گنجور

غزل شمارهٔ ۴۳۸۷

تیغ تو می وساقی وپیمانه من شد
هر زخم نمایان در میخانه من شد
گو شاخ گل آسوده شو از جلوه طرازی
اکنون که ته بال پریخانه من شد
از وحشت نخجیر شود دام پریشان
زنجیر سرزلف تو دیوانه من شد
از شوخی او زلزله در مغز زمین است
آن خانه برانداز که همخانه من شد
دیگر نکشد منت خشک از لب دریا
ابری که تر از گریه مستانه من شد
آوردم اگر روی به محراب عبادت
از بیخبری گوشه میخانه من شد
هر خانه چشمی که شبستان جهان داشت
در بسته ز شیرینی افسانه من شد
وحشت کند از کلبه ویرانه من سیل
رحم است برآن جغد که همخانه من شد
ناز تو فزون گشت ز اظهار نیازم
خواب تو گرانسنگ ز افسانه من شد
راضی به قضا باش که کنج قفس تنگ
از ریختن بال پریخانه من شد
گرسرو به خوبی علم از فاخته گردید
شمع تو جهانسوز ز پروانه من شد
در کلبه من گرد علایق نبود فرش
سیلاب تهیدست ز کاشانه من شد
بی برگی من از سخن سرد طمع بود
مهری که زدم بر لب خود دانه من شد
در دوستی ساخته صائب نبود فیض
ممنونم ازان شمع که بیگانه من شد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تیغ تو می وساقی وپیمانه من شد
هر زخم نمایان در میخانه من شد
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند جام می است و هر زخمی که به من رسیده، نشانی در میخانه من گذاشته است.
گو شاخ گل آسوده شو از جلوه طرازی
اکنون که ته بال پریخانه من شد
هوش مصنوعی: به آرامی و با خیال راحت به زیبایی و جذابیت خود بپرداز، حالا که تمام زیبایی‌های من به پایان رسیده‌اند.
از وحشت نخجیر شود دام پریشان
زنجیر سرزلف تو دیوانه من شد
هوش مصنوعی: از ترس شکار، دام به هم ریخته است. زنجیر موهای تو، دیوانه‌ام کرده است.
از شوخی او زلزله در مغز زمین است
آن خانه برانداز که همخانه من شد
هوش مصنوعی: شوخی او به قدری اثرگذار و شدید است که گویی زلزله‌ای در زمین به‌وجود می‌آورد. این شخصی که با او هم‌خانه‌ام، توانسته است چنین تاثیری روی من بگذارد.
دیگر نکشد منت خشک از لب دریا
ابری که تر از گریه مستانه من شد
هوش مصنوعی: دیگر باران از لب دریا انتظار نمی‌کشد، چرا که حالا دیگر گریه‌ی شوق من به قدری شدید شده است که مانند بارانی لطیف از من جاری شده.
آوردم اگر روی به محراب عبادت
از بیخبری گوشه میخانه من شد
هوش مصنوعی: اگر در حال عبادت و خضوع در مقابل خداوند هستم، اینجا به خاطر ناآگاهی من است که گوشه‌ای از میخانه را انتخاب کرده‌ام.
هر خانه چشمی که شبستان جهان داشت
در بسته ز شیرینی افسانه من شد
هوش مصنوعی: هر کسی که در شبستان بزرگ دنیا به زیبایی و شیرینی داستان من نگاه کرده، خانه‌اش در برابر خوشی‌های زندگی بسته و در خود محبوس شده است.
وحشت کند از کلبه ویرانه من سیل
رحم است برآن جغد که همخانه من شد
هوش مصنوعی: سیل رحمتی که بر من جاری است، از ویرانی کلبه‌ام وحشت کرده و آن جغدی که همسایه‌ام شده، در این وضعیت دچار نگرانی و ترس است.
ناز تو فزون گشت ز اظهار نیازم
خواب تو گرانسنگ ز افسانه من شد
هوش مصنوعی: ناز و فخر تو بیشتر از نیاز من شده است و خواب تو برای من به اندازه یک افسانه باارزش و گرانبهاست.
راضی به قضا باش که کنج قفس تنگ
از ریختن بال پریخانه من شد
هوش مصنوعی: راضی باش به سرنوشت خود، زیرا ممکن است محدودیت‌های زندگی باعث شود که قدرت پرواز و آزادی تو از بین برود.
گرسرو به خوبی علم از فاخته گردید
شمع تو جهانسوز ز پروانه من شد
هوش مصنوعی: اگر سرو بلند به زیبایی علم فرا گرفت، شمع تو که در دنیا می‌افروزد، به خاطر پروانه من روشن شده است.
در کلبه من گرد علایق نبود فرش
سیلاب تهیدست ز کاشانه من شد
هوش مصنوعی: در کلبه من هیچ چیز با ارزش و دلخواهی نبود و تنها چیزی که به چشم می‌آمد، سیلابی بود که به خاطر فقر و بی‌پناهی، از خانه‌ام گذشته و اوضاع را خراب کرده بود.
بی برگی من از سخن سرد طمع بود
مهری که زدم بر لب خود دانه من شد
هوش مصنوعی: من بدون پشتیبانی و حمایت، به خاطر طمع در کلام بی‌نوا و تنها ماندم و مهر و نشان که بر لب گذاشتم، برای خودم همچون دانه‌ای نمایان شد.
در دوستی ساخته صائب نبود فیض
ممنونم ازان شمع که بیگانه من شد
هوش مصنوعی: در دوستی، انسان نمی‌تواند بی‌فایده باشد. من قدردان آن شمعی هستم که باعث شد من به یک بیگانه تبدیل شوم.