گنجور

شمارهٔ ۲۶

چو آندو زلف شب آسا حجاب مه گردد
چه روز‌ها که در آن سال و مه سیه گردد
چه جای رندی و تقوی کز آن دو چشم خمار
خراب کار خرابات و خانقه گردد
فقیه شهر که گفت از تباه کاری ما
ندیده خال تو کایمان کجا تبه گردد
بسر کلاه چو گرداند از خود آرائی
گذشته کار دل از کار تا گله گردد
گره ز طره به مگشا و ره ز خط به مبند
که دل اسیر تو بی‌لشکر و سپه گردد
دل ار که رفت ز دنبال چشم او چه عجب
که پیش رفتن آن چشم دل ز ره گردد
کجا توان دل و دین داشت ز اختیار نگاه
که بیخود این همه زان گردش نگه گردد
جز آن دو چشم که بر خون ما گواهی داد
ندیده کس که به خون قاتلی گره گردد
پناه دل بز نخدانش زان دو طره گرفت
رضا که دید که زندانئی بچه گردد
ز راه دانه خال تو برد آدم را
سزد که ضامن ابلیس در گنه گردد
صفی پیر مغان سر سپرده و تاج گرفت
گدای میکده زیبد که پادشه گردد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آندو زلف شب آسا حجاب مه گردد
چه روز‌ها که در آن سال و مه سیه گردد
هوش مصنوعی: وقتی آن دو زلف مانند شب باشد و پرده‌دار چهره ماه گردد، روزهایی پیش می‌آید که در آن، سال و ماه به تیرگی می‌گراید.
چه جای رندی و تقوی کز آن دو چشم خمار
خراب کار خرابات و خانقه گردد
هوش مصنوعی: در این شعر به این موضوع اشاره شده است که وقتی کسی با چشمان غمگین و افسون شده به سراغ دنیا می‌آید، دیگر چه جای ریاکاری و نیک‌کرداری وجود دارد، زیرا این حالت می‌تواند باعث تخریب همه چیز شود، چه در میخانه و چه در خانقاه. به عبارتی، سختی‌ها و چالش‌های فکری و روحی انسان را از مسیرهای معمولی زندگی دور می‌کند.
فقیه شهر که گفت از تباه کاری ما
ندیده خال تو کایمان کجا تبه گردد
هوش مصنوعی: فقیه شهر می‌گوید که از بدی‌های ما هیچ خبری ندارد و نمی‌داند که این کارها چگونه می‌تواند ایمان ما را نابود کند.
بسر کلاه چو گرداند از خود آرائی
گذشته کار دل از کار تا گله گردد
هوش مصنوعی: وقتی کسی در خودبینی و خودبزرگ‌نمایی غرق شود، ممکن است کارهای قلبی و احساساتی او به مشکل بیفتد و او را به مشکلاتی برساند.
گره ز طره به مگشا و ره ز خط به مبند
که دل اسیر تو بی‌لشکر و سپه گردد
هوش مصنوعی: موهای خود را از گره باز کن و مسیر را با خط نکشید، زیرا دل عاشق تو بدون هیچ نیرویی و بدون سرباز است.
دل ار که رفت ز دنبال چشم او چه عجب
که پیش رفتن آن چشم دل ز ره گردد
هوش مصنوعی: اگر دل از پی نگاه او برود، چه تعجبی دارد که آن چشم، دل را به سوی خود بکشاند و از مسیر اصلی‌اش منحرف کند؟
کجا توان دل و دین داشت ز اختیار نگاه
که بیخود این همه زان گردش نگه گردد
هوش مصنوعی: کجا می‌توان دل و ایمان را در کار انتخاب و اراده قرار داد، در حالی که این همه از تأثیر و گردش یک نگاه ناشی می‌شود؟
جز آن دو چشم که بر خون ما گواهی داد
ندیده کس که به خون قاتلی گره گردد
هوش مصنوعی: تنها آن دو چشم که بر خون ما شهادت دادند، کسی را ندیده‌ام که به خون قاتلی پیوند بخورد.
پناه دل بز نخدانش زان دو طره گرفت
رضا که دید که زندانئی بچه گردد
هوش مصنوعی: دل پناه می‌برد به موهای او، چرا که او با دو دسته از موهایش، آرامش را به دل می‌بخشد، زیرا دید که این دلبستگی ممکن است از او جدا شود.
ز راه دانه خال تو برد آدم را
سزد که ضامن ابلیس در گنه گردد
هوش مصنوعی: از طریق زیبایی و جذابیت تو، آدم به گناه افتاد و این اتفاق قابل توجیح است، چرا که ابلیس در این مسیر مسئولیت دارد.
صفی پیر مغان سر سپرده و تاج گرفت
گدای میکده زیبد که پادشه گردد
هوش مصنوعی: صفی، پیر مغان، با ارادت و وفاداری خود به مقام و جایگاهی دست یافته است. آیا مناسب نیست که یک گدای میخانه که به عشق و محبت سرسپرده است، به مقام پادشاهی برسد؟