا میکند.
مطرب عشق را در این افسون
با دف و چنگ بذله گو بینی
هوش مصنوعی: در این عالم عشق، هنرمندی را میبینی که با سازهایی چون دف و چنگ، به شگفتی و شوخطبعی میپردازد.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: آنچه در اشیاء مشاهده میشود، تجلی اوست؛ همه کسانی که بر روی زمین هستند، فانی و زوالپذیرند.
ای دل ار بند زلف یار شوی
مطلق از قید و اختیار شوی
هوش مصنوعی: ای دل، اگر در دام زلف محبوب بیفتی، کاملاً از همه قیدها و محدودیتها آزاد میشوی.
مالک ملک جان و دل گردی
قبله اهل افتکار شوی
هوش مصنوعی: ای مالک روح و دل، تو همان قبلهای که اهل فکر و اندیشه به سوی تو میآیند.
در خرابات عشق رندانه
گر در آئی و میگسار شوی
هوش مصنوعی: اگر به میکده عشق قدم بگذاری و دل به شادی و سرمستی بدهی، در آنجا مانند بقیه در کنار میگساران خواهی بود.
حالی از ته پیاله مستان
مست افتی و هوشیار شوی
هوش مصنوعی: وقتی از ته پیاله مستان سرمست شوی، ناگهان به حالت هوشیاری برمیگردی.
هوش آئی ز مستی هستی
چه از می نیستی خمار شوی
هوش مصنوعی: اگر از حال مستی و بیخبری آگاهی و هوشیاری پیدا کنی، ممکن است که از شراب مستی دچار خماری شوی.
احدآسا ز نه فلک گذری
بر براق می ار سوار شوی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بر اسب زیبایی سوار شوی و از آسمانها عبور کنی، باید با قدرت و اراده بیشتری به جلو بروی.
علم رسمی بود سراب و ازو
بگذر ای تشنه تا بحار شوی
هوش مصنوعی: علم رسمی همچون سرابی است که تو را تشنه میزند؛ پس از آن بگذر تا به حقیقت و آب حیات دسترسی پیدا کنی.
نوشی ار می ز جام پیر مغان
عارف نور هشت و چار شوی
هوش مصنوعی: اگر از جام پیر مغان (پیر مغان به معنای عارف یا استاد) شرابی بنوشی، به نور و روشنایی و آگاهی دست خواهی یافت و به حالتی والا و متعالی خواهی رسید.
بندگی گر کنی بحضرت عشق
در دو عالم بزرگوار شوی
هوش مصنوعی: اگر در خدمت عشق باشی و بندگیاش را بکنی، در این جهان و آن جهان آدم بزرگوار و محترمی خواهی شد.
قنبرآسا بکردگار قسم
زین غلامی تو کردگار شوی
هوش مصنوعی: ای قنبر، قسم به خدایی که داری، به خاطر این غلامی، تو خود به خدایی خواهی رسید.
عارفان جان عالمت خوانند
در ره او چون جان نثار شوی
هوش مصنوعی: عارفان برای تو احترام و ارزش زیادی قائلند و در مسیر او، اگر جان خود را فدای او کنی، به مقام والایی میرسی.
چون صفی علی بمقدم شاه
ترک سر کن که تاجدار شوی
هوش مصنوعی: براساس این بیت، به نظر میرسد که اشاره به این دارد که با پیروی و اطاعت از یک رهبر بزرگ یا شخصیت برجسته، میتوان به مقام و عزت رسید و همچون او تاجدار شد. به عبارت دیگر، اگر به درستی و با جدیت در کنار فردی بزرگ و شایسته قرار بگیریم و از او الگو بگیریم، در نهایت به موفقیت و مقام عالی دست خواهیم یافت.
این سخن را بگوی مستانه
تا بفگتن زبان یار شوی
هوش مصنوعی: این حرف را با شور و شوق بزن تا بتوانی زبان محبوبت را درک کنی.
که در اشیاء ظهور اوست عیان
غیره کل من علیها فان
هوش مصنوعی: در اشیاء وجود او به وضوح نمایان است و غیر از او و همه آنچه بر روی زمین است، ناپایداری دارند.