گنجور

شمارهٔ ۱

شادم زدل که عاشق آن زلف دلکش است
از عشق عشق اوست که با دل مرا خوش است
زلفین او کشم که سر زلف او مرا
دلبند و دلفریب و دلارام و دلکش است
طوفان زآب خیزد و تا عاشقم بر او
از عشق در دلم همه طوفان آتش است
حسن و جمال و نقش و نگار و بت و بهار
گر دل برند نزد رخش جای هر شش است
کرده است ترکش از دل من تیر غمزگانش
از تیر جرم نیست جنایت ز ترکش است
گرچه زبهر فتنه دل دلربای من
ماه ستاره عارض و حور پری وش است
ندهم به نقش صورت او دل که در دلم
مهر امیر سید عالم منقش است
دل را زعشق دوست ملامت صواب نیست
در جوی عشق بی مژه عاشق آب نیست
جان در تنم به بند دو زلفش مقید است
و اندر تنش لطافت جان مجرد است
(هشیار آن کسی که بود مست جام او
آزاد آن کسی که به عشقش مقید است)
تا آب گل طراوت رخسار او ببرد
اشکم زعشق او چو گلاب مصعد است
تا از نظاره رخ رنگینش مفلسم
شب مونسم نظاره شعری و فرقد است
گر عارضش نظاره کنی صنع ایزدست
آن صنع ایزد آفت دین محمد است
بردند دل ز من رخ و زلفش که عهدشان
با یکدگر به بردن دلها موکد است
اسباب دلستانی و انواع دلبری
با آن رخ مورد و زلف معقد است
اقبال آسمانی و تایید ایزدی
با سید اجل کبیر موید است
گر دل به دام عشق زخوبی دراوفتد
بر هر دلی که عاشق او شد عتاب نیست
رویش نشان زصنعت نقاش چین دهد
رویش نگر همیشه نشانی چنین دهد
زلفین زبس که بر گل و بر یاسمین زند
جان را به تحفه بوی گل و یاسمین دهد
پیش آیدم به راه و دهد بوسه بر زمین
لب پیش اوست بوسه چرا بر زمین دهد
صعب آهنین دل است و نخواهد همی دلش
تا شادیی بدین دل اندوهگین دهد
گویی هرآنکه را بر سیمین دهد خدای
از رغم عاشقانش دل آهنین دهد
یک وعده وصال از او راستی نیافت
ور وعده فراق دهد راستین دهد
از روز وصل او طربی خواستم نداد
آنچ او نداد مدح اجل مجددین دهد
زان روی آبدار در این دیده آب نیست
زان چشم نیم خواب در این چشم خواب نیست
آرام دل ز زلف بی آرام کرده ام
وز نام عشق تحفه ایام کرده ام
در دل مرا نماند ز آرام دل نشان
تا خویشتن نشانه این نام کرده ام
از عشق روی او که همه رنگ سیم از اوست
گویی که رنگ روی ز زر وام کرده ام
تا دل به زلف و عارض و رویش سپرده ام
دل را ز مشک و سیم و سمن دام کرده ام
سالم برون شده است ز هنگام نام عشق
کاری که کرده ام نه به هنگام کرده ام
مردان بسی کنند به ناکام کارها
من دل اسیر عشق به ناکام کرده ام
از دام عاشقی به سلامت برون شوم
تا التجا به عمده اسلام کرده ام
کردم دعا و خواستم از عشق عافیت
عاشق بدان شدم که دعا مستجاب نیست
در عاشقی هر آنکه ملامت کند مرا
بی موجبی غریم غرامت کند مرا
در دام عاشقی نه من افتاده ام نخست
حاسد به عاشقی چه ملامت کند مرا
خرسند گشته ام به سلام از زبان دوست
تا آن سلام جفت سلامت کند مرا
سازم به عشق قامتش از سرو غمگسار
تا سرو از او حکایت قامت کند مرا
با روی دوست روز قیامت خوش آیدم
اندی که وصل خویش کرامت کند مرا
گر بخت را وصال لبش پادشا کند
از دولت قوام امامت کند مرا
سیری نمودن از غم دلبر شکایت است
در شرط عشق لفظ شکایت صواب نیست
گر دل زعشق معدن آفت همی شود
از غایت قبول لطافت همی شود
گر عاشقی زعشق به آفت حذر مکن
هر عاشقی به عشق اضافت همی شود
نزد لبان دوست که غایب شود رقیب
هر شب روان من به ضیافت همی شود
دورم ز یار و از دل من یاد او نه دور
دوری میان ما نه مسافت همی شود
هر دل که صید عشق نگردد ظرفیت نیست
دل صید عاشقی زظرافت همی شود
گر خون شود زانده دل اشک عاشقان
از بیم هجر و زحمت آفت همی شود
ور در شود به وقت سخن لفظ مادحان
از مدحت نظام خلافت همی شود
طیره مشو که سخت خراب آمده است دوست
کردار او چو نرگس مستش خراب نیست
در دهانش طعنه همی بر صدف زند
خوبی همی به صورت خوبش صلف زند
تا کرده ام زدل صدف در عشق او
روزی هزار تیر بلا بر صدف زند
گشته است جان من هدف تیر غمزگانش
یک تیر نیست کان نه همی بر هدف زند
هر روز بامداد چو سر برکند زخواب
پیش جمال او سپه فتنه صف زند
وز شادی نظاره رویش بر آسمان
خورشید پای کوبد و ناهید دف زند
لافی زنم به هر نفسی به جهانیان
گر با من آن صنم نفسی از لطف زند
من لاف از آن نفس زنم و نفس ناطقه
لاف از جمال عترت و فخر شرف زند
مخمور گردد آنکه به مستی خورد شراب
مخمور هست چشمش و مست شراب نیست
گر عاشقی نه مایه آفات باشدی
عاشق شدن مرا زمهمات باشدی
گر در میانه طعنه بدگوی نیستی
جان مرا به عشق مباهات باشدی
معشوق من مخالف من نیستی به عشق
گر عشق را به عشق مکافات باشدی
دل را سعادتی است مناجات دلبران
ای کاشکی که وجه مناجات باشدی
باشنده شد به کوی خرابات یار من
ای کاشکی به کوی مراعات باشدی
گر جان من ز عشق بی آرام نیستی
آرام من به کوی خرابات باشدی
گر دامن وصال به دست آیدی مرا
از جود و جاه سید سادات باشدی
دل ضد دلبر است که ایام وصل را
از دل شتاب هست و زدلبر شتاب نیست
گرچه زبند بندگی آزاد بوده ام
در بند عشق ترک پری زاد بوده ام
امروز بنده کرد مرا زلف و بند او
از وی مرا چه فایده کآزاد بوده ام
از چشم خویش و صورت نقش خیال دوست
هر شب حریف دجله بغداد بوده ام
وز یاد چشم و زلف و خطش در سراب هجر
با نرگس و بنفشه و شمشاد بوده ام
بوده است یاد من دل او را که عمرها
از عشق او به ناله و فریاد بوده ام
قوت دلم که دم نزند جزد به یاد او
آن بس کند که بر دل او یاد بوده ام
گر هیچ وقت شاد نبودم زوصل او
از جود صدر موسویان شاد بوده ام
اندیشه از عذاب فراق است بر دلم
دل را بتر زفرقت دلبر عذاب نیست
خرم به روی عشق شود روزگار دل
سودای عشق یار همه روز کار دل
جز روی نیکوان نبود اختیار چشم
جز عشق دلبران نبود اختیار دل
دل را به داغ عشق ملامت مکن که هست
حسن از شمار الله و عشق از شمار دل
از دوست با دو گونه بهارم که آمدست
رویش بهار دیده و عشقش بهار دل
او دوستدار دل شد و من دوستدار او
من دوستدار او به و او دوستدار دل
دل عشق او نهاد مرا در میان جان
دلبر چرا نهاد مرا بر کنار دل
گر خرم از دل است همه روزگار عشق
خرم زصدر شرق شود روزگار دل
گر روشن آفتاب کند روی روز را
بی روی دوست روز مرا آفتاب نیست
ای من نهاده مهر تو را در میان جان
دارم هزار گونه زعشقت زیان جان
ای تو نهاده مهر مرابر کران دل
جز من زیان جان که نهد در میان جان
تا بی توام زجان تن من بی خبر شده است
درجان تو بوده ای زکه پرسم نشان جان
راز نهان جان مرا آشکاره کن
دانی زخلق جز تو نداند نهان جان
جانا ز جان به هجر تو محروم گشته ام
تاوان جان بده که تویی در ضمان جان
در جان من به غمزه چشمت بلا میار
تا هم بیان چشم کنم هم بیان جان
دیدار اختیار امام است چشم چشم
گفتار افتخار انام است جان جان
ای چشم و جان منور و خرم به روی تو
در جام عشق تا تو نباشی شراب نیست
جان و دلی و نام تو جانان نهاده ام
این داغ بین که بر دل و بر جان نهاده ام
جانا به جان تو که طمع برگرفته ام
از جان و دل که نام تو جانان نهاده ام
از بهر قاصدت که به جانم طمع کنی
دیده به راه و گوش به فرمان نهاده ام
مهر تو را که خازن خوبی جمال توست
در سینه چون خزینه آسان نهاده ام
مهمان من بیا که من از حکم عاشقی
بر شرط تحفه هدیه مهمان نهاده ام
از کان و بحر دیده و دل، هدیه تو را
یاقوت و لعل و لولو و مرجان نهاده ام
صد گنج در زبحر سخن در ضمیر خویش
از مدحت رئیس خراسان نهاده ام
عشق تو گر ولایت صبرم خراب کرد
در دل مرا ولایت عشقت خراب نیست
از صورت تو مسند خوبی جمال یافت
وز قامت توباغ ملاحت نهال یافت
هرک او مرا زحور بهشتی سوال کرد
چون صورت تو دید جواب سوال یافت
خورشید را نبود به تابندگی همال
درکوی تو ز تابش رویت همال یافت
جانم که از حرارت عشق تو تشنه بود
از خدمت خیال تو آب زلال یافت
اندر خیال تو که زیارت کند مرا
اندر لباس دل بدل تن خیال یافت
جانا تویی که یافته باشد بقای جان
آن کس که با جمال تو روزی وصال یافت
سقف فلک زنور جمال تو نور یافت
فرق شرف زتاج معالی جمال یافت
گر دل همی ز آتش عشقت شود کباب
زلفت چرا بر آتش رویت کباب نیست
گر روی تو به رنگ می صاف نیستی
وصفش عیار خاطر وصاف نیستی
زلفت زبوسه دادن لب مست کی شدی
گر در لب تو بوی می صاف نیستی
در وصف با پریت برابر نهادمی
گر در میان تفاوت اوصاف نیستی
صرف جمال تو زپری دل نداندی
گر دیده با جمال تو صراف نیستی
چون حلقه زره نشدی بر دلم جهان
گر عشق آن دو زلف زره باف نیستی
خورشید اگر نظیر تو بودی به نیکویی
از نیکویی زبان تو بر لاف نیستی
مه را به ظلم جنس تو خواندی سپهر اگر
عدل جلال جمله اشراف نیستی
جام شراب وصل تو حاصل کجا شود
کاندر طریق صحبت تو جز سراب نیست
جانا لب تو باز گرفته است راتبم
از دو لبت به راتب یک بوسه راغبم
در فتنه تو بسته بند حوادثم
وز غمزه تو خسته تیر نوایبم
زلف تو پیش روی سیه پوش حاجب است
آزرده ام که بار ندادست حاجبم
از لاغری که هستم اگر چند حاضرم
ایدون گمان بری که زپیش تو غایبم
چون غایب است روی چو خورشید تو زمن
از آب دیدگان فلک پر کواکبم
گنجی عجایب است تو را در جمال روی
تا من به دیده فتنه گنج عجایبم
نشر مناقب است مرا بر زبان خلق
تا مدح گوی صدر جهان ذوالمناقبم
گر زلف تو نه خلق خداوند شد چرا
در هیچ نافه خوشتر از آن مشک ناب نیست
خواندم زروی حرمت و تمکین بیشمار
او را رضی ملوک و سلاطین روزگار
آن رکن و قطب دولت و ملت که مقتداست
در ملت پیمبر و در دین کردگار
عالم علی که همچو علی خصم شرع را
کلکش نمود سیرت و آیین ذوالفقار
آن افتخار جمله عالم که مدح او
در لفظ عالم است به تلقین افتخار
بر مشتری رسیده به تایید ایزدی
از آسمان گذشته به تمکین شهریار
زیر سر مراد دل او نهاده اند
این اختران برشده بالین اختیار
از چرخ برگذشت به وقت دعای او
زآوازهای برشده آمین صد هزار
صدری که مجتبای خلیفه است خلق را
با امنش از خلاف جهان اضطراب نیست
رونق به فر دولت او یافت حال‌ها
ورنی نبود حال جهان بی‌محال‌ها
خوبی نداشت حال جهان بی‌وجود او
بی‌روی خوب، خوب نباشند حال‌ها
سودای مهتران همه در حفظ مال‌هاست
سودای طبع او همه در بذل مال‌ها
آنک نشاند دست کریمی و جود او
زان مال‌ها به باغ بزرگی نهال‌ها
از بس که بی‌سوال کفش مال‌ها دهد
آسوده اند اهل امید از سوال‌ها
یک تن زجان طبع نخیزد چنو مگر
بعد از مقدمات قران‌ها و حال‌ها
از خاک و سنگ تابش و تاثیر آفتاب
زر و گهر کنند ولیکن به سال‌ها
خوشتر زعهد او که فلک زیر عهد او
ایام وصل دلبر و عهد شباب نیست
اوقات زایران همه میمون شد از لقاش
الفاظ شاعران همه موزون شد از ثناش
معلوم شد که نیک عزیزست جرم زر
زیرا به زر بود همه آفاق را عطاش
گربه ز زر به نزد کفش جوهریستی
آن بخشدی به شاعر و زایر کف سخاش
نزدیک او عزیزتر از مدح، چیز نیست
زان می دهد عزیزترین چیز در بهاش
اقبال جمله اهل زمین است عمر او
یارب زآسمان همه اقبال کن قضاش
در آل مصطفاش به حرمت نظیر نیست
یارب بزرگ هر دو جهان کن چو مصطفاش
از عرق مرتضا به سخاوت چنو نخاست
یارب بده سیاست شمشیر مرتضاش
جان جلالت است و چو جان پایدار باد
به زین مرا دعا و مر او را خطاب نیست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شادم زدل که عاشق آن زلف دلکش است
از عشق عشق اوست که با دل مرا خوش است
هوش مصنوعی: من از دل شادم چون عاشق آن موهای دلربا هستم، و محبت اوست که باعث خوشحالی دلم می‌شود.
زلفین او کشم که سر زلف او مرا
دلبند و دلفریب و دلارام و دلکش است
هوش مصنوعی: زلف‌های او را به هم می‌زنم چون موهای او برای من جاذبه‌ای دارد که دل را می‌رباید و به وجد می‌آورد.
طوفان زآب خیزد و تا عاشقم بر او
از عشق در دلم همه طوفان آتش است
هوش مصنوعی: طوفان از آب به راه می‌افتد، اما در دل من که عاشق او هستم، از عشق به او آتش‌سوزی وجود دارد.
حسن و جمال و نقش و نگار و بت و بهار
گر دل برند نزد رخش جای هر شش است
هوش مصنوعی: زیبایی و خوش‌چهرگی و هنر و نقش و نماد، و همچنین بته و بهار، اگر دل‌ها را به خود جلب کنند، جلوه‌گری از چهره‌اش است که همگی در آنجا جمع شده‌اند.
کرده است ترکش از دل من تیر غمزگانش
از تیر جرم نیست جنایت ز ترکش است
هوش مصنوعی: محبتش چنان در دل من نشسته که گویی تیرش را از دل خارج کرده‌ام، اما این تیر هنوز اثرش بر دل من باقی مانده است. گناهی در کار نیست، بلکه به خاطر آن تیر افکار و محبت اوست که همچنان درد می‌آورد.
گرچه زبهر فتنه دل دلربای من
ماه ستاره عارض و حور پری وش است
هوش مصنوعی: هرچند برای ایجاد آشوب، دل جذاب من همانند ماه و ستاره‌ای بر چهره، به زیبایی پری‌هاست.
ندهم به نقش صورت او دل که در دلم
مهر امیر سید عالم منقش است
هوش مصنوعی: دل خود را به تصویر چهره‌اش نمی‌سپارم، زیرا در عمق دل من عشق و محبت به امیر سید عالم نقش بسته است.
دل را زعشق دوست ملامت صواب نیست
در جوی عشق بی مژه عاشق آب نیست
هوش مصنوعی: انتقاد و ملامت دل به خاطر عشق به دوست درست نیست، چون در مسیر عشق، بدون حس عاشقانه، هیچ چیز ارزشمندی وجود ندارد.
جان در تنم به بند دو زلفش مقید است
و اندر تنش لطافت جان مجرد است
هوش مصنوعی: روح من به دو زلف او وابسته و در وجود او، نرمی و لطافت روحی خالص و مجرد وجود دارد.
(هشیار آن کسی که بود مست جام او
آزاد آن کسی که به عشقش مقید است)
هوش مصنوعی: عاقل کسی است که تحت تأثیر شوق و عشق قرار نگرفته و از حال خود آگاه است، در حالی که کسی که به عشق وابسته و مقید است، به نوعی آزاد و رهاست.
تا آب گل طراوت رخسار او ببرد
اشکم زعشق او چو گلاب مصعد است
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب گل، زیبایی چهره‌اش را می‌برد، اشکم به خاطر عشق او چون گلاب به روشنی می‌ریزد.
تا از نظاره رخ رنگینش مفلسم
شب مونسم نظاره شعری و فرقد است
هوش مصنوعی: من از تماشای چهره زیبا و رنگارنگش دیوانه شده‌ام و شب‌ها را یکی پس از دیگری تنها به خاطر تماشای شعر و ستاره‌ها سپری می‌کنم.
گر عارضش نظاره کنی صنع ایزدست
آن صنع ایزد آفت دین محمد است
هوش مصنوعی: اگر چهره‌اش را تماشا کنی، می‌بینی که به دست خداوند آفریده شده است و این آفریده خداوند، مایه خطر دین محمد می‌شود.
بردند دل ز من رخ و زلفش که عهدشان
با یکدگر به بردن دلها موکد است
هوش مصنوعی: دل من را بردند و با زیبایی و موی خود اسیرم کردند، چرا که آن‌ها به طور جدی و دائمی بر این عهد هستند که دل‌ها را تسخیر کنند.
اسباب دلستانی و انواع دلبری
با آن رخ مورد و زلف معقد است
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت دلنشینی از جمله ویژگی‌های خاصی است که در چهره دلبر و موهایش نهفته است.
اقبال آسمانی و تایید ایزدی
با سید اجل کبیر موید است
هوش مصنوعی: موید بزرگ و شایسته، تحت حمایت آسمانی و تأیید خداوند قرار دارد.
گر دل به دام عشق زخوبی دراوفتد
بر هر دلی که عاشق او شد عتاب نیست
هوش مصنوعی: اگر دل به زیبایی عشق بیفتد، برای هیچ عاشقی که به او دل بسته، خرده‌ای نیست.
رویش نشان زصنعت نقاش چین دهد
رویش نگر همیشه نشانی چنین دهد
هوش مصنوعی: چهره‌اش نشانه‌ای از هنر نقاشی چینی به نمایش می‌گذارد و اگر همواره به او نگاه کنی، بی‌تردید نشانه‌هایی از زیبایی و ظرافت را می‌بینی.
زلفین زبس که بر گل و بر یاسمین زند
جان را به تحفه بوی گل و یاسمین دهد
هوش مصنوعی: زلف‌های معشوق چنان خوشبو و دل‌فریب هستند که بوی گل و یاسمین را به جان آدمی هدیه می‌دهند.
پیش آیدم به راه و دهد بوسه بر زمین
لب پیش اوست بوسه چرا بر زمین دهد
هوش مصنوعی: وقتی که من به او نزدیک می‌شوم، او لبانش را بر زمین می‌گذارد و بوسه می‌زند. اما چرا باید بوسه‌اش را به زمین بدهد و نه به خودم؟
صعب آهنین دل است و نخواهد همی دلش
تا شادیی بدین دل اندوهگین دهد
هوش مصنوعی: دل او مانند آهن سخت و مقاوم است و هیچ چیز نمی‌تواند آن را خوشحال کند، چرا که دلی اندوهگین و غمگین دارد.
گویی هرآنکه را بر سیمین دهد خدای
از رغم عاشقانش دل آهنین دهد
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد هر کسی که از جانب خدا به او مقام و موهبتی بزرگ داده شود، به نوعی در دل عاشقان دیگر بی‌احساسی و سنگدلی پیدا می‌کند.
یک وعده وصال از او راستی نیافت
ور وعده فراق دهد راستین دهد
هوش مصنوعی: اگر وعده وصالی از او به حقیقت نرسید، وعده جدایی که او می‌دهد، واقعی و راستین‌تر است.
از روز وصل او طربی خواستم نداد
آنچ او نداد مدح اجل مجددین دهد
هوش مصنوعی: از روزی که به وصال او رسیدم، آرزوی شادی و خوشحالی کردم، اما او هیچ شادی‌ای به من نداد. آنچه او به من نداد، به سمت مدح و ستایش مرگ و کسانی که دوباره زنده می‌شوند، رهنمون می‌شود.
زان روی آبدار در این دیده آب نیست
زان چشم نیم خواب در این چشم خواب نیست
هوش مصنوعی: از آن چهره زیبا و دلنشین، در این چشم‌ها آبی وجود ندارد. در این چشم که در حال خواب است، نشانه‌ای از خواب نیمه وجود ندارد.
آرام دل ز زلف بی آرام کرده ام
وز نام عشق تحفه ایام کرده ام
هوش مصنوعی: دل خود را به خاطر زلفی که آرامش ندارد، آرام کرده‌ام و یاد عشق را به عنوان هدیه روزهایم در نظر گرفته‌ام.
در دل مرا نماند ز آرام دل نشان
تا خویشتن نشانه این نام کرده ام
هوش مصنوعی: در دل من اثری از آرامش باقی نمانده است و تا زمانی که خود را نشناخته‌ام، این نام را بر خود نهاده‌ام.
از عشق روی او که همه رنگ سیم از اوست
گویی که رنگ روی ز زر وام کرده ام
هوش مصنوعی: عشق به چهره او باعث شده که همه زیبایی‌ها و چروک‌ها به نقره‌ای بودن او مرتبط باشد، به‌گونه‌ای که گویی رنگ چهره خود را از طلا قرض گرفته‌ام.
تا دل به زلف و عارض و رویش سپرده ام
دل را ز مشک و سیم و سمن دام کرده ام
هوش مصنوعی: من دل خود را به زیبایی‌های او سپرده‌ام و این دل را با عطر و زیبایی‌های دیگر آراسته کرده‌ام.
سالم برون شده است ز هنگام نام عشق
کاری که کرده ام نه به هنگام کرده ام
هوش مصنوعی: از زمانی که عشق نامش را برده‌ام، از وضعیت خوبی خارج شده‌ام، کاری که انجام داده‌ام نه به موقع بوده و نه مناسب.
مردان بسی کنند به ناکام کارها
من دل اسیر عشق به ناکام کرده ام
هوش مصنوعی: مردان زیادی تلاش می‌کنند تا به کارهای از پیش تعیین شده‌یشان برسند، اما من دل خود را به عشق سپرده‌ام و همین باعث ناکامی‌ام شده است.
از دام عاشقی به سلامت برون شوم
تا التجا به عمده اسلام کرده ام
هوش مصنوعی: می‌خواهم از چنگال عشق رها شوم؛ زیرا به خداوند بزرگ پناه آورده‌ام.
کردم دعا و خواستم از عشق عافیت
عاشق بدان شدم که دعا مستجاب نیست
هوش مصنوعی: دعایم را کردم و از عشق خواستم که در آرامش باشم، اما متوجه شدم که عاشق شدن، خودش باعث مشکلاتی است و دعاهایم به جایی نمی‌رسد.
در عاشقی هر آنکه ملامت کند مرا
بی موجبی غریم غرامت کند مرا
هوش مصنوعی: در عشق، هرکس به من بی‌دلیل عیب‌جویی کند، من به شدت ناراحت و دلخور می‌شوم.
در دام عاشقی نه من افتاده ام نخست
حاسد به عاشقی چه ملامت کند مرا
هوش مصنوعی: درگیر عشق هستم و هیچ کس نمی‌تواند مرا سرزنش کند، چون این حسادت دیگران باعث شده که به این حال بیفتم.
خرسند گشته ام به سلام از زبان دوست
تا آن سلام جفت سلامت کند مرا
هوش مصنوعی: خوشحال شدم که دوست به من سلام کرد، چرا که این سلام می‌تواند برای من خوشبختی و سلامتی به همراه داشته باشد.
سازم به عشق قامتش از سرو غمگسار
تا سرو از او حکایت قامت کند مرا
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق قامت او، مانند سرو دل‌شاد به آغوش غم می‌روم تا او نیز از قامت من بگوید.
با روی دوست روز قیامت خوش آیدم
اندی که وصل خویش کرامت کند مرا
هوش مصنوعی: با چهره‌ی دوست در روز قیامت خوشحال می‌شوم، به امید اینکه وصل او به من رحمت کند.
گر بخت را وصال لبش پادشا کند
از دولت قوام امامت کند مرا
هوش مصنوعی: اگر شانس و قسمت به من اجازه دهد که لبان او را به دست آورم، این پیروزی از قدرت و مقام رهبری مرا مستحکم می‌سازد.
سیری نمودن از غم دلبر شکایت است
در شرط عشق لفظ شکایت صواب نیست
هوش مصنوعی: شکایت کردن از غم دلبر در عشق درست نیست و شامل عشق واقعی نمی‌شود. اگر کسی در عشق چنین احساسی داشته باشد، نشان‌دهنده عدم درک عمیق از مفهوم عشق است.
گر دل زعشق معدن آفت همی شود
از غایت قبول لطافت همی شود
هوش مصنوعی: اگر دل از شدت عشق همچون معادن آفت می‌شود، به خاطر میزان بالای لطافت و پذیرا بودنش است.
گر عاشقی زعشق به آفت حذر مکن
هر عاشقی به عشق اضافت همی شود
هوش مصنوعی: اگر عاشق هستی، از مشکلات عشق فرار نکن که هر عاشق به عشق با همه سختی‌ها و چالش‌ها ادامه می‌دهد و در آن عمیق‌تر می‌شود.
نزد لبان دوست که غایب شود رقیب
هر شب روان من به ضیافت همی شود
هوش مصنوعی: هر شب وقتی که رقیب از کنار لبان دوست دور می‌شود، روح و دل من در میهمانی عشق او حاضر می‌شود.
دورم ز یار و از دل من یاد او نه دور
دوری میان ما نه مسافت همی شود
هوش مصنوعی: من از یارم دورم، اما یاد او از دل من دور نمی‌شود. فاصله‌ای که بین ما هست، هیچ تأثیری بر عشق و یاد او در قلب من ندارد.
هر دل که صید عشق نگردد ظرفیت نیست
دل صید عاشقی زظرافت همی شود
هوش مصنوعی: هر دلی که درگیر عشق نشود، ظرفیت واقعی ندارد. دل عاشق به واسطه ظرافت و لطافت خود، به حالت صید عشق درمی‌آید.
گر خون شود زانده دل اشک عاشقان
از بیم هجر و زحمت آفت همی شود
هوش مصنوعی: اگر دل عاشقان از ترس جدایی و سختی‌ها اشک بریزد، این اشک مانند خون خواهد شد.
ور در شود به وقت سخن لفظ مادحان
از مدحت نظام خلافت همی شود
هوش مصنوعی: اگر در زمانی که سخن از ستایش و مدح می‌آید، کلمات مداحان به ستایش نظام خلافت برسد، به طور طبیعی این کلمات متناسب با آن موقعیت خواهند بود.
طیره مشو که سخت خراب آمده است دوست
کردار او چو نرگس مستش خراب نیست
هوش مصنوعی: به خودت آسیب نزن، زیرا دوستت در وضعیتی دشوار قرار دارد. رفتار او مانند نرگسی است که در حال مستی به سر می‌برد و این وضعیت خراب نیست.
در دهانش طعنه همی بر صدف زند
خوبی همی به صورت خوبش صلف زند
هوش مصنوعی: در صحبت‌هایش به گونه‌ای کنایه‌آمیز اشاره می‌کند و زیبایی‌اش را با چهره‌اش به نمایش می‌گذارد.
تا کرده ام زدل صدف در عشق او
روزی هزار تیر بلا بر صدف زند
هوش مصنوعی: هر روز به خاطر عشق او در دل من درد و رنج فراوانی به وجود می‌آید، به گونه‌ای که مانند تیرهایی که به صدف می‌زنند، آزارم می‌دهند.
گشته است جان من هدف تیر غمزگانش
یک تیر نیست کان نه همی بر هدف زند
هوش مصنوعی: جان من هدف تیرهای پنهان فریبنده است. این تیر فقط یک تیر نیست، زیرا به هدف نمی‌خورد و در واقع آسیب نمی‌زند.
هر روز بامداد چو سر برکند زخواب
پیش جمال او سپه فتنه صف زند
هوش مصنوعی: هر روز صبح زود که از خواب بیدار می‌شوم، وقتی به زیبایی او نگاه می‌کنم، همه چیز به هم می‌ریزد و شگفتی‌ها آغاز می‌شود.
وز شادی نظاره رویش بر آسمان
خورشید پای کوبد و ناهید دف زند
هوش مصنوعی: از خوشحالی، وقتی به چهره او نگاه می‌کند، خورشید در آسمان می‌رقصد و سیاره ناهید به ضرب و زنگ می‌زند.
لافی زنم به هر نفسی به جهانیان
گر با من آن صنم نفسی از لطف زند
هوش مصنوعی: با هر نفس که می‌کشم، به جهانیان می‌گویم که اگر آن معشوق من نیز تنها یک نفس از لطفش به من بدهد، چه خوشبخت می‌شوم.
من لاف از آن نفس زنم و نفس ناطقه
لاف از جمال عترت و فخر شرف زند
هوش مصنوعی: من از آن نفس صحبت می‌کنم که به زیبایی خانواده پیامبر اشاره دارد و آن نفس ناطقه، به خاطر جمال و افتخار عترت درخشش می‌کند.
مخمور گردد آنکه به مستی خورد شراب
مخمور هست چشمش و مست شراب نیست
هوش مصنوعی: آنکه در حال مستی شراب می‌نوشد، تحت تأثیر آن شراب قرار می‌گیرد و مست می‌شود. اما آنکه فقط با چشم خود به شراب نگاه می‌کند، در واقع مست نخواهد بود.
گر عاشقی نه مایه آفات باشدی
عاشق شدن مرا زمهمات باشدی
هوش مصنوعی: اگر عشق باعث مشکلات و دردسرها نیست، پس عاشقی برای من پر از چالش‌ها و سختی‌هاست.
گر در میانه طعنه بدگوی نیستی
جان مرا به عشق مباهات باشدی
هوش مصنوعی: اگر در میان طعنه و کنایه‌های دیگران نباشی، عشق من به تو می‌تواند مایه‌ی افتخار و سربلندی من باشد.
معشوق من مخالف من نیستی به عشق
گر عشق را به عشق مکافات باشدی
هوش مصنوعی: عشق من به تو هیچ مخالفتی ندارد، چرا که اگر عشق واقعی باشد، در انتها پاداشی نیز خواهد داشت.
دل را سعادتی است مناجات دلبران
ای کاشکی که وجه مناجات باشدی
هوش مصنوعی: دل احساس خوشبختی و رضایت دارد وقتی که با محبوبانش راز و نیاز می‌کند. ای کاش که این گفتگوهای دلنشین و صمیمی همیشه وجود داشته باشد.
باشنده شد به کوی خرابات یار من
ای کاشکی به کوی مراعات باشدی
هوش مصنوعی: دوست من در محله‌ی خراباتی‌ها زندگی می‌کند، کاش او در محله‌ی مراعات و مراقبت هم بود.
گر جان من ز عشق بی آرام نیستی
آرام من به کوی خرابات باشدی
هوش مصنوعی: اگر جان من از شدت عشق آرام نیست، آرامش من در کوی خرابات خواهد بود.
گر دامن وصال به دست آیدی مرا
از جود و جاه سید سادات باشدی
هوش مصنوعی: اگر بتوانی دامن وصال را بدست آوری، من نیز از لطف و بزرگی سید سادات بهره‌مند می‌شوم.
دل ضد دلبر است که ایام وصل را
از دل شتاب هست و زدلبر شتاب نیست
هوش مصنوعی: دل نسبت به محبوب خود، احساس نگرانی و شتاب دارد چرا که به زودی زمان وصال به پایان می‌رسد، در حالی که محبوب هیچ عجله‌ای برای جدا شدن ندارد.
گرچه زبند بندگی آزاد بوده ام
در بند عشق ترک پری زاد بوده ام
هوش مصنوعی: هرچند که از بندگی آزاد بوده‌ام، اما در عشق به پری‌زاد، خود را در قید و بند می‌بینم.
امروز بنده کرد مرا زلف و بند او
از وی مرا چه فایده کآزاد بوده ام
هوش مصنوعی: امروز زلفش مرا به بند کشید، ولی از او چه فایده‌ای برای من دارد، چون من از پیش آزاد بوده‌ام.
از چشم خویش و صورت نقش خیال دوست
هر شب حریف دجله بغداد بوده ام
هوش مصنوعی: هر شب به یاد محبوبم و به خاطر تصوراتم از او، مانند رود دجله در بغداد غرق در احساسات و یادآوری‌ها بوده‌ام.
وز یاد چشم و زلف و خطش در سراب هجر
با نرگس و بنفشه و شمشاد بوده ام
هوش مصنوعی: در دوری از او، همیشه به یاد چشمان و موی او بوده‌ام و در این خیال، با نرگس، بنفشه و شمشاد گشت و گذار کرده‌ام.
بوده است یاد من دل او را که عمرها
از عشق او به ناله و فریاد بوده ام
هوش مصنوعی: دل او همیشه به یاد من بوده، در حالی که من سال‌ها به خاطر عشق او ناله و فریاد کرده‌ام.
قوت دلم که دم نزند جزد به یاد او
آن بس کند که بر دل او یاد بوده ام
هوش مصنوعی: قوت قلبم زمانی است که جز به یاد او چیزی به زبان نمی‌آورم. همین کافی است که در دل او یادم مانده است.
گر هیچ وقت شاد نبودم زوصل او
از جود صدر موسویان شاد بوده ام
هوش مصنوعی: هرگز در زندگی‌ام شاد نبوده‌ام، اما به خاطر سخاوت و بخشش کسانی از نسل موسی، همیشه در دل خوشحال بوده‌ام.
اندیشه از عذاب فراق است بر دلم
دل را بتر زفرقت دلبر عذاب نیست
هوش مصنوعی: من در فراق یار دچار اندیشه و درد هستم، اما این درد و عذابی که از دوری او می‌کشم، از خود جدایی و جدایی‌اش کمتر است.
خرم به روی عشق شود روزگار دل
سودای عشق یار همه روز کار دل
هوش مصنوعی: روزگار با عشق شاداب و خوشحال می‌شود، دل پر از آرزوی عشق کسی است که هر روز به فعالیت‌های دل می‌پردازد.
جز روی نیکوان نبود اختیار چشم
جز عشق دلبران نبود اختیار دل
هوش مصنوعی: تنها بر زیبایی‌ها نمی‌توان چشم دوخت و جز عشق محبوبان نمی‌توان دل را به دست آورد.
دل را به داغ عشق ملامت مکن که هست
حسن از شمار الله و عشق از شمار دل
هوش مصنوعی: دل را به خاطر عشق سرزنش نکن، زیرا زیبایی از شمار خداوند است و عشق از شمار دل.
از دوست با دو گونه بهارم که آمدست
رویش بهار دیده و عشقش بهار دل
هوش مصنوعی: دوست من با دو نوع بهار به سراغم آمده است؛ یکی بهار چهره‌اش که باعث شگفتی می‌شود و دیگری بهار عشقش که دل را شاد می‌کند.
او دوستدار دل شد و من دوستدار او
من دوستدار او به و او دوستدار دل
هوش مصنوعی: او به دل من عشق ورزید و من هم به او عشق می‌ورزیدم؛ من عاشق او بودم و او هم عاشق دل من بود.
دل عشق او نهاد مرا در میان جان
دلبر چرا نهاد مرا بر کنار دل
هوش مصنوعی: عشق او باعث شد تا من در وسط جان محبوبم قرار بگیرم، اما چرا مرا کنار دل او قرار داده است؟
گر خرم از دل است همه روزگار عشق
خرم زصدر شرق شود روزگار دل
هوش مصنوعی: اگر دل شاد و خوش باشد، همه زمان‌ها نیز خوشایند خواهند بود و عشق می‌تواند روزگار دل را همچون صبح روشن و دلپذیر سازد.
گر روشن آفتاب کند روی روز را
بی روی دوست روز مرا آفتاب نیست
هوش مصنوعی: اگر آفتاب روز را روشن کند، اما نور روی دوست در آن نباشد، برای من آن روز همانند آفتاب نیست.
ای من نهاده مهر تو را در میان جان
دارم هزار گونه زعشقت زیان جان
هوش مصنوعی: من عشق تو را در قلبم جا داده‌ام و به خاطر آن هزاران درد و رنج را متحمل می‌شوم.
ای تو نهاده مهر مرابر کران دل
جز من زیان جان که نهد در میان جان
هوش مصنوعی: ای کسی که محبت تو در دل من غیر از من کسی دیگر را نمی‌پذیرد، چه کسی جز تو می‌تواند روح مرا در میان جان من نگه دارد؟
تا بی توام زجان تن من بی خبر شده است
درجان تو بوده ای زکه پرسم نشان جان
هوش مصنوعی: تا زمانی که بدون تو هستم، تن من از زندگی بی‌خود شده است. در وجود تو بوده‌ای و حالا نمی‌دانم باید از کی نشانه جانم را بپرسم.
راز نهان جان مرا آشکاره کن
دانی زخلق جز تو نداند نهان جان
هوش مصنوعی: راز پنهان وجودم را برایم روشن کن، زیرا هیچ‌کس جز تو از آن آگاه نیست.
جانا ز جان به هجر تو محروم گشته ام
تاوان جان بده که تویی در ضمان جان
هوش مصنوعی: عزیزم، به خاطر دوری تو از جانم بی‌بهره شده‌ام. برای زندگی‌ام که به تو وابسته است، باید بهایی بپردازم.
در جان من به غمزه چشمت بلا میار
تا هم بیان چشم کنم هم بیان جان
هوش مصنوعی: در دل من با نگاه بازیگوش چشمانت درد و رنج نیاور، تا هم بتوانم از زیبایی چشمت بگویم و هم از احساسات درونم.
دیدار اختیار امام است چشم چشم
گفتار افتخار انام است جان جان
هوش مصنوعی: دیدن امام به انتخاب خود اوست، چشم‌ها و کلام‌ها سبب اعتبار انسانی و افتخار آن‌هاست. زندگی و وجود انسان به هم پیوسته است.
ای چشم و جان منور و خرم به روی تو
در جام عشق تا تو نباشی شراب نیست
هوش مصنوعی: ای جان و چشم من که درخشان و شاداب هستی، وقتی تو در این جام عشق نیستی، دیگر شرابی وجود ندارد.
جان و دلی و نام تو جانان نهاده ام
این داغ بین که بر دل و بر جان نهاده ام
هوش مصنوعی: من جان و دلم را به خاطر تو، ای محبوب، فدای نام تو کرده‌ام. ببین چه داغی بر دل و جانم نشسته است.
جانا به جان تو که طمع برگرفته ام
از جان و دل که نام تو جانان نهاده ام
هوش مصنوعی: عزیزم، به خاطر تو زندگی‌ام را وقف کرده‌ام و از همه وجودم در آرزوی تو هستم، چون نام تو را جان و دلیل زندگی‌ام قرار داده‌ام.
از بهر قاصدت که به جانم طمع کنی
دیده به راه و گوش به فرمان نهاده ام
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن محبت تو، آماده‌ام و هر لحظه منتظر حضور تو هستم؛ چون برای جلب توجه تو، چشمانم به دنبالت و گوش‌هایم به صدای تو توجه دارند.
مهر تو را که خازن خوبی جمال توست
در سینه چون خزینه آسان نهاده ام
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو را در قلبم مانند گنجی گرانبها نگهداری کرده‌ام، زیرا زیبایی تو برایم بسیار ارزشمند است.
مهمان من بیا که من از حکم عاشقی
بر شرط تحفه هدیه مهمان نهاده ام
هوش مصنوعی: میهمان من، به خانه من بیا؛ چون به خاطر عشق و محبت، من برای تو هدیه‌ای آماده کرده‌ام.
از کان و بحر دیده و دل، هدیه تو را
یاقوت و لعل و لولو و مرجان نهاده ام
هوش مصنوعی: من از عمق چشمان و دل خود، جواهراتی مانند یاقوت، لعل، مروارید و مرجان به عنوان هدیه برای تو گردآوری کرده‌ام.
صد گنج در زبحر سخن در ضمیر خویش
از مدحت رئیس خراسان نهاده ام
هوش مصنوعی: در دل خود به کمک سخنانم، صد گنج ارزشمند را جای داده‌ام که همگی به ستایش رئیس خراسان مربوط می‌شوند.
عشق تو گر ولایت صبرم خراب کرد
در دل مرا ولایت عشقت خراب نیست
هوش مصنوعی: عشق تو اگرچه صبر و تحمل مرا آشفته کرد، اما در دل من عشق تو هیچگاه ویران نمی‌شود.
از صورت تو مسند خوبی جمال یافت
وز قامت توباغ ملاحت نهال یافت
هوش مصنوعی: چهره‌ی تو باعث شده که زیبایی جلوه‌گر شود و قامت تو به مانند درختی، خوش‌فرم و جذاب است.
هرک او مرا زحور بهشتی سوال کرد
چون صورت تو دید جواب سوال یافت
هوش مصنوعی: هرکس که درباره پاداش بهشتی از من سوال کرد، به محض اینکه زیبایی چهره تو را دید، به پاسخ آن سوال رسید.
خورشید را نبود به تابندگی همال
درکوی تو ز تابش رویت همال یافت
هوش مصنوعی: خورشید درخشش خود را در کوی تو نمی‌تواند به نمایش بگذارد، زیرا نور چهره‌ات چنین درخشندگی‌ای دارد که آن را eclips می‌کند.
جانم که از حرارت عشق تو تشنه بود
از خدمت خیال تو آب زلال یافت
هوش مصنوعی: دل و جانم که به خاطر عشق تو در تشنگی به سر می‌برد، از خیال و یاد تو، آب زلال و شورانگیزی پیدا کرد.
اندر خیال تو که زیارت کند مرا
اندر لباس دل بدل تن خیال یافت
هوش مصنوعی: در خیال تو، من را در قالب احساسی و دل‌انگیز می‌بینی، گویی که با وجود جسم و ظاهر، روح و احساسات ما را ملاقات می‌کنی.
جانا تویی که یافته باشد بقای جان
آن کس که با جمال تو روزی وصال یافت
هوش مصنوعی: عزیز من، تو همانی هستی که باعث می‌شوی کسی که یک روز به زیبایی تو دست یافته، زندگی‌اش همیشگی و پایدار بماند.
سقف فلک زنور جمال تو نور یافت
فرق شرف زتاج معالی جمال یافت
هوش مصنوعی: در آسمان، نور چهره تو درخشیده و باعث شده است که جایگاه شرف و مقام تو به زینت زیبایی آراسته شود.
گر دل همی ز آتش عشقت شود کباب
زلفت چرا بر آتش رویت کباب نیست
هوش مصنوعی: اگر دل به خاطر عشق تو بسوزد و مانند کباب شود، چرا موهایت بر آتش زیبایی‌ات نمی‌سوزد؟
گر روی تو به رنگ می صاف نیستی
وصفش عیار خاطر وصاف نیستی
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ات به رنگ شراب صاف و زیبا نیست، پس تو هم در توصیف خود نتوانسته‌ای به خوبی خود را معرفی کنی.
زلفت زبوسه دادن لب مست کی شدی
گر در لب تو بوی می صاف نیستی
هوش مصنوعی: زلفت را با بوسه زدن مست می‌کنی، اما آیا اگر در لب‌های تو بوی می‌نباشد، چه معنا دارد؟
در وصف با پریت برابر نهادمی
گر در میان تفاوت اوصاف نیستی
هوش مصنوعی: در توصیف زیبایی‌های تو، خود را به چالش می‌کشم و حتی اگر در وصف‌ها با هم متفاوت باشیم، همچنان می‌کوشم تا زیبایی‌ات را به تصویر کشم.
صرف جمال تو زپری دل نداندی
گر دیده با جمال تو صراف نیستی
هوش مصنوعی: اگر دل مملو از عشق تو باشد، دیگر نیازی به زیبایی‌های دیگر نیست. حتی اگر کسی چهره‌ای زیبا داشته باشد، قدرت درک زیبایی‌های واقعی را ندارد.
چون حلقه زره نشدی بر دلم جهان
گر عشق آن دو زلف زره باف نیستی
هوش مصنوعی: وقتی که عشق تو مثل زره بر دلم نفوذ نکرده، دیگر برای من دنیا معنایی ندارد، چون آن دو زلف تو که مثل زره بافته شده‌اند، مرا جذب نمی‌کند.
خورشید اگر نظیر تو بودی به نیکویی
از نیکویی زبان تو بر لاف نیستی
هوش مصنوعی: اگر خورشید هم مثل تو خوب و نیکو بود، به گرد زبان تو حتی نمی‌توانست ادعا کند که خوب است.
مه را به ظلم جنس تو خواندی سپهر اگر
عدل جلال جمله اشراف نیستی
هوش مصنوعی: اگر سپهر به خاطر زیبایی و بزرگی تو، مه را به ظلمت تو تشبیه کرده باشد، این نشان می‌دهد که حتی اگر جلال و عظمت تو بیشتر باشد، باز هم نباید فراموش کنیم که هیچ‌کسی در مقام برتر، به تنهایی برجسته نیست.
جام شراب وصل تو حاصل کجا شود
کاندر طریق صحبت تو جز سراب نیست
هوش مصنوعی: مُشک‌اتی که از وصال تو به دست می‌آید کجا پیدا خواهد شد، در حالی که در مسیر هم‌صحبتی با تو چیزی جز خیال و سراب وجود ندارد.
جانا لب تو باز گرفته است راتبم
از دو لبت به راتب یک بوسه راغبم
هوش مصنوعی: عزیزم، لب‌هایت سکوت کرده‌اند و من از لب‌هایت انتظار یک بوسه را دارم.
در فتنه تو بسته بند حوادثم
وز غمزه تو خسته تیر نوایبم
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و بحرانی که برای من پیش آمده، تو باعث شده‌ای که همواره درگیر رویدادهای ناگوار شوم و از طرفی، نگاه تو برایم مثل تیر غم است که مرا خسته و آزرده کرده است.
زلف تو پیش روی سیه پوش حاجب است
آزرده ام که بار ندادست حاجبم
هوش مصنوعی: زلف‌های تو به‌گونه‌ای در برابر چشمان نگهبان سیاه‌پوش است که من را آزار داده، زیرا نگهبان اجازه نمی‌دهد به تو نزدیک شوم.
از لاغری که هستم اگر چند حاضرم
ایدون گمان بری که زپیش تو غایبم
هوش مصنوعی: اگرچه لاغر و نحیف هستم، اما اگر از من غایب به نظر می‌رسم، این را به خود نگیری.
چون غایب است روی چو خورشید تو زمن
از آب دیدگان فلک پر کواکبم
هوش مصنوعی: وقتی که تو در دسترس نیستی و چهره‌ات مانند خورشید از من دور است، اشک‌هایم به شدت ریزش می‌کنند و آسمان پر از ستاره‌های غمگینم.
گنجی عجایب است تو را در جمال روی
تا من به دیده فتنه گنج عجایبم
هوش مصنوعی: تو زیبایی فوق‌العاده‌ای داری که مانند یک گنج پر از شگفتی است و من به خاطر زیبایی‌ات، دچار حیرت و شگفتی شده‌ام.
نشر مناقب است مرا بر زبان خلق
تا مدح گوی صدر جهان ذوالمناقبم
هوش مصنوعی: من در میان مردم به بیان فضائل و خوبی‌هایم پرداخته‌ام، زیرا خود را در مقام ستایشگر بهترین انسان‌ها می‌دانم.
گر زلف تو نه خلق خداوند شد چرا
در هیچ نافه خوشتر از آن مشک ناب نیست
هوش مصنوعی: اگر تار موی تو خود آفریده خالق نیست، پس چرا هیچ ماده‌ای در دنیا به زیبایی آن موها نیست؟
خواندم زروی حرمت و تمکین بیشمار
او را رضی ملوک و سلاطین روزگار
هوش مصنوعی: خواندم درباره‌ی شخصیت بزرگ و بااحترام او که مورد توجه فراوان پادشاهان و فرمانروایان زمان خود قرار گرفته است.
آن رکن و قطب دولت و ملت که مقتداست
در ملت پیمبر و در دین کردگار
هوش مصنوعی: محور و اساس قدرت و ملت، کسی است که در میان مردم راهنما و رهبر است، مانند پیامبر در دین الهی.
عالم علی که همچو علی خصم شرع را
کلکش نمود سیرت و آیین ذوالفقار
هوش مصنوعی: علی بن ابی‌طالب، که مانند خودش کسی نبود، با کردار و روش خود، دشمنان دین را متحیر و شکست داد.
آن افتخار جمله عالم که مدح او
در لفظ عالم است به تلقین افتخار
هوش مصنوعی: افتخار تمامی موجودات عالم به این است که نام آن موجود بزرگ، در بین زبان‌ها و فرهنگ‌ها به عنوان ستایش و مدح مطرح است.
بر مشتری رسیده به تایید ایزدی
از آسمان گذشته به تمکین شهریار
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که ستاره مشتری به تأسیس و تائید الهی دست یافته و به نشانی از قدرت و تسلط شهریار از آسمان عبور کرده است.
زیر سر مراد دل او نهاده اند
این اختران برشده بالین اختیار
هوش مصنوعی: این مصرع اشاره دارد به اینکه خواسته‌ها و آرزوهای دل او به گونه‌ای در سرنوشتش گنجانده شده‌اند که به روشنی به او می‌رسند، گویی ستاره‌ها و قدرها بر او سایه افکنده و بر بالین او نشسته‌اند. به نوعی، او در موقعیتی است که تمام خوشبختی‌ها و گزینه‌ها در دسترسش قرار گرفته است.
از چرخ برگذشت به وقت دعای او
زآوازهای برشده آمین صد هزار
هوش مصنوعی: در زمان دعاهای او، چرخ فلک از حرکت ایستاد و به عددی بسیار زیاد، صدای آمین بلند شد.
صدری که مجتبای خلیفه است خلق را
با امنش از خلاف جهان اضطراب نیست
هوش مصنوعی: خانواده مجتبی (ع) با وجود خود و وجودشان، باعث آرامش و امنیت مردم شده‌اند و باعث می‌شوند که نگرانی‌ها و تضادهای دنیا برطرف شود.
رونق به فر دولت او یافت حال‌ها
ورنی نبود حال جهان بی‌محال‌ها
هوش مصنوعی: با شکوه و عظمت حکومت او، زندگی رونق گرفت و حال و روزها بهبود یافت؛ اما اگر او نبود، جهان بدون این حال و روزها بی‌معنا می‌نمود.
خوبی نداشت حال جهان بی‌وجود او
بی‌روی خوب، خوب نباشند حال‌ها
هوش مصنوعی: جهان بدون وجود او زیبایی ندارد و حال و روزها خوب نخواهد بود.
سودای مهتران همه در حفظ مال‌هاست
سودای طبع او همه در بذل مال‌ها
هوش مصنوعی: نخستین گروه‌ها به فکر نگهداری و جمع‌آوری ثروت‌های خود هستند، اما فردی که در این بیت به او اشاره شده، همه‌ی توجه‌اش به بخشش و کمک به دیگران معطوف است.
آنک نشاند دست کریمی و جود او
زان مال‌ها به باغ بزرگی نهال‌ها
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که شخصی با دست عطا و بخشش خود، از ثروت‌هایش نهال‌های جدیدی در باغی بزرگ کاشته است. به عبارت دیگر، بخشش و generosity او باعث رشد و شکوفایی در محیط پیرامونش شده است.
از بس که بی‌سوال کفش مال‌ها دهد
آسوده اند اهل امید از سوال‌ها
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه افراد امیدوار از عدم پرسش و سوال‌های دیگران راحت هستند و از این وضعیت لذت می‌برند، به راحتی به زندگی خود ادامه می‌دهند.
یک تن زجان طبع نخیزد چنو مگر
بعد از مقدمات قران‌ها و حال‌ها
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند از جان و دل خود چیزی به وجود آورد مگر اینکه ابتدا مقدمات و شرایط لازم را فراهم کرده باشد.
از خاک و سنگ تابش و تاثیر آفتاب
زر و گهر کنند ولیکن به سال‌ها
هوش مصنوعی: تابش و تأثیر آفتاب می‌تواند از خاک و سنگ، طلا و جواهر بسازد، اما این فرایند نیاز به سال‌ها زمان دارد.
خوشتر زعهد او که فلک زیر عهد او
ایام وصل دلبر و عهد شباب نیست
هوش مصنوعی: عهد او خوش‌تر است زیرا زمان‌هایی که در کنار معشوق و در جوانی به سر می‌بردم، از زیر تاثیر اوست.
اوقات زایران همه میمون شد از لقاش
الفاظ شاعران همه موزون شد از ثناش
هوش مصنوعی: زمان زائران خوش و خوشایند شد به خاطر لقای او، و کلام شاعران نیز به خاطر ستایش او زیبا و موزون گشت.
معلوم شد که نیک عزیزست جرم زر
زیرا به زر بود همه آفاق را عطاش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مشخص شد که ارزش و اهمیت واقعی طلا به خاطر بخشندگی و نعمت‌هایی است که به همه جهان می‌دهد. طلا تنها به خودی خود مهم نیست، بلکه قابلیت‌هایش در بهبود شرایط زندگی و پخش نعمت‌ها در میان مردم است که آن را عزیز و ارزشمند می‌کند.
گربه ز زر به نزد کفش جوهریستی
آن بخشدی به شاعر و زایر کف سخاش
هوش مصنوعی: گربه به خاطر طلا به کفش زیبا نگاهی انداخت و آن را به شاعر و زائر دست در دست داد.
نزدیک او عزیزتر از مدح، چیز نیست
زان می دهد عزیزترین چیز در بهاش
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در نزد او ارزشمندتر از ستایش و تعریف نیست، زیرا او از آن می‌نوشد و بهترین و گرانبهاترین چیز را به بهای آن می‌دهد.
اقبال جمله اهل زمین است عمر او
یارب زآسمان همه اقبال کن قضاش
هوش مصنوعی: ای خدا، تمام مردم زمین تحت تاثیر عمر او هستند، پس ای خدای آسمان، سرنوشت او را به بهترین شکل مقرّر فرما.
در آل مصطفاش به حرمت نظیر نیست
یارب بزرگ هر دو جهان کن چو مصطفاش
هوش مصنوعی: ای خدا، در خانواده پر برکت محمد (ص)، هیچ‌کس به او نمی‌رسد و شایسته‌ی حرمت نیست. پس ای بزرگ‌مرد، هر دو جهان را به مانند او بگردان.
از عرق مرتضا به سخاوت چنو نخاست
یارب بده سیاست شمشیر مرتضاش
هوش مصنوعی: از عرق و تلاش مرتضی، سخاوت و generosity او کم نشده است. ای خدا، عطا کن به من سیاست و تدبیر شمشیر مرتضا را.
جان جلالت است و چو جان پایدار باد
به زین مرا دعا و مر او را خطاب نیست
هوش مصنوعی: وجود نازنینت جان و روح من است و امیدوارم همیشه در پایداری‌ات بر من دعا کنی، اما او را نمی‌توان خطاب قرار داد.