گنجور

شمارهٔ ۵

تا آب دلبری و ملاحت به جوی توست
جانم ز عاشقی همه در جست و جوی توست
گر میل ‌آبها سوی دریا بود همه
امروز میل آب ملاحت به جوی توست
روی تو آب روی همه نیکوان ببرد
وین آب چشم من همه زان آب روی توست
گر سنگ از آب دیده من نرم شد چرا
سختی هنوز در دل چون سنگ و روی توست
آب فسرده گوی ز نخدان تو شده ست
پشتم همیشه با خم چوگان و گوی توست
رویت ز آب روشن و عشقت چو آتش است
با آب و آتش تو به غایت دلم خوش است
ای دل ز بهر دوست در آتش مکان مکن
ور کرده ای که سوخته گردی فغان مکن
از جان غذای آتش جانان همی کنی
جانا غذای آتش جانان زجان مکن
جان سوختن نخواهد و جانان بسوزدت
فرمان این همی کن و فرمان آن مکن
ور عشق دوست سوخته آتشت کند
از بهر دوست روی بر آتش گران مکن
بر شمع روی یار چو پروانه نیستی
پروانه وار بر سر آتش مکان مکن
چیزی نیافتند بزرگان خرده یاب
سوزنده تر زآتش و سازنده تر زآب
گر در سرم زآتش تر باد نیستی
از عشق و رنج عشق مرا یاد نیستی
ور باد نیستی همه عهد و وفای تو
صبرم ز درد عشق تو بر باد نیستی
پنهان جمال روی تو از چشم من چو باد
گر نیستی مرا دل ناشاد نیستی
با باد و لاف عشق تو کی ماندی به جای
گر جان من ز آهن و پولاد نیستی
تا سرمه خاک کوی تو کرده است چشم من
آواره کرد خواب دو چشمم زخشم من
بر سر مرا زباد جفا خاک می کنی
نام وفا زدفتر من پاک می کنی
گرچه مرا عزیزتر از جان و دیده ای
هر ساعتیم خوارتر از خاک می کنی
در نیکویی زخاک بر افلاک می روی
لیکن زجور پیشه افلاک می کنی
بی باک وار خاک درت قبله می کنم
آهنگ جان عاشق بی باک می کنی
تریاک زهر فرقت تو خاک پای توست
من سرمه زان کنم که تو تریاک می کنی
در من زدستی آتش و آبم همی بری
وز باد و کبر خویش سوی باد ننگری
در عاشقیم قبله آفات کرده ای
عشق مرا چگونه مکافات کرده ای
در دلبریت کعبه آفاق خوانده ام
در بی دلیم قبله آفات کرده ای
امروز دلفروزتری از پریر و دی
گویی به کعبه دوش مناجات کرده ای
در نرد دلربایی و شطرنج دلبری
دل را اسیر ششدر و شهمات کرده ای
چون چشم من دهان تو پر در چرا شده است
گرنه ثنای سید سادات کرده ای
صدری که شمس و بدر زرویش منورند
بوجعفری که دست و زبانش دو جعفرند
هر نور در زمانه که ظاهر همی شود
از شمس دین محمد طاهر همی شود
چون ذات او ز طینت زهرا و حیدر است
با زینت نجوم زواهر همی شود
هر لحظه ای ز نقص عدو وز کمال او
صد گونه عجز و معجزه ظاهر همی شود
از بس که نکته های نوادر بیان کند
کلک از بنانش ساحر و ماهر همی شود
گر نیست تیغ حیدر کرار کلک او
بر قهر دشمنان زچه قاهر همی شود
آراسته است روی جمال از جمال تو
بر بسته باد چشم کمال از جلال تو
مثل خلافت است زحرمت ریاستش
پاینده باد همچو ریاست کیاستش
فاسد نشد فراستش از ضبط هیچ شغل
گویی شده ست قدرت ایزد فراستش
خاک است حلم او و سماحت منافعش
آب است لفظ او و فصاحت سلاستش
بر بست راه فتنه و دعوی مناقبش
بگشاد بند کیسه معنی کیاستش
او راست در جهان لقب ذوالریاستین
خالی مباد صحن جهان از ریاستش
برنده تر زکوشش او هیچ تیغ نیست
بارنده تر ز بخشش او هیچ میغ نیست
ای قبله سعادت و اقبال اهل بیت
میمون شده به دولت تو فال اهل بیت
بی مال و جاه اگر نشود محتشم کسی
هم جاه عترتی تو و هم مال اهل بیت
تا سید اجل تویی از اهل بیت او
بر امتش فریضه شد اجلال اهل بیت
تا اهل بیت را به سزا مقتدا تویی
پس زود منتظم شود احوال اهل بیت
مداح اهل بیت پیمبر مراست نام
من دانم از جهان شرف حال اهل بیت
از قدر توست قبله اسلام را شرف
وز لفظ توست طالب انعام را لطف
در خلق و خلق خویش صفا و حیا نگر
گویی به مرتبه تویی از مصطفا دگر
چون کعبه جلالت آل نبی تویی
با شهر توست فخر منی و صفا هدر
از بهر آنکه نیست جفا از خصال تو
یک فعل نیست در دو جهان از جفا بتر
وز فخر آنکه فخر وفا از رسوم توست
زیر است نیک نامی و نام وفا زیر
بیمار کرد حال مرا رنج روزگار
ز انعام خویش حال مرا چون شفا شمر
بر روی دهر داغ غلامی به نام توست
هر محنتی که هست مرا از غلام توست
ای رفعت و علو علی مرتضا تو را
علم و وفا و فضل علی الرضا تو را
چونانکه شخص را به غذا تربیت دهند
در فخر و فضل تربیت است از قضا تو را
بر اقتضای رای تو مقصور شد قضا
تا جمله آن کند که بود اقتضا تو را
گر دهر چون معاویه بگریزد از رضات
آنک قلم چو تیغ علی مرتضا تو را
آرایش زمانه ز جاه و جلال توست
از گردش زمانه مباد انقضا تو را
درست مدحت تو و او را صدف دلم
وز مدح توست معدن فخر و شرف دلم
در آفرین تو زفلک آفرین مراست
زان آفرین خزانه در ثمین مراست
ممدوح بی قرین تویی اندر همه جهان
در آفرین تو سخن بی قرین مراست
گرچه منم گزیده زنبور حادثات
در مدح تو عبارت چون انگبین مراست
اعجوبه صروف جهان بین که در جهان
لفظی چنان مهذب و حالی چنین مراست
در آبرو اگر چه نیم به گزین خلق
معنی آبداده و لفظ گزین مراست
تاج سر سخا و سخن خاک پای توست
هرچ از سخن گزیده تر است آن ثنای توست
ای بر زمین جلال تو چون ماه بر فلک
ای در علو محل تو همراه بر فلک
ماه شب چهارده پر نور گشت از آن
شد شعله ای ز رای تو ناگاه بر فلک
تا ماه را ز روی تو آن نیکویی رسید
گشتند اخترانت نکوخواه بر فلک
لشکر کشند قدر تو را ماه و اختران
زان می زنند خیمه و خرگاه بر فلک
شاه عروس مدحت من مجلس تو باد
تا شاه بر زمین بود و ماه بر فلک
ماند اجل به خشم تو ای سید اجل
تو سید اجلی و یا سید اجل
با نور و تاب فکرت تو آفتاب نیست
آن را نظیر رای تو خواندن صواب نیست
تو آفتاب دینی و در آفتاب چرخ
صد یک ز رای و فکرت تو نور و تاب نیست
از آفتاب جود تو ای آفتاب دین
کس در زمانه طیره تر از آفتاب نیست
رایت شهاب ثاقب شیطان کش آمده است
در آفتاب خاصیت این شهاب نیست
ما را هزار گونه ثواب از مدیح توست
وز مدح آفتاب کسی را ثواب نیست
خویشی بر آفتاب تو دادی خطاب را
این فخر بس کند ز جهان آفتاب را
منت خدای را که سپهرت مرید هست
بدخواه تو زچرخ و جهان مستزید هست
چشم بد از جمال و جلالت بعید به
چشم بد از جلال و جمالت بعید هست
بی لفظ آفرین تو معنی مفید نیست
لیکن در آفرین تو دعوی مفید هست
تا عید چون وعید نباشد به هیچ حال
تا عید را قرابت لفظ وعید هست
پیروزه روزگار تو پیوسته عید باد
آنجا که روی توست همه ساله عید هست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا آب دلبری و ملاحت به جوی توست
جانم ز عاشقی همه در جست و جوی توست
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیبایی و دلربایی‌ات مانند آبی در جوی جاری است، جانم به خاطر عشق، همه‌ چیزش را در پی تو می‌گذراند.
گر میل ‌آبها سوی دریا بود همه
امروز میل آب ملاحت به جوی توست
هوش مصنوعی: اگر آب‌ها به سمت دریا می‌روند، امروز تمایل آب لطافت و زیبایی به جوی توست.
روی تو آب روی همه نیکوان ببرد
وین آب چشم من همه زان آب روی توست
هوش مصنوعی: چهره‌ی تو همچون آبی بر روی تمام نیکوکاران می‌درخشد، اما اشک‌های من تنها به خاطر زیبایی توست.
گر سنگ از آب دیده من نرم شد چرا
سختی هنوز در دل چون سنگ و روی توست
هوش مصنوعی: اگر اشک‌های من سنگ را نرم کرده، پس چرا دل من هنوز مانند سنگ سخت است و در برابر تو چنین است؟
آب فسرده گوی ز نخدان تو شده ست
پشتم همیشه با خم چوگان و گوی توست
هوش مصنوعی: آب بی‌تحرک و ساکن حالا از نی به سمت من آمده و همیشه پشت من با چوب بازی و توپ تو هست.
رویت ز آب روشن و عشقت چو آتش است
با آب و آتش تو به غایت دلم خوش است
هوش مصنوعی: صورتت مانند آب زلال است و عشق تو همچون آتشی سوزان است. وجود تو که ترکیبی از این دو است، به نهایت دلم را شاد می‌کند.
ای دل ز بهر دوست در آتش مکان مکن
ور کرده ای که سوخته گردی فغان مکن
هوش مصنوعی: ای دل، برای دوست خود خودت را به آتش نینداز. اگر هم در این راه دچار سوختگی شده‌ای، مگریه و ناله نکن.
از جان غذای آتش جانان همی کنی
جانا غذای آتش جانان زجان مکن
هوش مصنوعی: عزیز من، تو به خاطر آتش عشق من، جان خود را فدای آن می‌کنی. اما خواهش می‌کنم، برای این عشق و آتش، جان خود را نده.
جان سوختن نخواهد و جانان بسوزدت
فرمان این همی کن و فرمان آن مکن
هوش مصنوعی: اگر جانت در آتش عشق می‌سوزد، این طبیعی است و باید بسوزد، اما فرمان نده که دیگران را سوخته کنی. این را بپذیر و از دستورات نادرست دوری کن.
ور عشق دوست سوخته آتشت کند
از بهر دوست روی بر آتش گران مکن
هوش مصنوعی: اگر عشق به او تو را آتشین کرده، به خاطر او بر روی آتش نایست.
بر شمع روی یار چو پروانه نیستی
پروانه وار بر سر آتش مکان مکن
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و جذبه محبوب نگاه می‌کنی، مانند پروانه‌ای که به شمع نزدیک می‌شود، نباید خود را در آتش عشق او بسوزانی. مراقب باش که با حرارت احساساتت آسیب نبینی.
چیزی نیافتند بزرگان خرده یاب
سوزنده تر زآتش و سازنده تر زآب
هوش مصنوعی: بزرگان و دانشمندان چیزی پیدا نکردند که خُرده‌گیر باشد و بیشتر از آتش سوزاننده و بیشتر از آب سازنده باشد.
گر در سرم زآتش تر باد نیستی
از عشق و رنج عشق مرا یاد نیستی
هوش مصنوعی: اگر در دل من شعله‌ای از عشق نیست، به خاطر درد و رنج عاشقی، دیگر یاد تو در ذهنم باقی نمانده است.
ور باد نیستی همه عهد و وفای تو
صبرم ز درد عشق تو بر باد نیستی
هوش مصنوعی: اگر باد قصد نابودی‌ام را داشته باشد، تمام پیمان‌ها و وفاداری‌های تو نیز بر باد خواهد رفت. صبر من از درد عشق تو، همچون ناپدید شدن در باد است.
پنهان جمال روی تو از چشم من چو باد
گر نیستی مرا دل ناشاد نیستی
هوش مصنوعی: اگر تو در جلو چشمان من نباشی، مانند بادی که نمی‌توان دید، دل من از نبودنت ناراحت نخواهد بود.
با باد و لاف عشق تو کی ماندی به جای
گر جان من ز آهن و پولاد نیستی
هوش مصنوعی: با جریان عشق تو کسی در اینجا نمانده است. گرچه جان من از جنس آهن و پولاد است، اما در برابر عشق، مقاومتی ندارد.
تا سرمه خاک کوی تو کرده است چشم من
آواره کرد خواب دو چشمم زخشم من
هوش مصنوعی: چشم من از غم دوری تو به قدری ناراحت و دلمشغول شده که حتی خواب و آرامش را هم از من گرفته است. به خاطر عشق و شور و شوقی که نسبت به تو دارم، در آواره‌ای به سر می‌برم.
بر سر مرا زباد جفا خاک می کنی
نام وفا زدفتر من پاک می کنی
هوش مصنوعی: تو با باد سختی‌های زندگی به من آسیب می‌زنی و باعث می‌شوی که یاد وفا و صداقت از قلبم محو شود.
گرچه مرا عزیزتر از جان و دیده ای
هر ساعتیم خوارتر از خاک می کنی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه برای تو بسیار ارزشمندتر از جان و چشمانم هستم، اما هر لحظه مرا بی‌ارزش‌تر از خاک می‌کنی.
در نیکویی زخاک بر افلاک می روی
لیکن زجور پیشه افلاک می کنی
هوش مصنوعی: در نیکی و خوبی به درجات بلندی می‌رسی، اما به خاطر دشواری‌ها و سختی‌هایی که به آن دچار می‌شوی، تحت فشار قرار می‌گیری.
بی باک وار خاک درت قبله می کنم
آهنگ جان عاشق بی باک می کنی
هوش مصنوعی: آزاد و بی پروا در برابر خاک درگاه تو سجده می‌کنم، زیرا جان عاشق بی‌پروا می‌شود.
تریاک زهر فرقت تو خاک پای توست
من سرمه زان کنم که تو تریاک می کنی
هوش مصنوعی: مادامی که تو را از خود دور می‌بینم، درد و زهر جدایی برایم عذاب‌آور است. اما من آن درد را به عنوان سرمه‌ای زیبا در چشمانم قرار می‌دهم، چون تو با وجود تمام مشکلات، همچنان در آرامش منی.
در من زدستی آتش و آبم همی بری
وز باد و کبر خویش سوی باد ننگری
هوش مصنوعی: در وجود من آتش و آب در هم آمیخته است، و تو با باد و خودخواهی‌ات به سمت باد نگاه نکن.
در عاشقیم قبله آفات کرده ای
عشق مرا چگونه مکافات کرده ای
هوش مصنوعی: من عاشق توام، ولی تو به عشق من آسیب رسانده‌ای، حالا بگو که چگونه باید به این وضعیت پاسخ دهم؟
در دلبریت کعبه آفاق خوانده ام
در بی دلیم قبله آفات کرده ای
هوش مصنوعی: من در عشق تو، مقصود و هدف همه چیز را شناخته‌ام، اما در حالتی که دلم پریشان است، تو باعث ایجاد مشکلات و بلاها شده‌ای.
امروز دلفروزتری از پریر و دی
گویی به کعبه دوش مناجات کرده ای
هوش مصنوعی: امروز تو جذاب‌تر از پری‌ها به نظر می‌رسی و انگار دیشب در کعبه با من راز و نیاز کرده‌ای.
در نرد دلربایی و شطرنج دلبری
دل را اسیر ششدر و شهمات کرده ای
هوش مصنوعی: در بازی عاشقانه و فریبندگی، تو به گونه‌ای با دل من بازی کرده‌ای که آن را در تله جذابیت و زیبایی‌ات گرفتار کرده‌ای.
چون چشم من دهان تو پر در چرا شده است
گرنه ثنای سید سادات کرده ای
هوش مصنوعی: چشم من پر از حرف‌های تو شده است و به همین دلیل است که در اینجا چیزی جز صحبت‌های تو به زبان نیاورده‌ام، در حالی که می‌توانستم از بزرگی و بزرگی سید سادات سخن بگویم.
صدری که شمس و بدر زرویش منورند
بوجعفری که دست و زبانش دو جعفرند
هوش مصنوعی: سرودی که نورش از خورشید و ماه است، شبیه بوجعفر است که دست و زبانش هر دو به نام جعفرند.
هر نور در زمانه که ظاهر همی شود
از شمس دین محمد طاهر همی شود
هوش مصنوعی: هر نوری که در این دنیا ظاهر می‌شود، از نور شمس دین محمد (ص) نشأت می‌گیرد و به وجود می‌آید.
چون ذات او ز طینت زهرا و حیدر است
با زینت نجوم زواهر همی شود
هوش مصنوعی: چون ماهیت او از خاک و ویژگی‌های زهرای اطهر و حضرت علی به وجود آمده است، با زیبایی‌های آسمانی و ستاره‌ها همراه می‌شود.
هر لحظه ای ز نقص عدو وز کمال او
صد گونه عجز و معجزه ظاهر همی شود
هوش مصنوعی: هر لحظه از نقص دشمن و کمال او، نشانه‌های مختلفی از ناتوانی و شگفتی ظاهر می‌شود.
از بس که نکته های نوادر بیان کند
کلک از بنانش ساحر و ماهر همی شود
هوش مصنوعی: به خاطر بیان کردن نکته‌های تازه و بی‌نظیر، مهارت قلم او به حدی بالا می‌رود که به طرزی جادوگرانه و هنرمندانه حس می‌شود.
گر نیست تیغ حیدر کرار کلک او
بر قهر دشمنان زچه قاهر همی شود
هوش مصنوعی: اگر شمشیر علی (ع) نبود، با چه قدرتی می‌توانست بر دشمنان پیروز شود؟
آراسته است روی جمال از جمال تو
بر بسته باد چشم کمال از جلال تو
هوش مصنوعی: زیبایی چهره‌اش را به جمال تو تزیین کرده است و نگاه پر از کمالش به جلال تو وابسته است.
مثل خلافت است زحرمت ریاستش
پاینده باد همچو ریاست کیاستش
هوش مصنوعی: این جمله به اهمیت و اعتبار مقام ریاست اشاره دارد و تأکید می‌کند که مانند خلافت، مقام ریاست نیز باید محترم شمرده شود و به درستی و با استقامت اداره شود. همچنین، آرزوی پایندگی و دوام این مقام را دارد مانند دوام و ثبات در سیاست.
فاسد نشد فراستش از ضبط هیچ شغل
گویی شده ست قدرت ایزد فراستش
هوش مصنوعی: او با داشتن عقل و درک بالا، تحت تأثیر هیچ شغلی قرار نگرفته و گویا قدرت و حکمت الهی در درکش نمایان است.
خاک است حلم او و سماحت منافعش
آب است لفظ او و فصاحت سلاستش
هوش مصنوعی: نرمی و بزرگواری او مانند خاک است و فایده‌هایش مانند آب. سخن او زیبا و واضح است و بیانش بسیار روان و دلنشین است.
بر بست راه فتنه و دعوی مناقبش
بگشاد بند کیسه معنی کیاستش
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره دارد به اینکه شخصی، با دور کردن فتنه‌ها و اختلاف‌ها، راه را برای بیان و بیانگر کردن ویژگی‌های خوب و صفات مثبت خود هموار کرده است. او در واقع با آرامش و دانایی، به دیگران نشان می‌دهد که از قابلیت‌ها و خوبی‌هایش به نحو احسن بهره می‌برد.
او راست در جهان لقب ذوالریاستین
خالی مباد صحن جهان از ریاستش
هوش مصنوعی: او در دنیا به عنوان صاحب دو ریاست شناخته می‌شود، و امیدواریم که جهان از وجود رهبری و ریاست او خالی نماند.
برنده تر زکوشش او هیچ تیغ نیست
بارنده تر ز بخشش او هیچ میغ نیست
هوش مصنوعی: هیچ چیزی از تلاش و کوشش او تیزتر و قوی‌تر نیست و هیچ موجودی از بخشش و سخاوت او فراگیرتر و بیشتر نیست.
ای قبله سعادت و اقبال اهل بیت
میمون شده به دولت تو فال اهل بیت
هوش مصنوعی: ای الگوی خوشبختی و موفقیت اهل بیت، با وجود تو، خوشبختی اهل بیت به واقعیت تبدیل شده است.
بی مال و جاه اگر نشود محتشم کسی
هم جاه عترتی تو و هم مال اهل بیت
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون ثروت و مقام نباشد محترم، هم مقام خانواده‌ی تو و هم ثروت اهل بیت برای او کافی است.
تا سید اجل تویی از اهل بیت او
بر امتش فریضه شد اجلال اهل بیت
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو، بزرگترین و محترم‌ترین فرد از خانواده او هستی، احترام و بزرگداشت اهل بیت برای پیروانت واجب شده است.
تا اهل بیت را به سزا مقتدا تویی
پس زود منتظم شود احوال اهل بیت
هوش مصنوعی: شما در بین اهل بیت به عنوان پیشوای شایسته‌ای شناخته می‌شوید، بنابراین باید هر چه زودتر وضعیت آن‌ها سامان بگیرد.
مداح اهل بیت پیمبر مراست نام
من دانم از جهان شرف حال اهل بیت
هوش مصنوعی: من به مدح و ستایش خانواده پیامبر مشغولم و می‌دانم که شرافت و مقام اهل بیت در این دنیا چه دستاوردی دارد.
از قدر توست قبله اسلام را شرف
وز لفظ توست طالب انعام را لطف
هوش مصنوعی: شرافت قبله اسلام به دلیل عظمت توست و لطفی که در کلام تو نهفته است، باعث جلب توجه درخواست‌کنندگان نعمت و رحمت می‌شود.
در خلق و خلق خویش صفا و حیا نگر
گویی به مرتبه تویی از مصطفا دگر
هوش مصنوعی: به وجود و رفتار خود دقت کن و زیبایی و نجابت را در آن ببین، گویی که تو نیز در مرتبه‌ای هستی که شبیه به پیامبر هستی.
چون کعبه جلالت آل نبی تویی
با شهر توست فخر منی و صفا هدر
هوش مصنوعی: تو با وجود والا و شکوه خودت مانند کعبه‌ای هستی، و به خاطر اینکه در شهر تو هستم، برای من افتخاری بزرگ است و به من صفا می‌بخشد.
از بهر آنکه نیست جفا از خصال تو
یک فعل نیست در دو جهان از جفا بتر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه هیچ ویژگی از تو خالی از محبت نیست، در هیچ‌یک از دو جهان عملی بدتر از بی‌رحمی وجود ندارد.
وز فخر آنکه فخر وفا از رسوم توست
زیر است نیک نامی و نام وفا زیر
هوش مصنوعی: به خاطر افتخار وفا که از آداب و رسوم تو سرچشمه می‌گیرد، نام نیک و وفا در زیر وفاداری تو قرار دارد.
بیمار کرد حال مرا رنج روزگار
ز انعام خویش حال مرا چون شفا شمر
هوش مصنوعی: بی‌مهری روزگار حال مرا خراب کرده است، اما از لطف خود حال مرا به گونه‌ای بهبود ببخش که مانند شفای حقیقی باشد.
بر روی دهر داغ غلامی به نام توست
هر محنتی که هست مرا از غلام توست
هوش مصنوعی: در زندگی، همه مشکلات و سختی‌هایی که به من وارد می‌شود، نشانه‌ای از عشق و وابستگی به توست. هر چه در این دنیا وجود دارد، به خاطر نام تو و احساس خدمتگزاری که به تو دارم، برای من معنا پیدا می‌کند.
ای رفعت و علو علی مرتضا تو را
علم و وفا و فضل علی الرضا تو را
هوش مصنوعی: ای بلند مرتبه، علی مرتضی، تو به علم، وفا و فضل علی رضا شناخته شده‌ای.
چونانکه شخص را به غذا تربیت دهند
در فخر و فضل تربیت است از قضا تو را
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که همان‌طور که انسان را با غذا تربیت می‌کنند، شما نیز از سرنوشت و قضاوت به‌خصوص در زمینه فخر و فضیلت تربیت می‌شوید. به عبارت دیگر، طرز فکر و رشد شخصیت شما تحت تأثیر شرایط و موقعیت‌های زندگی‌تان شکل می‌گیرد.
بر اقتضای رای تو مقصور شد قضا
تا جمله آن کند که بود اقتضا تو را
هوش مصنوعی: به‌خاطر نظر و رأی تو، سرنوشت به یک نتیجه محدود شد، تا هر آنچه لازم بود، بر اساس خواسته‌های تو به وقوع بپیوندد.
گر دهر چون معاویه بگریزد از رضات
آنک قلم چو تیغ علی مرتضا تو را
هوش مصنوعی: اگر زمانه مانند معاویه از رضا و خشنودی تو بگریزد، بدان که قلم تو مانند شمشیر علی مرتضی تیز و برنده است.
آرایش زمانه ز جاه و جلال توست
از گردش زمانه مباد انقضا تو را
هوش مصنوعی: زیبایی و شکوه دنیا به خاطر مقام و عظمت توست، پس نگذار که زمان به پایان رسیدنت بیانجامد.
درست مدحت تو و او را صدف دلم
وز مدح توست معدن فخر و شرف دلم
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو و او در عمق دل من نهفته است و به خاطر تو، دلم سرشار از افتخار و مروت است.
در آفرین تو زفلک آفرین مراست
زان آفرین خزانه در ثمین مراست
هوش مصنوعی: تو مرا از آفرینش فلک آفریده‌ای و به همین دلیل، گنجینه‌ای از زیبایی و ارزش در وجود من نهفته است.
ممدوح بی قرین تویی اندر همه جهان
در آفرین تو سخن بی قرین مراست
هوش مصنوعی: تو در تمام جهان یکتای بی‌همتا هستی و در ستایش تو نمی‌توان سخنی پیدا کرد که هم‌پایه‌ی تو باشد. سخن من نیز در این زمینه بی‌همتاست.
گرچه منم گزیده زنبور حادثات
در مدح تو عبارت چون انگبین مراست
هوش مصنوعی: هرچند که من به خاطر سختی‌ها و مشکلات زندگی آزرده‌ام، اما وقتی از تو تعریف می‌کنم، مانند عسل شیرین و دلنشین است.
اعجوبه صروف جهان بین که در جهان
لفظی چنان مهذب و حالی چنین مراست
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف شخصیتی اشاره دارد که در استفاده از واژگان و فن بیان، بسیار ماهر و هنرمند است. او دارای توانمندی‌هایی است که باعث می‌شود تا در گفتار خود تأثیر زیادی بگذارد و به نوعی در برقراری ارتباط، از دیگران متمایز باشد.
در آبرو اگر چه نیم به گزین خلق
معنی آبداده و لفظ گزین مراست
هوش مصنوعی: اگر چه در مشاهده و رفتار مردم، انتخاب من محدود است، اما معنا و سخن من همچنان غنی و پرمحتوا به شمار می‌آید.
تاج سر سخا و سخن خاک پای توست
هرچ از سخن گزیده تر است آن ثنای توست
هوش مصنوعی: تو مانند تاجی بر سر هنر و سخا هستی و ستایش‌هایی که از تو می‌شود، به مراتب از هر سخنی که به زبان می‌آید ارزشمندتر است.
ای بر زمین جلال تو چون ماه بر فلک
ای در علو محل تو همراه بر فلک
هوش مصنوعی: ای کاش تو بر روی زمین چنان جلال و شکوهی داری که مانند ماه بر آسمان می‌درخشی، و ای کسی که در بلندای مقام خود به آسمان برتری یافته‌ای.
ماه شب چهارده پر نور گشت از آن
شد شعله ای ز رای تو ناگاه بر فلک
هوش مصنوعی: ماه شب چهارده به خاطر رای تو ناگهان در آسمان درخشان و پرنور شد، مانند شعله‌ای که به وجود آمده باشد.
تا ماه را ز روی تو آن نیکویی رسید
گشتند اخترانت نکوخواه بر فلک
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و نیکی تو به ماه رسید، ستاره‌ها بر آسمان به نیکی از تو یاد کردند.
لشکر کشند قدر تو را ماه و اختران
زان می زنند خیمه و خرگاه بر فلک
هوش مصنوعی: ماه و ستاره‌ها به خاطر ارزش تو، خیمه‌زنی و اردوگاه خود را در آسمان برپا می‌کنند.
شاه عروس مدحت من مجلس تو باد
تا شاه بر زمین بود و ماه بر فلک
هوش مصنوعی: ای کاش مجلس تو همچون عروسی باشد که در آن، شاه تو بر زمین و ماه در آسمان درخشیده است.
ماند اجل به خشم تو ای سید اجل
تو سید اجلی و یا سید اجل
هوش مصنوعی: زمان مرگ به خشم تو باقی مانده است، ای سرور! تو خود سرور زمان مرگ هستی و یا سرور زمان مرگ.
با نور و تاب فکرت تو آفتاب نیست
آن را نظیر رای تو خواندن صواب نیست
هوش مصنوعی: اندیشه و روشنایی تو مانند آفتاب است و نمی‌توان چیزی را همتای آن دانست. بنابراین، درست نیست که آن را مشابه رای تو بپنداریم.
تو آفتاب دینی و در آفتاب چرخ
صد یک ز رای و فکرت تو نور و تاب نیست
هوش مصنوعی: تو روشنایی و حقیقت دین هستی و در آسمان بی‌نهایت، هیچ یک از تدبیرها و اندیشه‌های تو کم‌نور و بی‌تاب نمی‌شود.
از آفتاب جود تو ای آفتاب دین
کس در زمانه طیره تر از آفتاب نیست
هوش مصنوعی: از نور بخشندگی تو ای نور دین، هیچ کس در این زمان چون تو درخشان‌تر نیست.
رایت شهاب ثاقب شیطان کش آمده است
در آفتاب خاصیت این شهاب نیست
هوش مصنوعی: درخشش ستاره‌ای شبیه رعد و برق به سوی شیطان آمده است، اما این درخشش خاصیت نور آفتاب نیست.
ما را هزار گونه ثواب از مدیح توست
وز مدح آفتاب کسی را ثواب نیست
هوش مصنوعی: ثواب‌های زیادی در ستایش و مدح تو وجود دارد، اما در ستایش خورشید هیچ پاداشی نیست.
خویشی بر آفتاب تو دادی خطاب را
این فخر بس کند ز جهان آفتاب را
هوش مصنوعی: تو نسبت به آفتاب، مقام و جایگاه بلندی را تعیین کردی. همین که تو را به آفتاب نسبت دهند، به تنهایی کافی است که بر تمام جهان فخر کنی.
منت خدای را که سپهرت مرید هست
بدخواه تو زچرخ و جهان مستزید هست
هوش مصنوعی: از خداوند متشکرم که آسمان و سرنوشت، همراه و حامی من هستند و هیچ کس از گردونه و دنیای غم انگیز نمی‌تواند به من آسیب برساند.
چشم بد از جمال و جلالت بعید به
چشم بد از جلال و جمالت بعید هست
هوش مصنوعی: چشم حسود نسبت به زیبایی و عظمت تو دور است.
بی لفظ آفرین تو معنی مفید نیست
لیکن در آفرین تو دعوی مفید هست
هوش مصنوعی: بدون کلمات، ستایش تو معنا و ارزشی ندارد؛ اما در ستایش تو ادعای ارزشمندی وجود دارد.
تا عید چون وعید نباشد به هیچ حال
تا عید را قرابت لفظ وعید هست
هوش مصنوعی: تا زمانی که عید به معنای بدی و ناامیدی نباشد، نمی‌توان آن را با لفظ "وعید" مرتبط دانست. عید باید نمایانگر شادی و خوشی باشد و نباید به مفهوم تهدید یا هشداری منفی تبدیل شود.
پیروزه روزگار تو پیوسته عید باد
آنجا که روی توست همه ساله عید هست
هوش مصنوعی: روزگار تو همیشه شاد و خوشحال باشد، چرا که هر جا که تو هستی، آنجا مانند عید می‌نشیند و همیشه در آنجا جشن و شادی برقرار است.