شمارهٔ ۱۲
گل چرا ماند به گلشن بعد فوت گلعذاری
مه چرا تابد به گردون بی مه روی نگاری
سرو بالائی برفت از پیش چشم رود بارم
سرو گو بالا نگیرد دیگر اندر جویباری
ملک زیبایی و خوبی شد ز عالم تاج خالی
نیست زیبا زین سپس گیرد به خویش ار تا جداری
در بهار زندگانی ریخت از گلبن چو آن گل
کی گشاید خاطرم دیگر زبستان و بهاری
عندلیبی بر پرید از شاخ حسن اندر جوانی
گو شود ویرانه گلشن تا که نخروشد هزاری
از غم و زاری من آور بیاد اندر بهاران
گر خروش مرغزاری بشنوی از مرغزاری
ای نصیحت گو مرا بگذار با این اشک خونین
حال طوفان دیده را داندمگر دریا گذاری
هرگزم ناید به خاطر کاید اندر دور گیتی
اینچنین حور از بهشتی وین چنین یار از دیاری
داستانها مانده از خوبان بدفترها ز خوبی
پس بجا بوده است چون او بوده گر در روزگاری
آسمان از دوده آه من بود نیلی و گوید
شد فرو اندر زمین روح روان کوه و قاری
چون پری از چشم مردم شد نهان شوخی پریوش
نازنینی دلفریبی مهربانی بردباری
زالکی باشد جهان فرهادکش وز وی عجب نی
قصر شیرین لعبتان را گر کند مشکین حصاری
در جبلت داشت عقل وعفت و مهر و ادب را
جز خدایش کس نبد در هیچ وصف آموزگاری
گفتمش روزی که امروزم بود دردسر افزون
گفت گر باشد قبولت جان من باشد نثاری
کی کند باور اگر گویم یکی از صد صفاتش
گرچه ناید هیچ وصفش در نگارش یا شماری
در چمن بس باد ناکامی دمید از چار جانب
نخل شادیرا عجب نبود نماند از برگ و باری
نقش خود بردیده ما بست و داغ خویش بر دل
اینچنین ماند ز یاران بهر یاران یادگاری
سال تاریخ و فاتش باشد این بیبیش و بیکم
شد سوی جنّت ز مینوی مهی زیبا نگاری
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گل چرا ماند به گلشن بعد فوت گلعذاری
مه چرا تابد به گردون بی مه روی نگاری
هوش مصنوعی: چرا گل در باغ باقی مانده است بعد از اینکه گل آرا (گلنشان) از میان رفته؟ چرا ماه بدون چهرهی معشوقش همچنان در آسمان میدرخشد؟
سرو بالائی برفت از پیش چشم رود بارم
سرو گو بالا نگیرد دیگر اندر جویباری
هوش مصنوعی: سرو بلندی از جلوی چشمان من رفت و من همچنان در این رود هستم. باران هم دیگر بر این جویبار نمیافتد.
ملک زیبایی و خوبی شد ز عالم تاج خالی
نیست زیبا زین سپس گیرد به خویش ار تا جداری
هوش مصنوعی: خدایی که تجلی زیبایی و نیکی است، از جهان خالی نیست. زیباییهای این جهان در ادامه به خود او بازمیگردند، تا زمانی که جایی برای خود فراهم کند.
در بهار زندگانی ریخت از گلبن چو آن گل
کی گشاید خاطرم دیگر زبستان و بهاری
هوش مصنوعی: در بهار زندگی، مانند گلی که از باغچه میریزد، خاطرم دیگر از زمستان و بهار شاداب نخواهد شد.
عندلیبی بر پرید از شاخ حسن اندر جوانی
گو شود ویرانه گلشن تا که نخروشد هزاری
هوش مصنوعی: پرندهای از شاخهی زیبایی در دوران جوانی به پرواز درآمده و میگوید: ای کاش گلزار به ویرانی برود تا دیگر هزاران گل را نچینند و خراب نکنند.
از غم و زاری من آور بیاد اندر بهاران
گر خروش مرغزاری بشنوی از مرغزاری
هوش مصنوعی: اگر در بهار صدای غمگین پرندهای را شنیدی، به یاد بیاور که من از این غم و اندوه سخن میگویم.
ای نصیحت گو مرا بگذار با این اشک خونین
حال طوفان دیده را داندمگر دریا گذاری
هوش مصنوعی: ای کسی که نصیحت میکنی، بگذار با این اشکهای خونین خودم تنها باشم، چرا که حال و روز طوفانیام را درک کردهام، مگر اینکه دریا مرا رها کند.
هرگزم ناید به خاطر کاید اندر دور گیتی
اینچنین حور از بهشتی وین چنین یار از دیاری
هوش مصنوعی: هرگز به یادم نمیآید که در دنیای وسیع، چنین زیباییها و نعمتهایی را مثل حور و یار از جایی دیگر دیده باشم.
داستانها مانده از خوبان بدفترها ز خوبی
پس بجا بوده است چون او بوده گر در روزگاری
هوش مصنوعی: قصههایی که از نیکان در دفترها باقی مانده، نشاندهنده خوبیهایشان است و این نشان میدهد که آنها حقیقتاً نیکو بودهاند.
آسمان از دوده آه من بود نیلی و گوید
شد فرو اندر زمین روح روان کوه و قاری
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر دودی که از آه من برخاسته، رنگ نیلی به خود گرفته است و به زمین میگوید که روح پرخروش من که مانند کوه است، در درونش کمین کرده است.
چون پری از چشم مردم شد نهان شوخی پریوش
نازنینی دلفریبی مهربانی بردباری
هوش مصنوعی: چونکه مانند پری از دید مردم پنهان شد، زین رو شوخی و زیبایی او دلربایی و مهربانی و بردباری را به همراه دارد.
زالکی باشد جهان فرهادکش وز وی عجب نی
قصر شیرین لعبتان را گر کند مشکین حصاری
هوش مصنوعی: این دنیا مثل زالی است که فرهاد را میکشد و اگر مشکین حصاری دور قصر شیرین بگذارد، عجیب نیست.
در جبلت داشت عقل وعفت و مهر و ادب را
جز خدایش کس نبد در هیچ وصف آموزگاری
هوش مصنوعی: در ذات او عقل، پاکی، محبت و ادب وجود داشت و جز خداوند هیچکس نمیتوانست او را در هیچ وصفی به عنوان معلم قرار دهد.
گفتمش روزی که امروزم بود دردسر افزون
گفت گر باشد قبولت جان من باشد نثاری
هوش مصنوعی: به او گفتم که امروز برای من پر از مشکل و دردسر است. او جواب داد که اگر این وضعیت را بپذیری، جان من برای تو قربانی خواهد شد.
کی کند باور اگر گویم یکی از صد صفاتش
گرچه ناید هیچ وصفش در نگارش یا شماری
هوش مصنوعی: اگر بگویم یکی از صد ویژگی او چیست، چه کسی میتواند باور کند؟ زیرا هیچیک از ویژگیهایش را نمیتوان به درستی در نوشتار یا شمارش بیان کرد.
در چمن بس باد ناکامی دمید از چار جانب
نخل شادیرا عجب نبود نماند از برگ و باری
هوش مصنوعی: در چمن، بادهای ناامیدی از همه سو وزیدند و باعث شدند شادیام از بین برود. تعجبی ندارد که دیگر از برگ و بار چیزی باقی نماند.
نقش خود بردیده ما بست و داغ خویش بر دل
اینچنین ماند ز یاران بهر یاران یادگاری
هوش مصنوعی: نقش وجود و هویت ما در دلمان جای گرفته و تأثیر عمیقی از خود بر جای گذاشته است. این نشانه از ما به خاطر دوستان و برای یادآوری به آنان باقی مانده است.
سال تاریخ و فاتش باشد این بیبیش و بیکم
شد سوی جنّت ز مینوی مهی زیبا نگاری
هوش مصنوعی: سال تاریخ و عاقبت آن میباشد، بدون هیچ افزونی و کاستی، که بهشتی زیبا از دنیای مادی به سوی ما میآید.