گنجور

شمارهٔ ۳۱ - در معرفت و حکم و منقبت شاه اولیاء علی مرتضی صلواه الله والسلامه علیه گوید

آمد دم سپید دم آن ماه لشکری
تابنده تر بروی ز خورشید خاوری
زان پیشتر که سر زند از مشرق آفتاب
تابید در سراچه من ماه و مشتری
از سیم خام ساخته سروی سپید فام
بالای سرو مشک تر و لاله طری
سوسن نچیده بودم از شاخ نارون
سنبل ندیده بودم از مشک تاتری
نرگس که دیده سر زند از چنبر هلال
یا آفتاب خاوری از سرو کشمری
جز طره سیاهش بر گونه چو ماه
من اهرمن ندیدم و در خانه پری
ماند ببرده حبشی در خط تتار
آن طره تتاری بر روی بربری
هندو نشسته است بایوان آفتاب
جادو گرفته خانه اختر بساحری
سر زد ز شرق خانه این خاکسار یار
خورشید صبحدم که کند ذره پروری
در چنبر بتاب سر زلف او ببند
خورشید کارخانه این چرخ چنبری
بنشست همچو ماه که در خانه شرف
پهلوی من که بودم بر ماه مشتری
مشکوی من معاینه شد دکه تتار
از بسکه ریخت مشک تر از موی عنبری
ز آنموی تا کمر که نهادست سر بکوه
گر کوه باشد از کمر افتد ز لاغری
جان کی برد کس از کف آن ماه جنگجو
کش لاله جوشنی کند و مشک مغفری
من تشنه حال و در دهن او زلال خضر
من تلخکام و در لب او قند عسکری
نازم بنقش صورت آن بت که پای زد
بردست نقش مانوی و صنع آزری
انگشت احمدیست که زو ماه را شکاف
ابروی یار یا بسپر تیغ حیدری
شاهی که بندگان در دولتش کنند
سلطانی ملوک و گدایان مظفری
سلطان آسمان ولایت که لایزال
با اوست پادشاهی و با چرخ چاکری
از خاک کرد رایت محمودی آشکار
از گرد راه راهروان چتر سنجری
کرد استماع چرخ طنین ذباب او
بر پشت پیل هندوی از کوس نادری
ایدل ز هر گدا مطلب مکرمت که نیست
در شوره زار منبت گلهای احمری
دنیا دنیست نیست باقبالش ارتفاع
در زیر پای تست چه جوئی ازو سری
سر نه ب آستانه بار ولی امر
ای آنکه جست خواهی بر خلق سروری
ای بنده گدای در پادشاه فقر
از خاکپای کن بسر شاه افسری
موسای وقتی آن ید بیضا دراز کن
کوتاه کن فسانه فرعون و سامری
سنگی که پای تست برو دست حق زند
بر فرق آسمان کند ار با تو همسری
پیچیده کوه بر سر خارای لعل گون
پوشیده دشت بر تن دیبای ششتری
آمد گه ربیع و دم باد کیمیاست
سنگ سیاه کرد ببر جامه زری
می خور بطرف سبزه که گسترد گل بساط
تا باد مطربی کند و مرغ شاعری
بلبل بدیهه گوید با نطق بو نواس
قمری قصیده خواند باطبع بحتری
آئینه ئیست جام جم ایدل که زو بپاست
در پیش سیل حادثه سد سکندری
اسکندری تو لیک ز آب حیوه دور
می خضر کش در این ظلماتست رهبری
زان باده ولایت مطلق کزوست صاف
مرآت آفتاب وجود از مکدری
بنشان نهال صدق که آرد ببار حق
ای مستمع که مدعیانند مفتری
بر کن درخت آز و منبت که ایندو صنو
از بیخ جهل رسته و بار آورد خری
ای جد نه پدر ببر از چار مام طبع
پیوند دل که نیست درو مهر مادری
این عنصر لطیف که گنجینه خداست
در سینه تو دل بکن از جسم عنصری
قطب تو دل تو دایره مرکز ولی
بر دور مرکز خود بنمای پرگری
بفروش خویشتن که خریدی خدای را
ای بی خبر ز عالم این بیع و این شری
در کوه امر استقمت نیست سنگ کاه
تازین پل دقیق تر از موی نگذری
باید هزار بار نهی پوست مار وار
تا این حجاب ششدر نه توی بردری
جز دست مرتضی که زند مر حب ترا
گردون که آختی چو یهودان خیبری
عنتر کشست و عمرو فکن ذوالفقار امر
بگذار ایدل از سر عمروی و عنتری
سنگ عرض بریز که دریای معرفت
در راه تست و گوهر دریاست جوهری
نقاد گوهرست بمرصاد اقتصاد
دربار تست سنگ و بصد ننگ میبری
ور گوهرت بدست نیامد مبر سفال
کاین بار می نیرزد هرگز بدین کری
برخور به پند من که بود آب خضر روح
باشد کزین حیات خداداد برخوری
پر کن ز گوهر خرد انبان افتقار
تا جای خس نماند در ظرف از پری
بهر نثار پای گدایان راهرو
در راه حیدری بره انجام جعفری
سلطان عرش دل اسد غاب غیب ذات
کز قاب هر دو قوسش گامیست برتری
الحق که داد داد ولایت چنانکه داد
پیغمبر مؤید داد پیمبری
سر رشته حقایق در دست امر اوست
اینست پادشاهی واینست مهتری
ما بنده طریقت این خاک درگهیم
با دست پیش همت ما گنج قیصری
برگاه سلطنت ندهم خانقاه فقر
عرش خداست خانه با این محقری
ما را چه اعتناست بتاج شهی که هست
درویش را کلاه نمد افسر سری
خاکی که پای ما بسر اوست کیمیاست
ای سر بباد داده پی زر شش سری
دست ملوک خاک شد و گرد و ره نیافت
ما را بعطف دامن دلق قلندری
در دور ناصریست ظهور کمال من
با اینکه بی کمال بود دور ناصری
محمود نیست دوره ما را ولیک هست
بر تارک چکامه من تاج عنصری
محمود ماست حکمت غرای بی نیاز
مسعود ماست معرفت ذات تنگری
چشمم بروی شاهد و گوشم ببانگ چنگ
بر روی دست من سر آن زلف سعتری
من در خمار بودم و آن لعل میفروش
من تشنه کام و بر کف او جام گوهری
او داد من گرفته ز دم صاف تا بدرد
من تر دماغ عطسه آن جام عنبری
میخانه خانه من و می در سبوی من
بسم الله ای حریف من ار باده میخوری
ما خود صفای مست دل از دست داده ایم
جز یار مانداند آئین دلبری
دادم بدوست دل که مرا جان دهد بعشق
غافل که عشق سازدم از جان و دل بری
برد آنچه داشتم من از پای تا بسر
پنداشتم که عشق تو کاریست سرسری
اول بجسم مرده دلان فیض روح داد
بنمود عاقبت به رگ روح نشتری
ای پادشاه مطلق موجود کائنات
کی بنده بر خدای تواند ثناگری
عشق تو گلشنیست که از آتش هواش
بر خاک میچکد گل بشکفته از تری
روح تو بر اراضی عیان ماسواست
خورشید آسمان وجود از منوری
کحل الجواهر بصر آفتاب کرد
جسم تو خاک ره سپر فدفد غری
بر آن روان چرخ مدار از ملک سلام
بر این تن نهفته بخاک از خدا فری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آمد دم سپید دم آن ماه لشکری
تابنده تر بروی ز خورشید خاوری
هوش مصنوعی: در هنگام سپیده‌دم، آن ماه زیبا به گونه‌ای درخشان‌تر از خورشید بر افراز شده است.
زان پیشتر که سر زند از مشرق آفتاب
تابید در سراچه من ماه و مشتری
هوش مصنوعی: قبل از آنکه آفتاب از سمت شرق طلوع کند، در خانه‌ام نور ماه و سیاره مشتری درخشید.
از سیم خام ساخته سروی سپید فام
بالای سرو مشک تر و لاله طری
هوش مصنوعی: درختی بلند و زیبا به رنگ سفید از نقره‌ای خام ساخته شده است که در بالای آن گلی سیاه‌رنگ و گلی سرخ دیده می‌شود.
سوسن نچیده بودم از شاخ نارون
سنبل ندیده بودم از مشک تاتری
هوش مصنوعی: من هنوز گل سوسن را از درخت نارون نچیده‌ام و عطر سنبل را از مشک تاتری استشمام نکرده‌ام.
نرگس که دیده سر زند از چنبر هلال
یا آفتاب خاوری از سرو کشمری
هوش مصنوعی: نرگس، گل زیبایی است که وقتی سرش را بالا می‌آورد، مانند دایره‌ای از هلال یا نور خورشید در صبحگاه می‌درخشد، درست مثل سرو بلند و خوش‌قد و قامت کشمر.
جز طره سیاهش بر گونه چو ماه
من اهرمن ندیدم و در خانه پری
هوش مصنوعی: غیر از موهای سیاهش که بر صورت زیبا و چون ماه من می‌تابد، هیچ چیز دیگری را نداشته‌ام و در خانه‌اش نیز جز زیبایی نمی‌بینم.
ماند ببرده حبشی در خط تتار
آن طره تتاری بر روی بربری
هوش مصنوعی: در خط و نشان‌های جنگی، عشق و زیبایی آن دختر سیاه‌پوست مانند موهای تاب‌دارش که به طرز خاصی شبیه به آن دختر بربری است، چشم‌ها را به خود جلب می‌کند.
هندو نشسته است بایوان آفتاب
جادو گرفته خانه اختر بساحری
هوش مصنوعی: هندو در زیر نور آفتاب نشسته و به طور جادویی خانه ستاره را تحت تأثیر سحر قرار داده است.
سر زد ز شرق خانه این خاکسار یار
خورشید صبحدم که کند ذره پروری
هوش مصنوعی: یار خورشید صبحگاهی از سمت شرق خانه‌ام پیدایش شد، تا بتواند ذرات را پرورش دهد و به آن‌ها زندگی بخشد.
در چنبر بتاب سر زلف او ببند
خورشید کارخانه این چرخ چنبری
هوش مصنوعی: در دایره‌ایی که او به دور خود می‌چرخد، موی او را به دورابند، چرا که خورشید این دنیای گردان، زیبایی خاصی دارد.
بنشست همچو ماه که در خانه شرف
پهلوی من که بودم بر ماه مشتری
هوش مصنوعی: او مانند ماه نشسته بود، در موقعیتی خاص و در کنار من، که من نیز مانند ماه زیبای مشتری بودم.
مشکوی من معاینه شد دکه تتار
از بسکه ریخت مشک تر از موی عنبری
هوش مصنوعی: بوی مشک من مورد بررسی قرار گرفت، دکان تاتاری که به خاطر ریختن مشک، بویی بیشتر از موی عنبری دارد.
ز آنموی تا کمر که نهادست سر بکوه
گر کوه باشد از کمر افتد ز لاغری
هوش مصنوعی: آن مویی که تا کمر پایین آمده، همانند سر کوهی است که اگر کوه لاغر باشد، از کمرش به پایین فرو خواهد افتاد.
جان کی برد کس از کف آن ماه جنگجو
کش لاله جوشنی کند و مشک مغفری
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته است جانش را از دست آن ماه زیبا بگیرد؛ او مانند گلی می‌درخشد و بویی خوش و دل‌انگیز دارد.
من تشنه حال و در دهن او زلال خضر
من تلخکام و در لب او قند عسکری
هوش مصنوعی: من در جستجوی حال خوب و شیرینی هستم، اما او با زبانش، همچون آبی زلال، گویی همواره در خوشی و لذتی است. در حالی که من با تلخی و ناکامی مواجه هستم و او با طعم شیرینی در لب‌هایش، خوشبختی را تجربه می‌کند.
نازم بنقش صورت آن بت که پای زد
بردست نقش مانوی و صنع آزری
هوش مصنوعی: من به زیبایی و هنر چهره آن معشوق افتخار می‌کنم که با پا بر زمین نقش زده و مانند دست‌سازهای مانوی و هنر آزری است.
انگشت احمدیست که زو ماه را شکاف
ابروی یار یا بسپر تیغ حیدری
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیت چهره محبوب اشاره شده است. شاعر به طور نمادین می‌گوید که خط ابرو یا زیبایی یار به اندازه‌ای دلربا و خاص است که می‌تواند حتی ماه را نیز تحت تأثیر قرار دهد. همچنین، اشاره به تیغ حیدری نشان‌دهنده قدرت و شجاعت است، که به نوعی به زیبایی و دلاوری پیوند می‌خورد. این بیت به زیبایی و تاثیرگذاری عشق و زیبایی اشاره دارد.
شاهی که بندگان در دولتش کنند
سلطانی ملوک و گدایان مظفری
هوش مصنوعی: سلطانی که در دوران حکومتش، افراد عادی مانند گدایان و فقرا نیز احساس بزرگی و آزادی کنند، واقعاً یک رهبر بزرگ و شایسته است.
سلطان آسمان ولایت که لایزال
با اوست پادشاهی و با چرخ چاکری
هوش مصنوعی: پادشاه آسمان و ولایت که همیشه در کنار اوست، به عنوان فرمانروای جهان شناخته می‌شود و عالم به او خدمت می‌کند.
از خاک کرد رایت محمودی آشکار
از گرد راه راهروان چتر سنجری
هوش مصنوعی: پرچم محمود از خاک بیرون آمد و در برابر مسافران را می‌پوشاند، همچون چتر سنجر.
کرد استماع چرخ طنین ذباب او
بر پشت پیل هندوی از کوس نادری
هوش مصنوعی: صدای چرخ و آواز زنبور را شنید، در حالی که بر پشت فیل هندی نشسته بود و از نواهای نادر لذت می‌برد.
ایدل ز هر گدا مطلب مکرمت که نیست
در شوره زار منبت گلهای احمری
هوش مصنوعی: در این بیت به نوعی اشاره به نداشتن ارزش و زیبایی در محیطی خشک و عاری از لطف و خوبی است. گوینده بیان می‌کند که از کسانی که در وضعیت پایین‌تری قرار دارند، توقع خوش‌رفتاری و محبت ندارد، چرا که در دنیای بی‌ثمر و خالی از زیبایی‌های واقعی، چیزی برای ارائه و عرضه وجود ندارد. گل‌های احمری نمادی از زیبایی و لطافت هستند که در محیط نامناسبی نمی‌توانند رشد کنند.
دنیا دنیست نیست باقبالش ارتفاع
در زیر پای تست چه جوئی ازو سری
هوش مصنوعی: دنیا فقط یک مکان است و خوشبختی در آن به بالا رفتن و پیشرفت وابسته است. تو جست‌وجو نکن که چه چیزی از آن می‌توانی به دست آوری، چون در واقع آنچه نیاز داری زیر پای توست.
سر نه ب آستانه بار ولی امر
ای آنکه جست خواهی بر خلق سروری
هوش مصنوعی: به درگاه حکمرانی و جایگاه بزرگواران وارد نشو، ای کسی که می‌خواهی در میان مردم، بزرگ و سرور باشی.
ای بنده گدای در پادشاه فقر
از خاکپای کن بسر شاه افسری
هوش مصنوعی: ای عزیز، تو که در درگاه پادشاهی به درخواست و توسلی هستی، از تمام سختی‌های فقر و تنگدستی غصه نخور و به جای آن، خود را با افتخار و عزت در سایه قدرت و بزرگی او قرار بده.
موسای وقتی آن ید بیضا دراز کن
کوتاه کن فسانه فرعون و سامری
هوش مصنوعی: موسا زمانی که دستش را به سوی آسمان دراز کرد و معجزه‌اش را نشان داد، داستان فرعون و سامری را به پایان رساند.
سنگی که پای تست برو دست حق زند
بر فرق آسمان کند ار با تو همسری
هوش مصنوعی: هر سنگی که زیر پای تو قرار دارد، به دست خدا می‌تواند بر آسمان برخورد کند، اگر تو با کسی همسری.
پیچیده کوه بر سر خارای لعل گون
پوشیده دشت بر تن دیبای ششتری
هوش مصنوعی: کوهی بلند به‌صورت پیچیده در آمده است و بر روی زمین دشت‌های سرخ رنگی است که مانند پارچه‌ای زیبا بر تن آن پهن شده‌اند.
آمد گه ربیع و دم باد کیمیاست
سنگ سیاه کرد ببر جامه زری
هوش مصنوعی: زمان بهار فرا رسیده و نسیم خوشبو همچون عطر گرانبها است. سنگ سیاه به جواهر زری تبدیل شده و جامه زربفت را به تن می‌کند.
می خور بطرف سبزه که گسترد گل بساط
تا باد مطربی کند و مرغ شاعری
هوش مصنوعی: به سمت سبزه برو و از گل‌ها لذت ببر، تا بادی بیوزد که موسیقی‌دان را به جوانی برساند و پرنده‌ای به شعر سرودن مشغول شود.
بلبل بدیهه گوید با نطق بو نواس
قمری قصیده خواند باطبع بحتری
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که به صورت بداهه شعر می‌خواند، با سخنوری خود تا حدی می‌سازد که قمر هم قصیده‌ای را با حال و هوای خاصی می‌خواند.
آئینه ئیست جام جم ایدل که زو بپاست
در پیش سیل حادثه سد سکندری
هوش مصنوعی: آینه‌ایست که تصویر حقیقت را نشان می‌دهد و در برابر حوادث زندگی، همچون سدّی محکم ایستاده است.
اسکندری تو لیک ز آب حیوه دور
می خضر کش در این ظلماتست رهبری
هوش مصنوعی: تو اسکندر بزرگی، اما از آب حیات دور هستی؛ خضر که در این تاریکی‌ها رهبری می‌کند، در واقع همان کسی است که می‌تواند تو را هدایت کند.
زان باده ولایت مطلق کزوست صاف
مرآت آفتاب وجود از مکدری
هوش مصنوعی: از نوشیدن باده‌ای که از ولایت مطلق می‌آید، واقعیتی روشن و صاف مانند آینه‌ای است که نور وجود را بدون کدورت نشان می‌دهد.
بنشان نهال صدق که آرد ببار حق
ای مستمع که مدعیانند مفتری
هوش مصنوعی: نهال صداقت را بکار، که حق را به بار می‌آورد. ای شنونده، بدان که مدعیان دروغگو هستند.
بر کن درخت آز و منبت که ایندو صنو
از بیخ جهل رسته و بار آورد خری
هوش مصنوعی: درختانی که نماد آز و تنش هستند را از ریشه بزن و قطع کن، زیرا هر دو به خاطر نادانی و بی‌خبری رشد کرده‌اند و تنها میوه‌ای که می‌دهند، چیزی جز بی‌ارزشی نیست.
ای جد نه پدر ببر از چار مام طبع
پیوند دل که نیست درو مهر مادری
هوش مصنوعی: ای جد، نه پدر، از چهار مادر طبع (محبت) محبت را از دل ببر، زیرا در آن مهر مادری وجود ندارد.
این عنصر لطیف که گنجینه خداست
در سینه تو دل بکن از جسم عنصری
هوش مصنوعی: این عنصر نازک و ارزشمندی که از وسایل خداوند است، در وجود تو قرار دارد. از قید و بند جسم مادی خود آزاد شو.
قطب تو دل تو دایره مرکز ولی
بر دور مرکز خود بنمای پرگری
هوش مصنوعی: قلب تو محور اصلی زندگی‌ات است، اما در اطراف این محور خود باید به حرکت و فعالیت ادامه دهی.
بفروش خویشتن که خریدی خدای را
ای بی خبر ز عالم این بیع و این شری
هوش مصنوعی: خودت را بفروش، چرا که تو با این کار به خدا دست می‌یابی. ای کسی که از حقیقت این معامله و این دنیای مادی بی‌خبری!
در کوه امر استقمت نیست سنگ کاه
تازین پل دقیق تر از موی نگذری
هوش مصنوعی: در کوهستان راهی مستقیم وجود ندارد و سنگ‌ها به اندازه کاه نرم و بی‌ثبات هستند. باید با دقت بیشتری از پل عبور کنی، به اندازه‌ای که نرمی موی انسان را هم حس کنی.
باید هزار بار نهی پوست مار وار
تا این حجاب ششدر نه توی بردری
هوش مصنوعی: برای عبور از موانع و رسیدن به حقیقت، باید بارها و بارها تلاش کرد و سختی‌ها را پشت سر گذاشت تا بتوان پرده‌های پنهانی را کنار زد و به درک واقعی رسید.
جز دست مرتضی که زند مر حب ترا
گردون که آختی چو یهودان خیبری
هوش مصنوعی: جز دستان مرتضی، کسی نمی‌تواند تو را در آغوش بگیرد، همچنان که یهودیان، خیبر را در محاصره قرار دادند.
عنتر کشست و عمرو فکن ذوالفقار امر
بگذار ایدل از سر عمروی و عنتری
هوش مصنوعی: بیت به یک مبارزه و جنگ اشاره دارد و درباره این است که افرادی چون عمرو و عنتر در حال نبرد هستند. در اینجا، به نظر می‌رسد که جنگجویان باید به یکدیگر حمله کنند و از ابزارهای خود، مانند ذوالفقار، برای پیروزی استفاده کنند. به طور کلی، مضمون بیت بر روی قدرت و شجاعت در مبارزه تمرکز دارد.
سنگ عرض بریز که دریای معرفت
در راه تست و گوهر دریاست جوهری
هوش مصنوعی: سنگ‌هایی که در مسیر قرار دارند را کنار بزنید، زیرا دریای دانش و معرفت در پیش روی شماست و در این دریا گوهرهای ارزشمندی نهفته است.
نقاد گوهرست بمرصاد اقتصاد
دربار تست سنگ و بصد ننگ میبری
هوش مصنوعی: نقدی که بر اثرات و جنبه‌های اقتصادی دربار وارد می‌شود، مانند گوهر و ارزشمند است، اما در حالی که تو با ننگ و عیب بسیاری، در حال بردن آن زیبایی و ارزش هستی.
ور گوهرت بدست نیامد مبر سفال
کاین بار می نیرزد هرگز بدین کری
هوش مصنوعی: اگر به گوهری دست نیازی، سفال را هم نباید در دست بگیری؛ چون این بار ارزشش را ندارد که به خاطرش خود را پایین بیاوری و با چیزهای بی‌ارزش درگیر شوی.
برخور به پند من که بود آب خضر روح
باشد کزین حیات خداداد برخوری
هوش مصنوعی: به نصیحت من توجه کن، زیرا آب حیات مانند روحی است که از این زندگی الهی بهره‌مند می‌شود.
پر کن ز گوهر خرد انبان افتقار
تا جای خس نماند در ظرف از پری
هوش مصنوعی: کوشش کن که انبان افتخار خود را با گوهر فکری پر کنی، تا در دل و وجودت جایی برای چیزهای بی‌ارزش باقی نماند.
بهر نثار پای گدایان راهرو
در راه حیدری بره انجام جعفری
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به اهمیت و ارجمندی خدمت به نیازمندان و گدایان اشاره دارد و بیان می‌کند که در راه‌های حق و شناخت، باید به افراد نیازمند توجه کرد و به آن‌ها کمک کرد. در واقع، شاعر می‌خواهد بر ارزش نیکوکاری و خدمت به انسان‌ها تأکید کند.
سلطان عرش دل اسد غاب غیب ذات
کز قاب هر دو قوسش گامیست برتری
هوش مصنوعی: سلطان عرش، دل بزرگی دارد که از عالم غیب و رازهای وجود نشأت می‌گیرد و در نگاهی به دو قوس وجود، می‌توان برتری و پیشرفتش را مشاهده کرد.
الحق که داد داد ولایت چنانکه داد
پیغمبر مؤید داد پیمبری
هوش مصنوعی: به راستی که حق، به پاس ولایت، همانطور که پیغمبر مؤید را به مقام نبوت رساند، به ما نیز عطا نمود.
سر رشته حقایق در دست امر اوست
اینست پادشاهی واینست مهتری
هوش مصنوعی: راست‌ها و حقیقت‌ها تحت فرمان اوست. این همان معنا و نشانه‌ای از سلطنت و بزرگواری است.
ما بنده طریقت این خاک درگهیم
با دست پیش همت ما گنج قیصری
هوش مصنوعی: ما پیرو راه و روش این سرزمین هستیم و با اراده و تلاش خود، به ثروت و شکوه خاصی دست می‌یابیم.
برگاه سلطنت ندهم خانقاه فقر
عرش خداست خانه با این محقری
هوش مصنوعی: من سلطنت و قدرت را به خانقاه فقر و نیاز که در واقع عرش خداست، نخواهم داد؛ زیرا این مکان با تمام سادگی‌اش از هر جای بزرگی ارزشمندتر است.
ما را چه اعتناست بتاج شهی که هست
درویش را کلاه نمد افسر سری
هوش مصنوعی: ما به تاج و تخت پادشاهان اهمیت نمی‌دهیم؛ چون درویش‌ها هم سرشان کلاهی دارند، هرچند که ساده و بی‌آرایش باشد.
خاکی که پای ما بسر اوست کیمیاست
ای سر بباد داده پی زر شش سری
هوش مصنوعی: خاکی که زیر پای ما قرار دارد، بسیار با ارزش و گرانبهاست، ای کسی که برای مال و زر، به راحتی خود را تحت فشار قرار داده‌ای.
دست ملوک خاک شد و گرد و ره نیافت
ما را بعطف دامن دلق قلندری
هوش مصنوعی: دست‌های قدرتمند پادشاهان به خاک افتاد و در این مسیر، ما نتوانستیم راهی پیدا کنیم، مگر اینکه با دامن درویشی همراه شویم.
در دور ناصریست ظهور کمال من
با اینکه بی کمال بود دور ناصری
هوش مصنوعی: در زمان ناصرالدین شاه، با وجود اینکه آن دوره خود به نقص‌ها و کمال‌ها آشنا بود، من به کمال خود رسیدم.
محمود نیست دوره ما را ولیک هست
بر تارک چکامه من تاج عنصری
هوش مصنوعی: محمود در زمان ما وجود ندارد، اما اثر من همچنان با نبوغ و زیبایی خود درخشندگی دارد.
محمود ماست حکمت غرای بی نیاز
مسعود ماست معرفت ذات تنگری
هوش مصنوعی: محمود نماد حکمت و دانایی است که بی‌نیاز از نقص و کمبود است، و مسعود نمایانگر آگاهی و شناخت عمیق خداوند می‌باشد.
چشمم بروی شاهد و گوشم ببانگ چنگ
بر روی دست من سر آن زلف سعتری
هوش مصنوعی: چشمم به تماشای معشوق معطوف است و صدای چنگ در گوشم می‌پیچد. بر روی دستانم تنها سر زلف او قرار دارد.
من در خمار بودم و آن لعل میفروش
من تشنه کام و بر کف او جام گوهری
هوش مصنوعی: در حالتی مستی به سر می‌بردم و آن فروشنده‌ی لب‌های سرخ، من را با تشنگی‌ام تنها گذاشته بود و در دستانش جامی از گوهر داشت.
او داد من گرفته ز دم صاف تا بدرد
من تر دماغ عطسه آن جام عنبری
هوش مصنوعی: او چیزی را که من از نفس صاف گرفته‌ام، به من می‌دهد تا درد من را تسکین بخشد و عطسه‌ام را شبیه عطر آن جام کند.
میخانه خانه من و می در سبوی من
بسم الله ای حریف من ار باده میخوری
هوش مصنوعی: محل زندگی من میخانه است و در ظرف من شراب وجود دارد. به نام خدا، ای دوستان، اگر می‌نوشی، همراه من باش.
ما خود صفای مست دل از دست داده ایم
جز یار مانداند آئین دلبری
هوش مصنوعی: ما خود لذت عشق و شوری که در دل داشتیم را از دست داده‌ایم و فقط یاد و خاطره‌ی معشوق باقی مانده که نشانگر آداب محبوبی است.
دادم بدوست دل که مرا جان دهد بعشق
غافل که عشق سازدم از جان و دل بری
هوش مصنوعی: دل را به دوستی سپردم که جانم را به من هدیه دهد، اما در عشق غافل بودم، زیرا خودم از جان و دل، عشق را ساخته بودم.
برد آنچه داشتم من از پای تا بسر
پنداشتم که عشق تو کاریست سرسری
هوش مصنوعی: تمامی آنچه را که داشتم از سر تا پا، از عشق تو خیال کردم که کار ساده‌ای است.
اول بجسم مرده دلان فیض روح داد
بنمود عاقبت به رگ روح نشتری
هوش مصنوعی: در ابتدا روح زندگی را به جسم مرده بخشید و در نهایت، تأثیر آن را در رگ‌های زندگی نمایان ساخت.
ای پادشاه مطلق موجود کائنات
کی بنده بر خدای تواند ثناگری
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ و تمام وجود عالم، چه زمانی بنده‌ای می‌تواند تو را ستایش کند؟
عشق تو گلشنیست که از آتش هواش
بر خاک میچکد گل بشکفته از تری
هوش مصنوعی: عشق تو مانند باغی است که از گرمای محبتش بر خاکش گل‌های تازه‌ای می‌روید و می‌شکفد.
روح تو بر اراضی عیان ماسواست
خورشید آسمان وجود از منوری
هوش مصنوعی: روح تو بر زمین‌های نمایان غیر خدا است و خورشید آسمان وجود، از نور تو می‌تابد.
کحل الجواهر بصر آفتاب کرد
جسم تو خاک ره سپر فدفد غری
هوش مصنوعی: چشمه‌ی زیبایی تو همچون نور خورشید است که جان می‌بخشد. جسم تو همچون خاکی است که در برابر گرد و غبار و سختی‌ها محافظت می‌کند و در عین حال گویی همچون دارویی ارزشمند است.
بر آن روان چرخ مدار از ملک سلام
بر این تن نهفته بخاک از خدا فری
هوش مصنوعی: بر آن روح که در گردش است، از فرمانروایی سلام بفرست بر این بدنی که در خاک پنهان شده و از خدا نشأت گرفته است.