گنجور

شمارهٔ ۴۵ - در مدح نواب خواجه ابوالحسن تربتی پدر ظفرخان

اقبالمند آن که به تأیید کردگار
در زیر پا نظر کند از اوج اعتبار
تعمیر آب و گل نکند چون فروتنان
بر گرد خود ز لشکر دلها کشد حصار
آب را به حرف خواهش اگر آشنا کند
غیر از رضای خلق نخواهد ز کردگار
شهباز دلربای سخاوت به روی دست
در پهن دشت سینه مردم کند شکار
کارش بود ضعیف نوازی چو کهربا
بر خرمن کسی نشود ابر شعله بار
سعیش همیشه صرف شود در رضای خلق
جز کار حق شتاب نورزد به هیچ کار
بال همای معدلتش سایه افکند
نگذارد آفتاب کند رنگ گل افگار
در بزم چون نسیم سبکروح سر کند
در رزم همچو کوه بود پایش استوار
نگذارد اقویا به ضعیفان ستم کنند
بندد زبان شعله گستاخ را به خار
چون نخل پرشکوفه خورد سنگ اگر به فرق
با جبهه گشاده چو گل زر کند نثار
هر روز از غریب نوازی روان کند
چندین غریب کامروا را به هر دیار
کشتی شکسته ای اگر افتد به بخت او
چندین سفینه گوهر رحمت کند نثار
چون گل دهد به خنده رنگین جواب، اگر
بر دل چو غنچه نیش خورد از زبان خار
قفل گرفتگی نبود بر جبین او
چون صبح خنده روی برآید به روز بار
از باده غرور نگردد سیاه مست
تا شیشه نشکند به سرش خشکی مار
صد لعل آتشین اگر افتد به دست او
در یک نفس به باد دهد چون زر شرار
غافل ز یاد حق نشود از هجوم خلق
باشد میان بحر و زند سیر بر کنار
سرچشمه خضر بود از خلق ترزبان
سد سکندری بود از عهد استوار
دنیا نیایدش به نظر باشکوه دین
سجاده مسندش بود و سبحه دستیار
یکسان به خاص و عام بتابد چو آفتاب
بر خاره سنگ لاله فشاند چو نوبهار
صائب بگو صریح که این گل ز باغ کیست
پیچیده چند حرف توان گفت غنچه وار؟
در گلشنی که این همه گل جوش کرده است
مصداق این صفات که باشد به روزگار؟
نواب خواجه بوالحسن آن بحر بی کنار
آن رحمت مجسم و آن معنی وقار
با نیک و بد چو آینه صاف است باطنش
ننشسته است بر دل موری ازو غبار
در طبعش انقلاب نباشد به هیچ باب
چون آب گوهرست ستاده به یک قرار
باشد نظام ملک به رای متین او
بی او نظام پا ننهد در میان کار
در چشم همتش نبود قدر سیم را
آید به چشم شعله کجا خرده شرار؟
حیران طاق ابروی محراب طاعت است
روی توجهش نبود سوی هیچ کار
یک نقطه دروغ نرانده است بر ورق
در دودمان خامه او نیست خال عار
بی باد پا نماند کس از باد دستیش
شد تا گل پیاده به طرف چمن سوار
دلهای مضطرب شده را اوست چاره جوی
سیماب را به دست نوازش دهد قرار
روی دلش بود به خدا هر کجا که هست
معمار رو به قبله بنا کرده این دیار
قدر سخن شناس خدیو از روی لطف
گوشی به داستان من دلشکسته دار
شش سال بیش رفت که از اصفهان به هند
افتاده است توسن عزم مرا گذار
در سایه حمایت سرو ریاض تو
آسوده بوده ام ز ستم های روزگار
محسود روزگار، ظفرخان که همچو او
دریادلی نشان ندهد چشم روزگار
گویا دعای خیر پدر در پی تو بود
کایزد ترا چنین پسری داد کامگار
هفتاد ساله والد پیری است بنده را
کز تربیت بود به منش حق بی شمار
آورده است جذبه گستاخ شوق من
از اصفهان به اگره ولاهورش اشکبار
زان پیشتر کز اگره به معموره دکن
آید عنان گسسته تر از سیل نوبهار
این راه دور را ز سر شوق طی کند
با قامت خمیده و با پیکر نزار
دارم امید رخصتی از آستان تو
ای آستانت کعبه امید روزگار
مقصود چون ز آمدنش بردن من است
لب را به حرف رخصت من کن گهر نثار
با جبهه ای گشاده تر از آفتاب صبح
دست دعا به بدرقه راه من برآر

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اقبالمند آن که به تأیید کردگار
در زیر پا نظر کند از اوج اعتبار
هوش مصنوعی: کسی که به لطف خداوند در موقعیت بالایی قرار دارد، باید توجه کند که زیر پایش چه هستند و به اطرافش نگاهی بیندازد.
تعمیر آب و گل نکند چون فروتنان
بر گرد خود ز لشکر دلها کشد حصار
هوش مصنوعی: آب و خاک را فقط افراد فروتن می‌توانند اصلاح کنند، زیرا آنها با چهره‌ای مهربان و با دلسوزی بر گرد خود، از دل‌های مردم محافظت می‌کنند.
آب را به حرف خواهش اگر آشنا کند
غیر از رضای خلق نخواهد ز کردگار
هوش مصنوعی: اگر آب در برابر خواهش‌ها و درخواست‌ها قرار گیرد و به آن‌ها پاسخ دهد، تنها با رضایت مردم خواهد بود و نه به خواست خداوند.
شهباز دلربای سخاوت به روی دست
در پهن دشت سینه مردم کند شکار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای زیبا و بخشنده در دشت وسیع، قلب مردم را مورد هدف قرار می‌دهد و عشق و محبت را به سوی آن‌ها می‌کشد.
کارش بود ضعیف نوازی چو کهربا
بر خرمن کسی نشود ابر شعله بار
هوش مصنوعی: کار او به مانند کهربا است که در عطری و زیبایی خاص خود دارد، اما بر دیگران تأثیری نمی‌گذارد و نمی‌تواند آتش خشم یا شور و شوق را ایجاد کند.
سعیش همیشه صرف شود در رضای خلق
جز کار حق شتاب نورزد به هیچ کار
هوش مصنوعی: تلاش او همیشه در جهت خوشنودی مردم می‌باشد و در هیچ کاری جز رضای خدا عجله نمی‌کند.
بال همای معدلتش سایه افکند
نگذارد آفتاب کند رنگ گل افگار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به نام همای که نماد بالندگی و برتری است، سایه‌اش را بر سر انسان می‌افکند و به او کمک می‌کند تا تحت تأثیر مشکلات و سختی‌ها قرار نگیرد و رنگ و زیبایی‌اش را از دست ندهد.
در بزم چون نسیم سبکروح سر کند
در رزم همچو کوه بود پایش استوار
هوش مصنوعی: در مهمانی، مانند نسیمی ملایم و آرام حرکت می‌کند، اما در میدان جنگ همچون کوهی استوار و مقاوم است.
نگذارد اقویا به ضعیفان ستم کنند
بندد زبان شعله گستاخ را به خار
هوش مصنوعی: افراد قدرتمند اجازه نمی‌دهند که ضعیفان مورد ظلم قرار بگیرند و همچنان که خار، زبان شعله را خاموش می‌کند، آنها هم مانع گزند به ضعفا می‌شوند.
چون نخل پرشکوفه خورد سنگ اگر به فرق
با جبهه گشاده چو گل زر کند نثار
هوش مصنوعی: اگر درخت خرما که پر از شکوفه است، سنگی بر سرش بیفتد، از آنجا که جبهه‌اش همچون گلی زرد باز است، او هم نثار خواهد کرد.
هر روز از غریب نوازی روان کند
چندین غریب کامروا را به هر دیار
هوش مصنوعی: هر روز عده‌ای از مسافران دل‌نواز و خوشبخت را به مناطق مختلف می‌فرستد تا از مهربانی‌هایش بهره‌مند شوند.
کشتی شکسته ای اگر افتد به بخت او
چندین سفینه گوهر رحمت کند نثار
هوش مصنوعی: اگر کشتی شکسته‌ای بر روی امواج بیفتد، به او این اجازه داده می‌شود که چندین کشتی پر از گوهر و رحمت را به او هدیه بدهند.
چون گل دهد به خنده رنگین جواب، اگر
بر دل چو غنچه نیش خورد از زبان خار
هوش مصنوعی: وقتی گل به زیبایی و با لبخند پاسخ می‌دهد، دل که مانند غنچه‌ای دردناک است، ممکن است از زبان خار رنجیده شود.
قفل گرفتگی نبود بر جبین او
چون صبح خنده روی برآید به روز بار
هوش مصنوعی: چهره او مانند صبحی است که با خنده و شادی همراه است، هیچ نشانه‌ای از غم و قفل گرفتگی بر پیشانی او وجود ندارد.
از باده غرور نگردد سیاه مست
تا شیشه نشکند به سرش خشکی مار
هوش مصنوعی: اگر فردی به خاطر غرور و خودبینی خود شراب بنوشد، مست نمی‌شود و حالت مستی او از بین می‌رود، مگر اینکه شرایط سخت و خطرناکی بر او کود دهد.
صد لعل آتشین اگر افتد به دست او
در یک نفس به باد دهد چون زر شرار
هوش مصنوعی: اگر صد گوهر آتشین نیز در دست او باشد، در یک لحظه همه را به باد می‌دهد مانند زر مذاب.
غافل ز یاد حق نشود از هجوم خلق
باشد میان بحر و زند سیر بر کنار
هوش مصنوعی: کسی که از یاد خدا غافل نمی‌شود، در حالی که جمعیت به او هجوم می‌آورند، می‌تواند در میان مشکلات و چالش‌ها مانند شنا کردن در دریا، به آرامش برسد و زندگی‌اش را مدیریت کند.
سرچشمه خضر بود از خلق ترزبان
سد سکندری بود از عهد استوار
هوش مصنوعی: منبع زلال و زندگی‌بخش خضر از میان مردم است، و ابزار قوی و نیرومند آن، سد سکندر، نتیجه عهد و پیمانی محکم و استوار است.
دنیا نیایدش به نظر باشکوه دین
سجاده مسندش بود و سبحه دستیار
هوش مصنوعی: دنیا با تمام زیبایی‌هایش برای او قابل توجه نیست؛ زیرا سجاده‌اش را به عنوان نشیمن خود انتخاب کرده و تسبیحش هم یاری‌گر اوست.
یکسان به خاص و عام بتابد چو آفتاب
بر خاره سنگ لاله فشاند چو نوبهار
هوش مصنوعی: خورشید به همه مهر می‌ورزد، فرقی نمی‌کند که چه کسی باشد. مانند اینکه گل لاله در بهار از دل سنگ می‌روید و زیبایی‌اش را به نمایش می‌گذارد.
صائب بگو صریح که این گل ز باغ کیست
پیچیده چند حرف توان گفت غنچه وار؟
هوش مصنوعی: صائب، به وضوح بگو که این گل از کدام باغ است. چرا که نمی‌توان به اندازه‌ای که غنچه در دل دارد، سخن گفت.
در گلشنی که این همه گل جوش کرده است
مصداق این صفات که باشد به روزگار؟
هوش مصنوعی: در باغی که اینقدر گل و زیبایی شکوفا شده، چه کسی می‌تواند مصداق این خوبی‌ها و صفات در زمان ما باشد؟
نواب خواجه بوالحسن آن بحر بی کنار
آن رحمت مجسم و آن معنی وقار
هوش مصنوعی: نواب خواجه بوالحسن، همچون دریایی بی‌پایان و به عنوان نمایانگر رحمت، به معنای آرامش و وقار شناخته می‌شود.
با نیک و بد چو آینه صاف است باطنش
ننشسته است بر دل موری ازو غبار
هوش مصنوعی: در دل انسان، مانند آینه‌ای شفاف و پاک است که به هیچ چیز آلوده نشده و از هیچ چیز غبار نمی‌گیرد؛ چه خوب و چه بد.
در طبعش انقلاب نباشد به هیچ باب
چون آب گوهرست ستاده به یک قرار
هوش مصنوعی: او طبعی دارد که در هیچ موضوعی دچار تغییر و تزلزل نمی‌شود، مانند آب زلالی که به آرامی در یک نقطه قرار گرفته و بی‌هیچ تکانی ایستاده است.
باشد نظام ملک به رای متین او
بی او نظام پا ننهد در میان کار
هوش مصنوعی: نظام کشور بستگی به تصمیم درست او دارد و بدون او هیچ کار نظام‌مندی پیش نمی‌رود.
در چشم همتش نبود قدر سیم را
آید به چشم شعله کجا خرده شرار؟
هوش مصنوعی: در نگاه او، ارزش نقره اصلاً اهمیت ندارد؛ مانند شعله‌ای که هیچ توجهی به زبانه‌های خرده‌اش ندارد.
حیران طاق ابروی محراب طاعت است
روی توجهش نبود سوی هیچ کار
هوش مصنوعی: چشم‌ها و فکرم به زیبایی ابروی معشوق دوخته شده و در این حالت، هیچ توجهی به دیگر امور ندارم. تمرکزم تنها بر روی عبادت و بندگی اوست.
یک نقطه دروغ نرانده است بر ورق
در دودمان خامه او نیست خال عار
هوش مصنوعی: در کلام او هیچ دروغ و نادرستی وجود ندارد و بر روی کاغذی که می‌نویسد، هیچ عیب و نقصی نیست.
بی باد پا نماند کس از باد دستیش
شد تا گل پیاده به طرف چمن سوار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس بدون کمک و پشتیبانی نمی‌تواند به جلو پیش برود؛ همان‌طور که باد باعث می‌شود گل به سمت چمن حرکت کند.
دلهای مضطرب شده را اوست چاره جوی
سیماب را به دست نوازش دهد قرار
هوش مصنوعی: او می‌تواند دل‌های مضطرب را آرام کند و با نوازش سیماب، به آنها آرامش ببخشد.
روی دلش بود به خدا هر کجا که هست
معمار رو به قبله بنا کرده این دیار
هوش مصنوعی: دل او به خدا متصل است، هر کجا که باشد، معمار این سرزمین را به سوی قبله ساخته است.
قدر سخن شناس خدیو از روی لطف
گوشی به داستان من دلشکسته دار
هوش مصنوعی: ای کاش که تو از روی محبت و درک مقام سخن، به داستان دل‌شکسته‌ام گوش دهی.
شش سال بیش رفت که از اصفهان به هند
افتاده است توسن عزم مرا گذار
هوش مصنوعی: شش سال است که از اصفهان تا هند راه پیموده‌ام و این سفر بر اراده و عزم من تأثیر گذاشته است.
در سایه حمایت سرو ریاض تو
آسوده بوده ام ز ستم های روزگار
هوش مصنوعی: در زیر سایه حمایت تو، در آرامش و بی‌زحمت از دردسرهای زندگی فاصله گرفته‌ام.
محسود روزگار، ظفرخان که همچو او
دریادلی نشان ندهد چشم روزگار
هوش مصنوعی: ظفرخان، شخصیت برجسته‌ای است که در دل زمانه خود و در برابر چالش‌ها و سختی‌ها، شجاعت و دلیر بودن را به نمایش می‌گذارد. او به قدری بی‌مانند است که به سختی می‌توان کسی را پیدا کرد که همچون او در برابر مشکلات استقامت و اراده نشان دهد.
گویا دعای خیر پدر در پی تو بود
کایزد ترا چنین پسری داد کامگار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد دعای خوب پدر در سرنوشت تو تأثیرگذار بوده است، زیرا خداوند فرزندی موفق و توانمند به تو بخشیده است.
هفتاد ساله والد پیری است بنده را
کز تربیت بود به منش حق بی شمار
هوش مصنوعی: من هفتاد ساله شده‌ام و پدرم فردی پیر است. از تربیت او بلایای زیادی را تحمل کرده‌ام که بر من تأثیر گذاشته و شخصیت من را شکل داده است.
آورده است جذبه گستاخ شوق من
از اصفهان به اگره ولاهورش اشکبار
هوش مصنوعی: شوق و هیجان من که از اصفهان نشأت می‌گیرد، به قدری قوی و شورانگیز است که به سرزمین‌های دوری مثل لاهور می‌رسد و همچنین اشک و اندوهی را به همراه دارد.
زان پیشتر کز اگره به معموره دکن
آید عنان گسسته تر از سیل نوبهار
هوش مصنوعی: قبل از این‌که از خطر به شهر امان بگریزد، از یاد ببرد، که در زمان بهار، قدرت او بیشتر از سیل است.
این راه دور را ز سر شوق طی کند
با قامت خمیده و با پیکر نزار
هوش مصنوعی: این مسیر طولانی را با میل و اشتیاق طی می‌کند، هرچند که بدنش ضعیف و قامتش خمیده است.
دارم امید رخصتی از آستان تو
ای آستانت کعبه امید روزگار
هوش مصنوعی: به دنبال اجازه‌ای از درگاه تو هستم، ای درگاهی که همواره امید روزگارم به توست.
مقصود چون ز آمدنش بردن من است
لب را به حرف رخصت من کن گهر نثار
هوش مصنوعی: چون هدف از ورود او، جذب من است، پس با کلامی نرم و ملایم اجازه بده که من افکارم را بیان کنم.
با جبهه ای گشاده تر از آفتاب صبح
دست دعا به بدرقه راه من برآر
هوش مصنوعی: نمازت را با دلی پاک و خالص آغاز کن و در هر سحرگاه، وقتی که نور آفتاب سر می‌زند، دست دعا به سوی آسمان دراز کن و از خداوند بخواه تا راهت را با نور و برکت پر کند.