گنجور

شمارهٔ ۱۰۶

ز نقص سروکش از برگ و بر کمالی نیست
که پیش نخل تواش نیز اعتدالی نیست
جبین و جبهه مه را تجملی است وجه
ولی به وجه جمیل تواش جمالی نیست
به چهرت اهل نظر مصر را کجا سنجند
که چون تواش بر و بالا و زلف و خالی نیست
من و تحمل هجران مبند حمل محال
که پیش حول من اینگونه احتمالی نیست
ز زلف خویش پریشانیم نگر به فراق
ز کس مپرس که حاجت به شرح حالی نیست
به شوق قتل خود از سیر قاتل افتادم
بلی قتیل ترا آن قدر مجالی نیست
به دست دوست ندارم غمی ز کشته شدن
خدا گواست مرا غیر از این خیالی نیست
هر آنکه خاطرش از مهر دوستی خرم
ز کاوش دو جهان دشمنش ملالی نیست
به آشیانه و باغم مخوان ز دام و قفس
چه حاصلم ز گشودن که پر و بالی نیست
میان ما ز چه پیوند دوستی نگسست
دل ترا به دل منکه اتصالی نیست
به ترک قید ملامت بدان صفایی را
که پای بست تو در بند جاه و مالی نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز نقص سروکش از برگ و بر کمالی نیست
که پیش نخل تواش نیز اعتدالی نیست
هوش مصنوعی: کیفیت و زیبایی سرو، به دلیل نقصی که دارد، هیچ کمالی را از خود ارائه نمی‌دهد و در مقایسه با نخل، به هیچ وجه به اعتدالی دست نمی‌یابد.
جبین و جبهه مه را تجملی است وجه
ولی به وجه جمیل تواش جمالی نیست
هوش مصنوعی: پیشانی و چهره ماه آراسته و زیباست، اما در برابر چهره زیبای تو، این زیبایی معنی و ارزش چندانی ندارد.
به چهرت اهل نظر مصر را کجا سنجند
که چون تواش بر و بالا و زلف و خالی نیست
هوش مصنوعی: به چهره‌ات اهل دانش و بینش نمی‌توانند زیبایی‌های مصر را با تو مقایسه کنند، زیرا هیچ‌یک از آن زیبایی‌ها به پای چهره و زلف و سادگی تو نمی‌رسد.
من و تحمل هجران مبند حمل محال
که پیش حول من اینگونه احتمالی نیست
هوش مصنوعی: من و تو نمی‌توانیم دوری و جدایی را تحمل کنیم، چرا که چنین فرضی در شرایطی که من هستم ممکن نیست.
ز زلف خویش پریشانیم نگر به فراق
ز کس مپرس که حاجت به شرح حالی نیست
هوش مصنوعی: نگاه کن به پریشانی موهایم؛ در مورد دوری از محبوب، نیازی به پرسیدن از دیگران نیست، چون توضیحی برای حال و احوال خود ندارم.
به شوق قتل خود از سیر قاتل افتادم
بلی قتیل ترا آن قدر مجالی نیست
هوش مصنوعی: بخاطر آرزوی جان باختن به دست تو، از سر و سامانم بیرون رفته‌ام. بله، کشته تو آنقدر فرصت ندارد که به تو نزدیک شود.
به دست دوست ندارم غمی ز کشته شدن
خدا گواست مرا غیر از این خیالی نیست
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم به وسیله دوستانم، غمی از کشته شدن خدا بر دوشم باشد. جز این، هیچ فکر و خیالی در سر ندارم.
هر آنکه خاطرش از مهر دوستی خرم
ز کاوش دو جهان دشمنش ملالی نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش پر از محبت و دوستی باشد، به خاطر جست‌وجوی آرامش در دو جهان، هیچ ناراحتی از دشمنی‌ها ندارد.
به آشیانه و باغم مخوان ز دام و قفس
چه حاصلم ز گشودن که پر و بالی نیست
هوش مصنوعی: به من نگو که در آشیانه یا باغ هستم، زیرا حاصلی از آزادی و رهایی ندارم. من در دام و قفس زندانی‌ام و نمی‌توانم پرواز کنم، چون بال و پری برای این کار ندارم.
میان ما ز چه پیوند دوستی نگسست
دل ترا به دل منکه اتصالی نیست
هوش مصنوعی: ما هرگز دوستی‌امان را از دست نداده‌ایم، اما دل تو و دل من هیچ ارتباطی با هم ندارند.
به ترک قید ملامت بدان صفایی را
که پای بست تو در بند جاه و مالی نیست
هوش مصنوعی: به خاطر آرامش و پاکی که در نتیجه رهایی از انتقاد و سرزنش به دست می‌آید، به یاد داشته باش که وابستگی‌ات به شهرت و ثروت، تو را به زنجیر کشیده است.