گنجور

بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

بنام انکه ذات اوست پیدا
وزو بر ذیل پایان دست مبدا
ز مبدا و ز پایانست بیرون
که او باشد بلند و این و آن دون
بکنهش غیر او را دسترس نیست
در آن خلوت که کنه اوست کس نیست
بود او مغز مغز و غیر او پوست
کدامین غیر گر باشد کسی اوست
بود پیدا ز اسماء و ز اعیان
ولی از فرط پیدائیست پنهان
بما نزدیک تر از ما و دورست
حجاب گونه ذاتش ظهورست
چو شد طی طریق دور و نزدیک
خدا می ماند و بس جل باریک
بعیدست آنکه پندارد قریبست
دم آن کز بعد زد غرق حبیبست
که بعد و قرب از ماهیت ماست
وجود حق ز ماهیت مبراست
منزه ذات او از وضع و از این
نباشد درمیان ما و او بین
ب آن ذاتست گر پیداست اسمی
ب آن اسمست گر باشد طلسمی
طلسم هیکل مجموع عالم
تجلی گاه عین اسم اعظم
درآمد شاه در بازار و در کوی
طلاطم کرد بحر و ریخت در جوی
ازین دریاست این جوئیگه جاریست
که نام این حقیقت غیب ساریست
ز مجلای احد این ذات سرمد
تجلی کرد در جلباب احمد
از آن جلباب نازل گشت آیت
بشان خرقه شاه ولایت
گر از این خرقه دوران در امانست
ردای مهدی صاحب زمانست
بود این خرقه در هر دور هر کور
طراز دوش فقر صاحب دور
که ذات حق بنور اوست ظاهر
ازینجا گشت اول عین آخر
تجلی کرد پیش از خلق عالم
خدا در هیکل مسجود آدم
ز آدم کرد در عالم تنزل
با جزا گشت ظاهر دولت کل
نه آن کلست این کز جزو برپاست
بود کلی که سر تا پای اجزاست
نه آن کلی که با لذاتست مبهم
که این کلست عین کل عالم
نه آن مفهوم عام اعتباری
که باشد بر وجود صرف جاری
بل آن موجود صرف بی تکرر
که هر ذاتی بدو دارد تقرر
محیط مطلق موجود بر حق
بدون قید آن فردست مطلق
برون از قید تقلیدست و اطلاق
که هم در انفس است و هم در آفاق
بود بی حد و حصر آن ذات بی چون
ولی از حد درک ماست بیرون
مداری نیست این کز دور عقلست
که این طور از ورای طور عقلست
مر این طور در سر و کمون باد
باطوار حقیقت رهنمون باد
که دیوار بنایش زاب و گل نیست
سراپای سرایش غیر دل نیست
خداوندا دل ما را سری ده
بسرحد حقایق سروری ده
باقلیم فنایم رهبری کن
مرا در فقر معروف و سری کن
کسی کاین سلطنت را بنده باشد
بهر عالم که باشد زنده باشد
که بر سلطان سلطانان معنی
دهم جان و بگیرم جان معنی
بداودی رسان نطق طیورم
که داودم من این دفتر زبورم
مسیحم را تجلی ده ز جبریل
ز بورم را مثنی کن بانجیل
مر این انجیل را ده نور بیحد
ز اشراقات فرقان محمد
دلم چون بدر کامل منجلی کن
فروغم را ز خورشید علی کن
چراغم برفزور از شعله ذات
ز نورم ساز روشن ذات ذرات
ز وحدت روغنی کن در چراغم
بنه بر طاق ایوان دماغم
که بیند چشم دل با جلوه دوست
که تا ناخن ز ایوان دماغ اوست
توئی شاه خرابات دل من
بماوائی مرو از منزل من
که در خوردت زمین و آسمان نیست
مکان جای جلال لامکان نیست
دل ما را فضائی بس وسیعست
مقامی امن و ایوانی رفیعست
بپا کن دستگاه کبریائی
ببام دل بزن کوس خدائی
که من گر زاهد و گر می پرستم
ز اشراقات انوار الستم
تو لولوئی و من دریای نورم
تو موسی من و من کوه طورم
اناالحق یا هوالحق هر چه گوئی
بگو بی پرده میدانم که اوئی
ندارم جز تو من با جان خود کار
که غیر از تست پیشم نقش دیوار
سرای و نقش دیوار و در و کوی
تصاویر و تماثیل و جر و جوی
ز جمع الجمع تا حد هیولی
نباشد جز غنی الذات اولی
مرا گرداند عشقش دور بسیار
بکوی از کوی و از برزن ببازار
اگر در خویش او را دیدمی من
بدور خویشتن گردیدمی من
ازین کشور ب آن کشور دویدم
بهر کوه و بهر وادی رسیدم
گذشتم تا رسیدم بر در دل
شنیدم هایهوی کشور دل
بدیدم هفت اقلیم مسلم
بهر اقلیم چندین ملک معظم
بهر ملکت بسی شهر و دیارست
بهر شهر آشنائی شهریارست
بیاد او من بیگانه از هوش
نمودم آشنایان را فراموش
نه خویشی ماند در راهم نه غیری
نه اسم کعبه ئی نه نام دیری
مرا نه پای ماند از عشق و نه سر
بشکل گوی گردون مدور
کنون گر راجعستم گر مقیمم
چو کوکب بر صراط مستقیمم
بدور خویش میگردم چو گردون
ولی از اینم و از وضع بیرون
برون از وضع و از این و متائیم
اگر باشد کسی در دور مائیم
بامرماست این گردنده پیر
ز پیر ماست در تابنده تاثیر
ز ما برپاستی این دیر نه طاق
بما در سیر این شش سوست مشتاق
نبود این قالب تصویر اشباح
که ما بودیم در تدبیر ارواح
گرفته بازوی روح مکرم
نشانده بر مقام جمع آدم
که درویشان این در دستگیرند
سلاطین وجودند و فقیرند
منزه از مقام طعن و طنزند
مقیم بارگاه کنت کنزند
بعین آنکه در بیدای فرقند
باستیلای جمع الجمع غرقند
نه پستند و نه بالا ذوفنونند
امیر خطه بی چند و چونند
بر از رد و قبول زید و عمروند
قوام وحدت و قیوم امرند
ازین دونان دور اندیش دورند
بخلوتخانه گنج حضورند
ولی غیب و سلطان شهودند
بظلمات عدم نور وجودند
بکشت جود باقی رود نیلند
ب آب زندگی خضر دلیلند
مرا دادند در روز جوانی
ز جام خضر آب زندگانی
بهر گمگشته در راهی پناهند
چه گویم گر نگویم خضر راهند
بدورانی که هر روزیم شب بود
سراپای وجودم در طلب بود
دلم بد کافر عامی که در سیر
قدم ننهاده بیرون از در دیر
جوان بختی شهی روشن ضمیری
نکو روی و نکو اندیشه پیری
درآمد از درم چون نور مطلق
ز هر عضویش موئی در اناالحق
بجسم تیره من نور جان داد
مکان را هایهوی لا مکان داد
بدل القای اسرار ازل شد
مکانی لامکانی شد بدل شد
مرا از این سرای شرک و انباز
بگردون تجرد داد پرواز
نظر کردم بامعان در سویدا
شد آن سر سویدائی هویدا
ز پای افتادم و بی پای رفتم
رخ او دیدم و از جای رفتم
من درویش روی شاه دیدم
پری بگرفته بودم ماه دیدم
پریخوانی بافسونم هنر کرد
من دیوانه را دیوانه تر کرد
گسست از همدگر زنجیر تدبیر
نشاید بستن ایدونم بزنجیر
مگر زنجیر موئی آنشین خوی
کند زنجیر دل از حلقه موی
فرو بندد بدان لاغر میانی
صور را کوه بر موی معانی
بمعنی پوشد از صورت لباسی
صور را بنهد از معنی اساسی
که ما زین صورت و معنی گذشتیم
جنون عشق را مجنون دشتیم
شدم دیوانه یعنی عقل واماند
من و دل در کجا و او کجا ماند
زنم دستی کنون کز عقل رستم
ادب را پاس کی دارم که مستم
ز دام بند هشیاری جهم من
مگر داد دل از مستی دهم من
بگویم هر چه دانم هر چه خواهم
سر موئی ز شیدائی نکاهم
نیم من نائیم روح آلهی
دمد در نای خودخواهی نخواهی
چو گوید گو بگفتن ناگزیرم
اگر گوید مگو فرمان پذیرم
کنون در گفتگوئی بس عجیبست
که او هم سائلست و هم مجیبست
چو عارف دل ز دید خویش بر کند
کند با دیدن معروف پیوند
اگر بر کند بنیان تفرق
تمکن یافت بر صدر تحقق
وجود قطره شد در بحر فانی
نگشت آن بحر را آن قطره ثانی
فنا شد قطره دریا شد عدم شد
عدم موجود شد سر قدم شد
چو پردازد ز هستی مغز تا پوست
بگیرد پوست مغز از هستی دوست
اگر زد نوبت انی انا الله
بنوبت زد گه دولت نه بیگاه
گرش بردار بینی باش ستوار
که منصوران توحیدند بردار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بنام انکه ذات اوست پیدا
وزو بر ذیل پایان دست مبدا
هوش مصنوعی: به نام کسی که وجودش روشن و واضح است و از اوست که آغاز و پایان همه چیز به او وابسته است.
ز مبدا و ز پایانست بیرون
که او باشد بلند و این و آن دون
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اصل و پایه‌ی هر چیزی در بالاست و تمام چیزهای دیگر در پایین‌تر از آن قرار دارند. در واقع، متوجه می‌شویم که وجود حقیقی و والایی وجود دارد که از دیگر چیزها بالاتر است و آنچه در پایین‌تر است، نسبت به آن اصل، کم‌ارزش‌تر است.
بکنهش غیر او را دسترس نیست
در آن خلوت که کنه اوست کس نیست
هوش مصنوعی: در آن تنهایی که او حضور دارد، هیچ‌کس نمی‌تواند به او دسترسی پیدا کند و هیچ چیز غیر از او وجود ندارد.
بود او مغز مغز و غیر او پوست
کدامین غیر گر باشد کسی اوست
هوش مصنوعی: او همان عصاره و جوهر است و هر آنچه غیر از اوست، همان پوسته و ظاهر است. اگر کسی غیر از او باشد، در واقع او همان است.
بود پیدا ز اسماء و ز اعیان
ولی از فرط پیدائیست پنهان
هوش مصنوعی: وجود او به لحاظ نام‌ها و موجودیت‌ها قابل مشاهده است، اما به دلیل شدت ظهورش، در واقع به گونه‌ای پنهان است.
بما نزدیک تر از ما و دورست
حجاب گونه ذاتش ظهورست
هوش مصنوعی: خداوند به ما نزدیک‌تر است، ولی در عین حال حجاب‌هایی وجود دارد که موجب می‌شود او برای ما دور به نظر برسد. ذات او طوری است که ظهور و نمایان شدنش از پشت این حجاب‌ها اتفاق می‌افتد.
چو شد طی طریق دور و نزدیک
خدا می ماند و بس جل باریک
هوش مصنوعی: وقتی که انسان در مسیر زندگی سفر می‌کند، چه دور و چه نزدیک، تنها خداوند باقی می‌ماند و بس.
بعیدست آنکه پندارد قریبست
دم آن کز بعد زد غرق حبیبست
هوش مصنوعی: دور از انتظار است که کسی فکر کند لحظه‌ای که از دوری می‌رسد، نزدیک است؛ چرا که آن لحظه در واقع غرق در عشق و محبت است.
که بعد و قرب از ماهیت ماست
وجود حق ز ماهیت مبراست
هوش مصنوعی: وجود و حقیقت ما به ویژگی‌ها و ماهیت خودمان وابسته است، اما وجود حق از این ویژگی‌ها و ماهیت‌ها آزاد و بی‌نقص است.
منزه ذات او از وضع و از این
نباشد درمیان ما و او بین
هوش مصنوعی: ذات او از هرگونه وضع و حالت و از این دست موضوعات پاک و منزه است و هیچ فاصله‌ای بین ما و او وجود ندارد.
ب آن ذاتست گر پیداست اسمی
ب آن اسمست گر باشد طلسمی
هوش مصنوعی: این عبارت به مفهوم وجود اصل و ذات چیزی اشاره دارد. به این صورت که اگر چیزی نمایان باشد، نشان‌دهنده‌ی وجود آن ذات است و اگر هم نامی از آن وجود داشته باشد، به نوعی آن ذات را توصیف می‌کند. حتی اگر آن ذات در قالبی خاص یا به شکل یک طلسم باشد، باز هم به آن اصل اشاره دارد. در واقع، هر چیزی که پیدا باشد یا نامی داشته باشد، به نوعی به ذات اصلی آن مرتبط است.
طلسم هیکل مجموع عالم
تجلی گاه عین اسم اعظم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این جسم یا موجودیت، تجلی و نمایشگاهی از تمام عالم و نماد نام بزرگ و بی‌نظیر است. به عبارت دیگر، هیکل یا ساختار این موجود در واقع نشان‌دهنده تمام وجود و عظمت نامی است که برتر از همه چیز است.
درآمد شاه در بازار و در کوی
طلاطم کرد بحر و ریخت در جوی
هوش مصنوعی: شاه به بازار آمد و با ورودش، مانند امواج دریا، جوش و خروش به پا کرد و شور و شوقی در کوچه‌ها ایجاد کرد.
ازین دریاست این جوئیگه جاریست
که نام این حقیقت غیب ساریست
هوش مصنوعی: این جوی آبی که جاری است، از دل دریا می‌جوشد و به نوعی نمایانگر حقیقتی پنهان و غیرقابل مشاهده است.
ز مجلای احد این ذات سرمد
تجلی کرد در جلباب احمد
هوش مصنوعی: از وجود بی‌نظیر و بی‌پایان خدا، نور و زیبایی در لباس و ویژگی‌های پیامبر احمد نمایان شد.
از آن جلباب نازل گشت آیت
بشان خرقه شاه ولایت
هوش مصنوعی: از آن پوشش (جلباب) یک نشانه نازل شد که لباس پادشاهی ولایت را کارگری می‌کند.
گر از این خرقه دوران در امانست
ردای مهدی صاحب زمانست
هوش مصنوعی: اگر این لباس رنج و سختی، ما را از آسیب‌ها حفظ کند، به معنای واقعی، نشانه‌ای از وجود مهدی صاحب زمان است.
بود این خرقه در هر دور هر کور
طراز دوش فقر صاحب دور
هوش مصنوعی: این لباس روحانی در هر زمان، برای هر کسی که در جستجوی حقیقت بوده، نشانه‌ای از فقر و نیاز به معنای عمیق زندگی را نشان می‌دهد.
که ذات حق بنور اوست ظاهر
ازینجا گشت اول عین آخر
هوش مصنوعی: وجود حق با نور او نمایان گشت و از اینجا، اصل و اساسی به وجود آمد که در نهایت به نهایت و کمال خود رسید.
تجلی کرد پیش از خلق عالم
خدا در هیکل مسجود آدم
هوش مصنوعی: قبل از اینکه جهان خلق شود، خداوند در صورت آدم تجلی کرد و خود را نشان داد.
ز آدم کرد در عالم تنزل
با جزا گشت ظاهر دولت کل
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زبان ساده و روان توضیح دهیم، این جمله می‌گوید که انسان با تنزل در عالم مادی به مرتبه‌ای رسید که توانست نشانه‌های عظمت و قدرت خداوند را در دنیا مشاهده کند. در واقع، زندگی دنیوی او باعث شد تا حکمت و عظمت خداوند در وجودش تجلی کند.
نه آن کلست این کز جزو برپاست
بود کلی که سر تا پای اجزاست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چیزی که ما به آن اشاره می‌کنیم، نه تنها از اجزای کوچک تشکیل شده است، بلکه به نوعی یک کل به شمار می‌آید. در واقع، یک چیز نمی‌تواند صرفاً از اجزای جداگانه تشکیل شده باشد، بلکه باید یک ارتباط و وحدت میان اجزا وجود داشته باشد تا آن چیز به عنوان یک کل شناخته شود.
نه آن کلی که با لذاتست مبهم
که این کلست عین کل عالم
هوش مصنوعی: اینجا گفته می‌شود که آن کلی که با لذت‌ها و خوشی‌ها ارتباط دارد، مفهوم روشنی ندارد؛ بلکه این کلی که اشاره شده، عین حقیقت و کل عالم است. به عبارت دیگر، درک واقعی وجود از لذت‌های زودگذر و سطحی فراتر است.
نه آن مفهوم عام اعتباری
که باشد بر وجود صرف جاری
هوش مصنوعی: این بیان اشاره دارد به اینکه چیزی که وجود دارد، فقط یک مفهوم کلی و سطحی نیست که به طور ساده و عمومی به آن اشاره شود. بلکه وجود آن باید به شکل عمیق‌تر و دقیق‌تری درک شود.
بل آن موجود صرف بی تکرر
که هر ذاتی بدو دارد تقرر
هوش مصنوعی: آن موجودی که فقط یک بار وجود دارد و هر موجودی به واسطه آن، وجود خود را پیدا می‌کند.
محیط مطلق موجود بر حق
بدون قید آن فردست مطلق
هوش مصنوعی: محیط آزاد و بی‌قید، تنها به وجودی خاص تعلق دارد که آن وجود مطلق است.
برون از قید تقلیدست و اطلاق
که هم در انفس است و هم در آفاق
هوش مصنوعی: از محدودیت‌های تقلید خارج است و آزادی دارد؛ این آزادی هم در درون انسان‌ها وجود دارد و هم در جهان بیرون.
بود بی حد و حصر آن ذات بی چون
ولی از حد درک ماست بیرون
هوش مصنوعی: آن ذات خداوندی بی‌نهایت و نامحدود است، اما فراتر از فهم و درک ما قرار دارد.
مداری نیست این کز دور عقلست
که این طور از ورای طور عقلست
هوش مصنوعی: این دنیا به دور از عقل نیست، بلکه بر اساس تفکرات و درک عمیق‌تری شکل گرفته است که فراتر از مرزهای عقل و منطق ما قرار دارد.
مر این طور در سر و کمون باد
باطوار حقیقت رهنمون باد
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در اینجا صحبت از هدایت و هدایتگری است که به واسطه حقیقت، فرد را به سمت مسیر درست و انتخاب‌های صحیح راهنمایی می‌کند. این عبارت نشان‌دهنده این است که فرد باید با درک واقعیات و حقایق زندگی، تصمیمات خود را بگیرد و به سمت روشنی و درستی حرکت کند.
که دیوار بنایش زاب و گل نیست
سراپای سرایش غیر دل نیست
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که ساختمان و دیوار این مکان تنها از مصالحی مانند زاب و گل ساخته نشده است و همه‌ی زیبایی و اهمیت آن در دل و روح آن نهفته است. در واقع، آنچه که این مکان را خاص و ارزشمند می‌کند، احساسات و عشق موجود در آن است.
خداوندا دل ما را سری ده
بسرحد حقایق سروری ده
هوش مصنوعی: خدایا، دل ما را هوش و درک بده تا به اعماق حقیقت دست یابیم و در مسیر رهبری و هدایت قرار بگیریم.
باقلیم فنایم رهبری کن
مرا در فقر معروف و سری کن
هوش مصنوعی: با قلم خود مرا هدایت کن و در شرایطی که فقیر و ناشناخته هستم، به من کمک کن تا به آرامش برسم.
کسی کاین سلطنت را بنده باشد
بهر عالم که باشد زنده باشد
هوش مصنوعی: کسی که در این سلطنت به بندگی مشغول است، برای هر انسانی که زنده باشد، ارزشمند است.
که بر سلطان سلطانان معنی
دهم جان و بگیرم جان معنی
هوش مصنوعی: من آماده‌ام تا جانم را برای ارائه معنا به بزرگ‌ترین سلطان فدا کنم و در عوض، معنا را از او بگیرم.
بداودی رسان نطق طیورم
که داودم من این دفتر زبورم
هوش مصنوعی: من به مانند پرنده‌هایی که سخن می‌گویند، آواز زیبایی دارم و می‌خواهم بگویم که من داوود هستم و این دفتر گنجینه‌ای از شعر و نغمه‌های من است.
مسیحم را تجلی ده ز جبریل
ز بورم را مثنی کن بانجیل
هوش مصنوعی: مسیح من را از جانب جبریل نورانی کن و مثل انجیل، وجود من را دو برابر کن.
مر این انجیل را ده نور بیحد
ز اشراقات فرقان محمد
هوش مصنوعی: این متن به بیان روشنایی و نور ناشی از تعالیم و آموزه‌های پیامبر اسلام، محمد (ص)، اشاره دارد. این نور به گونه‌ای بی‌پایان و گسترده است که می‌تواند راهنمایی کننده و هدایت‌گر انسان‌ها باشد. در واقع، آموزه‌های او به عنوان منبعی از نور و بصیرت برای درک و فهم دینی به شمار می‌رود.
دلم چون بدر کامل منجلی کن
فروغم را ز خورشید علی کن
هوش مصنوعی: دل من مانند ماه کامل روشنایی می‌خواهد، غم‌هایم را با نور خورشید علی (علی بن ابی‌طالب) روشن کن.
چراغم برفزور از شعله ذات
ز نورم ساز روشن ذات ذرات
هوش مصنوعی: چراغ من از شعله وجودم روشن می‌شود، و نور من سبب روشنی ذرات جهان است.
ز وحدت روغنی کن در چراغم
بنه بر طاق ایوان دماغم
هوش مصنوعی: از یگانگی و یکپارچگی خود، روغنی برای چراغ وجودم بساز و آن را بر طاق ایوان ذهنم بگذار.
که بیند چشم دل با جلوه دوست
که تا ناخن ز ایوان دماغ اوست
هوش مصنوعی: چشم دل می‌تواند زیبایی‌های دوست را ببیند، تا جایی که حتی نزدیک‌ترین نقاط را هم می‌تواند درک کند.
توئی شاه خرابات دل من
بماوائی مرو از منزل من
هوش مصنوعی: تو فرمانروای بی‌نظیر دلم هستی و نمی‌توانی از زندگی‌ام خارج شوی.
که در خوردت زمین و آسمان نیست
مکان جای جلال لامکان نیست
هوش مصنوعی: جایی برای شکوه و عظمت آنچه فراتر از مکان است، نه در زمین وجود دارد و نه در آسمان.
دل ما را فضائی بس وسیعست
مقامی امن و ایوانی رفیعست
هوش مصنوعی: دل ما جا و فضای بزرگی دارد، جایی امن و شکوهی بلند و زیبا.
بپا کن دستگاه کبریائی
ببام دل بزن کوس خدائی
هوش مصنوعی: به پا خیز و خود را در مقام بزرگ و برجسته قرار بده و با دل پرشور و عاشقانه به یاد خدا و نعمت‌های او آواز سر بده.
که من گر زاهد و گر می پرستم
ز اشراقات انوار الستم
هوش مصنوعی: من هم اگر زاهد باشم و هم اگر می‌نوشم، در نهایت از نور وجود تو بهره‌مندم.
تو لولوئی و من دریای نورم
تو موسی من و من کوه طورم
هوش مصنوعی: تو همچون لولو می‌مانی و من دریایی از نور. تو موسی هستی و من همچون کوه طور.
اناالحق یا هوالحق هر چه گوئی
بگو بی پرده میدانم که اوئی
هوش مصنوعی: هر چه بگویی، بی‌پرده می‌دانم که او حقیقت است.
ندارم جز تو من با جان خود کار
که غیر از تست پیشم نقش دیوار
هوش مصنوعی: من هیچ‌کس را جز تو ندارم که با جانم در کار باشد؛ غیر از تو، برایم همه چیز مانند دیواری است که مانع رابطه‌ام با دیگران می‌شود.
سرای و نقش دیوار و در و کوی
تصاویر و تماثیل و جر و جوی
هوش مصنوعی: خانه و نقش دیوار و در و کوچه پر از تصویرها و نقوش و سر و صداهاست.
ز جمع الجمع تا حد هیولی
نباشد جز غنی الذات اولی
هوش مصنوعی: ترکیب و اجتماع همه چیزها تا به حد ماده خام برسد، جز وجودی غنی و بی‌نیاز از خود، وجود ندارد.
مرا گرداند عشقش دور بسیار
بکوی از کوی و از برزن ببازار
هوش مصنوعی: عشق او مرا به مدتی طولانی به دور از خانه و محله و به بازارها کشاند.
اگر در خویش او را دیدمی من
بدور خویشتن گردیدمی من
هوش مصنوعی: اگر می‌توانستم او را در دل خود ببینم، به دور خودم می‌چرخیدم و تنها به او فکر می‌کردم.
ازین کشور ب آن کشور دویدم
بهر کوه و بهر وادی رسیدم
هوش مصنوعی: من از یک سرزمین به سرزمین دیگر دویدم و برای رسیدن به کوه‌ها و دشت‌ها تلاش کردم.
گذشتم تا رسیدم بر در دل
شنیدم هایهوی کشور دل
هوش مصنوعی: از کنار دل گذشتم و وقتی به در آن رسیدم، صدای شلوغی و هیاهوی احساست را شنیدم.
بدیدم هفت اقلیم مسلم
بهر اقلیم چندین ملک معظم
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که شخصی مشاهده کرده که هفت اقلیم اسلامی هستند و برای هر کدام از آن‌ها چندین پادشاه بزرگ وجود دارد.
بهر ملکت بسی شهر و دیارست
بهر شهر آشنائی شهریارست
هوش مصنوعی: برای هر سرزمین، شهرها و مناطق زیادی وجود دارد و برای هر شهر، یک فرمانروا و آشنا وجود دارد.
بیاد او من بیگانه از هوش
نمودم آشنایان را فراموش
هوش مصنوعی: به خاطر او، من که بی‌خبر از خودم شده‌ام، همه کسانی را که می‌شناختم، فراموش کرده‌ام.
نه خویشی ماند در راهم نه غیری
نه اسم کعبه ئی نه نام دیری
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی‌ام هیچ دوستی، غریبه‌ای، نامی از کعبه یا آتشکده‌ای وجود ندارد.
مرا نه پای ماند از عشق و نه سر
بشکل گوی گردون مدور
هوش مصنوعی: دست و پایم از عشق فلج شده و نمی‌توانم حرکت کنم، و سرم نیز در دنیای بی‌ثبات گردون گم شده است.
کنون گر راجعستم گر مقیمم
چو کوکب بر صراط مستقیمم
هوش مصنوعی: اگر اکنون بازگردم یا اگر همچنان مانند ستاره‌ای در مسیر راست و مستقیم باقی بمانم، فرقی ندارد.
بدور خویش میگردم چو گردون
ولی از اینم و از وضع بیرون
هوش مصنوعی: من به دور خود می‌چرخم مانند آسمان، اما از وضعیت خود و این شرایط راضی نیستم و بیرون از آن هستم.
برون از وضع و از این و متائیم
اگر باشد کسی در دور مائیم
هوش مصنوعی: اگر کسی در دور و بر ما باشد، ما از شرایط و اوضاع خارج شده و بی‌خبر خواهیم بود.
بامرماست این گردنده پیر
ز پیر ماست در تابنده تاثیر
هوش مصنوعی: این گردونه زندگی به خاطر ما می‌چرخد و این تأثیرات هم از نسل‌های گذشته به ما رسیده است.
ز ما برپاستی این دیر نه طاق
بما در سیر این شش سوست مشتاق
هوش مصنوعی: این مکان که تو در آن هستی، به دور ما پیچیده است و در حرکت به سوی این شش سمت، همه مشتاق آن‌اند.
نبود این قالب تصویر اشباح
که ما بودیم در تدبیر ارواح
هوش مصنوعی: این عبارت به این معنی است که این شکل ظاهری که ما می‌بینیم، سایه‌هایی از وجود ما در جهان است. ما در حقیقت نهادهای خود را در مدیریت و اداره روح‌ها به کار گرفته‌ایم، و این تنها یک تصویر از آنچه که هستیم، به شمار می‌رود.
گرفته بازوی روح مکرم
نشانده بر مقام جمع آدم
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره می‌شود که بازوی روح مقدس بر جایگاه اجتماع انسان‌ها قرار دارد، که نشان‌دهنده ارتباط عمیق و بزرگ آدمی با روح معنوی و مقام والا است. این تصویر بیان‌گر تأکید بر اهمیت روح و جایگاه والای انسانی در دنیای معنوی است.
که درویشان این در دستگیرند
سلاطین وجودند و فقیرند
هوش مصنوعی: درویشان، کسانی هستند که به سلطه و قدرت دنیا نیازی ندارند و در عین حال فقیرند؛ اما در واقع، سلاطین واقعی و حقیقی وجود دارند.
منزه از مقام طعن و طنزند
مقیم بارگاه کنت کنزند
هوش مصنوعی: شایسته ستایش و دور از هر نوع انتقاد و تمسخر است، و در جایگاه بزرگی قرار دارد که دشمنان به آن نمی‌رسند.
بعین آنکه در بیدای فرقند
باستیلای جمع الجمع غرقند
هوش مصنوعی: اگرچه در خواب و در بیداری تفاوت دارند، اما در زیر تاثیر جمع و اجتماع، همه در یک حال غرق شده‌اند.
نه پستند و نه بالا ذوفنونند
امیر خطه بی چند و چونند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افراد زبردست و هنرمند در این منطقه نه پایین‌تر از دیگران هستند و نه از آن‌ها بالاتر. آن‌ها از جایگاه و مرتبه خاصی برخوردارند و جایگاهشان بی‌چون و چراست.
بر از رد و قبول زید و عمروند
قوام وحدت و قیوم امرند
هوش مصنوعی: زید و عمر که در بحث‌ها و پذیرش‌ها طرفین اختلاف هستند، همچنان پایه‌گذار اتحاد و نظم امور به شمار می‌روند.
ازین دونان دور اندیش دورند
بخلوتخانه گنج حضورند
هوش مصنوعی: افرادی که با تفکر عمیق و دوراندیشی زندگی می‌کنند، از این دنیا فاصله گرفته‌اند و در خلوت خود به گنجی از آگاهی و معرفت دست یافته‌اند.
ولی غیب و سلطان شهودند
بظلمات عدم نور وجودند
هوش مصنوعی: در این جهان، امور پنهان و واقعیات قابل رؤیت در تاریکی عدم وجود دارند و در حقیقت، نور هستی را تشکیل می‌دهند.
بکشت جود باقی رود نیلند
ب آب زندگی خضر دلیلند
هوش مصنوعی: بخشش و generosity، درخت زندگی را به آب نیل می‌کشاند، و خضر، نماد زندگی جاویدان و راهنمای آن است.
مرا دادند در روز جوانی
ز جام خضر آب زندگانی
هوش مصنوعی: در روزهای جوانی، به من از جام خضر آب زندگی بخشیدند.
بهر گمگشته در راهی پناهند
چه گویم گر نگویم خضر راهند
هوش مصنوعی: برای کسانی که در راهی گم شده‌اند و به دنبال پناهی هستند، چه بگویم اگر نگوییم که خضر راهنما و راه‌نمای آنهاست؟
بدورانی که هر روزیم شب بود
سراپای وجودم در طلب بود
هوش مصنوعی: در زمانی زندگی می‌کنم که هر روز به شب می‌ماند و تمام وجودم در جستجوی چیزی است.
دلم بد کافر عامی که در سیر
قدم ننهاده بیرون از در دیر
هوش مصنوعی: دل من به حال آن کافری می‌سوزد که حتی نتوانسته یک قدم در مسیر سیر و سلوک معنوی بردارد و از درگاه خانقاه (دیر) خارج نشده است.
جوان بختی شهی روشن ضمیری
نکو روی و نکو اندیشه پیری
هوش مصنوعی: جوانی با نیکبختی، که چهره‌اش زیبا و افکارش پاک است، به شادابی و روشنی مشهور است.
درآمد از درم چون نور مطلق
ز هر عضویش موئی در اناالحق
هوش مصنوعی: شخصی از دروازه درونش همچون نوری خالص وارد شد، و از هر بخش وجودش، رشته‌ای از حقیقت و ماهیت نمایان بود.
بجسم تیره من نور جان داد
مکان را هایهوی لا مکان داد
هوش مصنوعی: تن تاریک من، روح را در مکان زنده کرد و بی‌مکانی را به‌وجود آورد.
بدل القای اسرار ازل شد
مکانی لامکانی شد بدل شد
هوش مصنوعی: مکانی که هیچ فضایی ندارد، به تنهایی جایی برای درک رازهای اولیه عالم تبدیل شد.
مرا از این سرای شرک و انباز
بگردون تجرد داد پرواز
هوش مصنوعی: من را از این دنیای پر از شرک و همرازی دور کن و آزادی و رهایی ببخش.
نظر کردم بامعان در سویدا
شد آن سر سویدائی هویدا
هوش مصنوعی: به دقت به سویدا نگاه کردم و فهمیدم که آن سر سویدایی به وضوح نمایان شده است.
ز پای افتادم و بی پای رفتم
رخ او دیدم و از جای رفتم
هوش مصنوعی: به زمین افتادم و بدون پایی که بتوانم حرکت کنم، از جلوی او رد شدم و وقتی که صورتش را دیدم، دیگر نتوانستم سر جای خود بایستم و راهی شدم.
من درویش روی شاه دیدم
پری بگرفته بودم ماه دیدم
هوش مصنوعی: من یک درویش را دیدم که مانند یک پادشاه زیبا و باوقار بود، و همچنین مشاهده کردم که چهره‌اش همچون ماه درخشان و زیباست.
پریخوانی بافسونم هنر کرد
من دیوانه را دیوانه تر کرد
هوش مصنوعی: زیبایی و فریبندگی آن پری باعث شد که من، دیوانه‌ای بی‌خبر از خودم، حتی دیوانه‌تر شوم و گرفتار عشق و دل‌باختگی بیشتری شوم.
گسست از همدگر زنجیر تدبیر
نشاید بستن ایدونم بزنجیر
هوش مصنوعی: پیوند بین یکدیگر را نمی‌توان با تدبیر و فکر از هم جدا کرد، چون به یقین می‌دانم این کار مانند بستن زنجیر است.
مگر زنجیر موئی آنشین خوی
کند زنجیر دل از حلقه موی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که زنجیر مو، دل را به خود بندد؟ زنجیر دل به خاطر حلقه مو، گرفتار می‌شود.
فرو بندد بدان لاغر میانی
صور را کوه بر موی معانی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که کوه، به مانند یک دیوار، می‌تواند پرده‌ای بر روی مفاهیم و معانی بکشاند، به ویژه در مورد چیزی که در میان قرار دارد و خود را در یک حالت ضعیف و لاغر نشان می‌دهد. به نوعی، این تصویر نشان‌دهنده محدودیت‌هایی است که می‌تواند بر درک و فهم ما از معانی تحمیل شود.
بمعنی پوشد از صورت لباسی
صور را بنهد از معنی اساسی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی‌های ظاهری ممکن است ما را به اشتباه بیندازد و ما را از درک واقعی و عمیق‌تر دور کند. در واقع، گاهی اوقات ویژگی‌های ظاهری می‌توانند ما را از معنای اصلی و ارزش‌های درونی غافل کنند.
که ما زین صورت و معنی گذشتیم
جنون عشق را مجنون دشتیم
هوش مصنوعی: ما از این شکل و ظاهر و همچنین از معنای آن فراتر رفته‌ایم و در عشق، مانند یک دیوانه، به سرزمین عشق رفته‌ایم.
شدم دیوانه یعنی عقل واماند
من و دل در کجا و او کجا ماند
هوش مصنوعی: من به جنون رسیدم، یعنی عقل از کار افتاد و دل از حال خود بی‌خبر ماند.
زنم دستی کنون کز عقل رستم
ادب را پاس کی دارم که مستم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اکنون بر اثر تحولات و احساسات شیدا شده‌ام، نمی‌توانم خودم را کنترل کنم و در این وضعیت، نمی‌توانم به آداب و سنن و عقلانیت توجه کافی داشته باشم. در حقیقت، مستی و شور احساسی بر من چیره شده است.
ز دام بند هشیاری جهم من
مگر داد دل از مستی دهم من
هوش مصنوعی: من به خاطر مستی و بی‌خبری‌ام، نمی‌توانم به عقل و هشیاری‌ام چنگ بزنم و آزاد شوم؛ چاره‌ام این است که دل و احساساتم را به‌راحتی قربانی کنم.
بگویم هر چه دانم هر چه خواهم
سر موئی ز شیدائی نکاهم
هوش مصنوعی: هر چیزی که می‌دانم و هر آنچه می‌خواهم بگویم، جز یک نکته کوچک از عشق و زیبایی نمی‌توانم بگویم.
نیم من نائیم روح آلهی
دمد در نای خودخواهی نخواهی
هوش مصنوعی: نیم من نای عظیم است که از روح الهی دمیده شده و در این نای، خودخواهی و طلب‌های شخصی وجود ندارد.
چو گوید گو بگفتن ناگزیرم
اگر گوید مگو فرمان پذیرم
هوش مصنوعی: وقتی کسی به من بگوید که چیزی را بگویم، ناچارم که بگویم و اگر بگوید که چیزی نگو، اطاعت می‌کنم.
کنون در گفتگوئی بس عجیبست
که او هم سائلست و هم مجیبست
هوش مصنوعی: الان در گفتگویی جالب هستیم که او هم سوال می‌کند و هم پاسخ می‌دهد.
چو عارف دل ز دید خویش بر کند
کند با دیدن معروف پیوند
هوش مصنوعی: وقتی عارف از خود و نگاهش دور می‌شود، با مشاهده حقیقت و معروف به ارتباطی عمیق و نزدیک می‌رسد.
اگر بر کند بنیان تفرق
تمکن یافت بر صدر تحقق
هوش مصنوعی: اگر بتوانند پایه‌های اختلاف را از بین ببرند، به موفقیت و تحقق اهداف بزرگ دست خواهند یافت.
وجود قطره شد در بحر فانی
نگشت آن بحر را آن قطره ثانی
هوش مصنوعی: اگرچه قطره‌ای در اقیانوس وجود دارد، اما آن اقیانوس برای آن قطره از بین نرفته و باقی مانده است.
فنا شد قطره دریا شد عدم شد
عدم موجود شد سر قدم شد
هوش مصنوعی: قطره‌ای که به دریا می‌پیوندد، در وجود نیستی محو می‌شود و در نهایت، موجودی جدید به وجود می‌آورد که آغاز و سرآغاز همه چیز است.
چو پردازد ز هستی مغز تا پوست
بگیرد پوست مغز از هستی دوست
هوش مصنوعی: زمانی که مغز از وجود و هستی پر شود، پوست آن هم از هستی دوست بهره‌مند می‌شود.
اگر زد نوبت انی انا الله
بنوبت زد گه دولت نه بیگاه
هوش مصنوعی: زمانی که فرصت و زمان مناسب برای حضور و ظهور حقایق فرا برسد، آنچه که مقدر شده است، به وقوع خواهد پیوست. در این زمان، دولت و حکمرانی به وجود خواهد آمد و دیگر فرصت‌ها بی‌معنا می‌شوند.
گرش بردار بینی باش ستوار
که منصوران توحیدند بردار
هوش مصنوعی: اگر او را ببینی که بلند قامت و استوار است، بدان که اینگونه افراد مانند منصورانی هستند که به یکتایی خداوند اعتقاد دارند و در ایمان خود استوارند.