گنجور

شمارهٔ ۳

به دست اگر چه متاعی به جز گناه ندارم
ولی چه چاره که غیر از درت پناه ندارم
هم از تو پیش تو نالم خلاف مردم عالم
کجا روم که جز این در گریزگاه ندارم
کسی نداد پناهم تو ره به خویشتنم ده
که آشکار و نهان جز سوی تو راه ندارم
بهای وصل تو بسیار و من بضاعتم اندک
به خورد عشق دریغا که دستگاه ندارم
از این نوای دمادم وز این سرشک پیاپی
به دیده اشک نماند و به سینه آه ندارم
بریز خون من امشب کجا مجال تظلم
مرا که روز قضا جز یکی گواه ندارم
به یمن عشق تو عمری است ای گدای تو شاهان
که هیچ بیم و امید از گدا و شاه ندارم
گرم ز فرط کرم رو سفید خواهی و فارغ
به حشر واهمه از نامه ی سیاه ندارم
به تاج زر نتوان سر ز راه برد صفائی
مرا که بر سر کویش به سر کلاه ندارم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به دست اگر چه متاعی به جز گناه ندارم
ولی چه چاره که غیر از درت پناه ندارم
هوش مصنوعی: اگرچه تنها چیزی که در دست دارم گناه است، اما چه کنم که جز در خانه‌ات پناهی ندارم.
هم از تو پیش تو نالم خلاف مردم عالم
کجا روم که جز این در گریزگاه ندارم
هوش مصنوعی: من از تو دلخورم و در حضور تو از این شکایت می‌کنم، اما نمی‌دانم به کجا بروم که غیر از اینجا هیچ پناهگاهی ندارم.
کسی نداد پناهم تو ره به خویشتنم ده
که آشکار و نهان جز سوی تو راه ندارم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به من پناهی نداده است. ای خدا، من را به خودم هدایت کن، زیرا در هیچ حالتی جز در پیشگاه تو راهی ندارم.
بهای وصل تو بسیار و من بضاعتم اندک
به خورد عشق دریغا که دستگاه ندارم
هوش مصنوعی: عشق تو ارزش زیادی دارد، اما من وسایل و دارایی‌ام کمیاب است. افسوس که ابزار لازم برای رسیدن به تو را ندارم.
از این نوای دمادم وز این سرشک پیاپی
به دیده اشک نماند و به سینه آه ندارم
هوش مصنوعی: به خاطر این صدای مداوم و این اشک‌های پی در پی، نه اشکی در چشمم باقی مانده و نه آهی در سینه‌ام دارم.
بریز خون من امشب کجا مجال تظلم
مرا که روز قضا جز یکی گواه ندارم
هوش مصنوعی: امشب خون من را بریز، زیرا برای دادخواهی از خود، جایی ندارم و در روز حساب تنها یک شاهد برای خود دارم.
به یمن عشق تو عمری است ای گدای تو شاهان
که هیچ بیم و امید از گدا و شاه ندارم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو سال‌هاست که من به عنوان یک گدای تو زندگی می‌کنم و هیچ نگرانی یا امیدی به وضعیت خودم یا حتی وضعیت شاهان ندارم.
گرم ز فرط کرم رو سفید خواهی و فارغ
به حشر واهمه از نامه ی سیاه ندارم
هوش مصنوعی: اگر از لطف و مهربانی خداوند چهره‌ات درخشان و سفید شود و از روز قیامت هیچ نگرانی نداشته باشی که از نامه‌ی اعمال بدت خجالت بکشی، من نیز در این حال آسوده‌ام.
به تاج زر نتوان سر ز راه برد صفائی
مرا که بر سر کویش به سر کلاه ندارم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم سرم را از راه عزت و محبوبیتم دور کنم، زیرا بدون آنکه بر سر کوی تو کلاهی داشته باشم، نیکویی و زیبایی‌ام را از دست نمی‌دهم.