شمارهٔ ۵۳
دل کس خسته آن زلف گرهگیر مباد
هیچ دیوانه چو من در خور زنجیر مباد
دل من طالب اکسیر شد و سوخت ز درد
سوختم دل شده ئی طالب اکسیر مباد
عاشقی دوش حدیث سر آن زلف بتاب
کرد تقریر و دلم برد که تقریر مباد
طالب شیفته ئی آیتی از آن خط سبز
کرد تفسیر و مرا کشت که تفسیر مباد
نفس من ز تف ناله شبگیر بسوخت
کس چو من سوخته ناله شبگیر مباد
دیدم آن صورت و دل رفت بدانگونه ز دست
که بحیرانی من صورت تصویر مباد
کرد در روز جوانی ز غم عشقم پیر
نوجوانی که ورا بخت جوان پیر مباد
زاهد شهر بدم پیر خرابات شدم
کس چو من دستخوش پنجه تقدیر مباد
عشق تسخیر دلم کرد و شدم شهره شهر
ملکتی چون دل من سخره تسخیر مباد
تیر مژگان تو کافر بچه از دل بگذشت
سینه هیچ مسلمان هدف تیر مباد
کرد تاثیر چنان در دل زارم که مپرس
هیچ پیکان بچنان قوت تاثیر مباد
برد پیمان تو و عشق من از عقل ثبات
که بعشق من و پیمان تو تفسیر مباد
بستی و خستی و آتش زدی ای عشق بدل
آهوی دشت بمیدان تو نخجیر مباد
عقده عشق نشد باز به تدبیر صفا
عقدهای در گره ناخن تدبیر مباد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل کس خسته آن زلف گرهگیر مباد
هیچ دیوانه چو من در خور زنجیر مباد
هوش مصنوعی: هرگز دل کسی خسته و پریشان زلف زیبای آن محبوب نشود و امیدوارم هیچ دیوانهای مانند من در دام عشق گرفتار نگردد.
دل من طالب اکسیر شد و سوخت ز درد
سوختم دل شده ئی طالب اکسیر مباد
هوش مصنوعی: دل من برای پیدا کردن چیز ارزشمندی به شدت مشتاق شده و از درد سوختهام. حالا که دل من به دنبال آن چیز است، امیدوارم که این وضعیت برای دیگران پیش نیاید.
عاشقی دوش حدیث سر آن زلف بتاب
کرد تقریر و دلم برد که تقریر مباد
هوش مصنوعی: دیشب در صحبت عشق، راز آن موهای خمیده و زیبای یار را شرح داد، و دلم را برد که این گزارش و بیان عشق هرگز تمام نشود.
طالب شیفته ئی آیتی از آن خط سبز
کرد تفسیر و مرا کشت که تفسیر مباد
هوش مصنوعی: عاشق و طالبی که شیفته است، نشانهای از آن خط سبز را به تفسیر درآورد و این تفسیر به قدری برای من سنگین و مؤثر بود که مرا از پای درآورد، به طوری که میگویم تفسیر نکنید.
نفس من ز تف ناله شبگیر بسوخت
کس چو من سوخته ناله شبگیر مباد
هوش مصنوعی: نفس من از درد و ناراحتی در نیمه شب میسوزد، امیدوارم هیچکس مانند من در این زحمت و سوختن نباشد.
دیدم آن صورت و دل رفت بدانگونه ز دست
که بحیرانی من صورت تصویر مباد
هوش مصنوعی: من آن چهره را دیدم و دل به قدری تحت تأثیر قرار گرفت که مرا به حیرت انداخت؛ طوری که هیچ تصویری شایستهٔ او نیست.
کرد در روز جوانی ز غم عشقم پیر
نوجوانی که ورا بخت جوان پیر مباد
هوش مصنوعی: در روزهای جوانی، به خاطر عشق خود، مانند انسانهای پیر و غمگین شدم. نکند که بخت جوانی من نیز به پیری بدل شود.
زاهد شهر بدم پیر خرابات شدم
کس چو من دستخوش پنجه تقدیر مباد
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حال و روز خود میگوید که در گذشته فردی زاهد و پرهیزگار بوده، اما به مرور زمان و به دلیل تقدیر، به دنیای پر از لذتهای دنیا روی آورده است. او از حال و احوال کسانی که مثل او به سرنوشت خود تن دادهاند، ابراز تاسف میکند و آرزو میکند که هیچ کس دیگری به چنین سرنوشتی دچار نشود.
عشق تسخیر دلم کرد و شدم شهره شهر
ملکتی چون دل من سخره تسخیر مباد
هوش مصنوعی: عشق به قلب من چیره شد و من در شهر مشهور شدم، اما مانند دل من، خاکی و بیارزش نباشد.
تیر مژگان تو کافر بچه از دل بگذشت
سینه هیچ مسلمان هدف تیر مباد
هوش مصنوعی: نگاه زیبا و نافذ تو آنچنان تاثیرگذار است که قلب من را به شدت تحتتاثیر قرار داده و مانند تیر به دل مینشیند. امیدوارم این تأثیر، به نوعی من را از ایمان دور نکند؛ چرا که هرگز نمیخواهم احساساتم به اندازهای قوی شود که مرا از باورهایم جدا کند.
کرد تاثیر چنان در دل زارم که مپرس
هیچ پیکان بچنان قوت تاثیر مباد
هوش مصنوعی: اثر او بر دل شکسته و پریشان من به قدری عمیق و قوی است که نگو، هیچ تیر و زخم دیگری نمیتواند اینگونه تأثیرگذار باشد.
برد پیمان تو و عشق من از عقل ثبات
که بعشق من و پیمان تو تفسیر مباد
هوش مصنوعی: عشق تو و پیمان تو به قدری عمیق و خاص است که عقل و منطق نمیتوانند آن را درک کنند. این عشق فراتر از فهم و تفسیر عقلانی است.
بستی و خستی و آتش زدی ای عشق بدل
آهوی دشت بمیدان تو نخجیر مباد
هوش مصنوعی: ای عشق، تو در مقام شکار دلی برای خود به دام انداختی و در این راه زخمهایی به دل مردم زدی. امیدوارم در این میدان دلها، دچار نیرنگ و فریب نشوی.
عقده عشق نشد باز به تدبیر صفا
عقدهای در گره ناخن تدبیر مباد
هوش مصنوعی: عشق نتوانست به آرامش برسد و مشکلاتی را در زندگی ایجاد کرد. آرامش و تدبیر نباید در زنجیر این مشکلات گرفتار شود.

صفای اصفهانی