بخش ۲
داشت شاه تشنه کامان دختری
دختری خورشید رخ فرخ فری
اختری فرخنده کی فردوس فال
کش به دامان پروریدی ماه و سال
و آن رقیه نامش ناکامی صغیر
کآمدی از لب هنوزش بوی شیر
با وجود کودکی آن مستمند
بازویش در بند وگردن در کمند
از نوای ناله ی بیگاه و گاه
شد درای کاروان در عرض راه
عمر بس کوتاه و اندوهش دراز
ساز بی برگیش خوش با برگ ساز
در صبی گیسویش از غم شد سفید
شام عیدش صبح عاشورا دمید
دست بردش زد خزان ها بر بهار
سوختی پیش از شکفتن برگ و بار
هر قدم جای تسلی سیلی اش
از طپانچه رخ چو برقع نیلی اش
از زمین نینوا تا باب شام
باب جستی زان اسیران گام گام
از پدر هر لحظه کردی گفتگوی
گفتگویی ناف تا لب جستجوی
با خیالش نرد حسرت باختی
بر وصالش خاطری خوش ساختی
هر نفس نام از پر بردی به وای
وز هوایش گریه کردی های های
عمه اش گفتی جواب ای دل فروز
کز سفر باز آیدت باب این دو روز
عنقریب از در فراز آید ترا
آب از جو رفته باز آید ترا
هر چه ز آن بهتر نباشد در جهان
زین سفر بهر تو آرد ارمغان
برگ آرامش فرا پیش آردت
ساز آرایش کما بیش آردت
شیر مرغ و جان آدم از جهات
بی تعب آماده فرماید برات
گفت ای یاران چرا ناید به سر
این سفر را چیست تأخیر این قدر
خود مسافر را مگر برگشت نیست
علت تعویق چندین بهر چیست
می نخواهم در دو گیتی جز پدر
نیست از دورم تمنایی دگر
رشته ی مهرش مرا باید بنای
عقده ای نگشاید از گوی طلای
عقد گوهر گو نیارد کس مرا
طوق اتباعش به گردن بس مرا
هست در گوشم چو حلقه انقیاد
حاش لله گوشوارم گو مباد
باید این زنجیر بازو بند من
زیب گردن مر مرا زیبد رسن
بند بر پا خوشترین خلخال ماست
قید تقوی قاید آمال ماست
تیته ام بر جبهه داغ بندگی است
این مرا پیرایه فرخنده گی است
پای را حاجت بدین خلخال نیست
حلقه ی زر زیور اقبال نیست
لخت دل نانم سرشک دیده آب
آب و نانم چیست گو باز آی باب
هر قدم می رفت و اختر می فشاند
تا رکاب از بار و خیل از کار ماند
چون به شهر شام بار افتادشان
خصم در ویرانه منزل دادشان
در خرابه ی شام آن خونین جگر
سوخت آن شب شمع آسا تا سحر
آه آتشبارش از گردون گذشت
و اشک طوفان زایش از دریا و دشت
خستگی ها از روانش تاب برد
چشم را در عین زاری خواب برد
باب ماجد جلوه گر در خواب دید
دید نقش خود ولی بر آب دید
با دلی خونین لبی خندان و شاد
با روانی بسته با رویی گشاد
در طرب زان که دست از روزگار
در کرب زان در که اهلش خوار و زار
ازعنایات خدایی با سرور
وز مقاسات جدایی بی حضور
شادیش بر فضل های لایزال
اندهش بر حسرت فرزند وآل
نیمه ی دل ز اهل بیتش در تعب
نیم دیگر ز امتانش در طرب
رخ به تعظیم پدر برخاک سود
وز تشرف موزه بر افلاک سود
سود چون بر خاک اقدامش جبین
بوسه ی چندین زد برآستین
برق سان بگرفت طرف دامنش
وز فغان زد آتش اندر خرمنش
گفت از روی تشکی با ادب
ای عجب ثم العجب ثم العجب
این تویی باب وفا آیین من
کآمدستی بر سر بالین من
تن به جانم از جدایی های تو
حیرتم بر بی وفایی های تو
باورم ناید ز بخت خویشتن
کاین من استم با تو در یک انجمن
این تغافل های پی در پی چه بود
کز شما درباره ی ما رخ نمود
از شما نامهربانی ناد راست
ترک احسان از توام کی باور است
ای پدر چون شدکه در این ماجرا
هجرت اندر کربلا جستی ز ما
گر رقیه لایق الطاف نیست
جرم دیگر خواهرانم بر تو چیست
از زن و فرزند مهجوری چرا
بی گناه از بی کسان دوری چرا
زان سوی پل در جهاندی بارگی
چشم پوشیدی ز ما یکبارگی
ای پدر یک دم به عرضم گوش دار
تا چه پیش آورد ما را روزگار
ظهر عاشورا که اندر کربلا
طلعتت مخفی شد از انظار ما
شامی و کوفی چو طوفان سپه
جمله آوردند سوی خیمگه
دوزخی از خشم و کین افروختند
چون دل ما خیمه ها را سوختند
بس سراری تا جواری سر به سر
شد اسیر آن گروه دد سیر
بعد سلب سلوت و تاراج مال
جمله را بستند بر بازو حبال
خسته جان خونین جگر خاطر نژند
پور در زنجیر و دختر در کمند
آنکه نتوانستی اش در پای خار
دید اینک بین به زنجیرش فگار
سایه آن را کش ز خورشید احتجاب
سر برهنه بنگرش در آفتاب
آنکه را دست تو عقد نای بود
حلق بین فرسوه از قید حسود
آنکه پروردی چو دل در دامنش
پیرهن بیگانه بربود از تنش
خواب بد دیدی که امشب بی خبر
بر یتیمان بلا کردی گذر
صحبت جد و پدر بگذاشتی
بر یتیمانت نظر بگماشتی
ترک مام و جده گفتی در جهان
روی آوردی بدین آوارگان
دامنت غلمان چسان از دست داد
خازنت بر هجر چون گردن نهاد
خود ملاقات بزرگان در بهشت
در پی ما چون دلت ازدست هشت
با عموم نعمت دار الصفا
ای عجب یادآوری کردی ز ما
زلف حورا هرکرا باشد کمند
نیست نسبت با غل و زنجیر و بند
بر بهر وجهم فدایت جان و تن
خاک پایت توتیای چشم من
چون میان دشمنانم بی پناه
رفتی و بگذاشتی این چندگاه
گاه و بی گه چون درین ربع و دمن
روز یا شب بین این سهل و حزن
کردمی زاری به حال زار خویش
بودمی آسیمه سر درکار خویش
جای دل جویی به سیلی های سخت
خستیم هر لحظه خصم تیره بخت
ضجر هر ساعت به زجری دیگرم
زخم کردی دل شکستی خاطرم
پایم از رفتار چون سنگین شدی
شمر دون تا زانه ام بر سر زدی
شامگاهان تا سحر در ولوله
بود هر روزم درای قافله
خسته از رفتن چو می آمد تنم
کعب نی برکتف می زد دشمنم
جای چتر دیبه ام در آفتاب
تامگر کمتر بسوزم ز التهاب
هر دم از دست عنودی شوم پی
سایه گستردی به فرقم تیغ و نی
گر بپرسی صبح و شامم ز آب و نان
لخت دل نان بود وآب اشک روان
جز دلم کس فکر غم خواری نکرد
غیر قیدم کس نگهداری نکرد
ناله همدم هم نشین زنجیر و بند
آفتابم سایه بر سر می فکند
هر کجا این کاروان محمل گشود
منزل و مأوای ما ویرانه بود
خود نبودی تا ببینی این سفر
حال ما ز آنسان که گفتم صد بتر
بی گزاف از فرط سختی دیر و زود
وز فراقم هر نفس صد قرن بود
بر شما چون هست حالاتم عیان
بستن اولی از مقالاتم زبان
ای پدر آن دم که زی میدان شدی
بر نگشتی وز نظر پنهان شدی
عمه ام گفتی مسافر شد حسین
خود سفر را نیست در خور شور و شین
هر دمم ز آن پس که در حرمان گذشت
دل ز تن بگسست و تن از جان گذشت
هر چه از احوال شما پرسیدمی
جز نوید رجعتت نشنیدمی
می شنیدم گاهی از گوشه کنار
که حسینی کشته شد در کارزار
باورم می نامد اما یک به یک
زین خبر اعضا سراپا داشت شک
شکر لله کآن سخن ها شد دروغ
حرف دشمن بود دودی بی فروغ
و اینک از فر جمال روشنم
مهروش سر بر زدی از روزنم
ناامیدی عاقبت امید زاد
شاخ حسرت خاطر دل خواه داد
کامشب از اقبال بخت مقبلم
گشت رخسارت سراج محفلم
خود ندانم دیگر آن کودک چه گفت
یا جواب از باب خود هر چه شنفت
دل تهی ناکرده ازتیمار و درد
بخت خواب آلوده اش بیدارکرد
برجهید از جای و هر سو بنگرید
یک مثالی از پدر با خویش دید
گفت واویلا دگر بابم چه شد
آنکه رخ بنمود در خوابم چه شد
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
کآفتابم رفت دیگر زیر میغ
محو و مات از هر طرف کردی نگاه
هی زدی بر فرق گفتی وا اباه
آتشی بر رستش از دل شعله بار
سوخت مغز و پوستش اسپندوار
هی گرستی زار و هی بستی نظر
هی کشیدی آه و هی گفتی پدر
گوش افلاک از خروشش کر فتاد
تخته ی خاک از سرشکش تر فتاد
آتشی از تابش دل برفروخت
کآن غریبان را به داغی تازه سوخت
دید چون این حالت از آن طفل خرد
زینب از خواب وی اندک بوی برد
ناصبوری طاقت از دستش ربود
مویه گر رخ کند و گیسو برگشود
زار و نالان اهل بیت از هر کنار
شعله سان پیرامنش اخگر شمار
شام را صبح نشور آن نیم شب
اجتماع صبح و شام آمد عجب
شیون از در شورش از دیوار خاست
شام گفتی صبح محشر کرده راست
شام را صبح قیامت شد قیام
با هم آمد ای شگفت این صبح و شام
گبر کافر کین یزید کفر کیش
فارغ از ذکر خدا غافل ز خویش
در خمار خمر آن دوزخ درون
از کسالت تا دمی آید برون
سر به دامان ندیم اندر نهاد
خفت پاسی تن به خواب مرگ داد
خواب سنگین است آری مرده را
خاصه آن مردود شیطان برده را
ماند سر بر زانوی طاهر بلی
دامن طاهر بلند آمد ولی
و آن سر آموده از خون خاکسود
در کنار تخت آن دل سخت بود
از کرامت های شاه کربلا
شد بلند از طشت زرین در هوا
ایستادش روبه رو بالای سر
گفت ای بد عهد از حق بی خبر
از چه فرموش آمدت ای با نهی
نکته ی اولادنا اکبادنا
من چه کردم با تو باری ای لئیم
که نمودی طفلکانم را یتیم
چیست خود جرم من ای مشترک نهاد
کز جفا خاک مرا دادی به باد
در عمل بندیش هان غافل مپای
اندکی بیدار شو باهوش آی
آنچه کردی بیش و کم ازخبث طیب
جمع گردد بر تو بی شک عنقریب
هر چه کاری بدروی روزجزا
تخم را آری برویاند خدا
تلخ خواهی کام خود حنظل بکار
جویی از شیرین بیا خرما بیار
طاهر آن غوغای شهر آشوب را
کز شکیب آرد برون ایوب را
وز تکلم کردن آن کام و لب
هوشش از سر کاست و افزودش عجب
لختی اندیشید و با خود شد فرو
رخت اشکش ز التهاب دل برو
قطره ی چندش چو از مژگان دمید
قطره ای بر چهر آن ملحد چکید
سر برآوردش ز دامان شعله سار
سخت جان پیچید برخود ماروار
گفت این غوغا و شورش بهر چیست
داعی این داستان در شهر کیست
گفت طاهر این سؤال از ما چرا
با تو باید گفتگو زین ماجرا
خود تو این بیداد بر پا کرده ای
هر کرا با تست رسوا کرده ای
نیک بنگر کآتشی افروختی
خرمن اسلامیان را سوختی
ظلم خود کی بوده بر کافر روا
وانگهی بر آل پیغمبر روا
این گناهی کز تو سر زد در جهان
کس نخواهد دید دیگر از انس و جان
نز فرنگی نز مجوسی نز هنود
نز نواصب نز نصاری نز یهود
کس بهم کیش خود این استم نکرد
این جفاها کس به کافر هم نکرد
دعوی اسلام و با حق کبر و کین
کفر را ننگ است خود ز اینگونه دین
آری آنان دل ز رحمت کنده اند
کاین ستم ها در جهان افکنده اند
باز آگه نامد آن خوک عنود
رست و خواهد بود بر حالی که بود
بندگی در مغز آن کافر رود
میخ آهن چون به سنگ اندر شود
لحظه ای باخود براندیشید و خواند
کس پی تحقیق زی ویرانه راند
رفت و باز آمد که طفلی از حسین
دارد امشب بهر باب این شور و شین
کوه و صحرا از دمش بریان همه
دشت و دریا بر دلش گریان همه
مادران از بچگان گشته نفور
شوی و زن زنده گراید سوی گور
این جفا را حق اگر کیفر کند
هر دمت صدبار خاکستر کند
دست تا نفتاده ناچارت ز کار
تا ز دستت کاری آید زینهار
سنگ ها بر سینه می زن زین غرور
پیش از آن که سنگ چینندت به گور
بر سر افشان خاک ها ز آن شور و شر
پیش از آنکه خاک ریزندت به سر
ما مضی را کن تلافی پاره ای
بهر این طفلک بفرما چاره ای
هان بیندیش از مکافات ای یزید
شام ماتم زایدت زین صبح عید
این نصایح چون به گوشش باد بود
از کجا بئس المصیرش یاد بود
گفت این سر مجلس آرایی نکوست
رنج او را چاره فرمایی از اوست
طفل نارد مرده از زنده شناخت
شایدش زین راه دردی چاره خاست
برد باید تا فرا پیشش نهند
طفل را زینسان تسلی ها دهند
برد خادم سر بدان ویران سرای
گنج را آری به ویرانه است جای
روی پوش از طشت زر برداشتند
پیش رویش بر زمین بگذاشتند
نیم شب از مشرق آن طشت زر
همچو شعرا بر غریبان تاخت سر
بی کسان پروانه سان و آن سر چو شمع
با پریشانی به دورش گشته جمع
ظلمت شبشان از آن سر نور شد
ز آنسر آن ماتم سرا معمور شد
صفحه تقویمشان آن خط و روی
بخت خود خواندند در وی مو به موی
نخل امید رقیه جای بر
بس که آبش داد بار آور سر
چون سری خون سود و خاک آلود دید
جامه ی جان جای پیراهن درید
چشم افکندش به چشم و روبه رو
دوخت لختی دیده ی حسرت بدو
آتشی دیگر به جانش در گرفت
واحسینا را فغان از سر گرفت
گشت دریا ز آتش آهش سراب
گشت صحرا ز انجمش دریای آب
وحش از مرتع به هامون در خزید
طیر در بستان سر اندر پر کشید
رخ به سر بنهاد و گفت ای وای باب
وه که کرد از خون سر ریشت خضاب
یا رب آن کافر درون کی بودکی
کاو یتیمم ساخت در این کودکی
ای پدر آن کت رگ گردن گشاد
کیست دستانش الهی قطع باد
هان مرا وقت یتیمی زود برد
سنگدل بود آنکه این جرأت نمود
هر که ما را ساخت زینسان دل دو نیم
یا رب اولادش چو ما گردد یتیم
کاش نابینا ز مادر زادمی
بر سرت زینسان نظر نگشادمی
در جهان پشت و پناهم بعد از این
کیست ای پشت و پناه عالمین
کشته تو من زنده و شرمندگی
خاک بر فرق من واین زندگی
قتل من والله ثوابستی به تیغ
تیغ کو قاتل کجا جویم دریغ
حق مگر درد مرا درمان کند
فضل وی دشوار من آسان کند
چاره فرمایی به از مرگم کجاست
ای دریغ آ نهم برون از دست ماست
تا دم مردن ادب از کف نداد
سر به خاک پای آن سر در نهاد
شمع وش برتار و پودش دل فروخت
پای تا سر بی نفیر و ناله سوخت
سر بدین سرماند و او آن سر فتاد
جان شیرین بر سر آن سر نهاد
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
لیک در کوبنده ای از هیچ در
سر نیاوردش به در اینگونه سر
هر تنی دارد ز سر پایندگی
هر دم از سر گیرد از سر زندگی
وین یتیمک را عجب زین ماجرا
عمر بر سرآمد از این سر چرا
زینب از این مرگ نو گیسوی کند
ام کلثوم از تحسر روی کند
ماتم آرا مویه گر دیگر زنان
نوحه افزا کودکان بر سر زنان
آه دردا حسرتا کاین طفل ما
زندگی رفتش به سر زین سر هلا
پیر و برنا زنده از سر روز و شب
وین صبی را مرگ از سر ای عجب
اهل بیت از داغ وی مبهوت و مات
مرگ خود را خواستاران از جهات
بر فنای خویشتن راغب همه
سوختن را بر به جان طالب همه
ز آن میان آمد سکینه خواهرش
زار نالید و نشست اندر برش
که خوشا حال تو ای فرخ لقا
کآمدی از زحمت عالم رها
تو به گور آسوده خواهی خفت و من
روز و شب از جور اعدا در محن
تا به حشرم جای دارد کز غمت
زندگی پوشد سیه در ماتمت
کاش خواهر پیش مرگت گشتمی
از جهان پیش از تو در بگذشتمی
راست با این زندگی کن باورم
رشک گر بر مرگت ای خواهر برم
ممکنات از مرگ وی بر سر زدند
بیرق ماتم به گردون بر زدند
مصطفی محو از ملال مرتضی
مرتضی مات از خیال مجتبی
مجتبی اندوه ناک از فاطمه
نوح آدم عذر خواهان از همه
انبیا انگشت از حیرت به لب
که عجب یک طفل و صد گیتی تعب
زین خبر مریم ز سر معجز کشید
آسیه پیراهن اندر تن درید
ماه شاماخ ملمع چاک زد
مهر خود در نشان بر خاک زد
تیر طومار حساب چون و چند
پاک در پیچید و برطاق اوفکند
لخشه ها مریخ را رخ برگشاد
رخش خود پی کرد و تیغ از دست داد
مشتری زد بر زمین دستار خویش
ماند حیران زین قضا در کار خویش
زهره آهنگ حسینی برنواخت
سینه را بربط فغان را نغمه ساخت
بریکایک جمله ذرات وجود
زین تعب کیوان نحوست ها فزود
در جنان زهرا عقیق از جزع ریخت
رشته ی یاقوت در دامان گسیخت
عاشقان از یاد معشوقان ملول
در عزا آرایی آل رسول
ورقه و گلشاد سیر از جان و تن
ویسه و رامین نفور از خویشتن
شام گشت از کار دل بازی خجل
شد برون مهر پری دختش ز دل
جان مهر از عشق ماهش سرد شد
چهر ماه از این رزیت زرد شد
بیژن از مهر منیژه شرمسار
عیش شیرین هر دو را شد زهرمار
نام عفرا عروه را از یاد رفت
آب و خاک و آتشش برباد رفت
مهر رامین از رخ شهرویه کاست
رایت این تعزیت کردند راست
ناله ی نل را زین عزا گردون سپار
ز اشک دامان دمن چون جویبار
این غم از جمشید سوز عشق برد
ذکر خورشیدی به صدر سینه برد
عشق بازی بر همه بس تلخ گشت
غره عیش همایون تلخ گشت
سر به دریا برد زین داغ اندروس
گشت هارورا رخ از غم سندروس
تاب بر گلچهره و اورنگ خورد
شیشه ی تسکینشان بر سنگ خورد
لیلی از رخسار مجنون شرمسار
قیس بر داغ جوانان بی قرار
زین جفا فرهاد و شیرین دل پریش
تلخ کام خسرو از سودای خویش
وامق و عذار سر اندر جیب غم
ناز آن ناله، نیاز این ندم
بر غریبی چند جوقی سوگوار
بر یتیمی چند فوجی داغدار
بر اسیری چند و جمعی دل پریش
بر مریضی چند و خیلی سینه ریش
بر صغیری چند و مشتی دردمند
خود چه گویم تا چه کرد این کوب و کند
مرگ آن کودک بلند آوازه شد
مرد و زن را داستانی تازه شد
با همه بی اعتباری هایشان
خلق را دل سوخت از سودایشان
تا به گوش نحس آن بدبخت خورد
برق سوزانی به کوهی سخت خورد
نی دلش یک مو به رحمت نرم گشت
نز سر مظلوم آزاری گذشت
گفت تا وی را به مغسل آورند
مرغ چون مرد از قفس بیرون برند
برد غسالش چو صرصر کز چمن
فصل دی بیرون برد برگ سمن
کرد چون پیراهنش از تن برون
پای تا سر دیدش از خون لاله گون
پشت و پهلو کتف و بازو دست و پای
یافتش آموده از خون هر کجای
آن بدن عضوی سیه عضوی کبود
ساق تا سر یا ورم یا زخم بود
گشت واویلا بمیرد مادرت
چیست اینها کآمدستی بر سرت
اشک ریزان با زبانی پر گله
زار جویان با دلی پر ولوله
روی از مغسل به آن ویرانه کرد
جای در ویرانه چون دیوانه کرد
گفت وای ای خواهران ممتحن
از عناد خصم ممنوع از وطن
موجبات مرگ این طفلک چه شد
علت بیماریش ز اول چه بد
کش بدن گر ناله زنبور نیست
لاغر اندامی و چندین زخم چیست
پای تا سر پیکری مجروح و ریش
زخمش از ذرات صد خورشید بیش
این هزال و نوبت و ضعف از چه خاست
این جراحت ها بر اندامش چراست
خود مگر این بچه را مادر نبود
یا پرستارش پدر برسر نبود
تا گشودم دیده بر وی ز التهاب
دل کبابم دل کبابم دل کباب
کاش خود بی بهره بودم از بصر
تا بر این طفلم نیفتادی نظر
زینب آن سرگشته ی بی خانمان
ترجمان حالت آن بی کسان
از جروح یثرب و آسیب راه
تا ورود کربلا در خیمه گاه
از قدوم دشمنان رحم سوز
وز هجوم آن سپاه کینه توز
ز ازدحام شامیان بی حیا
ز اجتماع کوفیان بی وفا
منع آب و قطع امید از جهات
تشنه لب بر شاطی شط فرات
قتل مردان بلاکش بیش و کم
خفته در میدان کین شه تا حشم
اسر نسوان سلب سامان نهب مال
دستگیر اینان و آنان پایمال
زیر پی تن های بی سر چاک چاک
زیب نی سرهای خون آلود پاک
ز اتفاق ناصبین پر نفاق
ز افتراق ناصرین کم دقاق
با وی از هر ماجرایی طرح کرد
شطری از احوال خود را شرح کرد
باز آن ویرانه شد ماتم سرای
شور غوغایی ز نو آمد به پای
صابری رخت از جهان بیرون کشید
ایمنی پیراهن اندر خون کشید
از نوا شد نینوا آن غم سرا
آری آری کل ارض کربلا
تا صفایی زین مصیبت دم زدی
آتش اندر دوده ی آدم زدی
بردی ازتن مرد و زن را صبر و تاب
کردی از غم انس و جان را دل کباب
به که بر سوزی بنان و خامه را
به که در شویی کتاب و نامه را
بار الها محض فضل خویشتن
گوشه ی چشمی فراز آور به من
امر این سرگشته حال شرمسار
با رقیه ی شاه مظلومان گذار
تا به رستاخیز از این رو سیه
آورد پیش پدر عذر گنه
بوکه زین غرقابه ام بیرون کشند
پیش از آنکه زورقم در خون کشند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
داشت شاه تشنه کامان دختری
دختری خورشید رخ فرخ فری
هوش مصنوعی: شاهی که بسیار تشنه و مشتاق بوده، دختری زیبا مانند خورشید و فرخنده داشته است.
اختری فرخنده کی فردوس فال
کش به دامان پروریدی ماه و سال
هوش مصنوعی: ستارهای خوشبخت و نیکو که در روزگار خود، به یقین برای زنده کردن و پرورش رویدادها و لحظات خوب، در دامن آسمان درخشش میکند.
و آن رقیه نامش ناکامی صغیر
کآمدی از لب هنوزش بوی شیر
هوش مصنوعی: رقیه، دختر کوچک و ناتوانی است که هنوز بوی شیر از دندانهایش به مشام میرسد و در زندگیاش با ناکامیها روبرو شده است.
با وجود کودکی آن مستمند
بازویش در بند وگردن در کمند
هوش مصنوعی: با وجود اینکه او هنوز کودک است، اما در شرایطی سخت و محدود به سر میبرد و آسایش ندارد.
از نوای ناله ی بیگاه و گاه
شد درای کاروان در عرض راه
هوش مصنوعی: صدای ناله در شب و به طور ناگهانی، کاروان را در میانه راه متوقف کرد.
عمر بس کوتاه و اندوهش دراز
ساز بی برگیش خوش با برگ ساز
هوش مصنوعی: عمر انسان بسیار کوتاه است و اندوهها و غمها به طولانیتر از آنچه که عمرش میگذرد، میکشند. بنابراین بهتر است با خوشی و شادابی زندگی کنیم، حتی اگر در شرایط سخت و بیبرگی قرار داریم.
در صبی گیسویش از غم شد سفید
شام عیدش صبح عاشورا دمید
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، به خاطر غم و اندوه، موهایش سفید شد و در حالی که شب عید فرا رسیده بود، صبح عاشورا هم نمایان شد.
دست بردش زد خزان ها بر بهار
سوختی پیش از شکفتن برگ و بار
هوش مصنوعی: خزان با دستانش به بهار آسیب زد و تو قبل از اینکه گل و میوه شکوفا شوند، سوختی و از بین رفتی.
هر قدم جای تسلی سیلی اش
از طپانچه رخ چو برقع نیلی اش
هوش مصنوعی: هر قدمی که برمیدارم، همچون سیلی از طپانچه، خود را در آرامشی میيابم که چهرهام را به رنگ نیلین درآورده است.
از زمین نینوا تا باب شام
باب جستی زان اسیران گام گام
هوش مصنوعی: از زمین نینوا تا دروازه شام، هر قدم به یاد آن اسیران پر میشوم.
از پدر هر لحظه کردی گفتگوی
گفتگویی ناف تا لب جستجوی
هوش مصنوعی: هر لحظه با پدر خود در حال گفتوگو بودی و در این گفتوگوها از ناف تا لب به جستجوی حقیقت پرداختهای.
با خیالش نرد حسرت باختی
بر وصالش خاطری خوش ساختی
هوش مصنوعی: با خیال او، دلتنگی و حسرت را تجربه کردی و فکر به وصالش باعث شد تا خاطری شاد برای خود بسازی.
هر نفس نام از پر بردی به وای
وز هوایش گریه کردی های های
هوش مصنوعی: هر بار که اسم او به زبان میآید، حسرت و اندوهی در دل به وجود میآورد و یاد او سبب میشود که با اشک و غم به یادش بیفتم.
عمه اش گفتی جواب ای دل فروز
کز سفر باز آیدت باب این دو روز
هوش مصنوعی: عمهاش گفت که ای دلِ تابناک، وقتی به سفر برگردی، این دو روزی که سپری شد چه سودی دارد؟
عنقریب از در فراز آید ترا
آب از جو رفته باز آید ترا
هوش مصنوعی: به زودی از در بالایی، تو را میبیند، آبی که از چشمه رفته، دوباره به تو خواهد رسید.
هر چه ز آن بهتر نباشد در جهان
زین سفر بهر تو آرد ارمغان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این سفر بهتر از آنچه در جهان وجود دارد برای تو بیاورد، هدیهای از آن سفر است.
برگ آرامش فرا پیش آردت
ساز آرایش کما بیش آردت
هوش مصنوعی: برگ، آرامش و آسایش را به تو هدیه میدهد و زیبایی را به زندگیات میافزاید.
شیر مرغ و جان آدم از جهات
بی تعب آماده فرماید برات
هوش مصنوعی: همه چیز، از شیر مرغ گرفته تا جان آدمی، به گونهای فراهم میشود که برات و مجوزی صادر گردد.
گفت ای یاران چرا ناید به سر
این سفر را چیست تأخیر این قدر
هوش مصنوعی: ای دوستان، چرا این سفر را آغاز نمیکنید؟ چرا این همه تأخیر کردهاید؟
خود مسافر را مگر برگشت نیست
علت تعویق چندین بهر چیست
هوش مصنوعی: آیا دلیل تأخیر در بازگشت مسافر فقط به خود او مربوط نمیشود؟
می نخواهم در دو گیتی جز پدر
نیست از دورم تمنایی دگر
هوش مصنوعی: من در این دنیا و آن دنیا هیچ خواستهای جز دیدن پدر ندارم و هیچ آرزوی دیگری از دور دست ندارم.
رشته ی مهرش مرا باید بنای
عقده ای نگشاید از گوی طلای
هوش مصنوعی: رشتهای که محبت او به من متصل است، نباید دلی را که از قبل گرفتار شده، بیشتر به دردسر بیندازد.
عقد گوهر گو نیارد کس مرا
طوق اتباعش به گردن بس مرا
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به مرحلهای از ارزش و عظمت برسد که حلقهی بهرهمندی از همراهی او بر گردنش گذاشته شود.
هست در گوشم چو حلقه انقیاد
حاش لله گوشوارم گو مباد
هوش مصنوعی: در گوشم مانند حلقهای بند کننده است و به خاطر خدا نمیخواهم که گوشوارهام این طور باشد.
باید این زنجیر بازو بند من
زیب گردن مر مرا زیبد رسن
هوش مصنوعی: باید این زنجیر که دست و پای مرا بسته است، به عنوان زیوری بر گردن من جلوه کند.
بند بر پا خوشترین خلخال ماست
قید تقوی قاید آمال ماست
هوش مصنوعی: پابند خوشحالکنندهای که به پا داریم، نشانهای از تقوا و محدودیتی است که آرزوهای ما را کنترل میکند.
تیته ام بر جبهه داغ بندگی است
این مرا پیرایه فرخنده گی است
هوش مصنوعی: پیشانی من نشاندهندهی زحمتی است که برای خدمت به دیگران کشیدهام و این خود نشانهی خوشبختی و افتخار من است.
پای را حاجت بدین خلخال نیست
حلقه ی زر زیور اقبال نیست
هوش مصنوعی: پا به زنجیر و زینت نیازی ندارد؛ حلقهی طلا هم نشانهای از خوشبختی و موفقیت نیست.
لخت دل نانم سرشک دیده آب
آب و نانم چیست گو باز آی باب
هوش مصنوعی: دل من تنها و بیتاب است و از اشکهایم نم و moisture آن به خالی بودنش میافزاید. حالا بگو که آیا من چه چیزی جز نان و آب دارم؟ ای کاش برگردی.
هر قدم می رفت و اختر می فشاند
تا رکاب از بار و خیل از کار ماند
هوش مصنوعی: او با هر قدمی که برمیداشت، ستارهها را میافشاند و باعث میشد که بار و زحمت از دوش او برداشته شود.
چون به شهر شام بار افتادشان
خصم در ویرانه منزل دادشان
هوش مصنوعی: وقتی که آنها در شهر شام به دام افتادند، دشمنانشان در ویرانههای خانهاشان به آنها حمله کردند.
در خرابه ی شام آن خونین جگر
سوخت آن شب شمع آسا تا سحر
هوش مصنوعی: در ویرانههای شام، دل دریاییام در آن شب همچون شمع تا سحر سوخت و خاموش شد.
آه آتشبارش از گردون گذشت
و اشک طوفان زایش از دریا و دشت
هوش مصنوعی: اوه، بارش آتش از آسمان گذشت و اشکهای طوفان از دریا و زمین جاری شد.
خستگی ها از روانش تاب برد
چشم را در عین زاری خواب برد
هوش مصنوعی: او از خستگیهایش به شدت رنج میکشید و چشمانش به رغم وجود درد و زاری، در خواب فرو میرفت.
باب ماجد جلوه گر در خواب دید
دید نقش خود ولی بر آب دید
هوش مصنوعی: ماجد را در خواب دید که جلوهاش نمایان شده است، اما تصویرش را تنها بر روی آب مشاهده کرد.
با دلی خونین لبی خندان و شاد
با روانی بسته با رویی گشاد
هوش مصنوعی: دلش پر از غم و درد است اما لبانش در خندید. با حالتی درونگرا و افسرده، اما چهرهاش باز و بشاش به نظر میرسد.
در طرب زان که دست از روزگار
در کرب زان در که اهلش خوار و زار
هوش مصنوعی: در شادی به آن کسی فکر کن که از مشکلات زندگی رهایی یافته و در مکانی که مردمش در حال زجر کشیدن هستند، آرامش دارد.
ازعنایات خدایی با سرور
وز مقاسات جدایی بی حضور
هوش مصنوعی: به لطف و رحمت خداوند، حتی در دوری و جدایی از محبوب، احساس خوشحالی و آرامش میکنم.
شادیش بر فضل های لایزال
اندهش بر حسرت فرزند وآل
هوش مصنوعی: شادیش ناشی از نعمتهای بیپایان است، اما اندوهش به خاطر حسرتی است که از فرزند و خاندانش دارد.
نیمه ی دل ز اهل بیتش در تعب
نیم دیگر ز امتانش در طرب
هوش مصنوعی: نیمی از دل او به خاطر اهل بیتش در حال تأمل و اندیشه است و نیمه دیگرش به خاطر پیروانش در حال شادی و سرور قرار دارد.
رخ به تعظیم پدر برخاک سود
وز تشرف موزه بر افلاک سود
هوش مصنوعی: صورت زیبای تو به خاطر احترام به پدر بر خاک افتاده و به دلیل جایگاه بلندت، مثل موزهای بر آسمانها میدرخشد.
سود چون بر خاک اقدامش جبین
بوسه ی چندین زد برآستین
هوش مصنوعی: سود وقتی به زمین رسید، چندین بار پیشانیاش را به خاک نهاد و آستینش را بوسید.
برق سان بگرفت طرف دامنش
وز فغان زد آتش اندر خرمنش
هوش مصنوعی: برق مانند لباسی بر دامن او نشسته و از فریادش باعث شعلهور شدن آتش در کشتزارش شده است.
گفت از روی تشکی با ادب
ای عجب ثم العجب ثم العجب
هوش مصنوعی: با صدای ملایم و با ادب سخن گفت، و این واقعاً شگفتانگیز است، و بعد از آن هم شگفتی دیگری و باز هم شگفتی.
این تویی باب وفا آیین من
کآمدستی بر سر بالین من
هوش مصنوعی: تو هستی که در وفا پایبند به عهد و پیمان منی، که به سر بالین من آمدی.
تن به جانم از جدایی های تو
حیرتم بر بی وفایی های تو
هوش مصنوعی: وجودم از جداییهای تو آکنده از حیرت و شگفتی است و این بیوفاییهای تو مرا به تعجب واداشته است.
باورم ناید ز بخت خویشتن
کاین من استم با تو در یک انجمن
هوش مصنوعی: من نمیتوانم باور کنم که سرنوشت من این است که در کنار تو باشم و در یک جمع با تو به سر ببرم.
این تغافل های پی در پی چه بود
کز شما درباره ی ما رخ نمود
هوش مصنوعی: این بیتوجهیهای مکرر شما نسبت به ما چه دلیلی دارد که همچنان ادامه دارد؟
از شما نامهربانی ناد راست
ترک احسان از توام کی باور است
هوش مصنوعی: من از شما بدی و ناملایمتی دیدم، ولی انتظار ندارم که دیگر به من خوبی کنید، چون این موضوع برای من قابل قبول نیست.
ای پدر چون شدکه در این ماجرا
هجرت اندر کربلا جستی ز ما
هوش مصنوعی: ای پدر، چه رخ داده که در این ماجرا، هجرت در کربلا از ما دور افتاده است؟
گر رقیه لایق الطاف نیست
جرم دیگر خواهرانم بر تو چیست
هوش مصنوعی: اگر رقیه لایق محبتها و لطفها نیست، پس تقصیر خواهران دیگر من چیست؟
از زن و فرزند مهجوری چرا
بی گناه از بی کسان دوری چرا
هوش مصنوعی: چرا باید از زن و فرزند خود دور باشی و از کسانی که بیکس و ناکام هستند دوری گذاری، در حالی که تو بیگناه هستی؟
زان سوی پل در جهاندی بارگی
چشم پوشیدی ز ما یکبارگی
هوش مصنوعی: از آن طرف پل، در دنیای دیگر، ناگهان تو از ما چشم پوشیدی.
ای پدر یک دم به عرضم گوش دار
تا چه پیش آورد ما را روزگار
هوش مصنوعی: ای پدر، کمی به حرفهایم توجه کن تا ببینی روزگار چه بر سر ما آورده است.
ظهر عاشورا که اندر کربلا
طلعتت مخفی شد از انظار ما
هوش مصنوعی: در ظهر عاشورا، زمانی که در کربلا چهرهات از دیدگان ما پنهان شد.
شامی و کوفی چو طوفان سپه
جمله آوردند سوی خیمگه
هوش مصنوعی: شام و کوفه مانند طوفان، همگی به سوی خیمهها حرکت کردند.
دوزخی از خشم و کین افروختند
چون دل ما خیمه ها را سوختند
هوش مصنوعی: آتش خشم و انتقام دوزخیان برپاست، مانند آتشی که دلهای ما را سوزانده است.
بس سراری تا جواری سر به سر
شد اسیر آن گروه دد سیر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که بسیاری از انسانها به خاطر جذابیتهای فریبندهای که در دنیای مادی وجود دارد، به دام آنها افتاده و اسیر میشوند. این گروه به نوعی نیرویی دارند که باعث میشود افراد از مسیر حقیقت و معنویت دور شوند و در چنگال شهوات و وسوسهها گرفتار شوند.
بعد سلب سلوت و تاراج مال
جمله را بستند بر بازو حبال
هوش مصنوعی: پس از اینکه آرامش و راحتی را از همه گرفتند و اموال آنها را غارت کردند، دستهایشان را بستند با زنجیر.
خسته جان خونین جگر خاطر نژند
پور در زنجیر و دختر در کمند
هوش مصنوعی: دل خستهای دارم که از درد میجوشد، یاد فرزند در زنجیر و دختر در بند، غمگین و ناراحت است.
آنکه نتوانستی اش در پای خار
دید اینک بین به زنجیرش فگار
هوش مصنوعی: کسی را که نتوانستی با پایش روی خارها ببینی، حالا ببین که چگونه به زنجیر در آمده و زیر بار سختی قرار گرفته است.
سایه آن را کش ز خورشید احتجاب
سر برهنه بنگرش در آفتاب
هوش مصنوعی: بگذار خورشید بر تن او بتابد و سایهاش را از میان بردارد تا زیباییاش را بدون پوشش ببینی.
آنکه را دست تو عقد نای بود
حلق بین فرسوه از قید حسود
هوش مصنوعی: کسی که تو دستش را به او بگذاری، مانند این است که او را از بند حسادت آزاد کردهای.
آنکه پروردی چو دل در دامنش
پیرهن بیگانه بربود از تنش
هوش مصنوعی: کسی که تو را تربیت کرده و به او احترام میگذاری، در حالی که لباس بیگانه و ناآشنا را از تنش میکنی.
خواب بد دیدی که امشب بی خبر
بر یتیمان بلا کردی گذر
هوش مصنوعی: شما در خواب بدی مشاهده کردید که امشب بدون اینکه خبری داشته باشید، بر سر یتیمان سختی و مصیبت آوردید.
صحبت جد و پدر بگذاشتی
بر یتیمانت نظر بگماشتی
هوش مصنوعی: تو از صحبت پدرت و نیاکانت گذشت کردهای و نگاهت را بر یتیمان دوختهای.
ترک مام و جده گفتی در جهان
روی آوردی بدین آوارگان
هوش مصنوعی: ترک که از سرزمین مادر و جدش جدا شده، از قرن گذشته به این دنیای آوارگان و بیسرپرستها پا گذاشته است.
دامنت غلمان چسان از دست داد
خازنت بر هجر چون گردن نهاد
هوش مصنوعی: چگونه دامنت را از دست دادم، در حالی که نگهبانت در فراق تو دست بر گردن نهاد؟
خود ملاقات بزرگان در بهشت
در پی ما چون دلت ازدست هشت
هوش مصنوعی: اگر در دل تو عشق بزرگان و بزرگانی مانند پیامبران و اولیا وجود دارد، آنها در بهشت به ملاقات تو خواهند آمد. این یعنی اگر دل تو مملو از محبت و علاقه باشد، این محبت به تو پاسخ خواهد داد و بزرگان به دیدار تو خواهند آمد.
با عموم نعمت دار الصفا
ای عجب یادآوری کردی ز ما
هوش مصنوعی: با خوبیها و نعمتهای بسیار، ای شگفتی! تو به یاد ما آوردهای.
زلف حورا هرکرا باشد کمند
نیست نسبت با غل و زنجیر و بند
هوش مصنوعی: زلف زیبای حورا مانند تلهای است که برای هر کسی ساخته شده است، اما این نسبت به غل و زنجیر و بند نیست. در واقع، زلف حورا جذابیتی دارد که نمیتوان آن را با سختیها و محدودیتهای دیگر مقایسه کرد.
بر بهر وجهم فدایت جان و تن
خاک پایت توتیای چشم من
هوش مصنوعی: برای تو، جان و بدنم فدای توست، و خاک پای تو تبدیل به مروارید چشمان من است.
چون میان دشمنانم بی پناه
رفتی و بگذاشتی این چندگاه
هوش مصنوعی: وقتی که در میان دشمنانم به تنهایی و بدون حمایت رفتی و این مدت را رها کردی.
گاه و بی گه چون درین ربع و دمن
روز یا شب بین این سهل و حزن
هوش مصنوعی: گاهی در این باغ و دمن، چه در روز و چه در شب، لحظاتی از شادی و غم را تجربه میکنیم.
کردمی زاری به حال زار خویش
بودمی آسیمه سر درکار خویش
هوش مصنوعی: در حالتی که خیلی ناامید و بیحوصلگی بودم، از درد و رنج خودم ناله و زاری میکردم و تلاش میکردم که تمرکز کنم و به کارهایم رسیدگی کنم.
جای دل جویی به سیلی های سخت
خستیم هر لحظه خصم تیره بخت
هوش مصنوعی: ما در جستجوی محبت و دلجویی در سختیها و مشکلات خسته شدهایم و هر لحظه با دشمنانی بدشانس و بدردسر مواجهیم.
ضجر هر ساعت به زجری دیگرم
زخم کردی دل شکستی خاطرم
هوش مصنوعی: هر ساعت با درد و رنج جدیدی روبرو میشوم که باعث شده دل من بشکند و خاطراتم آسیب ببیند.
پایم از رفتار چون سنگین شدی
شمر دون تا زانه ام بر سر زدی
هوش مصنوعی: وقتی پایم به خاطر رفتار سنگین و ناپسند تو آسیب دید، تو به من حمله کردی و ضربهای به زانوی من زدی.
شامگاهان تا سحر در ولوله
بود هر روزم درای قافله
هوش مصنوعی: هر شب تا صبح در حال هیاهو بودم و هر روز زندگیام به مانند سفر قافلهای میگذشت.
خسته از رفتن چو می آمد تنم
کعب نی برکتف می زد دشمنم
هوش مصنوعی: وقتی از مسافرت و رفتن خسته میشدم، تنم به دیوار تکیه میداد و مانند نی کج میشد؛ در آن لحظه، دشمنم هم بر سرم میزد.
جای چتر دیبه ام در آفتاب
تامگر کمتر بسوزم ز التهاب
هوش مصنوعی: جای اینکه در آفتاب بمانم و بسوزم، بهتر است زیر چتر دیبهای آرامش پیدا کنم تا کمتر دچار گرما و اضطراب شوم.
هر دم از دست عنودی شوم پی
سایه گستردی به فرقم تیغ و نی
هوش مصنوعی: هر لحظه که با stubbornness یا سرسختی مواجه میشوم، حس میکنم که سایهای از شکست و درد بر سرم نشسته و مانند تیغ و نی، زخمهایی بر من وارد میکند.
گر بپرسی صبح و شامم ز آب و نان
لخت دل نان بود وآب اشک روان
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسی که صبح و شب به چه چیزهایی فکر میکنم، باید بگویم دلمشغولی من به غذا و آب نیست، بلکه اشکهایی هستند که در دلم روانند.
جز دلم کس فکر غم خواری نکرد
غیر قیدم کس نگهداری نکرد
هوش مصنوعی: به جز دل من، هیچکس به فکر غم و اندوه من نبوده و هیچکس از من مراقبت نکرده است.
ناله همدم هم نشین زنجیر و بند
آفتابم سایه بر سر می فکند
هوش مصنوعی: نالهی کسی که در کنارم است، مانند زنجیر و بند به من وابسته است و سایهام را میپوشاند.
هر کجا این کاروان محمل گشود
منزل و مأوای ما ویرانه بود
هوش مصنوعی: هر کجا که این کاروان توقف کرد، محل و محلی که ما به آن پناه آورده بودیم، ویران و خراب بود.
خود نبودی تا ببینی این سفر
حال ما ز آنسان که گفتم صد بتر
هوش مصنوعی: اگر تو در کنار ما بودی، حال و روز ما در این سفر را به خوبی میدیدی، که بهتر از آنچه که گفتم، از آنچه بر ما گذشته است.
بی گزاف از فرط سختی دیر و زود
وز فراقم هر نفس صد قرن بود
هوش مصنوعی: بدون سخن اضافی، به خاطر شدت دشواری زمان و جدایی، هر لحظه برایم صد قرن طولانی شده است.
بر شما چون هست حالاتم عیان
بستن اولی از مقالاتم زبان
هوش مصنوعی: حال من برای شما کاملاً مشخص است، پس بهتر است از نوشتن سخنانم خودداری کنم و به زبانی که برایتان آشناست، صحبت نکنم.
ای پدر آن دم که زی میدان شدی
بر نگشتی وز نظر پنهان شدی
هوش مصنوعی: ای پدر، آن زمانی که به میدان رفتی، دیگر به عقب برنگشتی و از دید ما پنهان شدی.
عمه ام گفتی مسافر شد حسین
خود سفر را نیست در خور شور و شین
هوش مصنوعی: عمهام میگوید که حسین مسافر شده و سفر او با حال و هوای شوق و زیبایی سازگار نیست.
هر دمم ز آن پس که در حرمان گذشت
دل ز تن بگسست و تن از جان گذشت
هوش مصنوعی: هر لحظه پس از آن که انتظار و آرزوها به ناامیدی تبدیل میشود، دلم از جسمم جدا میشود و جسمم از جانم جدا میگردد.
هر چه از احوال شما پرسیدمی
جز نوید رجعتت نشنیدمی
هوش مصنوعی: هر وقت از حال و اوضاع شما سؤال میکردم، جز خبر بازگشتت چیزی نشنیدم.
می شنیدم گاهی از گوشه کنار
که حسینی کشته شد در کارزار
هوش مصنوعی: گاهی از اطراف میشنیدم که حسین در میدان نبرد به شهادت رسید.
باورم می نامد اما یک به یک
زین خبر اعضا سراپا داشت شک
هوش مصنوعی: باورم این است که او میگوید اما هر یک از اعضای بدنم به شدت در مورد این خبر تردید دارد.
شکر لله کآن سخن ها شد دروغ
حرف دشمن بود دودی بی فروغ
هوش مصنوعی: خدا را شکر که آن حرفها دروغ از آب درآمد و سخنان دشمن به مانند دودی بیفروغ و بیاثر شد.
و اینک از فر جمال روشنم
مهروش سر بر زدی از روزنم
هوش مصنوعی: و اکنون، با زیبایی دلنشین من، چهرهی روشنت از پنجرهی وجودم به بیرون آمده است.
ناامیدی عاقبت امید زاد
شاخ حسرت خاطر دل خواه داد
هوش مصنوعی: ناامیدی در نهایت باعث به وجود آمدن امید میشود و حسرتی برای قلبی که آرزوهایش را داشت، به جا میگذارد.
کامشب از اقبال بخت مقبلم
گشت رخسارت سراج محفلم
هوش مصنوعی: امشب به خاطر خوششانسیام، چهرهات مانند چراغی در جمع ما درخشید و محفل ما را روشن کرد.
خود ندانم دیگر آن کودک چه گفت
یا جواب از باب خود هر چه شنفت
هوش مصنوعی: نمیدانم آن کودک چه گفت یا چه پاسخی داد، اما از طرف خودم هرچه شنیدهام را بیان میکنم.
دل تهی ناکرده ازتیمار و درد
بخت خواب آلوده اش بیدارکرد
هوش مصنوعی: دل خسته و ناآرامی که از درد و رنج پر شده، به ناگاه بخت خوابآلودش را بیدار کرد.
برجهید از جای و هر سو بنگرید
یک مثالی از پدر با خویش دید
هوش مصنوعی: بلند شو و به اطراف نگاه کن، یک نمونه از رفتار و ویژگیهای پدرت را در خودت مشاهده خواهی کرد.
گفت واویلا دگر بابم چه شد
آنکه رخ بنمود در خوابم چه شد
هوش مصنوعی: او با نگرانی میگوید: چه بر سرم آمده است؟ آن کسی که در خوابم به من نشان داده شد، چه شده است؟
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
کآفتابم رفت دیگر زیر میغ
هوش مصنوعی: آه، چه دردناک است که دیگر خورشیدم زیر ابرها پنهان شده و ناپدید گشته است.
محو و مات از هر طرف کردی نگاه
هی زدی بر فرق گفتی وا اباه
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو به شدت تحت تأثیر نگاه طرف مقابل قرار گرفتهای، بهگونهای که تمام وجودت از این تأثیر پر شده است. در نهایت تصمیم میگیری که بیتابی کنی و از احساسات خود صحبت کنی، با ناله و فریاد از درد و غم خود بگویی.
آتشی بر رستش از دل شعله بار
سوخت مغز و پوستش اسپندوار
هوش مصنوعی: در دل آتش و شعلهای قرار گرفته که تمام وجود او را سوزانده و پوست و مغز او مانند دانههای اسپند بر افروخته و آسیب دیده است.
هی گرستی زار و هی بستی نظر
هی کشیدی آه و هی گفتی پدر
هوش مصنوعی: تو بارها در غم و اندوه به گریه افتادهای و به اطراف نگاه کردهای، نفس عمیق کشیدهای و بارها از دل ناله کردهای و نام پدر را بر زبان راندهای.
گوش افلاک از خروشش کر فتاد
تخته ی خاک از سرشکش تر فتاد
هوش مصنوعی: صدای بلند آسمان، آنقدر قوی بود که گوش آن کر شد و زمین از شدت باران و طغیانی که به راه انداخت، خیس و گلآلود شد.
آتشی از تابش دل برفروخت
کآن غریبان را به داغی تازه سوخت
هوش مصنوعی: دل به شدت میتپد و احساساتش به قدری شدید است که مانند آتشی سوزاننده، دیگران را نیز میسوزاند و سبب میشود تا آنها نیز داغی جدید را تجربه کنند.
دید چون این حالت از آن طفل خرد
زینب از خواب وی اندک بوی برد
هوش مصنوعی: وقتی زینب دید که آن کودک کوچک این گونه حالتی دارد، اندکی از خواب او بیدار شد و متوجه شد.
ناصبوری طاقت از دستش ربود
مویه گر رخ کند و گیسو برگشود
هوش مصنوعی: وقتی که دلش از ناامیدی و بیتابی پر میشود، اگر به چهرهاش پی ببرید و گیسوانش را باز کند، ممکن است اشک بریزد و غمگین شود.
زار و نالان اهل بیت از هر کنار
شعله سان پیرامنش اخگر شمار
هوش مصنوعی: اهل بیت درحال گله و زاری هستند و از هر سو صدای درد و غم به گوش میرسد، همچون شعلهای که دور آن خاکستر میچرخد و نشانهای از آتش در آن وجود دارد.
شام را صبح نشور آن نیم شب
اجتماع صبح و شام آمد عجب
هوش مصنوعی: شب به صبح تبدیل نمیشود، و این تجمع شب و صبح در نیمه شب، خیلی عجیب است.
شیون از در شورش از دیوار خاست
شام گفتی صبح محشر کرده راست
هوش مصنوعی: صدای شیون و ناراحتی از در به گوش میرسید و هیاهوی شورش از دیوارها به وضوح شنیده میشد. به نظر میرسید که شب به صبح قیامت تبدیل شده است.
شام را صبح قیامت شد قیام
با هم آمد ای شگفت این صبح و شام
هوش مصنوعی: شام به صبح قیامت تبدیل شد و این دو همزمان با هم آمدند. چه شگفتانگیز است که این صبح و شام به هم رسیدند!
گبر کافر کین یزید کفر کیش
فارغ از ذکر خدا غافل ز خویش
هوش مصنوعی: این شعر به شخصی اشاره دارد که به دلیل بیتوجهی به خدا و غفلت از ذات خود، در دنیای کفر و ناپاکی قرار دارد. او با این که در شرایطی خاص و نادر زندگی میکند، از یاد خدا و مسائل معنوی دور شده و به کیش و آیین باطل توجه دارد. این شخص تا حدی به حال و وضعیت خود بیتوجه است.
در خمار خمر آن دوزخ درون
از کسالت تا دمی آید برون
هوش مصنوعی: در حالت نشئگی و مستی، آن جهنم درون به خاطر کسالت و بیتحرکی، تا زمانی که به هوش بیایم، به خارج نمیآید.
سر به دامان ندیم اندر نهاد
خفت پاسی تن به خواب مرگ داد
هوش مصنوعی: سر را بر دامن دوست گذاشت و خواب عمیقی را در کنار او تجربه کرد، گویی که به خواب مرگ رفته است.
خواب سنگین است آری مرده را
خاصه آن مردود شیطان برده را
هوش مصنوعی: خواب عمیق است، بله، برای مرده، به ویژه آن کسی که تحت تأثیر شیطان قرار گرفته است.
ماند سر بر زانوی طاهر بلی
دامن طاهر بلند آمد ولی
هوش مصنوعی: سر بر زانوی پاکی نهاد، اما دامن آن پاکی بلند شد و او را ترک کرد.
و آن سر آموده از خون خاکسود
در کنار تخت آن دل سخت بود
هوش مصنوعی: و آن سر، که از خون بر زمین افتاده، در کنار تخت آن دل سنگی قرار داشت.
از کرامت های شاه کربلا
شد بلند از طشت زرین در هوا
هوش مصنوعی: از ویژگیهای بزرگ و شگرف شاه کربلا این است که در اوج عزت و احترام، جام طلایی را در آسمان به نمایش گذاشت.
ایستادش روبه رو بالای سر
گفت ای بد عهد از حق بی خبر
هوش مصنوعی: کسی که بالای سر او ایستاده، به او که پیمانش را شکسته و از حقیقت غافل است، میگوید.
از چه فرموش آمدت ای با نهی
نکته ی اولادنا اکبادنا
هوش مصنوعی: چرا فراموش کردهای ای کسی که به یاد نکتههای مهم فرزندانمان هستی؟
من چه کردم با تو باری ای لئیم
که نمودی طفلکانم را یتیم
هوش مصنوعی: من با تو چه کردهام، ای نادان که فرزندانم را بیپدر کردی.
چیست خود جرم من ای مشترک نهاد
کز جفا خاک مرا دادی به باد
هوش مصنوعی: ای موجودی که دارای نفس مشترکی هستی، من چه گناهی کردهام که به خاطر ظلم تو، خاک من را به باد دادهای؟
در عمل بندیش هان غافل مپای
اندکی بیدار شو باهوش آی
هوش مصنوعی: در کارهایت دقت کن و بیتوجه نباش؛ کمی بیدار و هوشیار شو.
آنچه کردی بیش و کم ازخبث طیب
جمع گردد بر تو بی شک عنقریب
هوش مصنوعی: هر چه کردهای، خوب یا بد، به خودت برمیگردد و به زودی نتیجه آن را خواهی دید.
هر چه کاری بدروی روزجزا
تخم را آری برویاند خدا
هوش مصنوعی: هر کار خوبی که در این دنیا انجام دهی، در روز قیامت پاداش آن را خواهی دید؛ خداوند نتیجهی اعمال تو را به تو خواهد داد.
تلخ خواهی کام خود حنظل بکار
جویی از شیرین بیا خرما بیار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی تلخی را بچشی، باید از میوهای تلخ به نام حنظل استفاده کنی؛ اما اگر به دنبال شیرینی هستی، بهتر است خرما بیاوری.
طاهر آن غوغای شهر آشوب را
کز شکیب آرد برون ایوب را
هوش مصنوعی: طاهر به طور دلپذیری میتواند مشکلات و ناآرامیهای شهر را که باعث آزردگی ایوب شده، از بین ببرد.
وز تکلم کردن آن کام و لب
هوشش از سر کاست و افزودش عجب
هوش مصنوعی: در اثر صحبت کردن، لذت و جذابیت او کم شد و به عجیبی افزوده شد.
لختی اندیشید و با خود شد فرو
رخت اشکش ز التهاب دل برو
هوش مصنوعی: مدتی فکر کرد و در دلش احساس ناراحتی کرد و اشکش به خاطر شور و شوق و دلتنگیاش ریخت.
قطره ی چندش چو از مژگان دمید
قطره ای بر چهر آن ملحد چکید
هوش مصنوعی: وقتی چند قطره اشک از چشمان او فرو ریخت، یکی از آن قطرهها بر صورت آن بیدینی چکید.
سر برآوردش ز دامان شعله سار
سخت جان پیچید برخود ماروار
هوش مصنوعی: او از آغوش شعلهها بیرون آمد و در میان خطرات و مشکلات، به خود پیچید مانند مار.
گفت این غوغا و شورش بهر چیست
داعی این داستان در شهر کیست
هوش مصنوعی: سوال میشود که این هیاهو و شور و شوق برای چه چیزی است و چه کسی در این شهر باعث به وجود آمدن این داستان شده است؟
گفت طاهر این سؤال از ما چرا
با تو باید گفتگو زین ماجرا
هوش مصنوعی: طاهر گفت: چرا باید در مورد این ماجرا با تو صحبت کنیم؟
خود تو این بیداد بر پا کرده ای
هر کرا با تست رسوا کرده ای
هوش مصنوعی: تو خودت باعث این بیعدالتی شدهای و هر کسی را که با تو در ارتباط است، رسوا کردهای.
نیک بنگر کآتشی افروختی
خرمن اسلامیان را سوختی
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن، تو آتشی بهپا کردهای که کشتزار مسلمانان را سوزانده است.
ظلم خود کی بوده بر کافر روا
وانگهی بر آل پیغمبر روا
هوش مصنوعی: ظلم کردن به کافر چه معنایی دارد، در حالی که ظلم به خانواده پیامبر در نظر ما پذیرفته شده است؟
این گناهی کز تو سر زد در جهان
کس نخواهد دید دیگر از انس و جان
هوش مصنوعی: این خطا که تو مرتکب شدی، در دنیا هیچکس دیگر مانند آن را نخواهد دید، نه از انسانها و نه از جانها.
نز فرنگی نز مجوسی نز هنود
نز نواصب نز نصاری نز یهود
هوش مصنوعی: نه از مردم فرنگ، نه از زرتشتیان، نه از هندوها، نه از نواصب، نه از مسیحیان، و نه از یهودیان.
کس بهم کیش خود این استم نکرد
این جفاها کس به کافر هم نکرد
هوش مصنوعی: هیچ کس با من اینگونه بد نکرد، حتی با کافرها هم اینقدر بیرحمی نمیشود.
دعوی اسلام و با حق کبر و کین
کفر را ننگ است خود ز اینگونه دین
هوش مصنوعی: ادعای اسلام در حالی که با حق و حقیقت بزرگنمایی و دشمنی وجود داشته باشد، خفت و شرمساری دارد. چنین دینی که اینگونه است، ننگین است.
آری آنان دل ز رحمت کنده اند
کاین ستم ها در جهان افکنده اند
هوش مصنوعی: بله، آنها دلهایشان را از رحمت جدا کردهاند و به همین دلیل این ظلمها در دنیا به وجود آمده است.
باز آگه نامد آن خوک عنود
رست و خواهد بود بر حالی که بود
هوش مصنوعی: به زودی، آن خوک مغرور و سرسخت به حالت قبلی خود باز خواهد گشت و همچنان در همان وضعیت باقی خواهد ماند.
بندگی در مغز آن کافر رود
میخ آهن چون به سنگ اندر شود
هوش مصنوعی: اگر به مغز یک کافر میخ آهنی فرو رود، اثر آن مانند میخی است که در سنگ فرو میرود. این جمله نشاندهندهی تأثیر عمیق و نفوذپذیری است که در بندگی و ایمان وجود دارد، حتی اگر در ابتدا به نظر برسد که کسی نسبت به آن بیتوجه است.
لحظه ای باخود براندیشید و خواند
کس پی تحقیق زی ویرانه راند
هوش مصنوعی: لحظهای به فکر فرو رفت و به جستجوی حقیقت از ویرانهها پرداخت.
رفت و باز آمد که طفلی از حسین
دارد امشب بهر باب این شور و شین
هوش مصنوعی: او رفت و دوباره برگشت، زیرا امشب پسری از حسین به دنیا آمده که برای پدرش، بابا، این شادی و هیجان را به ارمغان آورده است.
کوه و صحرا از دمش بریان همه
دشت و دریا بر دلش گریان همه
هوش مصنوعی: کوه و دشت از نفس او گرم و سوزان شدهاند و دریا و زمین به خاطر او در حسرت و اندوه به سر میبرند.
مادران از بچگان گشته نفور
شوی و زن زنده گراید سوی گور
هوش مصنوعی: مادران از فرزندان خود دور میشوند و زنها به سمت قبر و مرگ گرایش پیدا میکنند.
این جفا را حق اگر کیفر کند
هر دمت صدبار خاکستر کند
هوش مصنوعی: اگر حق این بیمهریها را جبران کند، هر بار که نفس بکشی، باید از نو خاکستر شوی.
دست تا نفتاده ناچارت ز کار
تا ز دستت کاری آید زینهار
هوش مصنوعی: تا زمانی که به کارهایت نپرداختهای و به نتیجه نرسیدهای، نمیتوانی به چیزی امیدوار باشی. پس از این که دست به کار زدی، مراقب باش که کارهایت به درستی انجام شود.
سنگ ها بر سینه می زن زین غرور
پیش از آن که سنگ چینندت به گور
هوش مصنوعی: سنگها را بر سینهات بکوب و از خود بزرگبینی دست بردار، زیرا پیش از آن که تو را به خاک بسپارند، کارهای ناپسندت را به یادخواهند داشت.
بر سر افشان خاک ها ز آن شور و شر
پیش از آنکه خاک ریزندت به سر
هوش مصنوعی: بر سر ریختن خاک، نشانهای از شور و شلوغی وجود دارد، پیش از آنکه خاک را بر سرت بریزند.
ما مضی را کن تلافی پاره ای
بهر این طفلک بفرما چاره ای
هوش مصنوعی: امیدوارم گذشته را جبران کنی و در این راستا برای این بچه راه حلی پیدا کنی.
هان بیندیش از مکافات ای یزید
شام ماتم زایدت زین صبح عید
هوش مصنوعی: ای یزید، درباره عواقب اعمالت خوب بیندیش که این عید، برای تو جای اندوه و ماتم به ارمغان خواهد آورد.
این نصایح چون به گوشش باد بود
از کجا بئس المصیرش یاد بود
هوش مصنوعی: این نصیحتها برای او تاثیر چندانی ندارد و به خاطر سپردن مکان نامناسبی برای اوست.
گفت این سر مجلس آرایی نکوست
رنج او را چاره فرمایی از اوست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که در بالاترین مقام قرار دارد، زیبایی زندگی را به خوبی میفهمد و میتواند به مشکلات و دشواریهای دیگران کمک کند. رنج و ناراحتی آنان به نوعی از درک و توانایی او نشأت میگیرد.
طفل نارد مرده از زنده شناخت
شایدش زین راه دردی چاره خاست
هوش مصنوعی: کودک مرده را از زنده تشخیص میدهد. شاید به همین دلیل است که در این راه، دردی برایش ایجاد شده و به دنبال راه حلی میگردد.
برد باید تا فرا پیشش نهند
طفل را زینسان تسلی ها دهند
هوش مصنوعی: باید کودک را به جلو ببرند و به او آرامش دهند تا احساس بهتر و آرامتری داشته باشد.
برد خادم سر بدان ویران سرای
گنج را آری به ویرانه است جای
هوش مصنوعی: خدمتگزار سر خود را بر جای ویران میگذارد، اما گنج را به ویرانه میبرد.
روی پوش از طشت زر برداشتند
پیش رویش بر زمین بگذاشتند
هوش مصنوعی: بر روی طشت طلا را برداشتند و آن را بهصورت افقی روی زمین قرار دادند.
نیم شب از مشرق آن طشت زر
همچو شعرا بر غریبان تاخت سر
هوش مصنوعی: نیمه شب، آن طشت زر از سمت شرق مانند شاعران بر بیگانگان سقوط کرد.
بی کسان پروانه سان و آن سر چو شمع
با پریشانی به دورش گشته جمع
هوش مصنوعی: بیکسان، مانند پروانهای میگردد که دور شعلهای جمع شده است و سرش همچون شمع در پریشانی بهسر میبرد.
ظلمت شبشان از آن سر نور شد
ز آنسر آن ماتم سرا معمور شد
هوش مصنوعی: شبهای تاریک آنها به نور رسید و آن سو، مکان گریه و اندوه دوباره زنده شد.
صفحه تقویمشان آن خط و روی
بخت خود خواندند در وی مو به موی
هوش مصنوعی: در صفحه تقویم زندگیشان، هر لحظه و هر خاصیتی را به عنوان بخشی از سرنوشت خود شناخته و در آن به دقت نگاه کردهاند.
نخل امید رقیه جای بر
بس که آبش داد بار آور سر
هوش مصنوعی: نخل امید رقیه به حدی بارور شده است که دیگر نمیتواند از شدت آب، زیان ببیند.
چون سری خون سود و خاک آلود دید
جامه ی جان جای پیراهن درید
هوش مصنوعی: وقتی که سرِ خونین و خاکآلودی را دید، لباس جانش را از اندوه پاره کرد.
چشم افکندش به چشم و روبه رو
دوخت لختی دیده ی حسرت بدو
هوش مصنوعی: او به چشمان دیگری نگاهی انداخت و لحظهای به او خیره شد و در چشمانش حسرت را دید.
آتشی دیگر به جانش در گرفت
واحسینا را فغان از سر گرفت
هوش مصنوعی: آتشی دیگر در وجودش شعلهور شد و او با غم و نالهای بلند به فریاد درآمد.
گشت دریا ز آتش آهش سراب
گشت صحرا ز انجمش دریای آب
هوش مصنوعی: دریا به خاطر آتش اندوه او به صورت سراب درآمد و صحرا به خاطر اشکهایش مثل دریا پر از آب شد.
وحش از مرتع به هامون در خزید
طیر در بستان سر اندر پر کشید
هوش مصنوعی: حیوانات از مرتع به منطقهای خشک پناه بردند و پرندگان در باغ پرواز کردند.
رخ به سر بنهاد و گفت ای وای باب
وه که کرد از خون سر ریشت خضاب
هوش مصنوعی: او صورتش را پوشاند و با صدای ناله گفت: وای بر من، چه کردهای! که از خون سر ریشت رنگین شده است.
یا رب آن کافر درون کی بودکی
کاو یتیمم ساخت در این کودکی
هوش مصنوعی: ای خدا، چه کسی بود آن کافر که در کودکی خود یتیم شد؟
ای پدر آن کت رگ گردن گشاد
کیست دستانش الهی قطع باد
هوش مصنوعی: به پدر میگوید: آن کسی که گردن کلفت و نیرومند است کیست؟ ای کاش دستانش به سرنوشت بدی دچار شود.
هان مرا وقت یتیمی زود برد
سنگدل بود آنکه این جرأت نمود
هوش مصنوعی: به من نگاه کن که در زمان یتیمی، چقدر زود از من غافل شدند. آنکه این کار را کرد، قلبی سنگدل داشت.
هر که ما را ساخت زینسان دل دو نیم
یا رب اولادش چو ما گردد یتیم
هوش مصنوعی: هر کسی که دل ما را به این شکل شکسته است، ای خدا، فرزندان او نیز مانند ما یتیم شوند.
کاش نابینا ز مادر زادمی
بر سرت زینسان نظر نگشادمی
هوش مصنوعی: ای کاش از همان بدو تولد نابینا بودم، تا اینگونه بر سر تو نگاه نمیکردم.
در جهان پشت و پناهم بعد از این
کیست ای پشت و پناه عالمین
هوش مصنوعی: در این جهان، چه کسی میتواند بعد از این به من تکیهگاه و پناه باشد، ای پشتیبان و پناهدهندهی جهانیان؟
کشته تو من زنده و شرمندگی
خاک بر فرق من واین زندگی
هوش مصنوعی: من به عشق تو جان باختم و حالا زندهام، اما شرمندهام که باید در این دنیا زندگی کنم.
قتل من والله ثوابستی به تیغ
تیغ کو قاتل کجا جویم دریغ
هوش مصنوعی: اگر با شمشیر تو کشته شوم، به خدا قسم برای تو پاداشی خواهد داشت. حالا بگو، قاتل من کجاست تا برایش افسوس بخورم؟
حق مگر درد مرا درمان کند
فضل وی دشوار من آسان کند
هوش مصنوعی: فقط حقی که دارم میتواند دردم را تسکین دهد، و تنها لطف و بزرگی اوست که میتواند کارهای سخت مرا آسان کند.
چاره فرمایی به از مرگم کجاست
ای دریغ آ نهم برون از دست ماست
هوش مصنوعی: ای کاش راه حلی برای زندگی من وجود داشت. افسوس که این مشکل بالاتر از کنترل ماست و نمیتوانیم آن را حل کنیم.
تا دم مردن ادب از کف نداد
سر به خاک پای آن سر در نهاد
هوش مصنوعی: تا آخرین لحظه زندگی، ادب را رها نکرد و به نشانه احترام، سرش را به خاک پای مایهی بزرگواریش گذاشت.
شمع وش برتار و پودش دل فروخت
پای تا سر بی نفیر و ناله سوخت
هوش مصنوعی: شمع و پارچهای از دلش را به آتش میفروشد، او از سر تا پا در سکوتی عمیق سوخته است بدون هیچ فریاد و نالهای.
سر بدین سرماند و او آن سر فتاد
جان شیرین بر سر آن سر نهاد
هوش مصنوعی: سری که بر بالای بدن قرار داشت، در حوادثی از بین رفت و جان شیرین بر آن سر نهاد.
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
هوش مصنوعی: پیامبر فرمود که اگر به در بستهای برخورد کنی، بالاخره روزی ممکن است آن در باز شود و چیزی از آن بیرون بیفتد.
لیک در کوبنده ای از هیچ در
سر نیاوردش به در اینگونه سر
هوش مصنوعی: اگرچه در برابر مشکلات و سختیها مقاومت میکند، اما هیچ چیز نمیتواند به او آسیب بزند و او را از مسیرش منحرف کند.
هر تنی دارد ز سر پایندگی
هر دم از سر گیرد از سر زندگی
هوش مصنوعی: هر انسانی به طور طبیعی و به طور مداوم، از زندگی خود بهرهبرداری میکند و هر لحظه را به نوعی جدید آغاز میکند.
وین یتیمک را عجب زین ماجرا
عمر بر سرآمد از این سر چرا
هوش مصنوعی: این یتیم چه تعجبی از این ماجرا دارد که عمرش به سر آمد؟ چرا از این طرف به آن طرف میرود؟
زینب از این مرگ نو گیسوی کند
ام کلثوم از تحسر روی کند
هوش مصنوعی: زینب به خاطر مرگ تازهای که پیش آمده، موهایش را آشفته کرده و امکلثوم هم از روی حسرت و اندوه، چهرهاش را از دیگران میپوشاند.
ماتم آرا مویه گر دیگر زنان
نوحه افزا کودکان بر سر زنان
هوش مصنوعی: زنان با سیاه پوشی و گریه و زاری به سوگواری مشغولند و کودکان نیز بر سر زنان، نوحه سرایی میکنند.
آه دردا حسرتا کاین طفل ما
زندگی رفتش به سر زین سر هلا
هوش مصنوعی: آه و افسوس که این کودک ما، زندگیاش به پایان رسید و از این سر به سوی هلاکت رفت.
پیر و برنا زنده از سر روز و شب
وین صبی را مرگ از سر ای عجب
هوش مصنوعی: زنده بودن پیر و جوان به خاطر روز و شب ادامه دارد، اما این کودک، چه عجیب که مرگش از اول زندگیاش آغاز شده است.
اهل بیت از داغ وی مبهوت و مات
مرگ خود را خواستاران از جهات
هوش مصنوعی: اهل بیت از غم او حیران و متأثر شدهاند و برای مرگ خود تقاضا میکنند.
بر فنای خویشتن راغب همه
سوختن را بر به جان طالب همه
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تمایل به از دست دادن خود و فدای جان خود اشاره میکند. او میگوید که همهجا میل به سوختن و قربانی شدن وجود دارد، و کسی که در جستوجوی معنای واقعی زندگی است، برای جانش هم ارزش قائل نیست و حاضر است برای هدفهای بزرگتر جان خود را فدای کند.
ز آن میان آمد سکینه خواهرش
زار نالید و نشست اندر برش
هوش مصنوعی: در میان جمع، سکینه خواهرش با صدای بلند و دلشکسته به گریه و ناله پرداخت و کنار او نشست.
که خوشا حال تو ای فرخ لقا
کآمدی از زحمت عالم رها
هوش مصنوعی: خوشا به حالت ای چهرهی نیکو، که از رنج و زحمت این دنیا رهایی یافتی و به آزادی رسیدی.
تو به گور آسوده خواهی خفت و من
روز و شب از جور اعدا در محن
هوش مصنوعی: تو در آرامش و راحتی به خواب خواهی رفت، اما من از ستم دشمنان در رنج و عذاب خواهیم بود.
تا به حشرم جای دارد کز غمت
زندگی پوشد سیه در ماتمت
هوش مصنوعی: تا روز قیامت، غم تو بر دل من سنگینی خواهد کرد و زندگیام را در اندوه و تاریکی فرو خواهد برد.
کاش خواهر پیش مرگت گشتمی
از جهان پیش از تو در بگذشتمی
هوش مصنوعی: ای کاش قبل از تو از دنیا میرفتم و خواهرم به خاطر تو جانش را فدای من میکرد.
راست با این زندگی کن باورم
رشک گر بر مرگت ای خواهر برم
هوش مصنوعی: با این زندگی با حقیقت روبرو باش. من نسبت به مرگ تو، ای خواهر، حسادت میکنم.
ممکنات از مرگ وی بر سر زدند
بیرق ماتم به گردون بر زدند
هوش مصنوعی: وقایع ممکن بر اثر مرگ او به گریه و عزا درآمدند و به آسمان علامت عزاداری برافراشتند.
مصطفی محو از ملال مرتضی
مرتضی مات از خیال مجتبی
هوش مصنوعی: مصطفی در غم و اندوه مرتضی غرق شده است و مرتضی هم در خیال و تصور مجتبی غرق است.
مجتبی اندوه ناک از فاطمه
نوح آدم عذر خواهان از همه
هوش مصنوعی: مجتبی، به خاطر فاطمه ناراحت و غمگین است و آدم، به دلیل اشتباهاتش از همه عذرخواهی میکند.
انبیا انگشت از حیرت به لب
که عجب یک طفل و صد گیتی تعب
هوش مصنوعی: پیامبرانی که از شگفتی به لبخند آمدهاند، در شگفتاند که چگونه یک کودک میتواند به تنهایی نمایانگر عظمت و زیبایی تمام دنیا باشد.
زین خبر مریم ز سر معجز کشید
آسیه پیراهن اندر تن درید
هوش مصنوعی: از این خبر، مریم به معجزهای که اتفاق افتاده بود، توجه کرد. آسیه با حالتی حیران، پیراهن خود را در تنش درید.
ماه شاماخ ملمع چاک زد
مهر خود در نشان بر خاک زد
هوش مصنوعی: ماه شامگاهان زیباییهای خود را به نمایش گذاشت و عشقش را بر زمین نقش زد.
تیر طومار حساب چون و چند
پاک در پیچید و برطاق اوفکند
هوش مصنوعی: تیر حساب و محاسبه به شکل منظم و دقیق درهم پیچیده شد و سپس به طرف بالای آن پرتاب گردید.
لخشه ها مریخ را رخ برگشاد
رخش خود پی کرد و تیغ از دست داد
هوش مصنوعی: سیارهٔ مریخ با زیبایی و جلوهٔ خاصی خود را به نمایش گذاشت و قدرت و نفوذش را از دست داد.
مشتری زد بر زمین دستار خویش
ماند حیران زین قضا در کار خویش
هوش مصنوعی: مشتری (سیاره) بر زمین افتاد و همراه خود دستار (پوششی) را به زمین انداخت. او از این اتفاق شگفتزده و گیج شده است و در مورد وضعیت خود دچار سردرگمی شده.
زهره آهنگ حسینی برنواخت
سینه را بربط فغان را نغمه ساخت
هوش مصنوعی: زهره نیایش حسینی را برپا کرد و با سازش سینه را به فریاد و نغمه تبدیل نمود.
بریکایک جمله ذرات وجود
زین تعب کیوان نحوست ها فزود
هوش مصنوعی: با یک جمله، بخشهای وجودم از این تغییرات، بدبختیها و مشکلات بیشتر شد.
در جنان زهرا عقیق از جزع ریخت
رشته ی یاقوت در دامان گسیخت
هوش مصنوعی: در بهشت زهرا، عقیق بر روی جزع افتاد و رشتههای یاقوت در دامن به هم ریخت.
عاشقان از یاد معشوقان ملول
در عزا آرایی آل رسول
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر فراموشی معشوقان ناراحت و غمگین هستند و در این حال، به یاد و عزای خاندان پیامبر میپردازند.
ورقه و گلشاد سیر از جان و تن
ویسه و رامین نفور از خویشتن
هوش مصنوعی: ورقه و گلشاد به معنای زندگی و خوشی است که از وجود و جان فرد نشأت میگیرد، در حالی که ویسه و رامین با دوری از خود و مشکلاتی که دارند، در تنهایی و غم به سر میبرند.
شام گشت از کار دل بازی خجل
شد برون مهر پری دختش ز دل
هوش مصنوعی: شب شد و از کار دل، بازی و سرگرمی رخت بربست. عشق او همچون ستارهای زیبا از دل بیرون رفت و او را تنها گذاشت.
جان مهر از عشق ماهش سرد شد
چهر ماه از این رزیت زرد شد
هوش مصنوعی: عشق و محبت او باعث شد که جانش بیرمق و سرد شود، و در نتیجه چهرهاش هم از این نارسایی و ناراحتی زرد و پژمرده گشت.
بیژن از مهر منیژه شرمسار
عیش شیرین هر دو را شد زهرمار
هوش مصنوعی: بیژن به خاطر محبت منیژه، از شادی و لذت زندگی خود خجالتزده است و این احساس به خاطر تلخی و دردناک بودن وضعیتشان، شیرینی عیش آنها را به زهر تبدیل کرده است.
نام عفرا عروه را از یاد رفت
آب و خاک و آتشش برباد رفت
هوش مصنوعی: نام عفرا و عروه فراموش شده و تمام نشانههای آنها به وسیله آب، خاک و آتش نابود شده است.
مهر رامین از رخ شهرویه کاست
رایت این تعزیت کردند راست
هوش مصنوعی: محبت رامین از چهره شهرویه کاسته شد و این موضوع را با عزاداری و غم، اعلام کردند.
ناله ی نل را زین عزا گردون سپار
ز اشک دامان دمن چون جویبار
هوش مصنوعی: نالههای غمگین را از این مصیبت به آسمان بسپار، همچنان که اشکهای دامن گلها به آرامی مانند جویبار جاری میشود.
این غم از جمشید سوز عشق برد
ذکر خورشیدی به صدر سینه برد
هوش مصنوعی: این اشک و اندوه، یاد و نام عشق جمشید را در دل زنده کرده و به او همانند نور خورشید در قلبم تابیده است.
عشق بازی بر همه بس تلخ گشت
غره عیش همایون تلخ گشت
هوش مصنوعی: عشق ورزیدن به همه چیز بسیار تلخ شده است و زندگی خوش نیز تلخ شده است.
سر به دریا برد زین داغ اندروس
گشت هارورا رخ از غم سندروس
هوش مصنوعی: سرش را به دریا فرو برد و از غم اندوهناک خود، چهرهاش مانند گل سندروس پژمرده و غمگین شد.
تاب بر گلچهره و اورنگ خورد
شیشه ی تسکینشان بر سنگ خورد
هوش مصنوعی: تاب و زیبایی چهره کسی باعث میشود که تسکین و آرامش او از بین برود و به زمین بیفتد.
لیلی از رخسار مجنون شرمسار
قیس بر داغ جوانان بی قرار
هوش مصنوعی: لیلی از چهره مجنون در برابر قیس شرمگین است و او بر حال بی قراری جوانان غمگین است.
زین جفا فرهاد و شیرین دل پریش
تلخ کام خسرو از سودای خویش
هوش مصنوعی: در این بیت به وضعیت ناخوشایند و دردناک فرهاد و شیرین اشاره شده است. فرهاد و شیرین در عشق یکدیگر با مشکلات و رنجهای زیادی روبهرو هستند. همچنین، خسرو نیز به خاطر آرزوها و عشقهای خود دچار تلخی و ناامیدی شده است. این موضوع بیانگر تاثیر منفی عشق و جفا بر روح و دل انسانهاست.
وامق و عذار سر اندر جیب غم
ناز آن ناله، نیاز این ندم
هوش مصنوعی: وامق و عذار در حالتی هستند که اندوه عمیقشان را در دل دارند و نالهی غمانگیزشان نیازمند توجه و همدلی است.
بر غریبی چند جوقی سوگوار
بر یتیمی چند فوجی داغدار
هوش مصنوعی: در چندین جا، گروهی از سوگواران دور هم جمع شدهاند و بر یتیمی که داغ جوانی را بر دل دارد، ناله و اندوه میکنند.
بر اسیری چند و جمعی دل پریش
بر مریضی چند و خیلی سینه ریش
هوش مصنوعی: در این متن به تعدادی اسیر و افرادی اشاره شده که دلشان پریشان است، و همچنین به چند نفر بیمار و آسیبدیده که سینهشان شکسته است.
بر صغیری چند و مشتی دردمند
خود چه گویم تا چه کرد این کوب و کند
هوش مصنوعی: من چه بگویم دربارهی چند کودک و کسانی که در رنج و عذاب هستند، در حالی که این دنیای پر درد و رنج با آنها چه میکند و چگونه بر آنها فشار میآورد؟
مرگ آن کودک بلند آوازه شد
مرد و زن را داستانی تازه شد
هوش مصنوعی: مرگ آن کودک معروف، باعث شد که مردان و زنانی داستانی جدید در بارهاش بگویند.
با همه بی اعتباری هایشان
خلق را دل سوخت از سودایشان
هوش مصنوعی: با وجود تمامی بیاعتباریهایی که دارند، مردم به خاطر عشق و شوق آنها دلی بیمار و غمبار دارند.
تا به گوش نحس آن بدبخت خورد
برق سوزانی به کوهی سخت خورد
هوش مصنوعی: زمانی که صدای دردناک و ناهنجار به گوش آن آدم بدشانس رسید، به دلیلی بسیار شدید و دردآور به سختی تحملش را نداشت.
نی دلش یک مو به رحمت نرم گشت
نز سر مظلوم آزاری گذشت
هوش مصنوعی: دل نی به خاطر رحمت، به نرمی تغییر حالت داد و از سرِ مظلوم، آزاری گذشت.
گفت تا وی را به مغسل آورند
مرغ چون مرد از قفس بیرون برند
هوش مصنوعی: او گفت تا او را به قصابی ببرند، مرغ مانند انسانی است که از قفس بیرون میآید.
برد غسالش چو صرصر کز چمن
فصل دی بیرون برد برگ سمن
هوش مصنوعی: زمانی که باد سردی مانند صرصر از میان چمن میگذرد، برگهای معطر سمن را در فصل زمستان از باغ بیرون میبرد.
کرد چون پیراهنش از تن برون
پای تا سر دیدش از خون لاله گون
هوش مصنوعی: وقتی پیراهنش را درآورد، از سر تا پا بدنش را مانند گلهای لاله سرخ دید.
پشت و پهلو کتف و بازو دست و پای
یافتش آموده از خون هر کجای
هوش مصنوعی: او در هر جایی از بدنش، از پشت و پهلو تا کتف و بازو و دست و پا، آثار زخم و خون را مشاهده میکند و نشان میدهد که به شدت آماده و مقاوم است.
آن بدن عضوی سیه عضوی کبود
ساق تا سر یا ورم یا زخم بود
هوش مصنوعی: بدن او سیاه و کبود است، از سر تا پا یا ورم دارد یا زخمی دیده است.
گشت واویلا بمیرد مادرت
چیست اینها کآمدستی بر سرت
هوش مصنوعی: اوضاع به هم ریخته و بحرانی است و سوال این است که مادر تو چه مشکلی دارد؟ چرا چنین بلایی بر سرت آمده است؟
اشک ریزان با زبانی پر گله
زار جویان با دلی پر ولوله
هوش مصنوعی: با چشمانی پر از اشک و زبانی پر از شکایت، در جستجوی چیزی هستم و قلبم پر از آشفتگی است.
روی از مغسل به آن ویرانه کرد
جای در ویرانه چون دیوانه کرد
هوش مصنوعی: او از دنیای عرفان و حقیقت روی برگرداند و به ویرانهای رفت که مانند دیوانهها شده بود.
گفت وای ای خواهران ممتحن
از عناد خصم ممنوع از وطن
هوش مصنوعی: گفت: آه ای خواهران، از دشمنی که از میهن خود دور شده است، دوری کنید.
موجبات مرگ این طفلک چه شد
علت بیماریش ز اول چه بد
هوش مصنوعی: چه چیزی سبب مرگ این بچه شد و علت بیماریاش از ابتدا چه بود که اینگونه بد پیش رفت؟
کش بدن گر ناله زنبور نیست
لاغر اندامی و چندین زخم چیست
هوش مصنوعی: اگر زنبور نالهای نمیکند، پس چرا بدنش لاغر است و چرا اینهمه زخم دارد؟
پای تا سر پیکری مجروح و ریش
زخمش از ذرات صد خورشید بیش
هوش مصنوعی: بدن او به طور کامل آسیب دیده است و زخمهایش از نور خورشید حتی بیشتر میدرخشند.
این هزال و نوبت و ضعف از چه خاست
این جراحت ها بر اندامش چراست
هوش مصنوعی: این سستی و ناتوانی از کجا نشأت گرفته است؟ چرا این زخمها بر بدن او وجود دارد؟
خود مگر این بچه را مادر نبود
یا پرستارش پدر برسر نبود
هوش مصنوعی: آیا این بچه مادر ندارد یا پرستارش پدر نیست که دربارهاش اینگونه صحبت میکنید؟
تا گشودم دیده بر وی ز التهاب
دل کبابم دل کبابم دل کباب
هوش مصنوعی: زمانی که چشمانم را به روی او گشودم، از شدت احساسات و عشق، قلبم به شدت آتش گرفته و سوخته است.
کاش خود بی بهره بودم از بصر
تا بر این طفلم نیفتادی نظر
هوش مصنوعی: ای کاش هیچگاه چشمی نمیداشتم تا نگاه تو بر این کودک بیگناه بیفتد.
زینب آن سرگشته ی بی خانمان
ترجمان حالت آن بی کسان
هوش مصنوعی: زینب، آن فرد بیخانمان و گمگشته، نمایانگر احساسات و وضعیت کسانی است که در رنج و درد به سر میبرند.
از جروح یثرب و آسیب راه
تا ورود کربلا در خیمه گاه
هوش مصنوعی: جراحات و مشکلاتی که در شهر یثرب به وجود آمد و آسیبهایی که در راه تا کربلا متحمل شدیم، همه در خیمهگاه احساس میشود.
از قدوم دشمنان رحم سوز
وز هجوم آن سپاه کینه توز
هوش مصنوعی: با ورود دشمنان، رحم و دلسوزی از بین میرود و هجوم آن سپاه دشمن، از خود احساس کینه و نا امنی به جا میگذارد.
ز ازدحام شامیان بی حیا
ز اجتماع کوفیان بی وفا
هوش مصنوعی: از شلوغی افرادی که در شام بیشرم هستند و از جمعیت کسانی که در کوفه وفا ندارند، خسته و دلزدهام.
منع آب و قطع امید از جهات
تشنه لب بر شاطی شط فرات
هوش مصنوعی: آب را منع کردهاند و کسانی که تشنهاند، از امید بیبهرهاند در کنار رودفرات.
قتل مردان بلاکش بیش و کم
خفته در میدان کین شه تا حشم
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، مردان دلیر و شجاع چه کم و چه زیاد، به دست حوادث و آسیبها، جانشان را از دست میدهند و در خواب عمیق مرگ فرو میروند.
اسر نسوان سلب سامان نهب مال
دستگیر اینان و آنان پایمال
هوش مصنوعی: زنان اسیر، بینظم و بیسر و سامان هستند و تاراج اموالشان باعث میشود که هم آنها و هم دیگران مورد ظلم و ستم قرار بگیرند.
زیر پی تن های بی سر چاک چاک
زیب نی سرهای خون آلود پاک
هوش مصنوعی: در زیر پیراهنهای بیسر، زیبایی چاکهای آنها به هم ریخته است و سرهای خون آلود به پاکی خود ادامه میدهند.
ز اتفاق ناصبین پر نفاق
ز افتراق ناصرین کم دقاق
هوش مصنوعی: از تصادف ناصبیها که پر از نفاقاند، به جدایی ناصرین میرسیم که کمتر مورد توجه قرار میگیرند.
با وی از هر ماجرایی طرح کرد
شطری از احوال خود را شرح کرد
هوش مصنوعی: او در هر ماجرایی با او صحبت کرد و بخشی از زندگیاش را برایش بازگو کرد.
باز آن ویرانه شد ماتم سرای
شور غوغایی ز نو آمد به پای
هوش مصنوعی: بازی دوباره در آن ویرانه شروع شده و آنجا به مکانی برای عزاداری تبدیل شده است. شور و غوغایی تازه به پا شده است.
صابری رخت از جهان بیرون کشید
ایمنی پیراهن اندر خون کشید
هوش مصنوعی: صبور از این دنیا دل بر کند و با آرامش، اما پیراهنش را در خون پوشیده است.
از نوا شد نینوا آن غم سرا
آری آری کل ارض کربلا
هوش مصنوعی: شهر نینوا به خاطر موسیقی و نواهایی که در آن طنینانداز است، به محلی برای ابراز غم تبدیل شده است. به راستی، تمام زمینها به کربلا شباهت دارند و در آنجا درد و رنج مردم حس میشود.
تا صفایی زین مصیبت دم زدی
آتش اندر دوده ی آدم زدی
هوش مصنوعی: زمانی که از این مصیبت صحبت کردی، انگار آتش را در دل خاکستر آدمها روشن کردی.
بردی ازتن مرد و زن را صبر و تاب
کردی از غم انس و جان را دل کباب
هوش مصنوعی: تن مرد و زن را از صبر و تاب خالی کردی و دل انس و جان را به خاطر غم کباب زنده کردی.
به که بر سوزی بنان و خامه را
به که در شویی کتاب و نامه را
هوش مصنوعی: بهتر است که قلم و دستت را بر روی کاغذ بکشی و اثر خود را به جا بگذاری، تا اینکه در کاری ایفای نقش کنی که به فراموشی سپرده شود.
بار الها محض فضل خویشتن
گوشه ی چشمی فراز آور به من
هوش مصنوعی: ای خدا، فقط به خاطر لطف خودت نگاهی به من بیفکن و به من توجه کن.
امر این سرگشته حال شرمسار
با رقیه ی شاه مظلومان گذار
هوش مصنوعی: این جمله به وضوح بیانگر وضعیت فردی است که در حالت سردرگمی و شرمندگی قرار دارد و به نوعی نشان میدهد که او با رقیه، دختر شاهی که مظلوم است، تعامل دارد. این تعامل میتواند به نوعی به توجه و همدلی فرد با وضعیتی که رقیه در آن قرار دارد، اشاره کند. در کل، به حس و حال عمیق و پیچیدهای اشاره دارد که در رابطه با رقیه و وضعیت او بوجود آمده است.
تا به رستاخیز از این رو سیه
آورد پیش پدر عذر گنه
هوش مصنوعی: تا روز قیامت، این دل سیاه را به پدر برای عذرخواهی از گناهان خود میآورم.
بوکه زین غرقابه ام بیرون کشند
پیش از آنکه زورقم در خون کشند
هوش مصنوعی: اگر مرا از این وضعیت خطرناک نجات دهند قبل از آنکه قدرت من در خونم غرق شود.