شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه
۱. سؤال خواجه شمس الدین صاحبدیوان
صاحب صاحبقران، خواجهٔ زمان، نیکوسیرت و صورت جهان، شمس الدّنیا و الدّین، صاحب دیوان الماضی علیه الرّحمة الواسعه کاغذی به خدمت شیخ عارفان سالک، قدوة المحققین، مفخر السالکین، مصلح الدین السعدی رحمةالله علیه نوشت و از خدمت او پنج سؤال کرد. سؤال اول آن بود که دیو بهتر یا آدمی. سؤال دوم آنکه مرا دشمنی هست به هیچ گونه با من دوست نمیگردد. سؤال سوم آنکه حاجی بهتر یا غیر حاجی. سؤال چهارم آنکه علوی بهتر یا عامی. سؤال پنجم آنکه به دست دارندهٔ خط دستاری از بهر آن پدر میرسد و پانصد دینار زر آن را قبول فرمایند که بعد از آن عذر خواسته شود. آن شخص که کاغذ و زر می آورد چون به اصفهان رسید با خود اندیشه کرد که من بارها دیدهام که خواجه به خروار زر به خدمت شیخ میداد و او قبول نمیکرد و از بهر علفهٔ مرغان میستد. من خود را در معرض مرغان درآورم که صد و پنجاه دینار از آن بر گرفت و در اصفهان در دکان تاجری بنهاد و شیخ چون بر کاغذ وقوف یافت بدانست که غلام تخلیطی کرده است، اما با او نگفت و گفت فردا بیا تا جواب بنویسم. روز دیگر به خدمت شیخ رفت و شیخ کاغذ سربسته به وی داد او برخاست و روان شد. چون کاغذ به خدمت خواجه برد آنجا نوشته بود:
شرایف اوقات فرزند عزیز دام بقائه به وظایف طاعات آراسته باد.
دیگر در جواب سؤال دشمن نوشته بود:
در جواب سؤال حاجی بنوشته بود که العجب پیاده عاج چون عرصهٔ شطرنج به سر میبرد فرزین میشود یعنی به از آن می شود که بود و پیاده حاج بادیه میپیماید و بتر از آن میشود که بود.
و در جواب سؤال علوی و عامی فرموده:
و به جواب دستار و زر نوشته بود:
خواجه روی به غلام کرد و گفت ای ناکس چرا چنین کردی و زر کجا بردی؟ گفت بارها دیدهام که خواجه خروار خروار زر وی را میداد و او قبول نمیکرد و این زر از برای علفه مرغان بود. من نیز خود را در مقابله مرغی در آوردم و صد و پنجاه دینار از آن برگرفتم. خواجه علاءالدّین برادر خواجه ممالک صاحبدیوان فی الشرق و الغرب طاب ثراهم فرمود که در این ساعت برخیز و رو به طرف شیراز نه و این کاغذ به خواجه جلال الدین ختنی ده تا دههزار برگیرد و در بدره نهاده خدمت شیخ برد و عذر خواهد که بعد از این به خدمتش استظهارها خواهد بود .آن غلام روانه شد، چون به شیراز رسید اتفاقاً شش روز بود که خواجه جلالالدین وفات یافته بود آن کاغذ را به خدمت شیخ برده بسپرد. شیخ چون به مضمون مکتوب وقوف یافت در حال این ابیات بنوشت و بفرستاد:
غلام باز خدمت خواجگان رفت و صورت حال عرضه داشت. خواجه صاحبدیوان بفرمود تا پنجاه هزار درم در صرّه کردند و به خدمت شیخ آورده بنهادند و شفاعت کردند که این زر بستان و در شیراز از برای آینده و رونده بقعهای بساز. شیخ چون فرمان خواجه و سوگندها بخواند و بشنید زر قبول کرد و در وجه این رباط که در زیر قلعه قهدز است صرف کرد.
۲. ملاقات شیخ با آباقا
شیخ سعدی علیه الرّحمة و الغُفران فرموده که در وقت مراجعت از زیارت کعبه چون به دارالملک تبریز رسیدم و فضلا و علما و صلحای آن موضع را دریافتم و به حضور آن عزیزان که صحبت ایشان از جمله فرایض بود مشرف شدم، خواستم که صاحبان اعظمان خواجه علاءالدین و خواجه شمسالدین صاحبدیوان را ببینم که حقوق بسیار در میان ما ثابت بود.
شیخ سعدی علیه الرّحمة و الغُفران فرموده که در وقت مراجعت از زیارت کعبه چون به دارالملک تبریز رسیدم و فضلا و علما و صلحای آن موضع را دریافتم و به حضور آن عزیزان که صحبت ایشان از جمله فرایض بود مشرف شدم، خواستم که صاحبان اعظمان خواجه علاءالدین و خواجه شمسالدین صاحبدیوان را ببینم که حقوق بسیار در میان ما ثابت بود.
چون سلطان آباقا این حال را مشاهده کرد گفت چندین سال تا این شمسالدین پیش من میباشد و با وجود آنکه میداند که پادشاه روی زمین هستم هرگز خدمتی و تلطّفی که این لحظه کرد به این مرد، با من نکرد. چون برادران هر دو باز گردیدند و بر اسب سوار شدند سلطان روی به خواجه شمس الدین کرد و گفت این مرد که شما او را خدمت کردید و چندین ادب به جای آوردید چه کسی بود؟ خواجه شمس الدین گفت ای خداوند این پدر من بود. پس فرمود که من بارها احوال پدر شما پرسیدم و گفتید که او به جوار حق رسید. این ساعت می گویید این پدر ماست؟ گفت ای خداوند او پدر و شیخ ماست. ظاهرا به سمع پادشاه روی زمین رسیده باشد نام و آوازه شیخ سعدی شیرازی که سخن او در جهان مشهور است این بود. آباقا خان فرمود که او را پیش من آورید. گفتند سمعاً و طاعتاً. بعد از چند روز که ایشان به انواع با خدمتش بگفتند و شیخ قبول نمیکرد و گفت این از من دفع کنید و عذری بگویید. ایشان گفتند البته شیخ از بهر دل ما یک دمی تشریف فرماید و بعد از آن حاکم است.
شیخ گفت از بهر خاطر ایشان برفتم و به صحبت پادشاه رسیدم. در وقت بازگردیدن پادشاه فرمود که مرا پندی ده. گفتم از دنیا به آخرت چیزی نمیتوان برد مگر ثواب و عقاب، اکنون تو مغیری. آبا قا فرمود این معنی به شعر تقریر فرمای، شیخ در حال این قطعه در عدل و انصاف بفرمود:
آباقا بگریست و چند نوبت فرمود که من راعیام یا نه؟ و هر نوبت شیخ جواب می فرمود اگر راعییی بیت اول تو را کفایت والّا بیت آخر تمام. فی الجمله شیخ فرمود در وقت باز گردیدن این چند بیت بر او خواندم:
آباقا را عظیم خوش آمد و انصاف آن است که در این وقت که ماییم علما و مشایخ روزگار چنین نصایح با بقالی و قصابی نتوانند گفت. لاجرم روزگار بدین نسق است که میبینی. والله اعلم.
٣. حکایت شمسالدّین تازیکوی
در زمان حکومت ملکِ عادل مرحوم شمسالدین تازیکوی طاب ثراه اسفهسالاران ممالک شیراز حماهُ الله تعالی من الآفات، خرمایی چند از رعایا ستده بودند به تسعیر اندک و به نرخی گران به بقالان میدادند به طرح، و ملک از این ظلم بیخبر. اتفاقاً چند پاره خرما به برادر شیخ فرستادند و برادر شیخ بر در خانهٔ اتابک دکان داشت، چون حال بدان جهت بدید به رباط حفیف رفت به خدمت برادر خود شیخ سعدی، و صورت حال در خدمتش عرضه داشت. شیخ از آن حال کوفتهخاطر شد و با خود اندیشه کرد که برود و این بلا را از سر درویشان شیراز دفع کند به تخصیص از آن برادر خود. اندیشه کرد که اول کاغذی باید نوشت. پارهای کاغذ برداشت و این قطعه بنوشت:
ملک شمسالدین تازیکوی چون رقعه برخواند بخندید و در حال بفرمود تا منادی کردند که هر کس که از آن خرما به طرح ستدهاند پیش من آرید. تمامت بقالان پیش خود خواند و صورت حال از ایشان بپرسید که هر کس که زر داده است اسفهسالاران را باز میخواند و بعد از مالش میفرمود تا در حال زر ایشان باز میدادند و هرکس که زر نداده بود میفرمود تا خرما از وی بازستانند. بعد از آن ملک شمسالدین به خدمت شیخ علیه الرحمه رفت و عذر خدمتش بخواست و بعد از استمداد همت گفت ای شیخ حکم کردم که چند پاره خرما که به دکان به برادر شیخ بردهاند به وی ارزانی دارند و قیمت آن از وی نطلبند و التماس از خدمت شیخ آن است که چون معلوم شد که برادر شیخ درویش است مختصر قراضهای آوردم تا شیخ آن را بدو دهد. هزار دینار ببوسید و در خدمت شیخ نهاد و چون میدانست که شیخ خود چیزی قبول نمی کند زود برخاست و بیرون رفت و مشهور شد که ملک عادل شمس الدین تازیکوی از بهر خاطر مبارک شیخ سعدی رحمة الله علیه ترک خرما و بهای آن خرما که به بقالان داده بودند بگفت و هیچ از ایشان باز نستدند.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
با درود خدمت اساتید
"آمیزاده نگه دار که مصحف ببرد" به چه معناست؟ سپاسگزارم
محمد جان یعنی ادمیزاد را بنگر که قران میدزدد - نگه دار مانند گوش دار به معنی بنگر است و مضمون بیت اینست که با انکه دیو از قران خواندن میگریزد پاره ای از انسانها چون از دستش اید حتی قران را میدزدد
خزما از وی باز نستانند - درست ایت و نه باز ستانند همانگونه که میبینیم در اخر هم تاکید کرده که فرمود تا بها و خرما از بقالان باز نستانند و زر پس دهند
شمس الدین تازیکو برای همین بذل و بخششها عاقبت برشکست شد و همه مال خود از دست داد
رحمت خدا بر علی بن احمد بیستون نگارنده و گرد اورنده کلیات سعدی که این تقاریر زیبا را برای ما به یادگار گذاشت این نوشته همانگونه که دوستان میدانند از شیخ نیست و بجز شعرهایی که در لابلای گفتار امده مابقی از علی بن احمد بیستون است که با نثر بسیار روان خود نوشته ای کاش که با این نثر روان خود نیز اثاری داشت افسوس که قدر نثر روان خود ندانسته و ما را از نوشته های خود محروم کرده است
دوستان گرامی سلام
معنی روان این جمله را امکان داره برام بنویسید متوجه اصل داستان سوال پنجم بعد از اینکه غلام صد وپنجاه دینار از آن را برگرفت ،نشدم راهنمایی بفرمایید
درود
ضمن سپاس از گردانندگان سایت، در قسمت ملاقات شیخ با آباقا، بند شماره ۲۹ تکرار بند شماره ۲۸ است که موجب شده مطلب ابتر بماند.لازم است اصلاح شده و ادامه روایت درج گردد.