گنجور

شمارهٔ ۸

اگر چه داد سخن در زمانه من دادم
ستاره وار زمانه نمی دهد دادم
زمانه گرچه زمن یافته است روزی داد
چرا به من ندهد آنچه من بدو دادم
رهی نماند زنظم سخن که نسپردم
دری نماند زلفظ دری که نگشادم
به شعر من همه اهل زمانه دل شادند
چه اوفتاد مرا کز زمانه ناشادم
مرا زطالع من دولتی نمی زاید
چه وقت بود زطالع که من در او زادم
در این زمانه عزیزم به فضل و عز از من
غریب گشت چو در ذل غریب افتادم
به نظم و نثر نکو در زمانه یاد من است
چه کرده ام که سعادت نمی کند یادم
ستارگان که به فریادم از نحوستشان
چرا به گوش رضا نشنوند فریادم
چو آب دیده و خاک ره ار چه خوار شدم
ببین ز روی لطافت چو آتش و بادم
اگر ز روی لباسم خراب می بینی
خراب نیستم از روی فضل آبادم
از آن گهی که قدم در جهان نهادستم
دراین جهان قدمی شادمانه ننهادم
اگر چه پیش تو استاده ام چو شاگردان
ز راه علم و هنر در زمانه استادم
ندیده هیچ مرادی ز یار شیرین لب
به بیستون جفا مانده همچو فرهادم
چو در جهانم بی بهره از نعیم جهان
چو روزگار جهان از جهان برون بادم
چو حال من ز صروف جهان خلل پذرفت
ز حال خویش خبر در جهان فرستادم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر چه داد سخن در زمانه من دادم
ستاره وار زمانه نمی دهد دادم
هوش مصنوعی: اگرچه من در این زمان سخن حق را بیان کردم، اما زمانه اجازه نمی‌دهد که صحبت‌هایم به درستی شنیده شود.
زمانه گرچه زمن یافته است روزی داد
چرا به من ندهد آنچه من بدو دادم
هوش مصنوعی: اگرچه زمان در حال گذر است و هر روز جدیدی را به وجود می‌آورد، اما چرا روزی به من چیزی ندهد که من به آن پیشکش کرده‌ام؟
رهی نماند زنظم سخن که نسپردم
دری نماند زلفظ دری که نگشادم
هوش مصنوعی: دیگر راهی برای گفتن باقی نمانده، چون درب کلامم را باز نکردم و دری برای بیان واژه‌هایم نداشتم که آن را بگشایم.
به شعر من همه اهل زمانه دل شادند
چه اوفتاد مرا کز زمانه ناشادم
هوش مصنوعی: در شعر من، همه مردم زمانه خوشحال هستند، اما برای من چه پیش آمده که از دنیا ناراضی‌ام.
مرا زطالع من دولتی نمی زاید
چه وقت بود زطالع که من در او زادم
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خود امیدی به خوشبختی ندارم، زیرا زمانی که به دنیا آمدم، نشانه‌های نیکویی وجود نداشت.
در این زمانه عزیزم به فضل و عز از من
غریب گشت چو در ذل غریب افتادم
هوش مصنوعی: در این زمانه عزیزم، به لطف و بزرگی خدا، از من غریب شده و وقتی در دلتنگی و غربت قرار گرفتم، احساس خوار و ذلیل بودن پیدا کردم.
به نظم و نثر نکو در زمانه یاد من است
چه کرده ام که سعادت نمی کند یادم
هوش مصنوعی: من در این زمان با شعر و نثر خوب، به یاد خودم هستم؛ اما نمی‌دانم چه کرده‌ام که خوشبختی به سراغم نمی‌آید.
ستارگان که به فریادم از نحوستشان
چرا به گوش رضا نشنوند فریادم
هوش مصنوعی: چرا ستاره‌ها که به وضعیت بد من آگاه‌اند، صدای ناله‌ام را به گوش کسی که می‌تواند به من کمک کند نمی‌رسانند؟
چو آب دیده و خاک ره ار چه خوار شدم
ببین ز روی لطافت چو آتش و بادم
هوش مصنوعی: اگرچه در زندگی به خاطر مشکلات و سختی‌ها پایین آمده‌ام و به چشم دیگران ناچیز به نظر می‌آیم، اما آنچه مرا خاص می‌کند، لطافت و زیبایی درونم است که همچون آتش و باد جلوه‌گر است.
اگر ز روی لباسم خراب می بینی
خراب نیستم از روی فضل آبادم
هوش مصنوعی: اگر به ظاهر لباس من نگاهی کنی و آن را خراب ببینی، پس باید بدانید که من از درون خراب نیستم و به لطف و بخشش خداوند سرزنده و آباد هستم.
از آن گهی که قدم در جهان نهادستم
دراین جهان قدمی شادمانه ننهادم
هوش مصنوعی: از زمانی که به این دنیا پا گذاشتم، هیچ گاه نتوانستم قدمی با شادی و رضایت بردارم.
اگر چه پیش تو استاده ام چو شاگردان
ز راه علم و هنر در زمانه استادم
هوش مصنوعی: هرچند در جلو تو ایستاده‌ام و به مانند شاگردان به یادگیری علم و هنر مشغولم، اما در حقیقت من در برابر استادم به یادگیری و جستجوی دانش پرداخته‌ام.
ندیده هیچ مرادی ز یار شیرین لب
به بیستون جفا مانده همچو فرهادم
هوش مصنوعی: هرگز آرزوی کسی را از دوستان شیرین‌زبان نیافتم، به‌گونه‌ای که همچون فرهاد در بیستون به سختی و بی‌مهری مانده‌ام.
چو در جهانم بی بهره از نعیم جهان
چو روزگار جهان از جهان برون بادم
هوش مصنوعی: زمانی که در این دنیا از نعمت‌های آن بی‌بهره هستم، مانند این است که در روزگار زندگی‌ام از همه چیز و از این جهان جدا شده‌ام.
چو حال من ز صروف جهان خلل پذرفت
ز حال خویش خبر در جهان فرستادم
هوش مصنوعی: وقتی حال من از تغییرات دنیا مختل شد، خبر از وضعیت خود را به جهان ارسال کردم.