شمارهٔ ۴۰
 ای دریغا که عهد برنایی 
 عهد بشکست و جاودانه نماند 
 از زمانه غرض جوانی بود 
 لیکن از گردش زمانه نماند 
 آب معشوق را زمانه بریخت 
 کاتش عشق را زبانه نماند 
 زان همه عیش ها که ما کردیم 
 بهره ما به جز فسانه نماند 
 زان همه کامها که ما راندیم 
 جز وبال اندر آن میانه نماند 
 تا کمانی گرفت قامت ما 
 تیر امید را نشانه نماند 
 بر دل از بیم تازیانه مرگ 
 طمع اسب و تازیانه نماند 
 در سر از سهم گور خانه تنگ 
 هوس بوستان و خانه نماند 
 چون به پیری رسید نوبت عمر 
 نوبت توبه را بهانه نماند 
 چند خواهی شنید از این و از آن 
 که فلان رفت و آن فلانه نماند 
 هم یکی روز آن تو شنوند 
 که فلان خواجه یگانه نماند 
 ای بسا سرکشان که در سرشان 
 نعمت و ناز خسروانه نماند 
 خانه پر دانه های در کردند 
 زان همه دانه نیم دانه نماند 
 قصر شاهان خراب گشت همه 
 در و درگاه و آستانه نماند 
 آسمانه بر آسمان بردند 
 آسمان ماند و آسمانه نماند 
 در جهان هیچ دل مبندکه آنک 
 دل در او بست شادمانه نماند 
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
 ای دریغا که عهد برنایی 
 عهد بشکست و جاودانه نماند 
هوش مصنوعی: ای کاش که زمانهای که در آن قرار داشتیم، به پایان نرسیده بود و همیشه باقی میماند.
 از زمانه غرض جوانی بود 
 لیکن از گردش زمانه نماند 
هوش مصنوعی: مقصود از جوانی تنها زمانه بود، اما با گذشت زمان و تغییرات آن، چیزی از آن باقی نماند.
 آب معشوق را زمانه بریخت 
 کاتش عشق را زبانه نماند 
هوش مصنوعی: زمانه به مانند آبی است که عشق معشوق را از بین برده و بلاخره شعلههای عشق دیگر وجود ندارند.
 زان همه عیش ها که ما کردیم 
 بهره ما به جز فسانه نماند 
هوش مصنوعی: از تمام لذتهایی که ما تجربه کردیم، چیزی جز داستانی از آنها برای ما باقی نمانده است.
 زان همه کامها که ما راندیم 
 جز وبال اندر آن میانه نماند 
هوش مصنوعی: از تمام لذتی که به دست آوردهایم، جز عواقب بد و مشکلات، چیزی باقی نمانده است.
 تا کمانی گرفت قامت ما 
 تیر امید را نشانه نماند 
هوش مصنوعی: وقتی که قامت ما به کمان شباهت پیدا کرد، دیگر نشانهای از تیر امید باقی نماند.
 بر دل از بیم تازیانه مرگ 
 طمع اسب و تازیانه نماند 
هوش مصنوعی: ترس از مرگ و عذاب آن، دیگر برای دل جایی برای امید به خوشی و لذت باقی نمیگذارد.
 در سر از سهم گور خانه تنگ 
 هوس بوستان و خانه نماند 
هوش مصنوعی: در ذهن و دل انسان، خواستهها و آرزوهای زیادی وجود دارد، اما در نهایت، وقتی به پایان زندگی نزدیک میشود، هیچ اثری از آن آرزوها و لذتها باقی نمیماند.
 چون به پیری رسید نوبت عمر 
 نوبت توبه را بهانه نماند 
هوش مصنوعی: زمانی که به سن پیری میرسد، فرصتی برای زندگی و گناه به پایان میرسد و دیگر بهانهای برای توبه وجود ندارد.
 چند خواهی شنید از این و از آن 
 که فلان رفت و آن فلانه نماند 
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی از اتفاقات و داستانهای دیگران بشنوی که فلانی رفت و دیگری ماند؟
 هم یکی روز آن تو شنوند 
 که فلان خواجه یگانه نماند 
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که همه خواهند شنید که فلان شخص خاص و منحصربهفرد دیگر در بین ما نیست.
 ای بسا سرکشان که در سرشان 
 نعمت و ناز خسروانه نماند 
هوش مصنوعی: بسیاری از سرکشان هستند که زندگی پر از نعمت و لذت سلطنتی را تجربه نمیکنند و در نهایت از آن بهرهمند نمیشوند.
 خانه پر دانه های در کردند 
 زان همه دانه نیم دانه نماند 
هوش مصنوعی: خانه از آن پر شده که دیگر هیچ دانهای باقی نمانده است.
 قصر شاهان خراب گشت همه 
 در و درگاه و آستانه نماند 
هوش مصنوعی: کاخهای پادشاهان ویران شده و هیچیک از درها و ورودیها باقی نماندهاند.
 آسمانه بر آسمان بردند 
 آسمان ماند و آسمانه نماند 
هوش مصنوعی: آنچه را که به آسمان منتقل کردند، آسمان باقی ماند، اما آن چیز که به آسمان رفت، دیگر برنگشت.
 در جهان هیچ دل مبندکه آنک 
 دل در او بست شادمانه نماند 
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچگاه دل خود را به چیزی وابسته نکن، چرا که چیزی که به آن دل ببندی، بهراحتی باعث شادی تو نخواهد شد.

ادیب صابر