غزل شمارهٔ ۳۳۴
نمی گردد کف بی مغز مانع سیر دریا را
سفیدی جامه احرام باشد دیده ما را
چنین کز چشم او گفتار می ریزد، عجب دارم
که گردد خواب مهر خامشی آن چشم گویا را
دگر وحشی نگاهی می زند پیمانه در خونم
که هر مژگان او عمر ابد بخشد تماشا را
ردای اهل تقوی بادبان کشتی می شد
لب میگون او تا ریخت در پیمانه صهبا را
عبیر پیرهن در دیده اش گرد کسادی شد
چه خجلت ها که رو داد از تماشایت زلیخا را
سراپا عشقم اما کارفرمایی نمی یابم
که بر فرهاد و مجنون تنگ سازم کوه و صحرا را
مشو غافل ز حال خاکساران در توانایی
به ساحل بازگشتی هست در هر جلوه دریا را
ز دعوی بسته گردد چون زبان، معنی شود گویا
به گفتار آورد خاموشی مریم مسیحا را
اگر چه در نظرها چون شرر بی وزن می آیم
گریبان می درد بی تابی من سنگ خارا را
برون از خود ندارد چاره ای درد دل عاشق
همان کف مرهم کافور باشد زخم دریا را
ز چاه افتادن یوسف همین آواز می آید
که در صحرای پر چاه وطن، فهمیده نه پا را
چو گرداب آن که دارد سیر در ملک وجود خود
کمند وحدت خود می شمارد موج دریا را
غرور من نمی سازد به هر صید زبون صائب
به گرد دام خود گردانده ام صد بار عنقا را
غزل شمارهٔ ۳۳۳: چه می آری به گردش هر نفس آن چشم شهلا را؟غزل شمارهٔ ۳۳۵: به خاموشی محیط معرفت کن جان گویا را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نمی گردد کف بی مغز مانع سیر دریا را
سفیدی جامه احرام باشد دیده ما را
هوش مصنوعی: نمیتوان بیمغزی و ناآگاهی را مانع سفر دریا قرار داد، مانند اینکه سفیدی لباس احرام، دید ما را بپوشاند.
چنین کز چشم او گفتار می ریزد، عجب دارم
که گردد خواب مهر خامشی آن چشم گویا را
هوش مصنوعی: چنانکه از نگاه او کلمات و صحبتها همچون جوی آب سرازیر میشود، جای شگفتی است که آن چشم پرگو و صحبتکردن، چگونه میتواند خواب مهر خاموشی را ببیند.
دگر وحشی نگاهی می زند پیمانه در خونم
که هر مژگان او عمر ابد بخشد تماشا را
هوش مصنوعی: دیگر یک روح سرکش نگاهی به من میاندازد و با نگاهش، تمام زندگیام را در خونی که درونم جاری است میبیند، بهطوری که هر بار که او را مینگرم، حس میکنم عمر جاودانهای را در تماشای او سپری کردهام.
ردای اهل تقوی بادبان کشتی می شد
لب میگون او تا ریخت در پیمانه صهبا را
هوش مصنوعی: لباسی که مخصوص پرهیزکاران است، مانند بادبان کشتی میشود و وقتی که او شراب صافی را در جام میریزد، زیبایی و رنگ آن به سان میگون (رنگین و زیبا) میگردد.
عبیر پیرهن در دیده اش گرد کسادی شد
چه خجلت ها که رو داد از تماشایت زلیخا را
هوش مصنوعی: دیدن پیراهنی که در آن تصویر زلیخا است، برای بعضی از افرادی که آن را میبینند، احساس شرم و خجالت به همراه دارد. زلیخا به خاطر زیبایی و جذابیتش، توجه ها را به خود جلب میکند و این موضوع موجب خجلت دیگران میشود.
سراپا عشقم اما کارفرمایی نمی یابم
که بر فرهاد و مجنون تنگ سازم کوه و صحرا را
هوش مصنوعی: من تمام وجودم عشق است، اما کسی را پیدا نمیکنم که بر فرهاد و مجنون غم و اندوه بیفزاید و به خاطرشان کوه و بیابان را به تنگی بیفریند.
مشو غافل ز حال خاکساران در توانایی
به ساحل بازگشتی هست در هر جلوه دریا را
هوش مصنوعی: به حال افرادی که در شرایط ساده و بیادعا به سر میبرند، بیتوجه نباش. در هر شکلی از دریا، امیدوارانه میتوان به ساحل رسید.
ز دعوی بسته گردد چون زبان، معنی شود گویا
به گفتار آورد خاموشی مریم مسیحا را
هوش مصنوعی: وقتی زبان به دعوا و جدل مشغول میشود، دیگر سکوت و خاموشی نمیتواند معنای واقعی خود را به نمایش بگذارد؛ مثل اینکه سکوت مریم، مادر مسیح، به سخن درمیآید.
اگر چه در نظرها چون شرر بی وزن می آیم
گریبان می درد بی تابی من سنگ خارا را
هوش مصنوعی: اگرچه در نگاهها مانند یک آتش بیوزن و بیاهمیت به نظر میرسم، اما در باطن، درد و بیتابی من میتواند حتی سنگ سختی مانند خارا را نیز بشکافد.
برون از خود ندارد چاره ای درد دل عاشق
همان کف مرهم کافور باشد زخم دریا را
هوش مصنوعی: در دل عاشق، برای درمان دردها، چیزی بهتر از احساسات خود نمییابد. همانطور که کافور میتواند در تسکین زخمها یاری دهد، احساسات عاشقانه نیز میتواند آرامشبخش باشد.
ز چاه افتادن یوسف همین آواز می آید
که در صحرای پر چاه وطن، فهمیده نه پا را
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که وقتی یوسف به درون چاه افتاد، صدای خاصی بلند میشود که نشاندهنده این است که در سرزمین زادگاهش، که پر از چاه است، کسی متوجه موقعیت واقعی او نمیشود و نمیتواند به درستی درک کند که چه بلایی بر او رفته است. در واقع، این جمله به وضعیتی اشاره دارد که در آن فردی در سختی و مصیبتی قرار دارد و دیگران از او غافل هستند یا نمیتوانند وضعیت او را درک کنند.
چو گرداب آن که دارد سیر در ملک وجود خود
کمند وحدت خود می شمارد موج دریا را
هوش مصنوعی: کسی که در دنیای وجود خود به دنبال اتحاد و پیوستگی است، مانند گردابی میماند که در آن، تمام موجهای دریا را به عنوان نشانهای از وحدت خود میبیند و آنها را در دام درک خود میگیرد.
غرور من نمی سازد به هر صید زبون صائب
به گرد دام خود گردانده ام صد بار عنقا را
هوش مصنوعی: غرور من اجازه نمیدهد که به هر موجودی که به راحتی به دام میافتد، نزدیک شوم. من به خاطر این غرور، بارها پرندهای نادر را که شبیه عنقا است، به دام کشیدهام.