شمارهٔ ۴۴
خمار داد سرم را به چشم نیم خمار
ز من ببرد به زلفین بی قرار قرار
اگر به می لب و رخسار او نسب دارد
چرا که در دل من جای ساخته است خمار
وگر قرار دل من دو زلف او بردند
چرا شدند زمن بی قرارتر صد بار
وگر به تیر همی قد او نکو ماند
چرا شده ست دل من دو نیمه چون سوفار
کمان نکرد کس از تیر و کرد دلبر من
به تیر هجران قد مرا کمان کردار
مرا به ناله کشد خویشتن کشیدن او
بلی به قوت کشیدن کمان بنالد زار
ز نور عارض او گرچه نار دارم بهر
مرا خوش است که باری به نور ماند نار
به نار اگر دو رخ آبدار او ماند
چرا سرشک من آمد به رنگ دانه نار
ز سیم زر نتوان کرد و این بدیع تر است
که کرد سیم عذارش چو زر مرا رخسار
به نزد خلق گرامی تر است زر از سیم
چراکه زر مرا رد کند به سیم عذار
زکار او به تحیر درند جان و خرد
چو از عطای اجل مجددین سحاب و بحار
شب است زلفش و روزم به زلف او ماند
شبم ز حسرت آن شب شریک روز شمار
اگر ندید کسی آفتاب را درشب
شبش چگونه گرفت آفتاب را به کنار
چو شب بود سبب خواب و راحت همه خلق
چرایم از شب زلفینش رنجه و بیدار
وگر ستاره گردون به شب نماید رخ
شب است زلفش و اشکم ستاره سیار
قرار و صبر دلم زلف او شکار گرفت
کدام شب کند از دل قرار و صبر شکار
که دید شب که بدو پست گشت قیمت عطر
که دید شب که از او رنجه شد دل عطار
به شب کنند همه جادویی و طرفه تر آنک
شب است زلفش و خود جادویی کند هموار
گهی ز غالیه بر ارغوان زند نقطه
گهی ز عنبر بر یاسمین کشد پرگار
به زلف رونق حسنش همی بیفزاید
چو مدح عمده اسلام رونق اشعار
چو نیست بهره مرا از بهار چهره او
به چهره برگ خزانم به دیده ابر بهار
اگر نزاری و زردی مرا ز عشق رسید
نه عاشق است درخت از چه گشت زرد و نزار
زمانه گویی مهمان مهرگان ماند
که شاخه ها همه زرش همی کنند نثار
مگر رسید عروسان باغ را ماتم
که زاغ جامه سیاه است و زرد رو اشجار
اگر چنار نبوده است باغ را دشمن
چرا به ماتم او دست خویش کرد نگار
مگر ز کرده پشیمان شدش که لرزانند
چو دشمن شرف ساده پنجه های چنار
میان باغ و خزان گر نرفت پیکاری
چرا که نار چنان خسته گشت بی پیکار
چو قطره قطره خون فسرده دانه او
همی درفشد و برجسته خون بود ناچار
اگر درخت بهی جز بهی ندید از باغ
چراست تنش به تیمار و چهره چون بیمار
ز روی آب هزاران زره پدید آرد
خلنده باد چو بر وی گذشت پیکان وار
زره به پیکان درند و باد چون پیکان
همی ز آب سپر سازد اینت نادره کار
کنون که آب زره گشت و باد پیکان شد
سزد کز آتش باده همی کنیم حصار
بیار آنکه خبر گوید از دل عاشق
ز رنگ عارض معشوق اندر او آثار
عدوی عنبر و صراف مشک و ناقد عود
وعید ظالم و زندان ایزد دادار
کجاست آنکه حاکیت کند به گونه و طبع
از این گران سبک وزن و زان گرامی خوار
نشاط پیشه یکی گوهری که گوهر مرد
عیار گیرد و حاجت نباشدش به عیار
چو جان صافی و جام زدوده او را تن
همیشه جان و تن او را به طبع خدمتکار
به تن چو خدمت فخر الشرف دهد قوت
ز جان چو مدحت فخر الشرف برد زنهار
چو عارض و رخ معشوقه از نقاب تنک
زآبگینه به بینندگان دهد دیدار
یکی حریف نوآیین خوش نوا دارد
نشاط پرور و انده زدا و معنی دار
ز عشق بی خبر و گوژ پشت چون عاشق
ز حال عشق روایت همی کند اخبار
فزون ز بیست زبان پیش تو سخن گوید
چنانکه عشق کهن بر تو نو کند بازار
به یک زبان ز تو معشوق دل همی ببرد
گراو به بیست زبان دل برد عجب مشمار
به بزمگاه خداوند چون فراز رسید
بر اهل عشق بدرید پرده اسرار
امیر سید عالم علی که حضرت او
بلند کرد معالی و علم را مقدار
سپهر همت خورشید رای کیوان قدر
زمانه بسطت دریا نوال کوه وقار
بر درخت نبوت نهال باغ شرف
جمال عترت جد آفتاب هفت و چهار
عنایتش همه قادر کننده عاجز
کفایتش همه آسان کننده دشوار
سخا چو بحر و در او سیرتش بجای گهر
سخن چو زر و در او مدحتش به جای عیار
زمین به جای سپهرست و طلعتش خورشید
زمان به جای زبان است و مدحتش گفتار
زمین حضرت او عز و نعمت آرد بر
درخت خدمت او جاه و دولت آرد بار
جهانیان را گفتار نیست صد یک از آن
کز او به شاعر و زایر همی رسد کردار
اگر بزرگی جویی بدو ستایش بر
وگر سعادت خواهی بدو نگر گه بار
ایا بزرگی کز غایت بزرگی هست
زمانه را به تو فخر و تو را ز گردون عار
در آن مکان که بزرگی و جود و جاه برند
پیاده اند بزرگان و همت تو سوار
دو چیز را به بزرگی دوم نداند کس
یکی تو را و دوم هم به نزد تو زوار
یکی تویی که به فضل از هزار بگذشتی
یکی بود که رساند حساب را به هزار
اگر نه زر و درم در کف تو اضدادند
چرا ز صحبت او نیستند برخوردار
اگر ز سیرت خوب تو نیست آزردن
چرا رسید ز جودت به زر و سیم آزار
زمانه ای که در او چون تو مکرمی باشد
چگونه یارم گفت آن زمانه را غدار
زبان اهل شکایت طریق شکر گرفت
به روزگار تو از روزگار ناهموار
سخاوت تو عداوت ببرد و کین بسترد
ز روزگار حرون و سپهر کینه گزار
همیشه تا رخ خوبان ز باده باشد لعل
به روی لاله رخان باده های لعل گسار
چنانکه وارث جد و پدر به علم تویی
همیشه بادی در عمر وارث الاعمار
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خمار داد سرم را به چشم نیم خمار
ز من ببرد به زلفین بی قرار قرار
هوش مصنوعی: نیمی از خواب و هشیاریام به چشمان کسی وابسته است که خودش نیز در حال خماری است. او با زلفهای پریشانش آرامش را از من میگیرد و سرم را به درد میآورد.
اگر به می لب و رخسار او نسب دارد
چرا که در دل من جای ساخته است خمار
هوش مصنوعی: اگر لب و چهرهاش با می و شراب نسبت دارد، به خاطر اینکه در دل من حال و هوای عشق او نشسته است.
وگر قرار دل من دو زلف او بردند
چرا شدند زمن بی قرارتر صد بار
هوش مصنوعی: اگر دو زلف او دل مرا بردهاند، پس چرا من صد بار بیشتر بیقرار شدهام؟
وگر به تیر همی قد او نکو ماند
چرا شده ست دل من دو نیمه چون سوفار
هوش مصنوعی: اگر زیبایی قامت او به قدری است که با تیر هم قابل مقایسه باشد، پس چرا دل من همچون سوفار (ساز خوش صدا) دو نیم شده است؟
کمان نکرد کس از تیر و کرد دلبر من
به تیر هجران قد مرا کمان کردار
هوش مصنوعی: هیچکس از تیر عشق زن بر نداشته است، اما معشوق من با تیر جدایی، قامت مرا همچون کمان منحنی کرده است.
مرا به ناله کشد خویشتن کشیدن او
بلی به قوت کشیدن کمان بنالد زار
هوش مصنوعی: دل مرا به درد میآورد و خود را به زحمت میاندازد، آری، به قدر کشیدن کمان، که گاه زار و نالهکنان میشکفد.
ز نور عارض او گرچه نار دارم بهر
مرا خوش است که باری به نور ماند نار
هوش مصنوعی: اگرچه از چهرهاش آتش میسوزد، ولی برای من خوشایند است که این آتش به نور تبدیل شود.
به نار اگر دو رخ آبدار او ماند
چرا سرشک من آمد به رنگ دانه نار
هوش مصنوعی: اگر چهرهی زیبا و درخشان او مانند میوهی انار است، پس چرا اشک من به رنگ انار درآمده است؟
ز سیم زر نتوان کرد و این بدیع تر است
که کرد سیم عذارش چو زر مرا رخسار
هوش مصنوعی: نمیتوان از نقره و طلا استفاده کرد، و این زیبایی و تازگی بیشتر از آن است که نقره و زینت آن چون طلا بر چهره من باشد.
به نزد خلق گرامی تر است زر از سیم
چراکه زر مرا رد کند به سیم عذار
هوش مصنوعی: در میان مردم، طلا ارزش بیشتری از نقره دارد، زیرا طلا میتواند مرا به نقره برساند، در حالی که نقره نمیتواند به من طلا بدهد.
زکار او به تحیر درند جان و خرد
چو از عطای اجل مجددین سحاب و بحار
هوش مصنوعی: از کار او عقل و جان متحیر و شگفتزدهاند، همچنان که از بخششهایی که مرگ به بازماندگان میدهد، ابرها و دریاها شگفتانگیز هستند.
شب است زلفش و روزم به زلف او ماند
شبم ز حسرت آن شب شریک روز شمار
هوش مصنوعی: شب به زلف معشوقش شباهت دارد و روز به خاطر زلف او به شب تبدیل میشود. من از حسرت آن شب، روزهایم را میشمارم.
اگر ندید کسی آفتاب را درشب
شبش چگونه گرفت آفتاب را به کنار
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند در شب آفتاب را ببیند، چطور میتواند آن را در کنار خود داشته باشد؟
چو شب بود سبب خواب و راحت همه خلق
چرایم از شب زلفینش رنجه و بیدار
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا میرسد، همه افراد به خواب و آرامش میروند، اما من به خاطر زلفهای شبگون او دچار رنج و بیخوابی میشوم.
وگر ستاره گردون به شب نماید رخ
شب است زلفش و اشکم ستاره سیار
هوش مصنوعی: اگر ستارههای آسمان در شب چهره نمایان کنند، زلف او همچون شب است و اشک من به مانند ستارهای در حرکت است.
قرار و صبر دلم زلف او شکار گرفت
کدام شب کند از دل قرار و صبر شکار
هوش مصنوعی: دل من در جستجوی آرامش و طمأنینه است، اما زلف او مثل یک شکار من را اسیر کرده است. حالا باید دید در کدام شب او میتواند این آرامش و صبر را از دل من برباید.
که دید شب که بدو پست گشت قیمت عطر
که دید شب که از او رنجه شد دل عطار
هوش مصنوعی: شب وقتی متوجه شد که ارزش عطر کاهش یافته، دل عطار هم از این موضوع ناراحت و آزرده خاطر شد.
به شب کنند همه جادویی و طرفه تر آنک
شب است زلفش و خود جادویی کند هموار
هوش مصنوعی: شب همه چیز را جادویی میکند و زیبایی خاصی به آن میبخشد. زلفهای او نیز مانند شب، جادو دارند و به راحتی دلها را ربوده و فریب میدهند.
گهی ز غالیه بر ارغوان زند نقطه
گهی ز عنبر بر یاسمین کشد پرگار
هوش مصنوعی: گاه عطری از غالیه بر گل ارغوان مینشیند و گاه عطر عنبر بر گل یاسمین میافزاید.
به زلف رونق حسنش همی بیفزاید
چو مدح عمده اسلام رونق اشعار
هوش مصنوعی: زلف زیبایی او همچون ستایش بزرگ اسلام، بر جلال و زیبایی شعر میافزاید.
چو نیست بهره مرا از بهار چهره او
به چهره برگ خزانم به دیده ابر بهار
هوش مصنوعی: وقتی که از زیبایی و جوانی او برخوردار نیستم، چهرهام نیز مانند برگهای پاییزی شکستگی و پژمردگی را نشان میدهد و اشکهایم مانند ابرهای بهاری به چشمم میآید.
اگر نزاری و زردی مرا ز عشق رسید
نه عاشق است درخت از چه گشت زرد و نزار
هوش مصنوعی: اگر تو زرد و پژمردهای، نشانه عشق من است. پس چرا درختی که عاشق است، زرد و نزار شده است؟
زمانه گویی مهمان مهرگان ماند
که شاخه ها همه زرش همی کنند نثار
هوش مصنوعی: زمانه به نظر میرسد که مهمان جشن مهرگان شده و شاخهها به نشانهی خوشحالی و احترام، میوههای زرد را به عنوان نذری پیشکش میکنند.
مگر رسید عروسان باغ را ماتم
که زاغ جامه سیاه است و زرد رو اشجار
هوش مصنوعی: آیا عروسان باغ دچار غم و اندوه شدهاند که زاغها لباس سیاه پوشیدهاند و درختان رنگی زرد دارند؟
اگر چنار نبوده است باغ را دشمن
چرا به ماتم او دست خویش کرد نگار
هوش مصنوعی: اگر در باغ چناری وجود نداشت، پس چرا دشمن به خاطر غم و اندوه او چنین غمگین و ناراحت شد؟
مگر ز کرده پشیمان شدش که لرزانند
چو دشمن شرف ساده پنجه های چنار
هوش مصنوعی: آیا او از کارهای خود پشیمان شده که مانند دشمنان، سر و دستهای درخت چنار به لرزه درآمدهاند؟
میان باغ و خزان گر نرفت پیکاری
چرا که نار چنان خسته گشت بی پیکار
هوش مصنوعی: در دل باغ و فصل پاییز اگر جنگی برقرار نشود، دلیلش این است که آتش آنقدر خسته شده که دیگر توان جنگیدن ندارد.
چو قطره قطره خون فسرده دانه او
همی درفشد و برجسته خون بود ناچار
هوش مصنوعی: اگر خون به صورت قطره قطره از دانهای بیرون بیاید و بر اثر آن بیرون بریزد و به شکل برجستهای نمایان شود، در این حالت دیگر چارهای نیست.
اگر درخت بهی جز بهی ندید از باغ
چراست تنش به تیمار و چهره چون بیمار
هوش مصنوعی: اگر درخت بهی (به) جز بهی دیگر نبیند، پس چرا در باغ است که به حالت مریضی به تیمار و مراقبت نیاز دارد؟
ز روی آب هزاران زره پدید آرد
خلنده باد چو بر وی گذشت پیکان وار
هوش مصنوعی: باد با سرعتی همچون تیر، بر روی آب میوزد و در نتیجه، تعداد زیادی از زرهها را به نمایش میگذارد.
زره به پیکان درند و باد چون پیکان
همی ز آب سپر سازد اینت نادره کار
هوش مصنوعی: زره به تیر درندهای تشبیه شده و باد به تیر میماند که از آب سپر درست میکند. این کار بسیار نادر و خاصی است.
کنون که آب زره گشت و باد پیکان شد
سزد کز آتش باده همی کنیم حصار
هوش مصنوعی: هماکنون که آب به حالت زره درآمده و باد به شکل تیر درآمده، شایسته است که ما از آتش شراب دوری کنیم و در این وضعیت حفاظتی بسازیم.
بیار آنکه خبر گوید از دل عاشق
ز رنگ عارض معشوق اندر او آثار
هوش مصنوعی: بیا و کسی را بیاور که از دل عاشق بگوید، زیرا در چهره معشوق نشانههایی از عشق و حال او دیده میشود.
عدوی عنبر و صراف مشک و ناقد عود
وعید ظالم و زندان ایزد دادار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف عطرها و عواطفی میپردازد که به نوعی با دشواریها و چالشها مرتبط هستند. عدوی به معنای دشمنی است و به عطرهای خوشایند مانند عنبر و مشک اشاره میکند که در زندگی، همزمان با مشکلاتی نظیر ظلم و زندان، حس زیبایی و خوشبویی را به تصویر میکشد. در واقع، زندگی میتواند پر از تضادها باشد، جایی که زیباییها و سختیها در کنار هم وجود دارند.
کجاست آنکه حاکیت کند به گونه و طبع
از این گران سبک وزن و زان گرامی خوار
هوش مصنوعی: کجا است آن کسی که بتواند به این سبکوزن سنگین و به این عزیز بیارزش، فرمان دهد و بر او حاکمیت کند؟
نشاط پیشه یکی گوهری که گوهر مرد
عیار گیرد و حاجت نباشدش به عیار
هوش مصنوعی: شادی و سرزندگی همچون گوهری ارزشمند است که توانایی و شخصیت واقعی افراد را به نمایش میگذارد و دیگر نیازی به معیارها و سنجشهای ظاهری برای اثبات ارزش آن نیست.
چو جان صافی و جام زدوده او را تن
همیشه جان و تن او را به طبع خدمتکار
هوش مصنوعی: وقتی که روح او پاک و بیآلایش است و جسم او از هرگونه آلودگی پاک شده، این روح و جسم همیشه در خدمت او هستند و به نوعی مثل خدمتکار برای او عمل میکنند.
به تن چو خدمت فخر الشرف دهد قوت
ز جان چو مدحت فخر الشرف برد زنهار
هوش مصنوعی: اگر تن به خدمت افتخار و شرف بپردازد، قوت و انرژی از جان میگیرد، اما اگر به مدح و ستایش افتخار و شرف بپردازد، باید مراقب باشد.
چو عارض و رخ معشوقه از نقاب تنک
زآبگینه به بینندگان دهد دیدار
هوش مصنوعی: چهره و زیبایی معشوق مانند نقابی لطیف درخشان است که به تماشاگران خود زیبایی و جذابیت میبخشد.
یکی حریف نوآیین خوش نوا دارد
نشاط پرور و انده زدا و معنی دار
هوش مصنوعی: شخصی در دوستی با ویژگیهای تازه و شیرین، باعث شادی و رفع غم و معنا در زندگی دیگران میشود.
ز عشق بی خبر و گوژ پشت چون عاشق
ز حال عشق روایت همی کند اخبار
هوش مصنوعی: عاشق از حال عشق خود میگوید، ولی خبر از عشق ندارد و همچون فردی که دچار مشکل است، پشت خمیدهاش را نشان میدهد.
فزون ز بیست زبان پیش تو سخن گوید
چنانکه عشق کهن بر تو نو کند بازار
هوش مصنوعی: بیش از بیست زبان در برابر تو صحبت میکند به شیوهای که عشق قدیمی همچنان برای تو نو میشود و رونق میگیرد.
به یک زبان ز تو معشوق دل همی ببرد
گراو به بیست زبان دل برد عجب مشمار
هوش مصنوعی: اگر معشوق با یک زبان تو را بفریبید و دل تو را بستاند، عجیب نیست که اگر با بیست زبان چنین کند!
به بزمگاه خداوند چون فراز رسید
بر اهل عشق بدرید پرده اسرار
هوش مصنوعی: زمانی که در محفل divine به اوج و کمال رسید، رازهای پنهان عاشقان برایشان روشن شد و پردهها کنار رفت.
امیر سید عالم علی که حضرت او
بلند کرد معالی و علم را مقدار
هوش مصنوعی: امیر سید عالم علی که به واسطه او علم و فضیلت به حدی عالی رسید.
سپهر همت خورشید رای کیوان قدر
زمانه بسطت دریا نوال کوه وقار
هوش مصنوعی: آسمان بلند همت، مانند خورشیدی درخشان است که ارزش زمان را همراه با پستی و بلندیهای زندگی به ما نشان میدهد، درست مانند دریا که وسعت و فراوانی را در خود جای داده و کوههایی که ثبات و وقار را نمایان میسازند.
بر درخت نبوت نهال باغ شرف
جمال عترت جد آفتاب هفت و چهار
هوش مصنوعی: درخت نبوت، نشانههای شایستگی و کمال خاندان پیامبر را به نمایش میگذارد که همانند باغی سرسبز و پرثمر هستند و این زیبایی به مانند نور آفتاب، روشنیبخش است.
عنایتش همه قادر کننده عاجز
کفایتش همه آسان کننده دشوار
هوش مصنوعی: محبت و لطف او باعث میشود که همه ناتوانیها برطرف شود و تسهیلات او موجب آسان شدن کارهای سخت میگردد.
سخا چو بحر و در او سیرتش بجای گهر
سخن چو زر و در او مدحتش به جای عیار
هوش مصنوعی: سخاوت مانند دریا است و در آن، ویژگیهای نیکو به جای گوهر وجود دارد. کلام نیز شبیه طلاست و در آن، ستایشش به جای ارزش و کیفیت میدرخشد.
زمین به جای سپهرست و طلعتش خورشید
زمان به جای زبان است و مدحتش گفتار
هوش مصنوعی: زمین به عنوان جایگاه آسمان شناخته شده و چهرهاش به مانند خورشیدی است که زمان را میتاباند. همچنین، سخنانش مانند نثری است که در ستایش او بیان میشود.
زمین حضرت او عز و نعمت آرد بر
درخت خدمت او جاه و دولت آرد بار
هوش مصنوعی: درختان در زمین او، برکت و نعمت میآورند و به واسطهی خدمت به او، مقام و اعتبار به دست میآورند.
جهانیان را گفتار نیست صد یک از آن
کز او به شاعر و زایر همی رسد کردار
هوش مصنوعی: هیچ کس در دنیا نمیتواند به بیان چیزی بپردازد، مگر اینکه از آن چیزی بیاموزد که از خالق به شاعران و زائران میرسد.
اگر بزرگی جویی بدو ستایش بر
وگر سعادت خواهی بدو نگر گه بار
هوش مصنوعی: اگر به دنبال بزرگی هستی، او را ستایش کن، و اگر به دنبال سعادت هستی، به او نظر کن، زیرا در اوست که بار سعادت به دوش میکشد.
ایا بزرگی کز غایت بزرگی هست
زمانه را به تو فخر و تو را ز گردون عار
هوش مصنوعی: آیا کسی که به خاطر عظمتش بر زمانهاش افتخار میکند، خودش از بالا به دنیا و دیگران نگریسته و احساس شرم میکند؟
در آن مکان که بزرگی و جود و جاه برند
پیاده اند بزرگان و همت تو سوار
هوش مصنوعی: در جایی که بزرگی و سخاوت و مقام افراد مهم با پای پیاده به آنجا میروند، تویی که همت و ارادهات به تو نیرو و قدرت میدهد و همچون سوار بر آن سرزمین حرکت میکنی.
دو چیز را به بزرگی دوم نداند کس
یکی تو را و دوم هم به نزد تو زوار
هوش مصنوعی: هیچ کس دو چیز را به بزرگی تو نمیداند: یکی خود تو و دیگری زوار تو.
یکی تویی که به فضل از هزار بگذشتی
یکی بود که رساند حساب را به هزار
هوش مصنوعی: تو تنها کسی هستی که با لطف و فضل خود از هزاران نفر فراتر رفتی، و یکی هم وجود دارد که حساب وکتاب را به عدد هزار رساند.
اگر نه زر و درم در کف تو اضدادند
چرا ز صحبت او نیستند برخوردار
هوش مصنوعی: اگر در دست تو طلا و پول نیست، پس چرا از صحبت او بهرهای نمیبری؟
اگر ز سیرت خوب تو نیست آزردن
چرا رسید ز جودت به زر و سیم آزار
هوش مصنوعی: اگر از خصیصههای نیکو و رفتار خوب تو نیست که کسی را آزار دهی، پس چرا باید به خاطر سخاوتات به دیگران آزار برسد؟
زمانه ای که در او چون تو مکرمی باشد
چگونه یارم گفت آن زمانه را غدار
هوش مصنوعی: اگر در زمانه ای مانند تو آدم با کرامت و بزرگی وجود داشته باشد، چگونه میتواند این زمانه را فریبکار بنامم؟
زبان اهل شکایت طریق شکر گرفت
به روزگار تو از روزگار ناهموار
هوش مصنوعی: در زمان تو، با وجود سختیها و مشکلات، مردم به جای شکایت، شکرگزاری و قدردانی را انتخاب کردند.
سخاوت تو عداوت ببرد و کین بسترد
ز روزگار حرون و سپهر کینه گزار
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity تو، دشمنیها را از بین میبرد و کینهها را از دورانهای سخت و آسمانهای پر از کینه حذف میکند.
همیشه تا رخ خوبان ز باده باشد لعل
به روی لاله رخان باده های لعل گسار
هوش مصنوعی: همواره زمانی که چهره زیباها از شراب پر باشد، لعلها بر روی گلهای لاله مانند شرابهای قرمز جاری است.
چنانکه وارث جد و پدر به علم تویی
همیشه بادی در عمر وارث الاعمار
هوش مصنوعی: تو مانند وارث پدربزرگ و پدر خود، در علم برتری و همیشه در زندگیات وامدار عمر و تجربیات کسانی هستی که قبلاً بودهاند.