غزل شمارهٔ ۳۱۷۲
سر شوریده را فکر سرانجامی نمی ماند
چو عشق آمد دگر اندیشه خامی نمی ماند
همین راهی که از دوری نمایان نیست پایانش
اگر از خود قدم بیرون نهی گامی نمی ماند
چه آسوده است از دل واپسی جان سبکروحش
کسی کز وی درین وحشت سرا نامی نمی ماند
چنین گر آفتاب عشق سازد عام فیض خود
جهان آب و گل را میوه خامی نمی ماند
اگر بی پرده گردد لذت خونخواری عاشق
خرابات مغان را باده آشامی نمی ماند
زشوخی جلوه او می برد با خویش دلها را
از ان آهوی وحشی در زمین دامی نمی ماند
چنین پرشور از ان کان ملاحت گر جهان گردد
رگ تلخی درین بستان به بادامی نمی ماند
به جمع مال کوشد خواجه چون زنبور، ازین غافل
که چون شد خانه اش پر، جای آرامی نمی ماند
چنین خواهد به هم انداخت ساقی گر حریفان را
زسنگ فتنه سالم شیشه و جامی نمی ماند
زترک غنچه خسبی شد پریشان صائب احوالم
چوگل برداشت دست از خویش، اندامی نمی ماند
غزل شمارهٔ ۳۱۷۱: دهان تنگ آن شیرین پسر پنهان نمی ماندغزل شمارهٔ ۳۱۷۳: زآتش گل به اعجاز رخ نیکو برویاند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سر شوریده را فکر سرانجامی نمی ماند
چو عشق آمد دگر اندیشه خامی نمی ماند
هوش مصنوعی: زمانی که عشق به وجود میآید، دیگر هیچ فکری برای آینده و سرنوشت در ذهن آدمی باقی نمیماند و تمام اندیشههای قبلی بیمعنا میشوند.
همین راهی که از دوری نمایان نیست پایانش
اگر از خود قدم بیرون نهی گامی نمی ماند
هوش مصنوعی: راهی که از دور به نظر نمیآید، اگر از خودت یک قدم برنداری، هرگز به انتها نخواهد رسید.
چه آسوده است از دل واپسی جان سبکروحش
کسی کز وی درین وحشت سرا نامی نمی ماند
هوش مصنوعی: کسی که از دلشوره و نگرانی رهایی یافته و آرامش دارد، در این دنیای پر از ترس و وحشت به گونهای زندگی میکند که نامی از او باقی نمیماند.
چنین گر آفتاب عشق سازد عام فیض خود
جهان آب و گل را میوه خامی نمی ماند
هوش مصنوعی: زمانی که عشق همچون خورشید برمیخیزد و نعمتهای خود را به همه میبخشد، دیگر هیچ چیز در این دنیا بیثمر باقی نمیماند.
اگر بی پرده گردد لذت خونخواری عاشق
خرابات مغان را باده آشامی نمی ماند
هوش مصنوعی: اگر لذت عشق و خونریزی به طور علنی و بدون پردهپوشی نمایان شود، دیگر برای عاشقان دلستان مغان، نوشیدن شراب باقی نخواهد ماند.
زشوخی جلوه او می برد با خویش دلها را
از ان آهوی وحشی در زمین دامی نمی ماند
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت او، دلها را به خود جلب میکند و باعث میشود که مانند آهوی وحشی در طبیعت، دیگران در دام عشق و شگفتی او گرفتار شوند و جایی برای فرار نداشته باشند.
چنین پرشور از ان کان ملاحت گر جهان گردد
رگ تلخی درین بستان به بادامی نمی ماند
هوش مصنوعی: اگر این زیبایی و جذابیت جهان را به فراموشی بسپاریم، تلخی و ناامیدی در این باغ مثل بادام از ذهن ما پاک نمیشود.
به جمع مال کوشد خواجه چون زنبور، ازین غافل
که چون شد خانه اش پر، جای آرامی نمی ماند
هوش مصنوعی: حاکم به جمعآوری ثروت و مال میپردازد و مانند زنبور برای خود خانهای میسازد؛ اما غافل است که وقتی خانهاش پر از مال شود، دیگر جایی برای آرامش باقی نمیماند.
چنین خواهد به هم انداخت ساقی گر حریفان را
زسنگ فتنه سالم شیشه و جامی نمی ماند
هوش مصنوعی: ساقی با دقت و هوشیاری، حریفان را به هم میپیوندد، زیرا اگر این کار را نکند، در میان سنگهای فتنه، نه شیشهای باقی میماند و نه جامی.
زترک غنچه خسبی شد پریشان صائب احوالم
چوگل برداشت دست از خویش، اندامی نمی ماند
هوش مصنوعی: از غنچهای که پژمرده شده، حال من مانند گلی است که دیگر نتوانسته به خود بپردازد و در اثر فشار زمان، هیچ نشانهای از خود باقی نگذاشته است.