شمارهٔ ۷
تا فتنه گشتم آن صنم سیم ساق را
بگماشت بر سرم چو موکل فراق را
نامم صنم پرست نهادند عاشقان
از بس پرستش آن صنم سیم ساق را
عشقش وثاق ساخت دلم را و هر زمان
از آتش فراق بسوزد وثاق را
چشم و دلش به خون دلم متفق شدند
تدبیر چیست دفع چنین اتفاق را
دعوی دوستیش نفاق است در دلم
وینک درست کرد نفاقش نفاق را
گر من زعشق او به خراسان دمی زنم
آن دم خطر بود که بسوزد عراق را
دارم دلی که سوخته اشتیاق اوست
جز وصل او چه چاره بود اشتیاق را
آبم ببرد دلبر و چشمم پر آب کرد
جان مرا بر آتش هجران کباب کرد
گر دل اسیر دلبر بی باک نیستی
از نام صبر دفتر من پاک نیستی
زآن عاجزم که نیست مرا داروی وصال
ورنه ز درد عشق مرا باک نیستی
گر زآن دهان تنگ غمی نیست در دلم
عیشم به تنگی دل غمناک نیستی
گر هستی آفتاب فلک را جمال او
فریاد من زعشق بر افلاک نیستی
گر هستمی آفتاب فلک را جمال او
فریاد من زعشق بر افلاک نیستی
گر هستمی چو پیراهن او ورا حریف
از جور عشق پیرهنم چاک نیستی
چشمش به زهر غمزه نبردی غمان من
گر در لبش منافع تریاک نیستی
گر آب چشم و آتش دل نیستی مرا
دایم چو باد بر سر من خاک نیستی
تا در نقاب هجر نهان گشت روی او
بر روی من زخون دل من خضاب کرد
ای ترک با من از خط پیمان برون مشو
در بدخویی از این که شده ستی فزون مشو
در راه عشق جان مرا رهنمون شدی
در راه فتنه دین مرا رهنمون مشو
صد ره زعشق آب دو چشمم چو خون شده است
یک ره بگو به آب دو چشمم که خون مشو
از بهر دل ربودن من همچو جاودان
یکباره بند و حیلت و مکر و فسون مشو
با من چو دل به مهر و هوای تو داده ام
گر پیش از این شده ستی باری کنون مشو
از اشک دیده پرده اسرار من مدر
یکبارگی به پرده هجران درون مشو
گرچه دلم ز عشق تو در بند بندگی است
آخر زبند بندگی من برون مشو
از رحمت آفرید جمال تو را خدای
پس چونکه رحمت تو دلم را عذاب کرد
تا بر مه از شب و شبه زنجیر کرده ای
روز مرا به گونه شبگیر کرده ای
دیوانه وار در خور زنجیر گشته ام
تا گرد مه زغالیه زنجیر کرده ای
در حق تو زمهر چه تقصیر کرده ام
در حق من زکینه چه تقصیر کرده ای
مویم چو قیر بود که در عشقت آمدم
قیر مرا زجور و جفا شیر کرده ای
خوابی که دوستیت نموده است مر مرا
آن را به دشمنی همه تعبیر کرده ای
چون زیر زار زار بنالم زعشق تو
گرچه مرا نزارتر از زیر کرده ای
گرچه چو بخت خواجه جوان بوده ام به سال
چون بخت دشمنانش مرا پیر کرده ای
آن خواجه کز کمال کفایت زاهل کلک
شاه جهانش کافی و کامل خطاب کرد
اسلام را بها و هدی را کمال گشت
دیدار او زمین و زمان را جمال گشت
محمود کز محامدش الفاظ شاعران
بی علم ساحری همه سحر حلال گشت
تا اهل کلک کلک و کف او بدیده اند
بر اهل کلک کلک و کفایت وبال گشت
هر محتشم که دعوی و معنی او بدید
دعویش عاجز آمد و معنی محال گشت
اخلاق او برابر باد لطیف شد
الفاظ او برابر آب زلال گشت
ذات کریمش ار چه جلالت ندیم اوست
برهان غایت کرم ذوالجلال گشت
صافی مزاج او که ز رحمت مرکب است
ترکیب عدل را سبب اعتدال گشت
زایزد صلاح کار جهان خواستند خلق
ایزد دعای خلق بر او مستجاب کرد
ای در کف تو جایگه هر کفایتی
در زیر شکر و منت تو هر ولایتی
هر ساعتی ز اختر سعدت معونتی
هر لحظهای ز شاه جهانت عنایتی
بر هر زبان ز وصف کمال تو سورتی
تا گشت نام نیک تو زان سورت آیتی
نشگفت اگر ز عدل تو در روزگار تو
کس را ز روزگار نماند شکایتی
تا شد صلاح کلک و کفایت به کلک تو
بر هر زبان ز کلک تو بینم حکایتی
کار قلم قوی شد و محکم که بی کفت
مظلوم بود در کف هر بیکفایتی
اکنون قلم به عهد تو در زینهار توست
زنهار تا سرش نزنی بی جنایتی
از تو به کام خویش رسانید کلک را
این عدل بین که خسرو مالک رقاب کرد
چشم عدو زبیم تو کان عقیق شد
و اندر صفات جود تو دریا غریق شد
در نثر و نظم طبع و زبانم زبهر تو
معنی دقیق گشت و عبارت رقیق شد
بر ریگ خشک وصف رخت خواند خاطرم
هم در زمان زوصف (تو) بحر عمیق شد
تا در طریق مدح تو ثابت قدم شدم
ایمن شدم که تابعه با من رفیق شد
دریافتم دقایق مدح تو را به وهم
تا شعر من چو شعر دقیقی دقیق شد
بر عتق خویش رق تو را کردم اختیار
تا بیت من به حرمت بیت العتیق شد
چون عقل بی ثنای تو بر من خطا گرفت
اقبال در رسید و خطا را صواب کرد
بشنو مدیح من که شنیدن کری کند
مدحی که با فلک به مثابت مری کند
اقبال تو مدیح من از جان من سرشت
جان را قبول کن که قبولش کری کند
با جان من لطافت الفاظ مدح تو
آن کرد کآب کوثر و باد هری کند
آنی که مهر تو به ثریا کشد ثری
وآنی که کین تو زثریا ثری کند
از خاک صرف جود تو زر طلا زند
وز باد محض حلم تو کوه حری کند
بازار فضل صدر تو گشته است کاندرو
مرد سخی تجارت بیع و شری کند
در ملک شه چو کلک کفایت کف تو راست
آن کن به اهل ظلم که شه با عری کند
سلطان شرق و غرب و خداوند بر و بحر
بر چرخ ملک رای تو را آفتاب کرد
آنی که بر خیار جهان سید آمدی
بردست دست نیکی تو پای هر بدی
خورشید را رفیع همی گفت رای تو
خورشید گفت هر چه مرا گفته ای خودی
گویی خدای بر تو همه فضل عرضه کرد
تا هر چه زو بهین و مهین بود برچدی
اجرام چرخ راعی این مملکت شدند
تا راعی مصالح این مملکت شدی
ارباب ظلم و فتنه زعالم برون شدند
تا تو به فال سعد به عالم درآمدی
غواص بحر مدحت تو صد هزار هست
هر یک هزار بار چو غواص بسدی
ایزد مرا ز بهر ثنای تو هدیه داد
طبع شهید بلخی و منجیک ترمذی
دل بر ثنای مجلس تو داشتم ولیک
خوف ملالت تو دلم را شتاب کرد
تا دل بود مکان طرب در دل تو باد
از عمر و عیش حظ و طرب حاصل تو باد
فرع بقای دولت و اصل کمال دین
ذات مکرم و هنر کامل تو باد
اقبال آسمانی و اجلال پادشاه
پیوسته در سرای تو و منزل تو باد
هر جا که محنتی است فدای عدو توست
هر جا که راحتی است فدای دل تو باد
عنوان شکر و ذکر کف کافی تو هست
عنوان مدح و حمد دل عادل تو باد
میل دلت همیشه به انصاف و راستی است
شاه جهان همیشه به دل مایل تو باد
عرض تو آمد آن صدف دهر و در ناب
کاوصاف تو ثنای تو را در ناب کرد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا فتنه گشتم آن صنم سیم ساق را
بگماشت بر سرم چو موکل فراق را
هوش مصنوعی: تا زمانی که دچار بیقراری و آشفتگی شدم، آن معشوق با ساقهای نازکش مرا تحت نظر گرفت، درست مثل نگهبانی که به فراق و جدایی تسلط دارد.
نامم صنم پرست نهادند عاشقان
از بس پرستش آن صنم سیم ساق را
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر عشق و علاقهاش به آن معشوق که زیبا و دلربا است، به او نام «صنم پرست» دادهاند. این نشاندهندهی شدت ارادت و عبادت آنها به معشوق است.
عشقش وثاق ساخت دلم را و هر زمان
از آتش فراق بسوزد وثاق را
هوش مصنوعی: عشق او بند و زنجیری برای دل من ایجاد کرده است و هر لحظه از آتش جدایی، آن بند را می سوزاند.
چشم و دلش به خون دلم متفق شدند
تدبیر چیست دفع چنین اتفاق را
هوش مصنوعی: چشم و دل او با هم بر درد و رنج من توافق کردند. حالا باید ببینم چه تدبیری میتواند این وضعیت را تغییر دهد.
دعوی دوستیش نفاق است در دلم
وینک درست کرد نفاقش نفاق را
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ادعای دوستی در دل من چیزی جز دورویی نیست و در عین حال، این دورویی بهگونهای درست و ماهرانه ساخته شده است.
گر من زعشق او به خراسان دمی زنم
آن دم خطر بود که بسوزد عراق را
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر عشق او لحظهای به خراسان بروم، آن لحظه ممکن است عراقیها را به آتش بکشد.
دارم دلی که سوخته اشتیاق اوست
جز وصل او چه چاره بود اشتیاق را
هوش مصنوعی: دل من پر از اشتیاق به وصال اوست و جز وصل او برای این اشتیاق هیچ راه دیگری وجود ندارد.
آبم ببرد دلبر و چشمم پر آب کرد
جان مرا بر آتش هجران کباب کرد
هوش مصنوعی: عشقم مرا به شدت عاشق کرده و اشکم را هم جاری کرده است. روح من در آتش دوری از او میسوزد.
گر دل اسیر دلبر بی باک نیستی
از نام صبر دفتر من پاک نیستی
هوش مصنوعی: اگر دل درگیر عشق معشوقی بیپروا هستی، از نام صبر و شکیبایی در زندگیام اثری نمانده است.
زآن عاجزم که نیست مرا داروی وصال
ورنه ز درد عشق مرا باک نیستی
هوش مصنوعی: من به قدری ناتوانم که هیچ راهی برای رسیدن به محبوبم ندارم، وگرنه از درد عشق ترسی ندارم.
گر زآن دهان تنگ غمی نیست در دلم
عیشم به تنگی دل غمناک نیستی
هوش مصنوعی: اگر از آن دهن کوچک غمی در دل ندارم، پس خوشحالیام به اندازه تنگی دل هیچ اندوهی نیست.
گر هستی آفتاب فلک را جمال او
فریاد من زعشق بر افلاک نیستی
هوش مصنوعی: اگر تو همچون آفتاب هستی، زیباییات در آسمان میدرخشد؛ اما فریاد من از عشق به تو در عالم وجود ندارد، چرا که تو نیستی.
گر هستمی آفتاب فلک را جمال او
فریاد من زعشق بر افلاک نیستی
هوش مصنوعی: اگر من هستم، مانند آفتاب آسمان، زیبایی او را فریاد میزنم؛ در عشق او، وجودم به جهانی فراتر از این دنیا پرواز میکند.
گر هستمی چو پیراهن او ورا حریف
از جور عشق پیرهنم چاک نیستی
هوش مصنوعی: اگر من مانند پیراهن او هستم، با این حال، جلوی ظلم و ستم عشق، پیراهنم چاک نمیشود و از بین نمیرود.
چشمش به زهر غمزه نبردی غمان من
گر در لبش منافع تریاک نیستی
هوش مصنوعی: چشم او با ناز و زیبایی خود، غمهای من را به درد و رنج تبدیل نکرد. اگرچه لبهای او مشابه چیزی دلپذیر و خوشایند نیستند، اما تاثیرشان بر من به قدری عمیق است که مرا تحت تأثیر قرار میدهند.
گر آب چشم و آتش دل نیستی مرا
دایم چو باد بر سر من خاک نیستی
هوش مصنوعی: اگر نه اشک و نه آتش در دل داری، پس چرا همیشه مانند بادی هستی که بر سرم خاک میریزد و من را رنج میدهد؟
تا در نقاب هجر نهان گشت روی او
بر روی من زخون دل من خضاب کرد
هوش مصنوعی: وقتی که چهره محبوب از من پنهان شد، اشکهای دل من همچون رنگی بر صورت او نشسته است.
ای ترک با من از خط پیمان برون مشو
در بدخویی از این که شده ستی فزون مشو
هوش مصنوعی: ای ترک، از عهد و پیمان خود با من خارج نشو. در بدی و زشتخویی، فراتر از این که هستی، پیش نرو.
در راه عشق جان مرا رهنمون شدی
در راه فتنه دین مرا رهنمون مشو
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، تو راهنمای من شدی، اما در مسیر فساد و فتنهگری، مرا راهنمایی نکن.
صد ره زعشق آب دو چشمم چو خون شده است
یک ره بگو به آب دو چشمم که خون مشو
هوش مصنوعی: چشمهایم از شدت عشق، به اندازه صد بار از اشک پر شدهاند و حالا به یک بار میخواهم به این اشکها بگویم که دیگر خون نشوند.
از بهر دل ربودن من همچو جاودان
یکباره بند و حیلت و مکر و فسون مشو
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و علاقهام به تو، همچون حیات ابدی، یک مرتبه به دام نیفت و به فریب و تزویر و جادو روی نیاور.
با من چو دل به مهر و هوای تو داده ام
گر پیش از این شده ستی باری کنون مشو
هوش مصنوعی: من عشق و محبت خود را به تو تقدیم کردهام، پس اگر قبلاً دلیلی برای دلخوری وجود داشت، حالا دیگر چرا آن را ادامه دهی؟
از اشک دیده پرده اسرار من مدر
یکبارگی به پرده هجران درون مشو
هوش مصنوعی: از اشکهای چشمانم رازهای دل را فاش نکن. ناگهان به پردهای از جدایی نرو.
گرچه دلم ز عشق تو در بند بندگی است
آخر زبند بندگی من برون مشو
هوش مصنوعی: هرچند دل من به عشق تو گرفتار خدمت و بندگی است، اما تو هرگز مرا از این بند و زنجیره بهدور نیاور.
از رحمت آفرید جمال تو را خدای
پس چونکه رحمت تو دلم را عذاب کرد
هوش مصنوعی: خداوند زیبایی تو را از روی رحمت آفرید، اما اکنون همان رحمت باعث عذاب دل من شده است.
تا بر مه از شب و شبه زنجیر کرده ای
روز مرا به گونه شبگیر کرده ای
هوش مصنوعی: تو چون ماه را در گرما و زنجیر شب محبوس کردهای، روز مرا هم به گونهای تاریک و بینور ساختهای.
دیوانه وار در خور زنجیر گشته ام
تا گرد مه زغالیه زنجیر کرده ای
هوش مصنوعی: من به شدت عاشقانه در زنجیر افتادهام، چون تو گرد وجودم را مانند زنجیر زغالی خود گرفتهای.
در حق تو زمهر چه تقصیر کرده ام
در حق من زکینه چه تقصیر کرده ای
هوش مصنوعی: من در مورد تو هر چه خطا کردهام، تو در مورد من چه گناهی کردهای؟
مویم چو قیر بود که در عشقت آمدم
قیر مرا زجور و جفا شیر کرده ای
هوش مصنوعی: موهایم مثل قیر سیاه و چسبنده شدهاند، اما در عشق تو به این حالت درآمدهام. تو با سختی و ستم خود، مرا نرم و تسلیم کردهای.
خوابی که دوستیت نموده است مر مرا
آن را به دشمنی همه تعبیر کرده ای
هوش مصنوعی: خوابی که به خاطر دوستیات دیدهام، تو همه آن را به دشمنی تعبیر کردهای.
چون زیر زار زار بنالم زعشق تو
گرچه مرا نزارتر از زیر کرده ای
هوش مصنوعی: وقتی که زیر باران، با شور و درد از عشق تو به شدت ناله میزنم، میدانم که تو مرا حتی بیشتر از باران دردمند کردهای.
گرچه چو بخت خواجه جوان بوده ام به سال
چون بخت دشمنانش مرا پیر کرده ای
هوش مصنوعی: با اینکه من در جوانی مثل بخت خواجه بودهام، اما سالها و حوادث به من شکستهنفسی بخشیده و مرا پیر کردهاند.
آن خواجه کز کمال کفایت زاهل کلک
شاه جهانش کافی و کامل خطاب کرد
هوش مصنوعی: آن آقایی که از نظر دانش و لیاقت به حدی رسیده که میتواند همه چیز را به راحتی در دست بگیرد و نظم دهد، به عنوان شاه جهان شناخته میشود و به او عنوان کافی و کامل داده شده است.
اسلام را بها و هدی را کمال گشت
دیدار او زمین و زمان را جمال گشت
هوش مصنوعی: با ظهور اسلام و هدایت الهی، زمین و زمان به زیبایی و کمال دست یافتند.
محمود کز محامدش الفاظ شاعران
بی علم ساحری همه سحر حلال گشت
هوش مصنوعی: محمود، با ویژگیهای ستودنیاش، باعث شد که کلمات شاعران بیدانش مانند سحر حلال به نظر برسند.
تا اهل کلک کلک و کف او بدیده اند
بر اهل کلک کلک و کفایت وبال گشت
هوش مصنوعی: افرادی که به زرنگی و فریبکاری مشهورند، به دیگران هم همین ویژگیها را نسبت میدهند و باعث میشوند که دیگران هم دچار مشکل و زحمت شوند.
هر محتشم که دعوی و معنی او بدید
دعویش عاجز آمد و معنی محال گشت
هوش مصنوعی: هر فرد بزرگواری وقتی به دعوی و سخن او نگاهی انداخت، فهمید که ادعای او ناتوان است و مفهومش غیرممکن به نظر میرسد.
اخلاق او برابر باد لطیف شد
الفاظ او برابر آب زلال گشت
هوش مصنوعی: اخلاق او مانند نسیم ملایم شده است و سخنانش مانند آبی زلال و شفاف گشته است.
ذات کریمش ار چه جلالت ندیم اوست
برهان غایت کرم ذوالجلال گشت
هوش مصنوعی: اگرچه ما نتوانیم جلال و عظمت ذات کریم او را به درستی درک کنیم، اما او دلیل نهایی بزرگی و کرامت است و ویژگیهای عالی خود را به نمایش میگذارد.
صافی مزاج او که ز رحمت مرکب است
ترکیب عدل را سبب اعتدال گشت
هوش مصنوعی: طبیعت او به خاطر رحمت و بخششش، باعث ایجاد تعادل و تناسب در رفتارش شده است.
زایزد صلاح کار جهان خواستند خلق
ایزد دعای خلق بر او مستجاب کرد
هوش مصنوعی: خداوند صلاح و نیکی دنیا را در نظر داشت، به همین خاطر مردم از او درخواست کردند و دعاهایشان نزد او پذیرفته شد.
ای در کف تو جایگه هر کفایتی
در زیر شکر و منت تو هر ولایتی
هوش مصنوعی: ای محبوب من، در دستان تو هر نوع توانایی و قابلیت وجود دارد، زیرا زیر سایه شیرینی و بخشندگی تو، هر نوع سلطنت و حکومت ممکن است.
هر ساعتی ز اختر سعدت معونتی
هر لحظهای ز شاه جهانت عنایتی
هوش مصنوعی: هر ساعت از ستارهی خوشبختیام یاوری میرساند و هر لحظه از پادشاه جهانم توجهی به من دارد.
بر هر زبان ز وصف کمال تو سورتی
تا گشت نام نیک تو زان سورت آیتی
هوش مصنوعی: هر زبانی که درباره کمالات تو سخن بگوید، زیبا و شگفتانگیز است. به گونهای که نام نیک تو از آن وصفها مانند آیتی درخشنده میشود.
نشگفت اگر ز عدل تو در روزگار تو
کس را ز روزگار نماند شکایتی
هوش مصنوعی: ج surprising نیست اگر کسی در زمان تو به خاطر عدل و انصاف تو، از روزگارش گلهای نداشته باشد.
تا شد صلاح کلک و کفایت به کلک تو
بر هر زبان ز کلک تو بینم حکایتی
هوش مصنوعی: زمانی که مهارت و توانایی تو به اوج برسد، میتوانم داستانهایی از زبانهای مختلف را با قلم تو ببینم.
کار قلم قوی شد و محکم که بی کفت
مظلوم بود در کف هر بیکفایتی
هوش مصنوعی: قلم به خوبی و قدرت وظیفهاش را انجام میدهد، اما بیکفایتی برخی افراد باعث میشود که انگیزه و حق مظلومان نادیده گرفته شود.
اکنون قلم به عهد تو در زینهار توست
زنهار تا سرش نزنی بی جنایتی
هوش مصنوعی: هماکنون قلم به خاطر عهدی که با تو داریم، در دست توست. مواظب باش که بدون دلیل به آن آسیب نرسانی.
از تو به کام خویش رسانید کلک را
این عدل بین که خسرو مالک رقاب کرد
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که به لطف عدالت و انصاف، کلمات و نوشتهها توانستهاند به مقصد مطلوب برسند و نتیجهاش این بوده که فردی برجسته و با اعتبار، قدرت و سلطه را به دست آورده است.
چشم عدو زبیم تو کان عقیق شد
و اندر صفات جود تو دریا غریق شد
هوش مصنوعی: چشم دشمن از زیبایی تو به مانند سنگ عقیق شده و در ویژگیهای بخشندگیات غرق دریایی از صفات خوب شده است.
در نثر و نظم طبع و زبانم زبهر تو
معنی دقیق گشت و عبارت رقیق شد
هوش مصنوعی: به خاطر تو، توانایی نوشتن و بیان من به طور خاص بهبود یافته و کلمات و جملاتم نرم و دلنشینتر شده است.
بر ریگ خشک وصف رخت خواند خاطرم
هم در زمان زوصف (تو) بحر عمیق شد
هوش مصنوعی: بر روی شنهای خشک، زیبایی تو در خاطر من گواهی میدهد که در آن زمان، وصف تو مثل دریای عمیقی شد.
تا در طریق مدح تو ثابت قدم شدم
ایمن شدم که تابعه با من رفیق شد
هوش مصنوعی: وقتی در مسیر ستایش تو ثابت قدم راندم، احساس امنیت کردم زیرا دوستانی به جمع من پیوستند.
دریافتم دقایق مدح تو را به وهم
تا شعر من چو شعر دقیقی دقیق شد
هوش مصنوعی: متوجه شدم که لحظات ستایش تو به تخیل وابسته است، تا زمانی که شعر من همانند شعر دقیق و درست، دقیق و صحیح شود.
بر عتق خویش رق تو را کردم اختیار
تا بیت من به حرمت بیت العتیق شد
هوش مصنوعی: من به خاطر تو اختیار خود را به دست گرفتم تا خانهام به حرمت خانهی قدیم و با ارزش تبدیل شود.
چون عقل بی ثنای تو بر من خطا گرفت
اقبال در رسید و خطا را صواب کرد
هوش مصنوعی: وقتی که عقل بدون یاد و ستایش تو بر من اشتباه کرد، خوش شانسی به من رسید و آن اشتباه را به درستی تبدیل کرد.
بشنو مدیح من که شنیدن کری کند
مدحی که با فلک به مثابت مری کند
هوش مصنوعی: به حرفهای من گوش کن، زیرا شنیدن این مدح باعث میشود که مانند ستارهای در آسمان درخشان شود.
اقبال تو مدیح من از جان من سرشت
جان را قبول کن که قبولش کری کند
هوش مصنوعی: تو بزرگی و من از جان خود برای تو اشعاری سرودهام، پس اینجان که از دل برآمده، بپذیر که پذیرش آن، کرامت تو را نشان میدهد.
با جان من لطافت الفاظ مدح تو
آن کرد کآب کوثر و باد هری کند
هوش مصنوعی: لطافت و زیبایی کلمات مدح تو به حدی است که مانند آب کوثر و باد هری، جانم را شاداب و زنده میکند.
آنی که مهر تو به ثریا کشد ثری
وآنی که کین تو زثریا ثری کند
هوش مصنوعی: هر زمانی که عشق تو به اوج خود یعنی بالاترین مقام برسد، آن لحظه درخشان و ارزشمند خواهد بود و هر زمانی که دشمنی تو باعث شود که آن مقام افت کند، آن زمان نیز ناپایدار و ناخوشایند خواهد بود.
از خاک صرف جود تو زر طلا زند
وز باد محض حلم تو کوه حری کند
هوش مصنوعی: از خاکی که بواسطه generosity تو به وجود آمده، طلا و زر تولید میشود و از بادی که به واسطه تحمل و صبر توست، کوهها نرم و لطیف میشوند.
بازار فضل صدر تو گشته است کاندرو
مرد سخی تجارت بیع و شری کند
هوش مصنوعی: تو با فضل و کمال خود، بازار علم و فضیلت را رونق بخشیدهای و در این بازار، انسانهای بخشنده و کریم، داد و ستد میکنند و به تبادل معنویات و خوبیها میپردازند.
در ملک شه چو کلک کفایت کف تو راست
آن کن به اهل ظلم که شه با عری کند
هوش مصنوعی: در کشور شاه، همانطور که دستت قابلیت دارد، باید آن را به کسانی که ستم میکنند، نشان دهی؛ زیرا شاه با نادانی ستمگران را عریان میکند.
سلطان شرق و غرب و خداوند بر و بحر
بر چرخ ملک رای تو را آفتاب کرد
هوش مصنوعی: پادشاهی که بر زمین و آسمان مسلط است، با قدرت و ارادهاش، نور و روشنی را بر زندگی تو قرار داد.
آنی که بر خیار جهان سید آمدی
بردست دست نیکی تو پای هر بدی
هوش مصنوعی: زمانی که به دنیا آمدی، با دست امید و خوبی به جلو حرکت کردی و هر نوع بدی را کنار گذاشتی.
خورشید را رفیع همی گفت رای تو
خورشید گفت هر چه مرا گفته ای خودی
هوش مصنوعی: خورشید به توحید و بزرگی خود اشاره میکند و میگوید هر چیزی که درباره من گفتهای، خودم را نشان میدهد و به من اشاره دارد.
گویی خدای بر تو همه فضل عرضه کرد
تا هر چه زو بهین و مهین بود برچدی
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که خداوند تمام نعمتها و خوبیها را به تو عطا کرده است تا هر آنچه را که بهترین و زیباترین است، به دست آوری و از آن بهرهمند شوی.
اجرام چرخ راعی این مملکت شدند
تا راعی مصالح این مملکت شدی
هوش مصنوعی: اجرام آسمانی نظارت بر این سرزمین را بر عهده گرفتهاند تا تو در زمینه مصالح و نیازهای این سرزمین به وظایف خود بپردازی.
ارباب ظلم و فتنه زعالم برون شدند
تا تو به فال سعد به عالم درآمدی
هوش مصنوعی: سردمداران ظلم و فساد از این دنیا رفتند تا تو با خوشیمنی و شانس، به این جهان پا گذاشتی.
غواص بحر مدحت تو صد هزار هست
هر یک هزار بار چو غواص بسدی
هوش مصنوعی: در عمق دریاهای ستایش و تمجید تو، غواصان بسیاری وجود دارند که هر کدام مانند غواصی ماهر و بینظیر در جستجوی گوهرها و زیباییهای تو هستند.
ایزد مرا ز بهر ثنای تو هدیه داد
طبع شهید بلخی و منجیک ترمذی
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر ستایش تو، استعداد و ذوقی همانند آنچه که شاعر بزرگ بلخ و منجیک ترمذی داشت، به من عطا کرده است.
دل بر ثنای مجلس تو داشتم ولیک
خوف ملالت تو دلم را شتاب کرد
هوش مصنوعی: من در دل خود به ستایش و خوشحالی از مجلس تو مشغول بودم، اما ترس از اینکه ممکن است تو خسته شوی، قلبم را نگران و مضطرب کرد.
تا دل بود مکان طرب در دل تو باد
از عمر و عیش حظ و طرب حاصل تو باد
هوش مصنوعی: تا وقتی که دل وجود دارد، شادی و خوشی در دلت باقی بماند و از عمر و لذتها بهرهمند شوی.
فرع بقای دولت و اصل کمال دین
ذات مکرم و هنر کامل تو باد
هوش مصنوعی: دولت و حکومت پایدار در گرو کمال دین و بزرگواری ذات تو و هنر بینظیر تو باشد.
اقبال آسمانی و اجلال پادشاه
پیوسته در سرای تو و منزل تو باد
هوش مصنوعی: آرزو میکنم که سعادت و عظمت همیشه در خانه و زندگی تو حاضر باشد.
هر جا که محنتی است فدای عدو توست
هر جا که راحتی است فدای دل تو باد
هوش مصنوعی: هر جا که دچار سختی و دردسر هستم، فدای دشمن تو میشود و هر جا که آرامش و راحتی وجود دارد، قربانی دل تو میشود.
عنوان شکر و ذکر کف کافی تو هست
عنوان مدح و حمد دل عادل تو باد
هوش مصنوعی: شکر و یاد تو به اندازه کافی است، و درود و ستایش من بر دل پاک و عادل تو باقی خواهد ماند.
میل دلت همیشه به انصاف و راستی است
شاه جهان همیشه به دل مایل تو باد
هوش مصنوعی: تمایل قلبت همیشه به انصاف و راستی است، امیدوارم که پادشاه جهان همیشه به سلیقه و خواست تو توجه داشته باشد.
عرض تو آمد آن صدف دهر و در ناب
کاوصاف تو ثنای تو را در ناب کرد
هوش مصنوعی: میگوید زندگی به من نشان داد که مانند یک صدف در دنیای گذرای خود، تو که گوهر وجودیام هستی، درون خود تندیس و ویژگیهای تو را پرورش داده و به بهترین شکل میستاید.