گنجور

بخش ۱۴ - جواب

بیاور ساقی آن صاف صفا خیز
که بدهد صاف را از درد تمییز
نداری صاف ده درد از خط اشک
که صاف آفتاب از او برد رشک
بیاور هر چه داری درد یا صاف
که می صافست و درد و صاف ز اوصاف
شرابی ریز دور از رنگ و از بو
بمینای من از میخانه هو
که این میخانه پرورد قدیمست
خمش در خانه سر حکیمست
بن خم هشته در بنیان جودست
بنای خانه مبنای وجودست
وجود می بلا نقص بسیطست
تمام دور هستی را محیطست
خرابم کن بکلی از می ذات
مرا بر نفی موکولست اثبات
بر آنستم که از این می پرستی
کنم در نیستی تدبیر هستی
فنای ذات رهرو راست مقصود
مقام نفی باشد جای محمود
تو پنداری که من مست و خرابم
مگر مستی سپس بیند بخوابم
که من مستم ولی مست وجودم
خراب غیب و آباد شهودم
تو داری باده ئی در خورد مستان
بجام تست جان می پرستان
مرا کن زنده در این حال مردن
که باید جان بی پایان سپردن
که از یک جان سپردن لطف جانان
دهد هر مرده ئی را هفتصد جان
دهد یکدانه هفصد دانه حاصل
بنص آیه سبع سنابل
گرم باشد کنم قربان ساقی
بهر دم هفتصد جان جمله باقی
که او از ما بگیرد جان فانی
دهد جانی که گوئی من ر آنی
اگر چه لن ترانی نیست باطل
مباش از من رآنی نیز غافل
که باشد در تجلی های انوار
ز احمد تا بموسی فرق بسیار
بود موسی هنوز اندر سماوات
رسول مصطفی ممسوس بالذات
بود احمد بذات الله ممسوس
تجلی های ذاتی راست ماء/نوس
بجنبد تا بسنبد بال این طیر
براند تا بماند رفرف از سیر
شود بالای او ادنای قوسین
نشیمنگاه شاه کون بی این
زهم ریزد بنه و بنگاه محمود
نماند غیر وجه الله محمود
ببام حق مزن کوس سوائی
نماند احمدی ماند خدائی
زند بر بام قدس ذات مطلق
ندای من رآنی قدراء/ی الحق
باورنگ کمال عز سرمد
خدا بنشست چون برخاست احمد
بلی از جان مردان هنرمند
چو برخیزند بنشیند خداوند
اگر حق گفت سبحانی عجب نیست
کسی را غیر حق این گفت و لب نیست
چو شد بر با یزید از حق تجلی
باستغراق گفت این قول اعلی
چو باز آمد ازان غیب و ازان هول
بوی گفتند سر زد از تو این قول
ز روی عجز با حق گفت در راز
که ای کوینده بی شبه و انباز
کنند این قول را از من روایت
بمن این قوم در طی حکایت
اگر من گفتمی سبحانی از خود
شد ستم کافر و گبرو بدودد
نمودم زین خطا گفتن ستغفار
شدم مؤمن نمودم قطع زنار
کنون گویم که گشتم سالک راه
هو الله الذی لا غیره الله
چو باز از ذات اول شد ب آخر
تجلی گشت مظهر عین ظاهر
سرایت کرد سر ذات بر ذات
شه شطرنج علم و عین شد مات
حقیقت شد پدید از ذوق و مستی
نماند از بایزید پیر هستی
درین دریا ز سر تا پای شد گم
بخویش این بحر آمد در تلاطم
زنای بایزید این قول شد راست
که ذات لم یزل در جبه ماست
نمود از پای خلع نعل امکان
خدا پیدا شد و کونین پنهان
دوئی از احولی خیزد شکی نیست
بچشم راست بین حق جز یکی نیست
چو راند از این دوتائی رخش سالک
بیکتائی بهر ملکست مالک
کسی کز این دوتائی رست یکتاست
سوای ذات او کس نیست پیداست
بجز حق در مکان و لا مکان نیست
نشان از کس بکوی بی نشان نیست
درین میخانه مستانند بیحد
گروهی بیخود و قومی معربد
یکی افتاده از مستی بیک دوش
نموده کل هستی را فراموش
یکی دریا کشیدست و طلبکار
حریفان خفته او بنشسته بیدار
بوحدت رتبه از اندازه بیشست
مقام هر کسی بر حد خویشست
بحد خویش هر کس را زبانیست
بوحدت هر زبانی را بیانیست
بیان هر زبان از حد برونست
عبارات حقیقت را شئونست
شئون هر عبارت را تجلیست
که عین هر عبارت عین مولیست
عبارات وجود ماست شتی
مقام جمع ما بی ند و همتا
شد از این نفی و این اثبات معلوم
که در این نکته اسراریست مکتوم
که گوید بایزیدی وقت گفتار
نگفتم باز گفت آرد بتکرار
نشاید گفت این نطقست واهی
نه بالله نیست جز نطق آلهی
بصورت چون نشیند شاه بر تخت
زند بر بام دولت نوبت بخت
اگر نوبت زند سلطان معنی
ببام دل نکاهد جان معنی
فزاید جان معنی نوبت فقر
که باشد دولت الحق دولت فقر
الهی تاج فقرم نه بتارک
ردای فقر کن بر من مبارک
که در کوی عنایت من فقیرم
تو سلطان غیور و من حقیرم
تو شاهی من گدایم رسم شاهست
که بخشد جرم آن کاهل گناهست
که جای بیگناهان در نعیمست
کرا بجشد که رحمن و رحیمست
نبخشی گر مرا ای وای بر من
که گردد خصم عقل و رای بر من
اگر رحمت کنی سلطان تختم
بعین فقر دولت یار بختم
من و دل هر دو همراه طریقیم
فنای فقر را در ره رفیقیم
بدان امید کز حیرت رهانی
دو همره را کنی در فقر فانی
مرا بنمود غواص غریبی
بغوص خویش اطوار عجیبی
فنا را سر فرو برد او بکانون
ز دریای بقا آورد بیرون
ب آتش رفت و بیرون آمد از آب
الهی ده کلید فتح این باب
مرا در نطع لوح محو کن مات
چو شه بنشان بصدر لوح اثبات
جم دل را بساط سروری ده
سلیمان مرا انگشتری ده
که دیوانند بس ناسخته در راه
گریزند ار ببینند اسم الله
درین ره دیوانسی هست بسیار
تن او بار و کله بردار و طرار
برند این غولهای نا ممیز
کله از سر، سر از تن، تن ز حیز
چو دیو نفس کافر شد مسلمان
رسد کار دل سالک بسامان
چو پیچد نفس این شرک دو تو را
دل از وحدت برآردهای و هو را
چو کار دل بسامان صفا شد
فنا تکمیل شد دور بقا شد
لب عین الحیوه دل نشستی
ز قید ماسوای دوست رستی
زدی یک جام زاب زندگانی
جهانی زنده کن از جام ثانی
چو ظلمت محو شد نور مبینست
مقام صحو بعد المحو اینست
بگوش من ندای محو موهوم
بود صرف صدای صحو معلوم
خدا باشد یکی در دین وحدت
دوئی کفرست در آئین وحدت
بکفر حق گرا ای پیر جاهل
که خواهی مرد در این کفر باطل

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیاور ساقی آن صاف صفا خیز
که بدهد صاف را از درد تمییز
هوش مصنوعی: بیا و بساط خوشی را فراهم کن تا از شر درد و غم رها شویم و لذت شادابی را احساس کنیم.
نداری صاف ده درد از خط اشک
که صاف آفتاب از او برد رشک
هوش مصنوعی: اگر در دل حسی از درد و غم داشته باشی، این احساس در نهایت به صفای درونت کمک می‌کند، همان‌طور که آفتاب با روشنایی‌اش حسادت را از بین می‌برد.
بیاور هر چه داری درد یا صاف
که می صافست و درد و صاف ز اوصاف
هوش مصنوعی: بیا چیزهایی که داری، چه درد و چه آرامش، زیرا هر دو از ویژگی‌های او هستند.
شرابی ریز دور از رنگ و از بو
بمینای من از میخانه هو
هوش مصنوعی: یک جام شراب را بریزید، دور از رنگ و بوی آن، به من نگاه کن که چقدر تحت تأثیر میخانه هستم.
که این میخانه پرورد قدیمست
خمش در خانه سر حکیمست
هوش مصنوعی: این میخانه از دیرباز پرورش یافته است و راز آن در دل خانه‌ی یک حکیم نهفته است.
بن خم هشته در بنیان جودست
بنای خانه مبنای وجودست
هوش مصنوعی: در دل سخاوت و generosity، اساس و پایه‌گذاری زندگی و وجود انسان قرار دارد.
وجود می بلا نقص بسیطست
تمام دور هستی را محیطست
هوش مصنوعی: وجود بی‌نقص و کامل است و به‌خوبی همه جنبه‌های هستی را در بر می‌گیرد.
خرابم کن بکلی از می ذات
مرا بر نفی موکولست اثبات
هوش مصنوعی: من به طور کامل ویرانم کن، زیرا وجود من وابسته به می‌ است؛ و تنها با نابود کردن من، می‌توانی حقیقت مرا اثبات کنی.
بر آنستم که از این می پرستی
کنم در نیستی تدبیر هستی
هوش مصنوعی: من می‌خواهم در این دنیا که پر از بیهودگی است، به دنبال معانی عمیق‌تری بگردم و به زندگی‌ام هدف ببخشم.
فنای ذات رهرو راست مقصود
مقام نفی باشد جای محمود
هوش مصنوعی: هدف نهایی سالک در مسیر کمال، از بین بردن خودی و رسیدن به مقام نفی است، که این مقام در حقیقت جایگاه محمود (حمد و ستایش) است.
تو پنداری که من مست و خرابم
مگر مستی سپس بیند بخوابم
هوش مصنوعی: شما فکر می‌کنید که من در حال مستی و خرابی هستم، اما اگر مستی واقعی باشد، باید در خواب نیز آن را ببینید.
که من مستم ولی مست وجودم
خراب غیب و آباد شهودم
هوش مصنوعی: من در حالت مستی هستم، اما این مستی به خاطر وجود خودم است که دنیای پنهان را ویران کرده و دنیای روشن را آباد می‌کند.
تو داری باده ئی در خورد مستان
بجام تست جان می پرستان
هوش مصنوعی: تو جامی از شراب داری که مستان از آن می‌نوشند و جان پرستان به آن عشق می‌ورزند.
مرا کن زنده در این حال مردن
که باید جان بی پایان سپردن
هوش مصنوعی: مرا در حالی که در حال مرگ هستم زنده کن، زیرا باید جان بی‌پایان را فدای چیزهایی کنم.
که از یک جان سپردن لطف جانان
دهد هر مرده ئی را هفتصد جان
هوش مصنوعی: هر فردی که در راه عشق جان خودش را فدای محبوب کند، می‌تواند به جای یک زندگی، به اندازه‌ی هفتصد زندگی از آن عشق بهره‌مند شود.
دهد یکدانه هفصد دانه حاصل
بنص آیه سبع سنابل
هوش مصنوعی: اگر یک دانه را بکاری، می‌توانی هفتصد دانه برداشت کنی؛ این جمله به فراوانی و برکت در کارها اشاره دارد.
گرم باشد کنم قربان ساقی
بهر دم هفتصد جان جمله باقی
هوش مصنوعی: اگر مدام شاداب و سرزنده باشم، قربان آن ساقی می‌شوم؛ به خاطر هر لحظه‌ای از زندگی‌ام که همراه با او باشد و حتی اگر به از دست دادن هفتصد جان دیگر بیانجامد، اهمیتی ندارد.
که او از ما بگیرد جان فانی
دهد جانی که گوئی من ر آنی
هوش مصنوعی: او از ما زندگی دنیوی را می‌گیرد و به ما روحی تازه می‌بخشد که گویی من آن را به خودم می‌شناسم.
اگر چه لن ترانی نیست باطل
مباش از من رآنی نیز غافل
هوش مصنوعی: اگرچه نمی‌توانی من را در این دنیا ببینی، از من غافل نشو و به باطل نپرداز.
که باشد در تجلی های انوار
ز احمد تا بموسی فرق بسیار
هوش مصنوعی: در نورهای روشنایی که از احمد می‌تابد، تا موسی تفاوت‌های زیادی وجود دارد.
بود موسی هنوز اندر سماوات
رسول مصطفی ممسوس بالذات
هوش مصنوعی: موسی هنوز در آسمان‌ها وجود دارد و رسول خدا به‌طور مستقیم تحت تأثیر قرار گرفته است.
بود احمد بذات الله ممسوس
تجلی های ذاتی راست ماء/نوس
هوش مصنوعی: احمد، به عنوان تجلی ذات الهی، مظهر صفات و لوازم الهی است و در حقیقت، تجلیات ذاتی خداوند را به تصویر می‌کشد.
بجنبد تا بسنبد بال این طیر
براند تا بماند رفرف از سیر
هوش مصنوعی: حرکت کن تا پرنده‌ای که در آسمان پرواز می‌کند، توانایی پرواز خود را حفظ کند و در مسیر خود باقی بماند.
شود بالای او ادنای قوسین
نشیمنگاه شاه کون بی این
هوش مصنوعی: در بالا بر جایی که او نشسته است، مقام و منزلتی از آن شاهی است که بدون هیچ همراه و یاری به آنجا رسیده است.
زهم ریزد بنه و بنگاه محمود
نماند غیر وجه الله محمود
هوش مصنوعی: هر چه از هم بریزد و نابود شود، تنها آنچه از الله و ذات باری تعالی باقی می‌ماند، ستودنی و محمود است.
ببام حق مزن کوس سوائی
نماند احمدی ماند خدائی
هوش مصنوعی: به آسمان نزن، که صدای نوا باقی نخواهد ماند، تنها نام احمدی می‌ماند که نشانه‌ی خداوندی است.
زند بر بام قدس ذات مطلق
ندای من رآنی قدراء/ی الحق
هوش مصنوعی: وجود مطلق در اوج کمال و زیبایی، فریاد می‌زند که من را درک کنید و ببینید چه قدر بزرگ هستم.
باورنگ کمال عز سرمد
خدا بنشست چون برخاست احمد
هوش مصنوعی: به همه کمالات و فضیلت‌های الهی، خداوند بالاترین مقام را اختصاص داد و وقتی که احمد (پیامبر اسلام) به پاخاست، همه این کمالات در او تجلی یافت.
بلی از جان مردان هنرمند
چو برخیزند بنشیند خداوند
هوش مصنوعی: بله، وقتی که مردان ماهر و هنرمند از جان و دل کار کنند، خداوند با آنها همراهی می‌کند و در کنارشان حضور دارد.
اگر حق گفت سبحانی عجب نیست
کسی را غیر حق این گفت و لب نیست
هوش مصنوعی: اگر حقیقتی وجود داشته باشد، جای تعجب ندارد که فقط خداوند آن را بیان کند و هیچ‌کس دیگری توان بیان آن را ندارد.
چو شد بر با یزید از حق تجلی
باستغراق گفت این قول اعلی
هوش مصنوعی: زمانی که حق بر یزید ظاهر شد و به شدت در این موضوع غرق شد، این جمله بزرگ را بیان کرد.
چو باز آمد ازان غیب و ازان هول
بوی گفتند سر زد از تو این قول
هوش مصنوعی: وقتی از آن دنیای غیبی و ترسناک برگشت، گفتند که این حرف از تو نشأت گرفته است.
ز روی عجز با حق گفت در راز
که ای کوینده بی شبه و انباز
هوش مصنوعی: از روی ناتوانی با خدا سخن می‌گوید و به او می‌گوید که ای یگانه و بی‌همتا، کجا هستی؟
کنند این قول را از من روایت
بمن این قوم در طی حکایت
هوش مصنوعی: این مردم این سخن را از من نقل می‌کنند و داستانی را که در آن وجود دارد، برای من بازگو می‌کنند.
اگر من گفتمی سبحانی از خود
شد ستم کافر و گبرو بدودد
هوش مصنوعی: اگر من بگویم که تنها خداوندی وجود دارد، این حرف من باعث می‌شود که کافر و مشرک به من ظلم کند و رفتار ناپسند داشته باشد.
نمودم زین خطا گفتن ستغفار
شدم مؤمن نمودم قطع زنار
هوش مصنوعی: من از این اشتباه آگاه شدم و به خداوند طلب بخشش کردم، و با این کار به ایمان خود استحکام بخشیدم و از پیوند نادرست جدا شدم.
کنون گویم که گشتم سالک راه
هو الله الذی لا غیره الله
هوش مصنوعی: حالا می‌گویم که در مسیر معرفت و جستجوی حق حرکت کرده‌ام، و آن حق تنها خداست و هیچ کس غیر از او وجود ندارد.
چو باز از ذات اول شد ب آخر
تجلی گشت مظهر عین ظاهر
هوش مصنوعی: زمانی که موجودی از ذات نخستین خود به سمت نهایت حرکت کند، تجلی یافته و به نمایان شدن حقیقت و وجود خود می‌رسد.
سرایت کرد سر ذات بر ذات
شه شطرنج علم و عین شد مات
هوش مصنوعی: ماهیت و ویژگی‌های اراده و علم به وجود شاه شطرنج نمادین پیوسته است و در نهایت، علم و واقعیت دچار شکست و ناتوانی می‌شوند.
حقیقت شد پدید از ذوق و مستی
نماند از بایزید پیر هستی
هوش مصنوعی: موضوع این بیت بیانگر این است که با ظهور حقیقت، حالتی از شعف و مستی بر انسان حاکم می‌شود و از وجود مادی و جسمانی بایزید پیر، چیزی باقی نمی‌ماند. به عبارت دیگر، در لحظه‌ای که حقیقت به وضوح آشکار می‌شود، انسان به حدی غرق در این شگفتی و رضایت می‌شود که ارتباطش با دنیای مادی را از دست می‌دهد.
درین دریا ز سر تا پای شد گم
بخویش این بحر آمد در تلاطم
هوش مصنوعی: در این دریا، همه وجودم را به فراموشی سپرده‌ام و در این طوفان، خودم را به کام امواج سپرده‌ام.
زنای بایزید این قول شد راست
که ذات لم یزل در جبه ماست
هوش مصنوعی: بایزید گفته است که حقیقتی که همیشه وجود دارد، در وجود ما نیز نهفته است.
نمود از پای خلع نعل امکان
خدا پیدا شد و کونین پنهان
هوش مصنوعی: چهره‌ی وجود از عدم بیرون آمد و وجود الهی در عالم مشاهده شد و آنچه در عالم پنهان بود، نمایان گشت.
دوئی از احولی خیزد شکی نیست
بچشم راست بین حق جز یکی نیست
هوش مصنوعی: دوگانگی و تفاوت‌ها نتیجه حالاتی است که وجود دارد و این واضح است که با دید عمیق‌تر، تنها یک حقیقت وجود دارد.
چو راند از این دوتائی رخش سالک
بیکتائی بهر ملکست مالک
هوش مصنوعی: وقتی انسان از دوگانگی و تفاوت‌ها عبور کند و به وحدت دست یابد، در حقیقت به دستاوردی بزرگ در معنای ملک و سلطنت می‌رسد.
کسی کز این دوتائی رست یکتاست
سوای ذات او کس نیست پیداست
هوش مصنوعی: کسی که از این دوگانگی و جدایی فاصله گرفته، تنها یک است و غیر از او هیچ کس دیگر وجود ندارد و این موضوع کاملاً روشن است.
بجز حق در مکان و لا مکان نیست
نشان از کس بکوی بی نشان نیست
هوش مصنوعی: جز خدا در هیچ مکان و بی‌مکانی نشانه‌ای از هیچ‌کس نیست و هیچ نشانی از کسی در راه بی‌نشان وجود ندارد.
درین میخانه مستانند بیحد
گروهی بیخود و قومی معربد
هوش مصنوعی: در این میخانه، گروهی بی‌پروای مستان حضور دارند که به شدت مست و سرخوش شده‌اند.
یکی افتاده از مستی بیک دوش
نموده کل هستی را فراموش
هوش مصنوعی: کسی که از شدت مستی به زمین افتاده، تمام وجود و زندگی‌اش را در فراموشی‌ فرو برده است.
یکی دریا کشیدست و طلبکار
حریفان خفته او بنشسته بیدار
هوش مصنوعی: یک نفر دریا را به‌خود جذب کرده و منتظر حریفانی است که در خواب هستند، اما او هشیار و بیدار مانده است.
بوحدت رتبه از اندازه بیشست
مقام هر کسی بر حد خویشست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که مقام و رتبه هر فرد به اندازه تلاش و شایستگی او بستگی دارد و در واقع هر کس در حد و اندازه خود به قهرمانی و بزرگی دست می‌یابد. بنابراین، هر انسانی باید به اندازه خود و توانایی‌هایش مورد ارزیابی قرار گیرد و به وحدت در مقام نمی‌رسد مگر اینکه شایستگی لازم را داشته باشد.
بحد خویش هر کس را زبانیست
بوحدت هر زبانی را بیانیست
هوش مصنوعی: هر فردی به اندازه ظرفیت و توانایی خود می‌تواند صحبت کند و هر زبانی هم به نوبه خود، راهی برای بیان یکسانی دارد.
بیان هر زبان از حد برونست
عبارات حقیقت را شئونست
هوش مصنوعی: هر زبانی برای بیان حقیقت محدودیت‌هایی دارد و کلمات تنها نمادهایی از واقعیت‌ها هستند.
شئون هر عبارت را تجلیست
که عین هر عبارت عین مولیست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در یک عبارت وجود دارد، نشان‌دهنده و تجلی‌دهنده‌ حقیقت آن عبارت است و به نوعی، خود عبارت نیز نمود مولای آن (خالق یا منبع) محسوب می‌شود.
عبارات وجود ماست شتی
مقام جمع ما بی ند و همتا
هوش مصنوعی: وجود ما ترکیبی است از ناوجودی و یکتایی، ما در یکجا گرد هم آمده‌ایم که هیچ مشابه و برابری ندارد.
شد از این نفی و این اثبات معلوم
که در این نکته اسراریست مکتوم
هوش مصنوعی: از این نفی و اثبات، روشن شده که در این مسئله رازهایی پنهان وجود دارد.
که گوید بایزیدی وقت گفتار
نگفتم باز گفت آرد بتکرار
هوش مصنوعی: آن کسی که می‌گوید بایزید در زمان گفتن سخن خود برای بار دوم چیزی نمی‌گوید، در واقع اشتباه می‌کند.
نشاید گفت این نطقست واهی
نه بالله نیست جز نطق آلهی
هوش مصنوعی: این گفته، گفتاری بی‌محتوا و نادرست نیست، بلکه تنها سخنانی است که از الهام و حقیقت سرچشمه می‌گیرد.
بصورت چون نشیند شاه بر تخت
زند بر بام دولت نوبت بخت
هوش مصنوعی: وقتی شاه بر تخت نشسته و در اوج قدرت خود قرار می‌گیرد، خوش شانسی و بخت نیز بر فراز حکومت او طلوع می‌کند.
اگر نوبت زند سلطان معنی
ببام دل نکاهد جان معنی
هوش مصنوعی: اگر سلطنت عشق و معنای واقعی به دل برسد، جان و روح آدمی در آرامش و روشنی قرار می‌گیرد.
فزاید جان معنی نوبت فقر
که باشد دولت الحق دولت فقر
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره می‌شود که وقتی انسان به مرحلهٔ فهم عمیق و معنای واقعی زندگی می‌رسد، خود را در مسیر فقر و نیازمندی می‌یابد. زندگی واقعی و راستین در فقر و سادگی است، و این حالت باعث نزدیکی به حقیقت و رشد روحی می‌شود. در واقع، دولت حقیقی و ارزشمند در درک و قبول فقر نهفته است.
الهی تاج فقرم نه بتارک
ردای فقر کن بر من مبارک
هوش مصنوعی: ای خدا، تاج فقر را بر سرم بگذار و این لباس فقر را بر تنم نیکو و مبارک کن.
که در کوی عنایت من فقیرم
تو سلطان غیور و من حقیرم
هوش مصنوعی: در محله محبت و بخشش، من یک انسان بی‌چیز و نیازمند هستم، در حالی که تو شاه و بزرگ‌منش و با عزت هستی.
تو شاهی من گدایم رسم شاهست
که بخشد جرم آن کاهل گناهست
هوش مصنوعی: تو سلطانی و من نگهبان درگاهت هستم. قانون شاهی این است که باید به بخشش و مغفرت بپردازد، و هر کس که در این راه کوتاهی کند، گناهکار است.
که جای بیگناهان در نعیمست
کرا بجشد که رحمن و رحیمست
هوش مصنوعی: جای کسانی که بی‌گناه هستند، در نعمت و خوشی است. چه کسی می‌گوید که رحمت و بخشش از آن خداوند مهربان است؟
نبخشی گر مرا ای وای بر من
که گردد خصم عقل و رای بر من
هوش مصنوعی: اگر تو به من محبت نکنی، وای به حال من که عقل و اندیشه‌ام به دشمنی با من خواهد پرداخت.
اگر رحمت کنی سلطان تختم
بعین فقر دولت یار بختم
هوش مصنوعی: اگر به من رحم کنی، ای پادشاه، با وجود فقر و نیازم، برکت و موفقیت به سراغم خواهد آمد.
من و دل هر دو همراه طریقیم
فنای فقر را در ره رفیقیم
هوش مصنوعی: من و دلم هر دو در یک مسیر هستیم و در این راه، از فقر و کمبودها گذر می‌کنیم تا به رفیق و همراهی برسیم.
بدان امید کز حیرت رهانی
دو همره را کنی در فقر فانی
هوش مصنوعی: بدان که با امید می‌توانی از آشفتگی نجات پیدا کنی و دو همراه را در حالی که در حال زوال و فقر هستند، یاری دهی.
مرا بنمود غواص غریبی
بغوص خویش اطوار عجیبی
هوش مصنوعی: غواص غریبی که در زیر آب به کاوش می‌پردازد، حرکات و رفتارهای عجیبی از خود نشان می‌دهد.
فنا را سر فرو برد او بکانون
ز دریای بقا آورد بیرون
هوش مصنوعی: او برای یافتن حقیقت و جاودانگی، خود را از مرز ناپدید شدن درآورد و از دریای بی‌پایان زندگی بیرون کشید.
ب آتش رفت و بیرون آمد از آب
الهی ده کلید فتح این باب
هوش مصنوعی: او با آتش وارد شد و از آب خارج شد، خدایا، ده کلید برای گشودن این در را به من بده.
مرا در نطع لوح محو کن مات
چو شه بنشان بصدر لوح اثبات
هوش مصنوعی: مرا در لوحی بنویس که از یاد نروم، و مانند یک پادشاه، در سینه لوحی نیکو قرارم بده.
جم دل را بساط سروری ده
سلیمان مرا انگشتری ده
هوش مصنوعی: دل مرا همانند سلیمان، که بر تخت سلطنت نشسته، پر از خوشی و شادمانی کن و به من قدرتی بده تا مانند انگشتری بر انگشت خود داشته باشم.
که دیوانند بس ناسخته در راه
گریزند ار ببینند اسم الله
هوش مصنوعی: برخی افراد نادان و بی‌خبر، هنگامی که نام خدا را می‌شنوند، به سرعت فرار می‌کنند.
درین ره دیوانسی هست بسیار
تن او بار و کله بردار و طرار
هوش مصنوعی: در این مسیر، افرادی دیوانه‌وار وجود دارند که بار سنگینی به دوش می‌کشند و به دنبال تغییر و تلاش هستند.
برند این غولهای نا ممیز
کله از سر، سر از تن، تن ز حیز
هوش مصنوعی: این غول‌های ناشناخته و بی‌تفاوت، باعث ایجاد هرج و مرج می‌شوند و در نهایت، انسان‌ها را از درک و هویت خود دور می‌کنند.
چو دیو نفس کافر شد مسلمان
رسد کار دل سالک بسامان
هوش مصنوعی: وقتی که نفس مانند دیو و ظالم می‌شود، انسانی که کافر است، به سوی ایمان و حقیقت می‌رسد و در نتیجه، دل سالک به آرامش و سامان می‌رسد.
چو پیچد نفس این شرک دو تو را
دل از وحدت برآردهای و هو را
هوش مصنوعی: وقتی نفس این شرک تو را دور کند، دل از وحدت و یگانگی خارج می‌شود و به صورت دیگری درمی‌آید.
چو کار دل بسامان صفا شد
فنا تکمیل شد دور بقا شد
هوش مصنوعی: زمانی که دل آرامش و صفا پیدا کرد، فنا (زوال) به کمال خود رسید و دوره جاودانگی آغاز شد.
لب عین الحیوه دل نشستی
ز قید ماسوای دوست رستی
هوش مصنوعی: بر لبان من زندگی جاری است و دل من از قید غیر از دوست رها شده است.
زدی یک جام زاب زندگانی
جهانی زنده کن از جام ثانی
هوش مصنوعی: با یک جرعه از زندگی، جهانی از نو زنده کن و از این لحظه بهره‌برداری کن.
چو ظلمت محو شد نور مبینست
مقام صحو بعد المحو اینست
هوش مصنوعی: زمانی که تاریکی برطرف می‌شود، نور آشکار می‌گردد. در واقع، حالت بیداری بعد از زوال تاریکی این‌گونه است.
بگوش من ندای محو موهوم
بود صرف صدای صحو معلوم
هوش مصنوعی: در گوش من صدای ناپیدایی می‌پیچید که فقط صدای بیداری واضح و روشن بود.
خدا باشد یکی در دین وحدت
دوئی کفرست در آئین وحدت
هوش مصنوعی: خداوند یکی است و در دین، وجود دو خدا یا دوگانگی باعث کفر و نادرستی می‌شود. ایمان واقعی، ایمان به وحدت خداوند است.
بکفر حق گرا ای پیر جاهل
که خواهی مرد در این کفر باطل
هوش مصنوعی: ای پیر نادان، با کفر به حقیقت نزدیک نشو، زیرا در این نادرستی و انکار حقیقت، به مرگ می‌رسی.