گنجور

شمارهٔ ۵

دمی به عمر نبودم از این خیال آزاد
که شد چگونه ستم بر حسین ز ابن زیاد
مخدرات پیمبر شکسته حال و اسیر
بنی‌امیه بعنف غلط امیر عباد
عجب نباشد از اینم که جای پیغمبر
عمر نشیند و نارد ز فضل حیدر یاد
نه ز اینکه ارث مسلمان رسد به بیگانه
ابا وجود دو فرزند و دختر و داماد
نه ار ثقیفه عجب باشد نه از شوراء
که از میانه شش تن که اولی از آحاد
و حال آنکه نمی‌بود مختفی بر کس
که چون علی نه در امکان بود نه در ایجاد
بجاست گر نشود باورم که آل رسول
شوند در بدر از کینه عدو ببلاد
خصوص آنکه حق اندر شئون ذوالقربا
نمود امر باسلامیان بمهرو وداد
مگر نبود در آنروزگار یک مسلم
که گوید از چه کنید این ستم بر اهل رشاد
بشصت یا که بصد سال سب و لعل علی
شود بمسجد و منبر بجای هر اوراد
بباقر و پسرش نسبت نصارائی
دهند و معتقد خلق گردد این اسناد
یکی نگفت که آینها شد از چه راه یقین
چه اعتماد بقول عوام و اهل فساد
یکی نگفت که ار جوفه است غیر شیاع
بود شیاع شهود ثقات نیک نهاد
بزاید اینکه مرا بود از این امور عجب
بدل نمودمی از جزء جزئش استبعاد
عجبتر از همه آنها که در کتب شده ضبط
بذم اهل تصوف ز اهل علم و سواد
قبایحی که ندارد وقوع در عالم
معایبی که از آن دارد انفعال جماد
چه جای آنکه بود عارفی بر آن آئین
چه جای آنکه کند عاقلی بدان ارشاد
بنا گه آمدم این امتحان که تا دانم
نباشد ایچ عجب در جهان کون و فساد
نفوس چند که خواهند مردمان دانند
صدیقشان بخبرها و در علوم عماد
پی مذمت و قدح صفی بهر محفل
دروغ چند بهم بافتند فکرت زاد
رسیده گفتند اینها باشتهار و شیاع
نو گو شیاع چرا گشت قول هر قواد
مگر شیاع نکردند حاسدان که علی
نه بر نمازش هست اعتقاد و نی بمعاد
کجا شنیده که از وی کلام نامشروع
جز اینکه قول عوام است و صحبت حساد
یکی بگفت که بدعت چسان نهد در دین
کسی که هست در اسلام قبله اوتاد
اگر که علت این جمله خواهی از تحقیق
باسم دین پی دنیا شدن باستبداد
بقتل زاده زهرا کسی کند اقدام
که حب دنیا زو برده نور استعداد
بهر زمان که نهد کس بحب دنیا دل
حسین وین خود او کشته باشد از الحاد
یکیست مایه و ماخذ اصول رسم و روش
بود بشرک و شرور ار چه شمر جز شدّاد
بمیل خاطر دیوان دین تبه گویند
جفا باهل حقیقت ددان دیو نژاد
بقتل سبط پیمبر گهی بود خرسند
بقصد گوشه‌نشینان گهی شود دلشاد
خدای نسبت قتل پیمبران به یهود
خود از چه تعقل کن ار توئی نقاد
نکشته بود نبیئی یهود عهد رسول
جز آنکه کردند آن کشته‌های قبل حصاد
طمع بود جهه قتل انبیاء و رسل
حسد بود سبب سب حیدر و اولاد
زند به شاه ولایت بدوره ضربت
کند به پیر طریقت بنوبتی بیداد
وگرنه سب کسی را چرا کنند که بود
یگانه شخص جهان و نخست مرد جهاد
همیشه حرص و طمع بوده رهزن اشخاص
هماره بخل و حسد بوده آفت افراد
فضول نفس کجا می‌کند بترک حدیث
که گشته است بلذات دنیوی معتاد
بهانه بود که عثمان شهید گشته بظلم
کشندگان ورا می‌کند علی امداد
گر او نبود محرک یقتل ذوالنورین
چرا نمود از و اهل فته استمداد
چنین کنند هم ایراد بر صفی جهال
که پیروان و را از چه نیست رو بسداد
گر او نبود بر افعال آنکسان راضی
مرید فعل خطا چون کند بضد مراد
بیاد نارد کاندر زمان ختم رسل
ز صد هزار یکی بوذراست یا مقداد
ز مابقی نتوان کرد نفی ملت و دین
نه لازمست که باشند جمله از زهاد
ز نسل حیدر و زهرا بهر زمان اندک
کنند حفظ مقامات و رتبه اجداد
خطاست نفی سیادت نمودن از ایشان
که گفته است خود اولاد ماست چون اکباد
در این زمان پی‌نسخ کتاب و دین حنیف
زهر گروه بود خود زیاده از تعداد
کسی بهیچ نگوید ز کافری غیبت
کسی بهیچ نگیرد ز فاسفی ایراد
بود شریعت و اسلام بهر سب خواص
نه بهر آنکه شود ملک معرفت‌آباد
شوند منکر تفسیر او ز بخل چنانک
شدند منکر قرآن و قائلش ز عناد
که نیست این ز محمد بود ز حبر و یسار
دو اعجمی که نمی‌داشتند تازی یاد
خدای گوید کای احمق این سخن تازیست
عجم ندارد از آن ربط تا کند انشاد
بیا ببین که صفی قلزمی است پهناور
بهر حدیث و هر آیت بیان کند هفتاد
یکی از آن همه تفسیر اوست که آن
برون چو گوهری از بحر بیکران افتاد
هنوز هست هزاران گهر در این مخزن
که باب دانش او را خدا بکس نگشاد
اگر که نیست ترا باور این بیا و ببین
که نور علم چسان تا بدت بصدر و فوآد
کسی که نبودش این ذوق نگرود بصفی
تو حلق خود مدران هیچ واعظ از فریاد
ملامت تو بر اهل یقین بدان ماند
که باز کوبند از پنبه آتشین فولاد
نموده صوفی بازار خویش را ویران
دگر نیاید بر یاد او رواج و کساد
نه هیچ در غم محراب و منبر است فقیر
نه آنکه بوسه بدستش دهند در اعیاد
نه مانده است ز مصر وجود او یک خشت
تو بر خلیفه‌گذار آنچه هست در بغداد
نه از کسی طمع ملک و مال و رشوه کند
نه بر تجری و تکفیر خالق استشهاد
ز علم بیخبران چون شنیدی از تحقیق
ز جهل بیخردان نیز بشنو از اشهاد
ز مردان غلطکار بی‌اصول که هیچ
زکودکی نه پدر دیده‌اند و نه استاد
شده به مدرسه اما نه بهر خواندن درس
شده بخانقه اما نه بهر استرشاد
ببزم اهل طریقت موحد و حق جو
بجمع اهل طبیعت قدح کش و نراد
بسلک فقر شدند از ره هوس داخل
ولی چه سود که آتش نبودشان به رماد
ز قصد خویش ندیدند حاصلی جز آنک
شدند منهی از هر خلاف و هر افساد
نداشتند بمنظور حق سفره و نان
که دارد آن بنظر دزد و رهزن و جلاد
بقدح پیر طریقت بذم اهل طریق
بسی نمودند اقوال ناسزا بنیاد
ولیک بیخبر از آنکه خود معرف خود
بعیب گشته به نزدیک هر بخیل و جواد
کنیم ختم سخن بر نبی ز حق صلوات
دگر بحیدر و اولاد و عترت و امجاد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.