گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۸

چشم شوخش می برد آرام و تسکین مرا
می دهد سر در بیابان کوه تمکین مرا
گردش چشمی که من دیدم ازان وحشی غزال
در فلاخن می گذارد خواب سنگین مرا
پای گل را می گرفت از اشک خجلت در نگار
باغبان می دید اگر دست نگارین مرا
می شدی زنار خونین جوی شیرش بر کمر
بیستون گر می کشیدی ناز شیرین مرا
بعد مردن نیست حیرت گر ز سر گیرم حیات
گر کنند از خشت خم احباب بالین مرا
گرچه خون را مشک می‌سازم، سپهر تنگ چشم
خون به منت می دهد آهوی مشکین مرا
کرد تحسین رسایی های فهم خویشتن
آن که تحسین کرد صائب فکر رنگین مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم شوخش می برد آرام و تسکین مرا
می دهد سر در بیابان کوه تمکین مرا
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبای او مرا به آرامش می‌رساند و احساس آسایش و راحتی به من می‌دهد، گویی که در دشت‌های وسیع و در دل کوه‌ها قرار گرفته‌ام.
گردش چشمی که من دیدم ازان وحشی غزال
در فلاخن می گذارد خواب سنگین مرا
هوش مصنوعی: من نگاهی وحشی و زیبا را دیدم که مانند غزالی در حال پرش است و این باعث شده که خواب سنگین من تحت تأثیر قرار بگیرد.
پای گل را می گرفت از اشک خجلت در نگار
باغبان می دید اگر دست نگارین مرا
هوش مصنوعی: او از شدت شرم، پای گل را می‌گرفت و اگر باغبان دست نقاشی من را می‌دید، خجالتش بیشتر می‌شد.
می شدی زنار خونین جوی شیرش بر کمر
بیستون گر می کشیدی ناز شیرین مرا
هوش مصنوعی: اگر تو زنجیری خونین می‌شدی و شیرش را بر کمر بیستون می‌بستی، حتماً می‌توانستی ناز شیرین مرا تحمل کنی.
بعد مردن نیست حیرت گر ز سر گیرم حیات
گر کنند از خشت خم احباب بالین مرا
هوش مصنوعی: اگر پس از مرگ زندگی دوباره‌ای نباشد، چه تعجبی دارد؟ اگر دوستانم از خشت و گل برایم گودالی بسازند تا بالای سرم باشد، من هم دوباره حیات می‌یابم.
گرچه خون را مشک می‌سازم، سپهر تنگ چشم
خون به منت می دهد آهوی مشکین مرا
هوش مصنوعی: هرچند که من می‌توانم از خون، چیزی با ارزش مانند مشک بسازم، اما آسمان تنگ‌نظر، به من بهانه‌ای می‌دهد که آهوی زیبا و مشکین خود را به من ندهد.
کرد تحسین رسایی های فهم خویشتن
آن که تحسین کرد صائب فکر رنگین مرا
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی‌های فهم و درک خودش را ستایش می‌کند، در واقع به من هم که فکر و اندیشه‌ای پررنگ دارم، احترام می‌گذارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۸ به خوانش عندلیب