گنجور

شمارهٔ ۳۳۵

بود فروغ چشم و دل صحبت جان فزای تو
کشت گزند جسم و جان هجرت جان گزای تو
تا ز درم دوباره بازآیی و غم بری ز من
رفتی و آب ها فشاند اشک من از قفای تو
با همه لاف دوستی زیسته ای به هجر من
آه که نیست محتمل صبر من از جفای تو
خواهی اگر رضای من تیغ بکش برای من
مایه ی زندگی تویی ای سر و جان فدای تو
آن گرهی که هجر زد باز کند که از دلم
تا نفتد به چنگ من زلف گره گشای تو
سرنکشم ز بندگی تا اثر از وجود من
هرچه کنی به جای خود حاکم ماست رای تو
از دو جهان برید دل، تا به تو گشت متصل
کو همه بندها گسل هرکه شد آشنای تو
تاخبری ز مهر و کین، تا اثری ز کفر و دین
تیغ ترا تنم رهین جان من از بلای تو
هست صفایی این اگر چشم تو و اشکش اینقدر
غرق کند سفینه ات قطره بحرزای تو

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود فروغ چشم و دل صحبت جان فزای تو
کشت گزند جسم و جان هجرت جان گزای تو
هوش مصنوعی: نور چشم و دل من، از صحبت توست که زندگی‌بخش و دلپذیر است. درد و رنج جسم و جان را در فراق تو تحمل می‌کنم.
تا ز درم دوباره بازآیی و غم بری ز من
رفتی و آب ها فشاند اشک من از قفای تو
هوش مصنوعی: تمنای بازگشت تو دارم تا از در من دوباره وارد شوی و غم را از من بزدایی. تو رفته‌ای و من از پشت سرت اشک‌هایم مانند آب‌ها جاری شده است.
با همه لاف دوستی زیسته ای به هجر من
آه که نیست محتمل صبر من از جفای تو
هوش مصنوعی: تو با تمام ادعای دوستی‌ات زندگی کرده‌ای، اما در دوری من، آه، صبر من از بدی‌های تو قابل تحمل نیست.
خواهی اگر رضای من تیغ بکش برای من
مایه ی زندگی تویی ای سر و جان فدای تو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که مرا راضی کنی، برای من آماده باش تا جان و زندگیم را به خطر بیندازم. تو برای من ارزشمندی و من جانم را برایت فدای می‌کنم.
آن گرهی که هجر زد باز کند که از دلم
تا نفتد به چنگ من زلف گره گشای تو
هوش مصنوعی: آن گرهی که به دلیل جدایی تو ایجاد شده، باید باز شود تا زلف‌های گره‌گشای تو از دل من نروند و در دستم نیفتند.
سرنکشم ز بندگی تا اثر از وجود من
هرچه کنی به جای خود حاکم ماست رای تو
هوش مصنوعی: من هرگز از بندگی سر برنمی‌دارم و هر اتفاقی که برای من بیفتد، در جای خود قرار دارد و تو صاحب‌نظر و حاکم بر این امور هستی.
از دو جهان برید دل، تا به تو گشت متصل
کو همه بندها گسل هرکه شد آشنای تو
هوش مصنوعی: دل از هر دو جهان جدا شد و به تو پیوست، زیرا که تو هر بندی را پاره می‌کنی. هر کس که تو را بشناسد، به این حالت دست می‌یابد.
تاخبری ز مهر و کین، تا اثری ز کفر و دین
تیغ ترا تنم رهین جان من از بلای تو
هوش مصنوعی: تا وقتی خبری از عشق و عداوت نیست، و تا زمانی که نشانی از کفر و ایمان وجود ندارد، شمشیر تو جانم را در دست خود دارد و من از مصیبت تو رنج می‌برم.
هست صفایی این اگر چشم تو و اشکش اینقدر
غرق کند سفینه ات قطره بحرزای تو
هوش مصنوعی: اگر چشمان تو به این زیبایی باشد و اشک‌هایت به اندازه‌ای عمیق، قایق زندگی‌ات را در دریای وجودت غرق می‌کند.