گنجور

شمارهٔ ۱۰۴

ز مغز و پوست برون رفته تا به دوست رسیدم
به جان دوست که از هر چه غیر اوست بریدم
خلیل وقتم و فارغ ز آفتاب و ز ماهم
رهین عشقم و بیگانه از سیاه و سفیدم
نبود ره که ز آفات جان برم به سلامت
نداده بود اگر دل به وصل دوست نویدم
ز دست این دل سودایی از تطاول زلفش
چه اشک‌ها که فشاندم چه آه‌ها که کشیدم
اگر هزار قیامت کند قیام نسنجد
به فتنه‌ای که من از قاتلش معاینه دیدم
مرا که رفعت خورشید بود در افق دل
به پیش ابروی آن ماه چون هلال خمیدم
چه غم که هیکل من شد غبار و جزو هوا شد
نسیم صبح سعادت شدم به خُلد وزیدم
من آن کبوتر قدسم که از فضای حقیقت
به حبس این قفس افتادم و دوباره پریدم
ز خانقاه طریقت مبر به صومعه ای دل
مرا که خرقهٔ زهد و ریای خویش دریدم
به خاک میکدهٔ عشق تا امید نبستم
نشد ز هستی موهوم خویش قطع امیدم
ز فیض پیر خرابات دوش در حرم دل
به یک نماز که بردم هزار راز شنیدم
بساط فقر به اورنگ سلطنت نفروشم
به نقد عمر گرانمایه این بساط خریدم
صفای سِرّم و در وحدت حقیقت هستی
نهان چو ذره و مانند آفتاب پریدم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز مغز و پوست برون رفته تا به دوست رسیدم
به جان دوست که از هر چه غیر اوست بریدم
هوش مصنوعی: از تمام زوایای وجودم، به عشق و محبت دوست رسیدم و به جان او، هر چیزی را که غیر از او بود پشت سر گذاشتم.
خلیل وقتم و فارغ ز آفتاب و ز ماهم
رهین عشقم و بیگانه از سیاه و سفیدم
هوش مصنوعی: من در حال حاضر مشغول به عشق هستم و از نگرانی‌های روزمره و مشکلات زندگی آزاد شده‌ام. به هیچ رنگی، چه سیاه و چه سفید، وابسته نیستم و فقط به عشق خود فکر می‌کنم.
نبود ره که ز آفات جان برم به سلامت
نداده بود اگر دل به وصل دوست نویدم
هوش مصنوعی: من هیچ راهی برای نجات از آسیب‌ها و خطرات زندگی نداشتم، اگر دل به وصال معشوق نبسته و امید به او نگرفته بودم، نمی‌توانستم به سلامت بگذرانم.
ز دست این دل سودایی از تطاول زلفش
چه اشک‌ها که فشاندم چه آه‌ها که کشیدم
هوش مصنوعی: از دل بی‌تاب خود به خاطر طولانی‌بودن زلف او، چه اشک‌ها که نریختم و چه آه‌ها که نکشیدم.
اگر هزار قیامت کند قیام نسنجد
به فتنه‌ای که من از قاتلش معاینه دیدم
هوش مصنوعی: اگر هزاران روز قیامت برپا شود، هیچ چیزی را نمی‌توان با فتنه‌ای که من از قاتلش با چشم خود مشاهده کرده‌ام، مقایسه کرد.
مرا که رفعت خورشید بود در افق دل
به پیش ابروی آن ماه چون هلال خمیدم
هوش مصنوعی: من که مانند خورشید در آسمان دل هستم، به خاطر زیبایی و جاذبه ابروی آن ماه، خود را خم کرده‌ام.
چه غم که هیکل من شد غبار و جزو هوا شد
نسیم صبح سعادت شدم به خُلد وزیدم
هوش مصنوعی: مهم نیست که بدن من به گرد و غبار تبدیل شده و بخشی از هوا شده است، زیرا من در صبحگاهی خوشبختی به بهشت روح و زندگی پرواز کردم.
من آن کبوتر قدسم که از فضای حقیقت
به حبس این قفس افتادم و دوباره پریدم
هوش مصنوعی: من آن کبوتر پاک و بی‌نظیری هستم که از دنیای واقعی و آزاد به دام این زندان افتاده‌ام، اما دوباره توانستم خود را از آن رها کنم و پرواز کنم.
ز خانقاه طریقت مبر به صومعه ای دل
مرا که خرقهٔ زهد و ریای خویش دریدم
هوش مصنوعی: از مکان‌های مذهبی و معنوی که باعث جدایی از روح حقیقت می‌شوند، دوری کن، زیرا من پوشش دنیوی و ظاهری خود را کنار گذاشته‌ام و به دنبال حقیقت و آگاهی واقعی هستم.
به خاک میکدهٔ عشق تا امید نبستم
نشد ز هستی موهوم خویش قطع امیدم
هوش مصنوعی: من به خاک میکدهٔ عشق رفتم و تا زمانی که امیدی نداشتم، نتوانستم از هستی بی‌اساس خود قطع امید کنم.
ز فیض پیر خرابات دوش در حرم دل
به یک نماز که بردم هزار راز شنیدم
هوش مصنوعی: از نعمت‌های پیر خراباتی، دیشب در دل حرم، به‌خاطر یک نماز، هزار راز را شنیدم.
بساط فقر به اورنگ سلطنت نفروشم
به نقد عمر گرانمایه این بساط خریدم
هوش مصنوعی: من هرگز زندگی فقیرانه‌ام را به بهشت و دنیای پادشاهی نخواهم فروخت؛ چرا که این زندگی را با عمر گرانبهای خود خریده‌ام.
صفای سِرّم و در وحدت حقیقت هستی
نهان چو ذره و مانند آفتاب پریدم
هوش مصنوعی: من در دل خود، پاکی و صفای راز را حس می‌کنم و می‌دانم که حقیقت وجود در عمق وجودم پنهان است؛ همان‌طور که ذره‌ای در برابر آفتاب، درخشش خود را می‌یابد.