گنجور

غزل شمارهٔ ۳۴۹۴

کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند
در ره سیل حوادث، ده ویرانی چند
چرخ کز خون شفق چهره خود دارد سرخ
چه سرانجام دهد کار پریشانی چند؟
زین گلستان که چو گل خیمه در آنجا زده ای
چیست در دست تو جز چاک گریبانی چند؟
دو سه روزی است تماشای گلستان جهان
در دل خود برسانید گلستانی چند
نیست از مردم بی شرم عجب پرده دری
پوشش امید چه دارید ز عریانی چند؟
دل سیه شد ز پریشان سخنان، صبح کجاست؟
تا بگیرد سر این شمع پریشانی چند؟
داغ دیگر به دل از لاله ستانم افزود
چه تراوش کند از سینه سوزانی چند؟
آن که بر آتش ما آب نصیحت می ریخت
کاش می زد به دل سوخته، دامانی چند
چه کنم آه که هر لحظه برون می آرد
عرق شرم تو از پرده نگهبانی چند
شد ز یک صبح قیامت همه عالم پرشور
چه کند دل به شکر خنده پنهانی چند؟
وقت آن راهروی خوش که چو دریای سراب
دارد از موجه خود سلسله جنبانی چند
رهروان تو چه پروای علایق دارند؟
چه کند خار به این برزده دامانی چند
نبرد آینه از آینه هرگز زنگار
چه دهی حیرت خود عرض به حیرانی چند؟
صائب از قحط سخندان همه کس موزون است
کاش می بود درین عهد سخندانی چند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند
در ره سیل حوادث، ده ویرانی چند
هوش مصنوعی: چه افرادی در این دنیا هستند که در میان آشفتگی‌ها و بلایای زمان، گرفتار و ویران شده‌اند؟
چرخ کز خون شفق چهره خود دارد سرخ
چه سرانجام دهد کار پریشانی چند؟
هوش مصنوعی: این بیت به تصویرچینی از چرخ زمان و تأثیرات آن بر زندگی انسان‌ها اشاره دارد. چرخ که نماد زمان و سرنوشت است، به رنگ خون شفق می‌درخشد و این نشان‌دهنده درد و رنجی است که در زندگی وجود دارد. سوالی که در این بیت مطرح می‌شود، این است که سرنوشت و زمان با این وضعیت چه سرنوشتی برای انسان‌ها رقم خواهد زد و آیا این دشواری‌ها و پریشانی‌ها پایانی خواهند داشت یا خیر؟ در واقع، شاعر به بررسی ناپایداری‌های زندگی و نگرانی‌هایی که از زمان و سرنوشت ناشی می‌شود، می‌پردازد.
زین گلستان که چو گل خیمه در آنجا زده ای
چیست در دست تو جز چاک گریبانی چند؟
هوش مصنوعی: در این گلستان که تو مانند گلی در آن سکونت داری، چه چیزی در دست تو وجود دارد جز چند پاره از دل و دیوانگی؟
دو سه روزی است تماشای گلستان جهان
در دل خود برسانید گلستانی چند
هوش مصنوعی: چند روزی است که به دل خود زیبایی‌های گلستان دنیا را منتقل کنید و از آن لذت ببرید.
نیست از مردم بی شرم عجب پرده دری
پوشش امید چه دارید ز عریانی چند؟
هوش مصنوعی: شگفتا که از مردم بی شرم، انتظار دارید که پرده‌داری کنند؛ در حالی که از عریان بودن چه امیدی می‌توانید داشته باشید؟
دل سیه شد ز پریشان سخنان، صبح کجاست؟
تا بگیرد سر این شمع پریشانی چند؟
هوش مصنوعی: دل من از حرف‌های نامفهوم و پر از پریشانی به شدت ناراحت و غمگین شده است. حالا نمی‌دانم صبح کی می‌آید تا بتوانم این وضعیت آشفته را سامان دهم.
داغ دیگر به دل از لاله ستانم افزود
چه تراوش کند از سینه سوزانی چند؟
هوش مصنوعی: من دیگر درد و رنجی را به دل اضافه کرده‌ام، چه چیزی می‌تواند از دل پرآتش من بیرون بیاید؟
آن که بر آتش ما آب نصیحت می ریخت
کاش می زد به دل سوخته، دامانی چند
هوش مصنوعی: کاش کسی که برای آرام کردن ما بر آتش دلمان نصیحت می‌کرد، کمی هم به دل سوخته‌ی ما توجه می‌کرد و دست کم چند نفر را دلگرم می‌کرد.
چه کنم آه که هر لحظه برون می آرد
عرق شرم تو از پرده نگهبانی چند
هوش مصنوعی: چه کار کنم، افسوس که هر لحظه شرم تو مرا از پشت پرده بیرون می‌آورد.
شد ز یک صبح قیامت همه عالم پرشور
چه کند دل به شکر خنده پنهانی چند؟
هوش مصنوعی: در یک صبح قیامت، تمام دنیا پر از شوق و هیجان شده است. در چنین حالتی، دل چه کار می‌تواند بکند وقتی که شادی و خنده‌ای پنهان در دل دارد؟
وقت آن راهروی خوش که چو دریای سراب
دارد از موجه خود سلسله جنبانی چند
هوش مصنوعی: زمان آن رقصنده‌ی زیبا فرارسیده که همچون دریایی از سراب، چندین موج را با حرکتش به نمایش می‌گذارد.
رهروان تو چه پروای علایق دارند؟
چه کند خار به این برزده دامانی چند
هوش مصنوعی: مسافران راه تو چه توجهی به وابستگی‌ها دارند؟ خارها چه می‌توانند بکنند وقتی که دامن تو اینقدر بلند است؟
نبرد آینه از آینه هرگز زنگار
چه دهی حیرت خود عرض به حیرانی چند؟
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره می‌شود که وقتی در آینه به خود نگاه می‌کنیم، حقیقت وجود خود را می‌پژوهیم و تلاش بیهوده‌ای برای گم کردن یا پوشاندن آن نمی‌توانیم داشته باشیم. در واقع، به ما یادآوری می‌شود که حیرت و شگفتی ناشی از شناخت خود، همواره در وجود ما باقی خواهد ماند و نمی‌توان آن را نادیده گرفت. این فرایند، یک نبرد درونی است که نشان‌دهنده تلاش انسان برای درک و پذیرش خود است.
صائب از قحط سخندان همه کس موزون است
کاش می بود درین عهد سخندانی چند
هوش مصنوعی: صائب می‌گوید که در زمانه‌ای که سخنوران کمبود دارند، به نظر می‌رسد همه به یک شکل و آهنگ می‌گویند. ای کاش در این دوران، چند سخن‌سنج واقعی وجود داشت.