شمارهٔ ۲۳۱
مرا نشان نظر باشد از نگار دگر
چرا ورای خیال تو نیست کار دگر
به یادگار تو زخمم به دل رسید و خوشم
که ماند تیر تو درسینه یادگار دگر
به یک خدنگ شکار افکنی که چون تو شنید
که هر قدم به زمین افکند شکار دگر
در آی فصل بهارم به باغ و رخ بگشای
که از جمال توام بشکفد بهار دگر
به خاک راه تو ریزم روان و حیف خورم
که نیست جان دگر تا کنم نثار دگر
به یک شرر همه راسوخت خشک و تر چه کنم
اگر به ما رسد از آتشت شرار دگر
ز بی قراری زلفت بس این که هرنفسی
به بی قراری ما می دهد قرار دگر
به طرف چشمه ی چشمم خرام و جای گزین
که نیست لایق سرو تو جویبار دگر
بیان شوق به پایان نمی رسد همه عمر
درین رساله مشروح و صد هزار دگر
زدی نه لاف وفا با تو اینقدر به گزاف
اگر صفایی دل داده راست بار دگر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرا نشان نظر باشد از نگار دگر
چرا ورای خیال تو نیست کار دگر
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی چهرهات به تو توجه دارم، اما چرا باید غیر از تو به چیزی دیگر فکر کنم وقتی که چیزی جز خیال تو در ذهنم نیست؟
به یادگار تو زخمم به دل رسید و خوشم
که ماند تیر تو درسینه یادگار دگر
هوش مصنوعی: زخمی که به یاد تو در دلم باقی مانده، مرا خوشحال میکند. چرا که تیر تو که نشانهای از عشق توست، هنوز در سینهام مانده و یادآور خاطرات دیگر نیز هست.
به یک خدنگ شکار افکنی که چون تو شنید
که هر قدم به زمین افکند شکار دگر
هوش مصنوعی: به یک تیر کمان شکار بیندازی که وقتی صدای قدمهای تو را میشنود، شکار دیگری را به زمین میاندازد.
در آی فصل بهارم به باغ و رخ بگشای
که از جمال توام بشکفد بهار دگر
هوش مصنوعی: در این بهار، به باغ بیایم و چهرهام را باز کنم تا زیبایی من باعث شکوفایی بهار جدیدی شود.
به خاک راه تو ریزم روان و حیف خورم
که نیست جان دگر تا کنم نثار دگر
هوش مصنوعی: من جانم را برای تو فدای میکنم و افسوس که دیگر جانی برای فدا کردن ندارم تا بتوانم دوباره آن را نثار تو کنم.
به یک شرر همه راسوخت خشک و تر چه کنم
اگر به ما رسد از آتشت شرار دگر
هوش مصنوعی: اگر یک شعله کوچک میتواند همه چیز را بسوزاند، چه باید بکنم اگر شعله آتش تو به ما برسد و ما را نیز بسوزاند؟
ز بی قراری زلفت بس این که هرنفسی
به بی قراری ما می دهد قرار دگر
هوش مصنوعی: از بیقراری و شوق زلفهای تو، هر لحظهای که میگذرد، به ما آرامشی جدید میبخشد.
به طرف چشمه ی چشمم خرام و جای گزین
که نیست لایق سرو تو جویبار دگر
هوش مصنوعی: به سمت چشمان من بیا و بایست، زیرا جویبار دیگری وجود ندارد که شایسته ی زیبایی تو باشد.
بیان شوق به پایان نمی رسد همه عمر
درین رساله مشروح و صد هزار دگر
هوش مصنوعی: عشق و شوقی که در دل داریم، هیچ وقت به پایان نمیرسد و در تمام عمر، مطالب و احساسات زیادی را میتوان در این باره نوشت و بیان کرد.
زدی نه لاف وفا با تو اینقدر به گزاف
اگر صفایی دل داده راست بار دگر
هوش مصنوعی: اگر به تو وفا کردهام، حرفهای بیمعنی نزدهام. اگر دل من با تو صمیمی است، بار دیگر صادقانه این را میگویم.

صفایی جندقی