گنجور

شمارهٔ ۳

باحسن باغ و فر بهار و جمال گل
نیکوست حال ما که نکو باد حال گل
پر نقش آزری شد و پر صورت پری
باغ از بهار خرم و چشم از جمال گل
گل بوی و باده نوش به دیدار گل که هست
امروز روز باده و امسال سال گل
با گل نشین و نغمه بلبل سماع کن
پیش از رحیل بلبل و پیش از زوال گل
با وصل گل نبید چو گل خور که ناگهان
ما را ز گل فراق نماید ملال گل
چون بزم پادشا شد و چون روضه بهشت
شاخ از نوای بلبل و باغ از وصال گل
گویی همی به باغ خداوند مجددین
رضوان به دست خویش نشاند نهال گل
اکنون همه ولایت گل عندلیب راست
گر در جهان غمی است غراب غریب راست
گر فاش کرد راز من آواز عندلیب
گل نیز فاش کرد همه راز عندلیب
چون عندلیب ناله کنم بر فراق یار
وقت سحر که بشنوم آواز عندلیب
پرواز جان من همه تا نزد دلبر است
تا نزد گل بود همه پرواز عندلیب
جان را رواست گر بکشد بار عشق دوست
گل را سزاست گر بکشد ناز عندلیب
با دل خوش است نعمت دیدار دلربای
با گل نکوست نغمه دمساز عندلیب
ملک چمن که زاغ خزانی گرفته بود
بستد بهار و داد همه باز عندلیب
گر مدح صدر موسویان عندلیب خواند
اینک بدین سخن منم انباز عندلیب
فرخنده گشت طالع باغ از بهار نو
وقت بهار ناز فزاید نگار تو
مرغان همی زنند همه شب نوای باغ
آن به که قصد باده کنی در هوای باغ
از خرمی که روضه باغ است ننگرد
رضوان همی به روضه خویش از رضای باغ
با باغ و سبزه قصد قدح کن که در بهار
جان راست میل سبزه و دل راست رای باغ
چون روی دوست شد چمن باغ دلگشای
بگشای دل بر این چمن دلگشای باغ
هر گوشه ای ز باغ بهشتی است آشکار
اکنون کسی بهشت نخواهد به جای باغ
گاهی اسیر گوشم و گاهی اسیر چشم
این از برای بلبل و آن از برای باغ
بلبل چو میل سید مشرق به باغ دید
دادن گرفت داد سخن در ثنای باغ
قیمت به باغ، قامت گوژ بنفشه راست
هرگز مباد قامت گوژ بنفشه راست
از رعد گوشها همه پر بانگ و مشعله است
وز برق چشم ها همه پر شمع و مشعله است
وز بادها که بر سر گلها همی زند
لرزنده شاخها چو زمین وقت زلزله است
وان ژاله ها به هم شده بر روی لاله ها
گویی که روی لاله ز ژاله پر آبله است
و اندر هوا زقطره باران قطارها
گویی زدر طویله و از سیم سلسله است
وز دیدن طرایف اطراف بوستان
وقت نظاره مردم یکدل چو ده دله است
بلبل همی به جام گل و لاله می خورد
جام آر و بلبله که گه جام و بلبله است
تا روی صدر شرق نبینم به کام دل
از دل مرا شکایت و از گل مرا گله است
قمری و فاخته که نوا برکشیده اند
گویی ز دوست شربت هجران چشیده اند
روی زمین ز سبزه و گل پر نگارهاست
وز چشم ابر بر سر هر دو نثارهاست
ناخورده هیچ باده و نابوده هیچ مست
در چشم های نرگس مسکین خمارهاست
گویی که صد هزار چراغ است و مشعله
از بس فروغ لاله که در لاله زارهاست
در رنگ و بوی همچو بنفشه ست آب جوی
از زحمت بنفشه که بر جویبارهاست
چون زلف یار باد صبا را نسیم هاست
چون روی دوست طرف چمن را نگارهاست
گر فخر روزگار به نوروز خرم است
این روزگار فخر همه روزگارهاست
زان دل به روزگار ندادم که با دلم
از بهر مدح عمده اسلام کارهاست
آن دلبری که دیده نرگس همی کند
از عشق و دل توانگر و مفلس همی کند
باد صبا چو قصد گل افشان کند همی
از خاک تیره در درفشان کند همی
خورشیدوار قطره باران ز خاک و سنگ
زر عیار و لعل بدخشان کند همی
جمشیدوار ابر بهاری بر اسب باد
گرد هوا برآید و جولان کند همی
نقاش قندهار ز نوک قلم نکرد
این نقش ها که قطره باران کند همی
در تن ز باده جان دگر کن که هر شبی
باد بهار در تن گل جان کند همی
گر قصد دل نسیم سر زلف دوست کرد
از دلبری نسیم صبا آن کند همی
ابر سخی حدیث و حکایت به بذل وبر
از مجلس رئیس خراسان کند همی
اکنون سزد که مل همه بر روی گل خوری
بر شاخ گل شکفته به آید که مل خوری
این ناله ها که بلبل عاشق همی کند
بر حال عاشقان همه لایق همی کند
آن کس که دل نداد به یار بنفشه زلف
زلف بنفشه فتنه و عاشق همی کند
برگ گل دو رویه همه روزه بی نفاق
وصف دل و زبان منافق همی کند
ساقی کز آب جام و زآتش نبید ساخت
اضداد را چگونه موافق همی کند
جانی است می که خاصیت او جماد را
چون جان به جنبش آرد و ناطق همی کند
عشق است نوبهار نوآیین که عشق وار
اهل صلاح را همه فاسق همی کند
چون همت قوام امامت به جای من
دفع نیاز و نفع خلایق همی کند
تا ممکن است باده خور اکنون و عشق باز
واجب کند که هیچ نیابی ز عشق باز
پیوسته گشت سوی دل من پیام عشق
پیوسته باد خطبه دلها به نام عشق
گل بشکفد چو سوی گل آید پیام ابر
دل بشکفد چو سوی دل آید پیام عشق
ما را سلام عشق رسانید نوبهار
بر لفظ نوبهار به آید سلام عشق
دل بود و بس که در بر ما فام عشق داشت
دیدیم روی دلبر و دادیم فام عشق
بر هیچ طبع نام لطافت درست نیست
بی نام عشق و عاشقی ای من غلام عشق
چون مر مرا به عشق ملامت رسد مقیم
تنها نه ایستاده منم در مقام عشق
از دام عشق هیچ دلی بی نصیب نیست
گویی عطایی تاج معالی است دام عشق
جان را خوش است در غم جانان گداختن
در عشق سوختن به و با عشق ساختن
باغ از بهار حرمت بیت الحرم گرفت
سبزه ز لاله رتبت باغ ارم گرفت
پشت بنفشه از غم پیری به خم بماند
گویی که عشق و مفلسی او را به هم گرفت
چون نقش باغ دید قلم کرد دست خویش
آنکو به نقش کردن دیبا قلم گرفت
نقاش باد و خاک چنین نقش کم نگاشت
صیاد حس و عقل چنین صید کم گرفت
از خانه رخت سوی چمن بر که روح را
خانه چو دام گشت زکاشانه دم گرفت
روی زمین ز دیده ابر و هوای دل
چون چشم عاشقان جفا دیده نم گرفت
شاخ شجر ز گوهر و یاقوت و سیم و زر
چون پشت سایلان خداوند خم گرفت
صدر زمانه سید سادات روزگار
ما را حمایت از همه آفات روزگار
این عالی اختران که بر این چرخ اخضرند
اندر علو عیال علی بن جعفرند
چندین هزار سال به چندین هزار چشم
مثلش ندیده اند ز چندین که بنگرند
اخلاق او چو عقل همی منفعت دهند
الفاظ او چو علم همی روح پرورند
حرص و طمع که سیری ایشان عجایب است
سیری همی ز مایده جود او برند
دهر و فلک که سخره نگردند خلق را
چون بندگان اشارت او را مسخرند
با نام و کنیتش دل امت بیارمید
زیراکه یادگار وصی و پیمبرند
تا ملت پیامبر و تا نام حیدرست
با حرمت پیامبر و با قدر حیدرند
آن منتخب زنسبت پیغمبر خدای
آن محترم به سان پیامبر بر خدای
صدری که بی خلاف نظام خلافت است
ارزاق خلق را به کف او اضافت است
آنجا که صدر عالی و قدر رفیع اوست
خود بی خلاف خدمت او چون خلافت است
خلق زمین موافقت او گزیده اند
از بس که در مخالفتش رنج و آفت است
چون بحر بی کران هنرش را کناره نیست
چون باد صبحدم سخنش را لطافت است
کیوان که پیش خدمت رایش نمی رسد
از کبر نیست بلکه ز بعد مسافت است
گر در سکون به وزن زمین است حلم او
او را زمین مخوان که زمین را کثافت است
ور چند جود دمان کم ز جود اوست
بحرش مخوان که بحر دمان را مخالفت است
هم مصطفا نسب شد و هم مرتضا حسب
جز مرتضا حسب نبود مصطفی نسب
گر نه به گوهر از نسب مصطفاستی
چون مصطفا حلم و حیاش از کجاستی
او را به روز خشم و رضا چون نگه کنی
گویی درست و راست علی مرتضاستی
گر پادشاه ملک خرد نیستی دلش
کی اختیار ملک چنین پادشاستی
ور بخت نیک نیک نبودی به نام او
سلطان سلاح و ساز مرصع نخواستی
در حرمت و مثابت و مقدار و منزلت
گویی یکی زطایفه انبیاستی
کس نیست مثل او به درستی و راستی
گر راست گفتنی است بگوییم راستی
مخلوق را بقای ابد گر بشایدی
تا نفخ صور دولت او را بقاستی
کوتاه باد دست فنا از بقای او
خالی مباد مسند و صدر از لقای او
اول سیاست است که شرط ریاست است
او را ریاستی است که یکسر سیاست است
این حل و عقد و منع و عطا و قبول و رد
نی از سیاست است که شرط ریاست است
صدر ریاست ار به کیاست توان گرفت
اینک ریاستی که سراسر کیاست است
آمد نگاه بان ریاست فراستش
آری نگاه بان ریاست فراست است
از شهریار حشمت او را معونت است
وز کردگار حرمت او را حراست است
ای ابر بدره بخش که در ابر قطره بخش
آنجا که بر و بذل توباشد خساست است
دشمنت را نماز روا نیست زانکه هست
در نعمت تو کافر و کافران نجاست است
تا من ثنای تو به عبارت همی دهم
گویی که در و مشک به غارت همی دهم
چون آب و آتش است گه صلح و جنگ را
چون باد و خاک روز شتاب و درنگ را
کلک تو در مصاف کفایت اسیر کرد
شمشیر آب داده و تیر خدنگ را
کس چون تو پرورش ندهد دین و داد را
کس چون تو تربیت نکند نام و ننگ را
شیری است حشمت تو که پیش حضور او
در سر مجال کبر نماند پلنگ را
خورشید روشنی که به تاثیر رای تو
یاقوت آبدار توان کرد سنگ را
صعوده به قوت تو بگیرد عقاب را
ماهی به حشمت تو بمالد نهنگ را
اندر زمانه جود تو تنگی رها نکرد
بیم است از این سخن دهن و چشم تنگ را
آرایش زمین و زمان روی و رای توست
اندر جهان هر آنچه به است آن برای توست
تا باد و خاک و آتش و آب است در جهان
تا آفتاب و ماه بتابند بر جهان
تا هست پر روایت علم علی زمین
تا هست پر حکایت عدل عمر جهان
تا گردد از تجارب گیتی فزون خرد
تا یابد از کواکب گردون اثر جهان
آثار بی کرانه تو را باد در زمین
اقبال جاودانه تورا باد در جهان
بردار حظ لذت و عیش و طرب ز عمر
بگذار در بزرگی و جاه و خطر جهان
کرده تو را بر آنچه تو خواهی قرین قضا
داده تو را بر آنچه تو خواهی ظفر جهان
عز تو را ز تیر تبدل زره فلک
حال تو را ز تیغ تغیر سپر جهان
جاه تو از نوایب گیتی امان ما
جان تو در امان و فدای تو جان ما

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باحسن باغ و فر بهار و جمال گل
نیکوست حال ما که نکو باد حال گل
هوش مصنوعی: در باغی زیبا و بهاری، زیبایی گل‌ها حال ما را نیز دلنشین کرده است. حال ما نیز مانند حال گل‌ها خوب و خوشایند است.
پر نقش آزری شد و پر صورت پری
باغ از بهار خرم و چشم از جمال گل
هوش مصنوعی: درختان باغ به خاطر زیبایی‌های بهار شکوفا و پر از رنگ و نقش شدند، و با دیدن زیبایی گل‌ها، چشم‌ها به آنها خیره مانده است.
گل بوی و باده نوش به دیدار گل که هست
امروز روز باده و امسال سال گل
هوش مصنوعی: امروز روز مخصوصی است که باید از زیبایی گل‌ها لذت ببریم و همچنین لحظاتی خوش با نوشیدن باده سپری کنیم، چرا که امسال سالی پر از گل‌هاست.
با گل نشین و نغمه بلبل سماع کن
پیش از رحیل بلبل و پیش از زوال گل
هوش مصنوعی: با گل‌ها بنشین و به آواز بلبل گوش کن و از این لذت‌ها بهره‌مند شو، پیش از آن که بلبل برود و گل‌ها پژمرده شوند.
با وصل گل نبید چو گل خور که ناگهان
ما را ز گل فراق نماید ملال گل
هوش مصنوعی: با شوق و شادی به نوشیدن شراب بپرداز، زیرا ناگهان ممکن است ما را از زیبایی گل‌ها دور کند و این دوری باعث اندوه ما شود.
چون بزم پادشا شد و چون روضه بهشت
شاخ از نوای بلبل و باغ از وصال گل
هوش مصنوعی: زمانی که محفل پادشاهی برپا می‌شود و مانند باغ بهشت می‌شود، آواز بلبل و زیبایی گل‌ها حال و هوای دلنشینی را به وجود می‌آورد.
گویی همی به باغ خداوند مجددین
رضوان به دست خویش نشاند نهال گل
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در باغی که خداوند آن را با زیبایی‌های دوباره تزیین کرده است، با دستان خود، درخت گل را کاشته است.
اکنون همه ولایت گل عندلیب راست
گر در جهان غمی است غراب غریب راست
هوش مصنوعی: هم‌اکنون تمامی مناطق تحت تاثیر صدای خوش بلبل است و اگر در دنیا غمی وجود دارد، آن غم به مانند یک کلاغ غریب است.
گر فاش کرد راز من آواز عندلیب
گل نیز فاش کرد همه راز عندلیب
هوش مصنوعی: اگر راز من توسط آواز پرنده‌ای فاش شود، پس راز آن پرنده نیز فاش خواهد شد.
چون عندلیب ناله کنم بر فراق یار
وقت سحر که بشنوم آواز عندلیب
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح می‌شود و صدای بلبل را می‌شنوم که از دوری محبوب ناله می‌کند، احساس تنهایی و دلتنگی خود را ابراز می‌کنم.
پرواز جان من همه تا نزد دلبر است
تا نزد گل بود همه پرواز عندلیب
هوش مصنوعی: پرواز روح من تنها به سوی محبوب است، زیرا همان‌طور که آشیانه‌ی بلبل به گل وابسته است، پرواز من نیز به عشق و نزدیکی به دلبر مرتبط است.
جان را رواست گر بکشد بار عشق دوست
گل را سزاست گر بکشد ناز عندلیب
هوش مصنوعی: جان آدمی حق دارد که بار عشق معشوق را تحمل کند و گل هم حق دارد که زیبایی‌اش باعث فخر و ناز پرنده‌ای چون درنا شود.
با دل خوش است نعمت دیدار دلربای
با گل نکوست نغمه دمساز عندلیب
هوش مصنوعی: دل شاد و خوشحال است از دیدن دلبر زیبا، چرا که مانند گل نیکو، صدای خوشی از بلبل به گوش می‌رسد.
ملک چمن که زاغ خزانی گرفته بود
بستد بهار و داد همه باز عندلیب
هوش مصنوعی: پادشاه باغ که در فصل خزان حاکم بود، بهار آمد و همه چیز را به بلبل برگرداند.
گر مدح صدر موسویان عندلیب خواند
اینک بدین سخن منم انباز عندلیب
هوش مصنوعی: اگر بلبل برای مدح موسویان آواز می‌خواند، اکنون من هم در این گفتار هم‌صدا و هم‌نوا با بلبل هستم.
فرخنده گشت طالع باغ از بهار نو
وقت بهار ناز فزاید نگار تو
هوش مصنوعی: بهار تازه آمد و باعث شادابی و سرسبزی باغ شد، در این فصل زیبا، زیبایی تو هم بیشتر می‌شود.
مرغان همی زنند همه شب نوای باغ
آن به که قصد باده کنی در هوای باغ
هوش مصنوعی: پرندگان تمام شب آهنگ باغ را می‌خوانند، بهتر است که در این فضای دل‌انگیز به جای اینکه به می‌پردازی، در حال و هوای باغ بمانی.
از خرمی که روضه باغ است ننگرد
رضوان همی به روضه خویش از رضای باغ
هوش مصنوعی: از شادابی و زیبایی باغ، بهشتی که رضوان نگهدار آن است، به باغ خود نمی‌نگرد و در واقع از لذت و خوشی باغ بهره‌مند می‌شود.
با باغ و سبزه قصد قدح کن که در بهار
جان راست میل سبزه و دل راست رای باغ
هوش مصنوعی: در فصل بهار، با طبیعت و زیبایی‌های آن همراه شو و از گل‌ها و سرسبزی لذت ببر، زیرا این زمان بهترین فرصت برای شادابی روح و دل است.
چون روی دوست شد چمن باغ دلگشای
بگشای دل بر این چمن دلگشای باغ
هوش مصنوعی: زمانی که چهره دوست بر من تابید، باغ دل من پر از شادی و سرور شد. دل خود را به این باغ دلگشا بسپار و از زیبایی‌های آن لذت ببر.
هر گوشه ای ز باغ بهشتی است آشکار
اکنون کسی بهشت نخواهد به جای باغ
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ای از باغ نشانه‌ای از بهشت پیدا است. دیگر هیچ‌کس بهشت را جایگزین این باغ نخواهد کرد.
گاهی اسیر گوشم و گاهی اسیر چشم
این از برای بلبل و آن از برای باغ
هوش مصنوعی: گاهی چشمم به زیبایی‌ها و منظره‌های باغ خیره می‌شود و گاهی گوشم به صدای پرنده‌ها و نغمه‌هایشان گوش می‌دهد. این تجربه‌ها برای بلبل مناسب است و آن برای زیبایی‌های باغ.
بلبل چو میل سید مشرق به باغ دید
دادن گرفت داد سخن در ثنای باغ
هوش مصنوعی: بلبل وقتی که دلدارش را در باغ دید، به شوق و علاقه شروع به سرودن و سخن گفتن در وصف زیبایی‌های باغ کرد.
قیمت به باغ، قامت گوژ بنفشه راست
هرگز مباد قامت گوژ بنفشه راست
هوش مصنوعی: قیمت باغ به خاطر زیبایی و شکوه گل‌های بنفشه‌اش است، اما هرگز نمی‌توان انتظار داشت که قامت این گل به صورت راست و خوش‌فرم رشد کند.
از رعد گوشها همه پر بانگ و مشعله است
وز برق چشم ها همه پر شمع و مشعله است
هوش مصنوعی: صدای رعد تمامی گوش‌ها را پر کرده و آتش و روشنایی را به وجود آورده است، و درخشش برق نیز چشمان را مملو از نور و روشنایی کرده است.
وز بادها که بر سر گلها همی زند
لرزنده شاخها چو زمین وقت زلزله است
هوش مصنوعی: نسیم‌هایی که به گل‌ها می‌وزد، ساقه‌ها را می‌لرزاند، گویی زمین در زمان زلزله می‌لرزد.
وان ژاله ها به هم شده بر روی لاله ها
گویی که روی لاله ز ژاله پر آبله است
هوش مصنوعی: باران‌های ریز بر روی گل‌های لاله نشسته‌اند و به نظر می‌رسد که روی گل‌ها پر از دانه‌های ریز و درخشان است.
و اندر هوا زقطره باران قطارها
گویی زدر طویله و از سیم سلسله است
هوش مصنوعی: قطرات باران در هوا به گونه‌ای در حال حرکت هستند که انگار از یک طویله خارج می‌شوند و یا مانند زنجیری به هم پیوسته‌اند.
وز دیدن طرایف اطراف بوستان
وقت نظاره مردم یکدل چو ده دله است
هوش مصنوعی: از تماشای زیبایی‌های دور و بر گلستان و دیدن مردم، هر یک از آنها مانند ده دل با هم یکدل و هماهنگ هستند.
بلبل همی به جام گل و لاله می خورد
جام آر و بلبله که گه جام و بلبله است
هوش مصنوعی: بلبل در حال نوشیدن از گل و لاله است و همواره در حال شادی و سرور است. به همین دلیل، این لحظات زیبا و پرشور را به خوبی می‌گذرانند.
تا روی صدر شرق نبینم به کام دل
از دل مرا شکایت و از گل مرا گله است
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیبایی‌های شرق را نبینم، دل من از دلخوشی شکایت دارد و از گل‌ها هم ناراحت است.
قمری و فاخته که نوا برکشیده اند
گویی ز دوست شربت هجران چشیده اند
هوش مصنوعی: پرنده‌ها، مانند قمری و فاخته، که آوازهای دلنشین می‌خوانند، انگار که طعم درد جدایی از دوست را چشانده‌اند.
روی زمین ز سبزه و گل پر نگارهاست
وز چشم ابر بر سر هر دو نثارهاست
هوش مصنوعی: زمین از زیبایی سبزه‌ها و گل‌ها پر شده و ابرها نیز بر سر این زیبایی‌ها باران می‌بارند.
ناخورده هیچ باده و نابوده هیچ مست
در چشم های نرگس مسکین خمارهاست
هوش مصنوعی: در چشمان نرگس، نشانی از خمار و مستی دیده نمی‌شود، گویی نه نوشیده‌اند و نه به مستی دچار شده‌اند.
گویی که صد هزار چراغ است و مشعله
از بس فروغ لاله که در لاله زارهاست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد در لاله‌زارها به اندازه‌ای نور و روشنی وجود دارد که انگار صد هزار چراغ و مشعل روشن است.
در رنگ و بوی همچو بنفشه ست آب جوی
از زحمت بنفشه که بر جویبارهاست
هوش مصنوعی: آب جوی مانند رنگ و بوی بنفشه است و این زیبایی به خاطر زحمتی است که بنفشه برای جریان آب انجام می‌دهد.
چون زلف یار باد صبا را نسیم هاست
چون روی دوست طرف چمن را نگارهاست
هوش مصنوعی: زمانی که زلف محبوب به مانند نسیم صبحگاهی لطیف و دلنواز است، چهره دوست نیز با زیبایی‌هایی مانند گل‌های باغ درخشان و دلربا به نظر می‌رسد.
گر فخر روزگار به نوروز خرم است
این روزگار فخر همه روزگارهاست
هوش مصنوعی: اگر روز نویدبخش و شاداب، یعنی نوروز، بهترین روزهاست، پس این روز (نوروز) بالاترین و بهترین روز نسبت به تمام روزها به شمار می‌آید.
زان دل به روزگار ندادم که با دلم
از بهر مدح عمده اسلام کارهاست
هوش مصنوعی: از آن دل به روزگار واگذار نکردم، زیرا با دلم برای ستایش اسلام کارهای مهمی وجود دارد.
آن دلبری که دیده نرگس همی کند
از عشق و دل توانگر و مفلس همی کند
هوش مصنوعی: آن معشوقی که با نرگس چشمانش ناز و جاذبه‌ای خاص دارد، عشق و دل را به دو حال متفاوت ثروتمند و بی‌چیز می‌کند.
باد صبا چو قصد گل افشان کند همی
از خاک تیره در درفشان کند همی
هوش مصنوعی: باد صبا که به سوی گل‌ها می‌وزد، به گونه‌ای هم از خاک تیره بویی خوش و نیکی منتشر می‌کند.
خورشیدوار قطره باران ز خاک و سنگ
زر عیار و لعل بدخشان کند همی
هوش مصنوعی: مانند خورشید، قطره باران از دل خاک و سنگ، طلا و لعل بدخشان به وجود می‌آورد.
جمشیدوار ابر بهاری بر اسب باد
گرد هوا برآید و جولان کند همی
هوش مصنوعی: مانند جمشید، ابرهای بهاری بر سوار باد در آسمان می‌چرخند و جولان می‌دهند.
نقاش قندهار ز نوک قلم نکرد
این نقش ها که قطره باران کند همی
هوش مصنوعی: نقاش قندهار با دقت و مهارتی که دارد، این تصاویر زیبا را خلق کرده است، به گونه‌ای که حتی باران هم نمی‌تواند چنین زیبایی را به وجود آورد.
در تن ز باده جان دگر کن که هر شبی
باد بهار در تن گل جان کند همی
هوش مصنوعی: روح خود را با نوشیدن شراب تازه زنده کن، زیرا هر شب، وزش نسیم بهاری جان تازه‌ای به گل می‌بخشد.
گر قصد دل نسیم سر زلف دوست کرد
از دلبری نسیم صبا آن کند همی
هوش مصنوعی: اگر نسیم قصد کند که دلی را با سر زلف محبوبی برباید، از دلبر بودن نسیم صبح برخوردار خواهد شد.
ابر سخی حدیث و حکایت به بذل وبر
از مجلس رئیس خراسان کند همی
هوش مصنوعی: ابر، همچون فردی بخشنده، داستان‌ها و حکایت‌ها را از نظر دادن و بهره‌مندی به دیگران در جمع بزرگان و رئیسان خراسان منتقل می‌کند.
اکنون سزد که مل همه بر روی گل خوری
بر شاخ گل شکفته به آید که مل خوری
هوش مصنوعی: اکنون زمان آن رسیده که همه بر سر گل بنشینند و از زیبایی آن لذت ببرند، زیرا که وجود لطیف و شگفت‌انگیز گل، ما را به سوی خود می‌کشاند.
این ناله ها که بلبل عاشق همی کند
بر حال عاشقان همه لایق همی کند
هوش مصنوعی: این ناله‌هایی که بلبل عاشق سر می‌دهد، نشان‌دهنده‌ی حال عاشقانی است که شایسته‌ی توجه و احساس هستند.
آن کس که دل نداد به یار بنفشه زلف
زلف بنفشه فتنه و عاشق همی کند
هوش مصنوعی: کسی که دل به معشوق نداده، در حالتی از افسون و جذابیت زلف‌های او غرق شده و در عینی عاشقانه به او فکر می‌کند.
برگ گل دو رویه همه روزه بی نفاق
وصف دل و زبان منافق همی کند
هوش مصنوعی: برگ گل با دو روی متفاوت، هر روز بدون دروغ و فریب، احساسات واقعی خود را بیان می‌کند، در حالی که دل و زبان فرد منافق هرگز یکسان نیستند و باعث نفاق می‌شوند.
ساقی کز آب جام و زآتش نبید ساخت
اضداد را چگونه موافق همی کند
هوش مصنوعی: ساقی، تو که با آب و آتش، نوشیدنی را درست می‌کنی، چگونه می‌توانی این دو عنصر مخالف را به هم نزدیک کنی و هماهنگ بسازی؟
جانی است می که خاصیت او جماد را
چون جان به جنبش آرد و ناطق همی کند
هوش مصنوعی: می‌ای وجود دارد که خاصیتش این است که می‌تواند اجسام بی‌جان را به حرکت درآورد و باعث سخن گفتن و زنده شدن آنها شود.
عشق است نوبهار نوآیین که عشق وار
اهل صلاح را همه فاسق همی کند
هوش مصنوعی: عشق مانند بهار تازه‌ای است که اثرات آن حتی بر روی افرادی که اهل نیکوکاری هستند نیز می‌گذارد و آن‌ها را به رفتارهایی که از نظر اخلاقی ناپسند است، وادار می‌کند.
چون همت قوام امامت به جای من
دفع نیاز و نفع خلایق همی کند
هوش مصنوعی: هنگامی که تلاش و اراده‌ی رهبری و امامت به عهده من باشد، نیازها و سود مردم را برآورده کرده و مشکلات آنها را رفع می‌کنم.
تا ممکن است باده خور اکنون و عشق باز
واجب کند که هیچ نیابی ز عشق باز
هوش مصنوعی: هرچه در توان داری، الان از نوشیدن شراب لذت ببر و عشق را در زندگی‌ات جدی بگیر، زیرا هیچ‌گونه شادی و دوران خوشی از عشق به دست نخواهی آورد.
پیوسته گشت سوی دل من پیام عشق
پیوسته باد خطبه دلها به نام عشق
هوش مصنوعی: همواره پیام عشق به قلب من می‌رسد و خطبه‌های دل‌ها با نام عشق جاری است.
گل بشکفد چو سوی گل آید پیام ابر
دل بشکفد چو سوی دل آید پیام عشق
هوش مصنوعی: گل زمانی شکوفا می‌شود که پیامی از ابر به سوی آن بیاید و دل نیز زمانی شکفته می‌شود که پیامی از عشق به سوی آن سرازیر گردد.
ما را سلام عشق رسانید نوبهار
بر لفظ نوبهار به آید سلام عشق
هوش مصنوعی: به ما سلام عشق رسید و بهار تازه‌ای آغاز شد. با این بهار، عشق دوباره به زبان ما می‌آید.
دل بود و بس که در بر ما فام عشق داشت
دیدیم روی دلبر و دادیم فام عشق
هوش مصنوعی: دل فقط به خاطر عشق در کنار ما بود؛ وقتی که چهره معشوق را دیدیم، عشق را به ما بخشید.
بر هیچ طبع نام لطافت درست نیست
بی نام عشق و عاشقی ای من غلام عشق
هوش مصنوعی: لطافت و نرمی هیچ مخلوقی بدون عشق و دلسوزی معنا ندارد. من خود را بنده عشق می‌دانم.
چون مر مرا به عشق ملامت رسد مقیم
تنها نه ایستاده منم در مقام عشق
هوش مصنوعی: هر گاه به خاطر عشق از من انتقاد کنند، در این مقام عشق تنها نیستم و ایستاده‌ام.
از دام عشق هیچ دلی بی نصیب نیست
گویی عطایی تاج معالی است دام عشق
هوش مصنوعی: هیچ قلبی از محبت و عشق بی‌نصیب نمی‌ماند. به نظر می‌رسد که عشق مانند هدیه‌ای ارزشمند و با شکوه است.
جان را خوش است در غم جانان گداختن
در عشق سوختن به و با عشق ساختن
هوش مصنوعی: وجودم در درد و غم معشوق به راحتی می‌گذرد، چون در عشق، تحمل سختی‌ها و سوختن در آتش عشق برایم لذت‌بخش و شیرین است.
باغ از بهار حرمت بیت الحرم گرفت
سبزه ز لاله رتبت باغ ارم گرفت
هوش مصنوعی: در بهار، باغ حرمت و زیبایی خود را از کعبه و حرم مقدس به دست می‌آورد و سرسبزی آن از لاله‌ها و زیبایی‌های باغ ارم نشأت می‌گیرد.
پشت بنفشه از غم پیری به خم بماند
گویی که عشق و مفلسی او را به هم گرفت
هوش مصنوعی: پشت گل بنفشه به خاطر درد و غم ناشی از پیری خمیده شده است، گویی که عشق و فقر او را به شدت تحت فشار قرار داده‌اند.
چون نقش باغ دید قلم کرد دست خویش
آنکو به نقش کردن دیبا قلم گرفت
هوش مصنوعی: وقتی قلم باغی زیبا را دید، دست خود را به کار کشید و همچون هنرمندی که برای نقش آفرینی بر روی پارچه دیبا قلم برمی‌دارد، شروع به طراحی کرد.
نقاش باد و خاک چنین نقش کم نگاشت
صیاد حس و عقل چنین صید کم گرفت
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن زیبایی‌ها و ظرافت‌های طبیعت اشاره دارد. باد و خاک نقش‌هایی زیبا و هنرمندانه بر روی زمین ایجاد کرده‌اند، اما با وجود این نقش‌ها، شکارچی حس و عقل نتوانسته است به راحتی شکار خود را به دست آورد. این به معنای آن است که هرچند زیبایی‌ها فراوانند، اما درک و دستیابی به آنها کار ساده‌ای نیست.
از خانه رخت سوی چمن بر که روح را
خانه چو دام گشت زکاشانه دم گرفت
هوش مصنوعی: از خانه به سوی چمن برو که روح وقتی در قید خانه و زندگانی گرفتار شد، به سختی می‌تواند نفس بکشد.
روی زمین ز دیده ابر و هوای دل
چون چشم عاشقان جفا دیده نم گرفت
هوش مصنوعی: ابرها در آسمان و حال دل مانند چشمان عاشقانی است که رنج کشیده‌اند و غمگین شده‌اند. و به نوعی از دیدن و احساساتی که در دل دارند، نمی‌توانند جلوی اشک‌های خود را بگیرند.
شاخ شجر ز گوهر و یاقوت و سیم و زر
چون پشت سایلان خداوند خم گرفت
هوش مصنوعی: درختان با زیبایی و ارزشمندی مانند گوهر، یاقوت، نقره و طلا زینت یافته‌اند، درست مانند زمانی که سایلان خداوند، که به معنای نعمت‌ها و برکات است، به آنها خم می‌شود و برکات را به سوی آنها می‌فرستد.
صدر زمانه سید سادات روزگار
ما را حمایت از همه آفات روزگار
هوش مصنوعی: رئیس و بزرگ این زمان، که سید سادات است، از ما در برابر تمام مشکلات و خطرات روزگار حمایت می‌کند.
این عالی اختران که بر این چرخ اخضرند
اندر علو عیال علی بن جعفرند
هوش مصنوعی: این ستاره‌های درخشان که در آسمان سبز می‌درخشند، نشان‌دهنده مقام و عظمت خانواده علی بن جعفر هستند.
چندین هزار سال به چندین هزار چشم
مثلش ندیده اند ز چندین که بنگرند
هوش مصنوعی: به مدت هزاران سال، به این تعداد چشم و نگاه، مانند او را ندیده‌اند. از چندین نفر که می‌نگرند، این حقیقت آشکار می‌شود.
اخلاق او چو عقل همی منفعت دهند
الفاظ او چو علم همی روح پرورند
هوش مصنوعی: اخلاق او مانند عقل، به نفع دیگران است و کلمات او مانند علم، روح را شاداب می‌کند.
حرص و طمع که سیری ایشان عجایب است
سیری همی ز مایده جود او برند
هوش مصنوعی: تمایل و اشتیاق به جمع‌آوری چیزها به حدی است که نمی‌توان آن را توصیف کرد، اما فردی که مهربانی و بخشش زیادی دارد، همواره می‌تواند دیگران را سیر کند.
دهر و فلک که سخره نگردند خلق را
چون بندگان اشارت او را مسخرند
هوش مصنوعی: زمان و آسمان به هیچ‌وجه در اختیار انسان‌ها نیستند، اما انسان‌ها همچون بندگانی که به فرمان ارباب خود گوش می‌دهند، تحت تأثیر اشاره‌های خداوند قرار دارند.
با نام و کنیتش دل امت بیارمید
زیراکه یادگار وصی و پیمبرند
هوش مصنوعی: با ذکر نام و لقبش، دل امت شاد می‌شود، زیرا او یادگار وصی و پیامبر است.
تا ملت پیامبر و تا نام حیدرست
با حرمت پیامبر و با قدر حیدرند
هوش مصنوعی: تا زمانی که مردم پیامبر و نام علی در میان است، احترام پیامبر و ارزش علی نیز برقرار است.
آن منتخب زنسبت پیغمبر خدای
آن محترم به سان پیامبر بر خدای
هوش مصنوعی: آن زن بزرگوار که از نسل پیامبر خداست، به اندازه‌ی پیامبر مقدس و محترم است.
صدری که بی خلاف نظام خلافت است
ارزاق خلق را به کف او اضافت است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سروری که بدون هیچ گونه تضاد و مشکلی در نظام خلافت وجود دارد، باعث می‌شود که رزق و روزی مردم به دست او افزوده شود.
آنجا که صدر عالی و قدر رفیع اوست
خود بی خلاف خدمت او چون خلافت است
هوش مصنوعی: در جایی که مقام والای او و منزلت بلندش وجود دارد، بی‌هیچ تردیدی خدمت به او همانند خلافت است.
خلق زمین موافقت او گزیده اند
از بس که در مخالفتش رنج و آفت است
هوش مصنوعی: مردم روی زمین به خاطر رنج و مشکلاتی که در مخالفت با او وجود دارد، به توافق و همراهی با او پرداخته‌اند.
چون بحر بی کران هنرش را کناره نیست
چون باد صبحدم سخنش را لطافت است
هوش مصنوعی: هنر آن چنان وسیع و بی‌انتها است که هیچ مرزی برای آن وجود ندارد. مانند نسیم صبح که کلامش همیشه لطیف و دلنشین است.
کیوان که پیش خدمت رایش نمی رسد
از کبر نیست بلکه ز بعد مسافت است
هوش مصنوعی: کیوان که در اینجا به کسی اشاره دارد، به خاطر فاصله‌ای که دارد، به رایی که در آنجا وجود دارد، نمی‌تواند دسترسی پیدا کند. این ناتوانی او از روی تکبر نیست، بلکه به خاطر دوری و فاصله‌ای است که بین او و آن رای وجود دارد.
گر در سکون به وزن زمین است حلم او
او را زمین مخوان که زمین را کثافت است
هوش مصنوعی: اگر در آرامش و سکون به اندازه زمین است، باید بدانیم که صبر و حلم او را نمی‌توان با زمین مقایسه کرد، چرا که زمین ناخالصی و کثافت دارد.
ور چند جود دمان کم ز جود اوست
بحرش مخوان که بحر دمان را مخالفت است
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است در حال حاضر بخش‌های زیادی از ثروت و نیکی در دستان افرادی باشد، اما نمی‌توان آن را با دریا مقایسه کرد، چرا که دریا همیشه با جود و بخشش مخالفت می‌کند و دارای ویژگی‌های خاص خود است.
هم مصطفا نسب شد و هم مرتضا حسب
جز مرتضا حسب نبود مصطفی نسب
هوش مصنوعی: هم محمد پیامبر از نسل پاکی است و هم علی که دارای ویژگی‌های برجسته‌ای است. اما فقط علی، در ویژگی‌های خانوادگی و نسب برجسته‌تری دارد و محمد فقط در نسب شناخته می‌شود.
گر نه به گوهر از نسب مصطفاستی
چون مصطفا حلم و حیاش از کجاستی
هوش مصنوعی: اگر از نظر خاندانی به پیامبر (مصطفی) مربوط نیستی، پس صفت‌های او مانند حلم و حیا از کجا در تو پیدا شده است؟
او را به روز خشم و رضا چون نگه کنی
گویی درست و راست علی مرتضاستی
هوش مصنوعی: اگر او را در روزهای سختی و گشایش ببینی، می‌توانی گویی که او مانند علی مرتضی درست و راست‌گوست.
گر پادشاه ملک خرد نیستی دلش
کی اختیار ملک چنین پادشاستی
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی در سرزمین عقل و خرد نباشی، چطور می‌توانی دل را به سلطنت چنین پادشاهی بسپاری؟
ور بخت نیک نیک نبودی به نام او
سلطان سلاح و ساز مرصع نخواستی
هوش مصنوعی: اگر شانس و اقبال به خوبی همراهت نباشد، دیگر نیازی به نام او و عظمت سلطنت و جواهرات و زینت‌ها نخواهد بود.
در حرمت و مثابت و مقدار و منزلت
گویی یکی زطایفه انبیاستی
هوش مصنوعی: تو در احترام، ویژگی‌ها، ارزش و مقام به گونه‌ای هستی که انگار یکی از گروه پیامبران هستی.
کس نیست مثل او به درستی و راستی
گر راست گفتنی است بگوییم راستی
هوش مصنوعی: هیچ کس مثل او در صداقت و راستی وجود ندارد. اگر قرار است حقیقتی گفته شود، باید آن را به گونه‌ای بیان کنیم که بیانگر راستfulness او باشد.
مخلوق را بقای ابد گر بشایدی
تا نفخ صور دولت او را بقاستی
هوش مصنوعی: اگر مخلوق را زندگی ابدی ببخشند، در آن صورت تا زمانی که نفخه صور (سوت یا صدا) به او برسد، دولت و حکومت او باقی خواهد ماند.
کوتاه باد دست فنا از بقای او
خالی مباد مسند و صدر از لقای او
هوش مصنوعی: آرزو می‌شود که قدرت فنا نتواند به وجود او آسیب بزند و مسند و جایگاه او همیشه از وجودش خالی نباشد.
اول سیاست است که شرط ریاست است
او را ریاستی است که یکسر سیاست است
هوش مصنوعی: نخستین نکته در مقام رهبری و ریاست، آگاهی و تبحر در سیاست است. رهبری که به خوبی سیاست را درک کند، می‌تواند در مقام ریاست موفق باشد.
این حل و عقد و منع و عطا و قبول و رد
نی از سیاست است که شرط ریاست است
هوش مصنوعی: این جملات به این معنی است که تمام کارها و تصمیم گیری‌ها مانند قبول یا رد کردن و همچنین بخشش و محدود کردن، به نوعی به سیاست مربوط می‌شود و این موارد نمایانگر شرایط و اصول حکمرانی و رهبری هستند.
صدر ریاست ار به کیاست توان گرفت
اینک ریاستی که سراسر کیاست است
هوش مصنوعی: اگر بتوان ریاست را با تدبیر و عقل به دست آورد، اکنون ریاستی وجود دارد که خود مملو از تدبیر و درایت است.
آمد نگاه بان ریاست فراستش
آری نگاه بان ریاست فراست است
هوش مصنوعی: نگاهبان در اینجا به کسی اشاره دارد که با خونسردی و توجه به امور، فرمان‌رانی و مدیریت می‌کند. او با دقت و آگاهی به مسائل می‌نگرد و تسلطی بر محیط اطرافش دارد.
از شهریار حشمت او را معونت است
وز کردگار حرمت او را حراست است
هوش مصنوعی: از پادشاه، عظمت و جلال او حمایت می‌شود و از پروردگار، احترام و کرامت او محافظت می‌گردد.
ای ابر بدره بخش که در ابر قطره بخش
آنجا که بر و بذل توباشد خساست است
هوش مصنوعی: ای ابر بخشنده‌ای که قطره‌های بارانت را تقسیم می‌کنی، بدان که در جایی که بخشش و استعداد تو وجود دارد، بخل و خساست بی‌معناست.
دشمنت را نماز روا نیست زانکه هست
در نعمت تو کافر و کافران نجاست است
هوش مصنوعی: دشمنت سزاوار نماز نیست، چون او در نعمت تو کافر است و کافران نجس هستند.
تا من ثنای تو به عبارت همی دهم
گویی که در و مشک به غارت همی دهم
هوش مصنوعی: وقتی که من تو را با کلام و شعر ستایش می‌کنم، احساس می‌کنم که در حال دزدیدن گرانبهاترین چیزها از دنیای خوبان هستم.
چون آب و آتش است گه صلح و جنگ را
چون باد و خاک روز شتاب و درنگ را
هوش مصنوعی: این بیت نشان‌دهنده تضاد و تغییر در زندگی است. انسانی که در موقعیتی گاهی آرامش و صلح را تجربه می‌کند و گاهی دیگر به جنگ و جدال می‌پردازد، همان‌طور که آب و آتش یا باد و خاک در طبیعت، حالت‌ها و تغییراتی متضاد دارند. این اشاره به سرعت و کندی نیز نشان می‌دهد که زندگی همواره در حال تغییر است و فرد باید با این ناپایداری‌ها سازگار باشد.
کلک تو در مصاف کفایت اسیر کرد
شمشیر آب داده و تیر خدنگ را
هوش مصنوعی: قلم تو در نبرد به توانایی و مهارت اسیر شده و مانند شمشیر و تیر، قدرتش را از آب گرفته است.
کس چون تو پرورش ندهد دین و داد را
کس چون تو تربیت نکند نام و ننگ را
هوش مصنوعی: هیچ‌کس مانند تو نمی‌تواند دین و انصاف را پرورش دهد و هیچ‌کس به خوبی تو نمی‌تواند نام نیک و بدی را تربیت کند.
شیری است حشمت تو که پیش حضور او
در سر مجال کبر نماند پلنگ را
هوش مصنوعی: شما دارای مقام و عزتی هستید که در حضور شما، هیچ‌کس جرأت تکبر و خودپسندی ندارد، حتی جانوری چون پلنگ.
خورشید روشنی که به تاثیر رای تو
یاقوت آبدار توان کرد سنگ را
هوش مصنوعی: خورشید که به خاطر نظر و رای تو قدرت روشن کردن دنیای اطرافش را دارد، می‌تواند حتی سنگ را به یاقوتی درخشان تبدیل کند.
صعوده به قوت تو بگیرد عقاب را
ماهی به حشمت تو بمالد نهنگ را
هوش مصنوعی: به لطف توان تو، عقاب به اوج خواهد رسید و نهنگ با شکوه تو، به آرامی در آب‌ها حرکت خواهد کرد.
اندر زمانه جود تو تنگی رها نکرد
بیم است از این سخن دهن و چشم تنگ را
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای که generosity و بخشش تو حاکم است، هیچ تنگنایی وجود ندارد و نباید از این سخن بترسم که ممکن است دیگران نتوانند با کلمات یا نگاه‌های محدودشان آن را درک کنند.
آرایش زمین و زمان روی و رای توست
اندر جهان هر آنچه به است آن برای توست
هوش مصنوعی: زمین و زمان به خاطر تو زیبا و مرتب شده‌اند و هرچیزی که در این جهان وجود دارد، برای توست و به خاطر توست.
تا باد و خاک و آتش و آب است در جهان
تا آفتاب و ماه بتابند بر جهان
هوش مصنوعی: تا زمانی که عناصر طبیعی مانند باد، خاک، آتش و آب در جهان وجود دارند و تا زمانی که خورشید و ماه بر زمین نور می‌افشانند، این هستی و زندگی ادامه خواهد داشت.
تا هست پر روایت علم علی زمین
تا هست پر حکایت عدل عمر جهان
هوش مصنوعی: تا زمانی که علم علی در زمین وجود دارد، تا زمانی که داستان‌های عدالت عمر در عالم برقرار است.
تا گردد از تجارب گیتی فزون خرد
تا یابد از کواکب گردون اثر جهان
هوش مصنوعی: تا انسان از تجربه‌های زندگی بیشتر آگاه شود و از تأثیرات ستاره‌ها بر زندگی خود بهره‌مند گردد.
آثار بی کرانه تو را باد در زمین
اقبال جاودانه تورا باد در جهان
هوش مصنوعی: نسیم، نشانه‌های بی‌پایان تو را در زمین پخش می‌کند و در زندگی‌ات همیشه خوشبختی را به ارمغان می‌آورد.
بردار حظ لذت و عیش و طرب ز عمر
بگذار در بزرگی و جاه و خطر جهان
هوش مصنوعی: از زندگی لذت و شادی و خوشی را بچش و به جای درگیر شدن در جلال و مقام و خطرات این دنیا، وقتت را صرف لحظات خوب کن.
کرده تو را بر آنچه تو خواهی قرین قضا
داده تو را بر آنچه تو خواهی ظفر جهان
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که سرنوشت، تو را در مسیر خواسته‌هایت قرار داده و به تو قدرت و موفقیت در زندگی را بخشیده است.
عز تو را ز تیر تبدل زره فلک
حال تو را ز تیغ تغیر سپر جهان
هوش مصنوعی: تو از تیرهای سرنوشت و تغییرات زمان در امان هستی، زیرا زره تو عزت و احترام توست و سپر تو محافظت از وجودت در برابر دگرگونی‌های جهان است.
جاه تو از نوایب گیتی امان ما
جان تو در امان و فدای تو جان ما
هوش مصنوعی: مقام تو از برکات دنیا برای ماست، جان تو در امان است و جان ما فدای توست.