گنجور

شمارهٔ ۶۰

تا فتنه ی قامت توبرخاست
شد هر طرفی قیامتی راست
زان خاست و زین نشست لابد
بنشست امان و فتنه برخاست
هر جا که تویی غریب نبود
در مرد وزن ار غریو و غوغاست
تعظیم قد ترا به ننشست
هر سرو که در چمن به پا خاست
تا حرف تو در میانه آمد
آشوب میان پیر و برناست
آنان که بلای عشق دیده اند
دانند که حق به جانب ماست
من خود به غم تو شادم ای دوست
دل را چکنم که ناشکیباست
هر شب که نه با توام به سر رفت
از رنگ رخم چو روز پیداست
خار است و خسک به زیر پهلو
درخوابگهم حریر و دیباست
از کوی تو کی رود اسیری
کز زلف تواش کمند برپاست
در ساغرم از خیال لعلت
خوناب جگر به جای صهباست
دندان بکن از لبش صفایی
مالک دارد نه مال یغماست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا فتنه ی قامت توبرخاست
شد هر طرفی قیامتی راست
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و جذابت ظاهر شد، هر جا که نگاه کنی، یک نوع شور و هیجان به وجود آمده است.
زان خاست و زین نشست لابد
بنشست امان و فتنه برخاست
هوش مصنوعی: او از اینجا برخواست و از آنجا نشست، بنابراین باید آرام بگیرد، اما آشوب و فتنه برخاست.
هر جا که تویی غریب نبود
در مرد وزن ار غریو و غوغاست
هوش مصنوعی: هر کجا که تو حضور داشته باشی، هیچ احساس غریبی وجود ندارد، حتی اگر صدا و شلوغی زیادی باشد.
تعظیم قد ترا به ننشست
هر سرو که در چمن به پا خاست
هوش مصنوعی: هیچ درخت سرو‌ای که در باغ به پای خود بلند شده، نتوانسته است به عظمت قد تو احترام بگذارد.
تا حرف تو در میانه آمد
آشوب میان پیر و برناست
هوش مصنوعی: وقتی حرف تو به میان می‌آید، میان افراد بزرگسال و جوانان آشوب و درگیری به وجود می‌آید.
آنان که بلای عشق دیده اند
دانند که حق به جانب ماست
هوش مصنوعی: کسانی که تجربه سختی‌های عشق را دارند، می‌دانند که حق با ماست.
من خود به غم تو شادم ای دوست
دل را چکنم که ناشکیباست
هوش مصنوعی: من به خاطر غم تو خوشحالم، ای دوست. دل را چکار کنم که نمی‌تواند صبر کند؟
هر شب که نه با توام به سر رفت
از رنگ رخم چو روز پیداست
هوش مصنوعی: هر شبی که دور از تو سپری می‌شود، رنگ و روی من به وضوح نشان می‌دهد که چقدر دلتنگ تو هستم.
خار است و خسک به زیر پهلو
درخوابگهم حریر و دیباست
هوش مصنوعی: در زیر پهلوی من خار و گیاهان بی‌ارزش خوابیده‌اند، اما پارچه‌ی نرم و لطیف حریر و دیبا را دارم.
از کوی تو کی رود اسیری
کز زلف تواش کمند برپاست
هوش مصنوعی: از کجا می‌تواند کسی که اسیر زلف توست، از کوی تو حرکت کند؟ زیرا زلف تو همچون کمند (افسار) بر او چیره است و او را در بند نگه داشته است.
در ساغرم از خیال لعلت
خوناب جگر به جای صهباست
هوش مصنوعی: در می‌نوشیدنم، به جای شراب، یاد تو و درد و حسرتی که در دل دارم جایگزین شده است.
دندان بکن از لبش صفایی
مالک دارد نه مال یغماست
هوش مصنوعی: لبخند او آنقدر زیبا و دلنشین است که می‌توان همچون ثروتی باارزش به آن نگاه کرد، نه اینکه به عنوان غارتی زودگذر به شمار آید.