گنجور

شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

۱. سؤال خواجه شمس الدین صاحبدیوان

صاحب صاحبقران، خواجهٔ زمان، نیکوسیرت و صورت جهان، شمس الدّنیا و الدّین، صاحب دیوان الماضی علیه الرّحمة الواسعه کاغذی به خدمت شیخ عارفان سالک، قدوة المحققین، مفخر السالکین، مصلح الدین السعدی رحمة‌الله علیه نوشت و از خدمت او پنج سؤال کرد. سؤال اول آن بود که دیو بهتر یا آدمی. سؤال دوم آنکه مرا دشمنی هست به هیچ گونه با من دوست نمی‌گردد. سؤال سوم آنکه حاجی بهتر یا غیر حاجی. سؤال چهارم آنکه علوی بهتر یا عامی. سؤال پنجم آنکه به دست دارندهٔ خط دستاری از بهر آن پدر می‌رسد و پانصد دینار زر آن را قبول فرمایند که بعد از آن عذر خواسته شود. آن شخص که کاغذ و زر می آورد چون به اصفهان رسید با خود اندیشه کرد که من بارها دیده‌ام که خواجه به خروار زر به خدمت شیخ می‌داد و او قبول نمی‌کرد و از بهر علفهٔ مرغان می‌ستد. من خود را در معرض مرغان درآورم که صد و پنجاه دینار از آن بر گرفت و در اصفهان در دکان تاجری بنهاد و شیخ چون بر کاغذ وقوف یافت بدانست که غلام تخلیطی کرده است، اما با او نگفت و گفت فردا بیا تا جواب بنویسم. روز دیگر به خدمت شیخ رفت و شیخ کاغذ سربسته به وی داد او برخاست و روان شد. چون کاغذ به خدمت خواجه برد آنجا نوشته بود:

شرایف اوقات فرزند عزیز دام بقائه به وظایف طاعات آراسته باد.

ای که پرسیدی‌ام از حال بنی‌آدم و دیو
من جوابیت بگویم که دل از کف ببرد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
آدمی‌زاده نگه دار که مصحف ببرد

دیگر در جواب سؤال دشمن نوشته بود:

اولین باب تربیت پند است
دومین نوبه خانه و بند است
سومین توبه و پشیمانی
چارمین شرط و عهد سوگند است
پنجمین گردنش بزن که خبیث
به قضای بد آرزومند است

در جواب سؤال حاجی بنوشته بود که العجب پیاده عاج چون عرصهٔ شطرنج به سر می‌برد فرزین می‌شود یعنی به از آن می شود که بود و پیاده حاج بادیه می‌پیماید و بتر از آن می‌شود که بود.

از من بگوی حاجی مردم گزای را
کاو پوستین خلق به آزار می‌درد
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار می‌خورد و بار می‌برد

و در جواب سؤال علوی و عامی فرموده:

به عمر خویش ندیدم من این چنین علوی
که خمر می‌خورد و کعبتین می‌بازد
به روز حشر همی‌ترسم از رسول خدا
که از شفاعت ایشان به ما نپردازد

و به جواب دستار و زر نوشته بود:

خواجه تشریفم فرستادی و مال
مالت افزون باد و خصمت پایمال
هر به دیناریت سالی عمر باد
تا بمانی سیصد و پنجاه سال

خواجه روی به غلام کرد و گفت ای ناکس چرا چنین کردی و زر کجا بردی؟ گفت بارها دیده‌ام که خواجه خروار خروار زر وی را می‌داد و او قبول نمی‌کرد و این زر از برای علفه مرغان بود. من نیز خود را در مقابله مرغی در آوردم و صد و پنجاه دینار از آن برگرفتم. خواجه علاءالدّین برادر خواجه ممالک صاحبدیوان فی الشرق و الغرب طاب ثراهم فرمود که در این ساعت برخیز و رو به طرف شیراز نه و این کاغذ به خواجه جلال الدین ختنی ده تا ده‌هزار برگیرد و در بدره نهاده خدمت شیخ برد و عذر خواهد که بعد از این به خدمتش استظهار‌ها خواهد بود .آن غلام روانه شد، چون به شیراز رسید اتفاقاً شش روز بود که خواجه جلال‌الدین وفات یافته بود آن کاغذ را به خدمت شیخ برده بسپرد. شیخ چون به مضمون مکتوب وقوف یافت در حال این ابیات بنوشت و بفرستاد:

پیام صاحب عادل علاء دولت و دین
که دین به دولت ایام او همی نازد
رسید و پایۀ حرمت فزود سعدی را
بسی نماند که سر بر فلک برافرازد
مثال داد که صدر ختن جلال الدین
قبول حضرت او را تعقدی سازد
ولیک بر سر او خیل مرگ تاخته بود
چنان که بر سر ابنای دهر می تازد
جلال زنده نخواهد شدن در این دنیا
که بندگان خداوندگار بنوازد
طمع بریدم از او در سرای عقبی نیز
که از مظالم مردم به من نپردازد

غلام باز خدمت خواجگان رفت و صورت حال عرضه داشت. خواجه صاحبدیوان بفرمود تا پنجاه هزار درم در صرّه کردند و به خدمت شیخ آورده بنهادند و شفاعت کردند که این زر بستان و در شیراز از برای آینده و رونده بقعه‌ای بساز. شیخ چون فرمان خواجه و سوگندها بخواند و بشنید زر قبول کرد و در وجه این رباط که در زیر قلعه قهدز است صرف کرد.

۲. ملاقات شیخ با آباقا

شیخ سعدی علیه الرّحمة و الغُفران فرموده که در وقت مراجعت از زیارت کعبه چون به دارالملک تبریز رسیدم و فضلا و علما و صلحای آن موضع را دریافتم و به حضور آن عزیزان که صحبت ایشان از جمله فرایض بود مشرف شدم، خواستم که صاحبان اعظمان خواجه علاءالدین و خواجه شمس‌الدین صاحبدیوان را ببینم که حقوق بسیار در میان ما ثابت بود.

شیخ سعدی علیه الرّحمة و الغُفران فرموده که در وقت مراجعت از زیارت کعبه چون به دارالملک تبریز رسیدم و فضلا و علما و صلحای آن موضع را دریافتم و به حضور آن عزیزان که صحبت ایشان از جمله فرایض بود مشرف شدم، خواستم که صاحبان اعظمان خواجه علاءالدین و خواجه شمس‌الدین صاحبدیوان را ببینم که حقوق بسیار در میان ما ثابت بود.

چون سلطان آباقا این حال را مشاهده کرد گفت چندین سال تا این شمس‌الدین پیش من می‌باشد و با وجود آنکه می‌داند که پادشاه روی زمین هستم هرگز خدمتی و تلطّفی که این لحظه کرد به این مرد، با من نکرد. چون برادران هر دو باز گردیدند و بر اسب سوار شدند سلطان روی به خواجه شمس الدین کرد و گفت این مرد که شما او را خدمت کردید و چندین ادب به جای آوردید چه کسی بود؟ خواجه شمس الدین گفت ای خداوند این پدر من بود. پس فرمود که من بارها احوال پدر شما پرسیدم و گفتید که او به جوار حق رسید. این ساعت می گویید این پدر ماست؟ گفت ای خداوند او پدر و شیخ ماست. ظاهرا به سمع پادشاه روی زمین رسیده باشد نام و آوازه شیخ سعدی شیرازی که سخن او در جهان مشهور است این بود. آباقا خان فرمود که او را پیش من آورید. گفتند سمعاً و طاعتاً. بعد از چند روز که ایشان به انواع با خدمتش بگفتند و شیخ قبول نمی‌کرد و گفت این از من دفع کنید و عذری بگویید. ایشان گفتند البته شیخ از بهر دل ما یک دمی تشریف فرماید و بعد از آن حاکم است.

شیخ گفت از بهر خاطر ایشان برفتم و به صحبت پادشاه رسیدم. در وقت بازگردیدن پادشاه فرمود که مرا پندی ده. گفتم از دنیا به آخرت چیزی نمی‌توان برد مگر ثواب و عقاب‌، اکنون تو مغیری. آبا قا فرمود این معنی به شعر تقریر فرمای، شیخ در حال این قطعه در عدل و انصاف بفرمود:

شهی که حفظ رعیّت نگاه می‌دارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانی‌ست
وگرنه راعی خلق است زهر مارش باد
که هر چه می‌خورد او جزیت مسلمانی‌ست

آباقا بگریست و چند نوبت فرمود که من راعی‌ام یا نه؟ و هر نوبت شیخ جواب می فرمود اگر راعی‌یی بیت اول تو را کفایت والّا بیت آخر تمام. فی الجمله شیخ فرمود در وقت باز گردیدن این چند بیت بر او خواندم:

پادشه سایۀ خدا باشد
سایه با ذات آشنا باشد
نشود نفس عامه قابل خیر
گرنه شمشیر پادشا باشد
هر صلاحی که در جهان باشد
اثر عدل پادشا باشد
ملکت او صلاح نپذیرد
گر همه رای او خطا باشد

آباقا را عظیم خوش آمد و انصاف آن است که در این وقت که ماییم علما و مشایخ روزگار چنین نصایح با بقالی و قصابی نتوانند گفت. لاجرم روزگار بدین نسق است که می‌بینی. والله اعلم.

٣. حکایت شمس‌الدّین تازیکوی

در زمان حکومت ملکِ عادل مرحوم شمس‌الدین تازیکوی  طاب ثراه اسفهسالاران ممالک شیراز حماهُ الله تعالی من الآفات، خرمایی چند از رعایا ستده بودند به تسعیر اندک و به نرخی گران به بقالان می‌دادند به طرح، و ملک از این ظلم بی‌خبر. اتفاقاً چند پاره خرما به برادر شیخ فرستادند و برادر شیخ بر در خانهٔ اتابک دکان داشت، چون حال بدان جهت بدید به رباط حفیف رفت به خدمت برادر خود شیخ سعدی، و صورت حال در خدمتش عرضه داشت. شیخ از آن حال کوفته‌خاطر شد و با خود اندیشه کرد که برود و این بلا را از سر درویشان شیراز دفع کند به تخصیص از آن برادر خود. اندیشه کرد که اول کاغذی باید نوشت. پاره‌ای کاغذ برداشت و این قطعه بنوشت:

ز احوال برادرم به تحقیق
دانم که تو را خبر نباشد
خرمای به طرح می‌دهندش
بخت بد از این بتر نباشد
اطفال برند و برگشان نیست
خرما بخورند و زر نباشد
و آنگه تو محصلی فرستی
ترکی که از او بتر نباشد
چندان بزنندش ای خداوند
از خانه رهش به در نباشد

ملک شمس‌الدین تازیکوی چون رقعه برخواند بخندید و در حال بفرمود تا منادی کردند که هر کس که از آن خرما به طرح ستده‌اند پیش من آرید. تمامت بقالان پیش خود خواند و صورت حال از ایشان بپرسید که هر کس که زر داده است اسفهسالاران را باز می‌خواند و بعد از مالش می‌فرمود تا در حال زر ایشان باز می‌دادند و هرکس که زر نداده بود می‌فرمود تا خرما از وی بازستانند. بعد از آن ملک شمس‌الدین به خدمت شیخ علیه الرحمه رفت و عذر خدمتش بخواست و بعد از استمداد همت گفت ای شیخ حکم کردم که چند پاره خرما که به دکان به برادر شیخ برده‌اند به وی ارزانی دارند و قیمت آن از وی نطلبند و التماس از خدمت شیخ آن است که چون معلوم شد که برادر شیخ درویش است مختصر قراضه‌ای آوردم تا شیخ آن را بدو دهد. هزار دینار ببوسید و در خدمت شیخ نهاد و چون می‌دانست که شیخ خود چیزی قبول نمی کند زود برخاست و بیرون رفت و مشهور شد که ملک عادل شمس الدین تازیکوی از بهر خاطر مبارک شیخ سعدی رحمة الله علیه ترک خرما و بهای آن خرما که به بقالان داده بودند بگفت و هیچ از ایشان باز نستدند.

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: امیرحسین شقاقی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

۱. سؤال خواجه شمس الدین صاحبدیوان
هوش مصنوعی: سؤال خواجه شمس الدین صاحبدیوان به بحث‌های عمیق و فلسفی مربوط می‌شود. او به دنبال آگاهی و حقیقت است و سوالاتی را مطرح می‌کند که به فهم بهتر انسان از جهان و وجود خود کمک می‌کند. این پرسش‌ها می‌توانند به ما انگیزه دهند تا به درک عمیق‌تری از زندگی و مفهوم آن برسیم.
صاحب صاحبقران، خواجهٔ زمان، نیکوسیرت و صورت جهان، شمس الدّنیا و الدّین، صاحب دیوان الماضی علیه الرّحمة الواسعه کاغذی به خدمت شیخ عارفان سالک، قدوة المحققین، مفخر السالکین، مصلح الدین السعدی رحمة‌الله علیه نوشت و از خدمت او پنج سؤال کرد. سؤال اول آن بود که دیو بهتر یا آدمی. سؤال دوم آنکه مرا دشمنی هست به هیچ گونه با من دوست نمی‌گردد. سؤال سوم آنکه حاجی بهتر یا غیر حاجی. سؤال چهارم آنکه علوی بهتر یا عامی. سؤال پنجم آنکه به دست دارندهٔ خط دستاری از بهر آن پدر می‌رسد و پانصد دینار زر آن را قبول فرمایند که بعد از آن عذر خواسته شود. آن شخص که کاغذ و زر می آورد چون به اصفهان رسید با خود اندیشه کرد که من بارها دیده‌ام که خواجه به خروار زر به خدمت شیخ می‌داد و او قبول نمی‌کرد و از بهر علفهٔ مرغان می‌ستد. من خود را در معرض مرغان درآورم که صد و پنجاه دینار از آن بر گرفت و در اصفهان در دکان تاجری بنهاد و شیخ چون بر کاغذ وقوف یافت بدانست که غلام تخلیطی کرده است، اما با او نگفت و گفت فردا بیا تا جواب بنویسم. روز دیگر به خدمت شیخ رفت و شیخ کاغذ سربسته به وی داد او برخاست و روان شد. چون کاغذ به خدمت خواجه برد آنجا نوشته بود:
هوش مصنوعی: صاحب‌قران، شخصی با ویژگی‌های برجسته، نامه‌ای به یکی از عرفا نوشته و از وی پنج سوال کرده است. سوالات شامل مقایسه‌ی انسان و دیو، وجود دشمنی بدون دوستی، برتری حاجی و غیر حاجی، برتری علوی و عامی و در نهایت مساله‌ای مالی با شرط‌هایی بوده است. فردی که نامه و پول را به اصفهان می‌آورد، متوجه می‌شود که شیخ معمولاً هدایا را نمی‌پذیرد و تصمیم می‌گیرد از پول کم کند. او مقداری از پول را در یک دکان قرار می‌دهد و وقتی شیخ از مضمون نامه مطلع می‌شود، متوجه‌ی تقلب فرد می‌شود. اما او نسبت به این موضوع چیزی نمی‌گوید و از او می‌خواهد فردا دوباره بیاید تا پاسخ سوالات را بنویسد. روز بعد، فرد بازمی‌گردد و شیخ نامه‌ای بسته به او می‌دهد.
شرایف اوقات فرزند عزیز دام بقائه به وظایف طاعات آراسته باد.
هوش مصنوعی: در اوقات مشخص، فرزند عزیزم، امیدوارم به انجام وظایف و عبادات خود ادامه بدهی و به آن‌ها توجه کامل داشته باشی.
ای که پرسیدی‌ام از حال بنی‌آدم و دیو
من جوابیت بگویم که دل از کف ببرد
هوش مصنوعی: ای کسی که از من حال انسان‌ها و دیوان را پرسیدی، بگذار بگویم که جوابی دارم که دل را از آدمی می‌رباید.
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
آدمی‌زاده نگه دار که مصحف ببرد
هوش مصنوعی: دیوان از جمعیت افرادی که قرآن می‌خوانند فرار می‌کنند. ای انسان، مراقب باش که مبادا قرآن را از دست ببری.
اولین باب تربیت پند است
دومین نوبه خانه و بند است
هوش مصنوعی: اولین مرحله در تربیت، پند و نصیحت است و مرحله دوم، فراهم کردن محیط و شرایط مناسب برای تعلیم و تربیت است.
سومین توبه و پشیمانی
چارمین شرط و عهد سوگند است
هوش مصنوعی: سومین بار توبه کردن و احساس پشیمانی، چهارمین بار شرط و پیمان و سوگند را می‌طلبد.
پنجمین گردنش بزن که خبیث
به قضای بد آرزومند است
هوش مصنوعی: پنجمین گردن او را بزن زیرا که فرد بدخواهی آرزو دارد تا اتفاقات نامطلوبی برایت بیفتد.
در جواب سؤال حاجی بنوشته بود که العجب پیاده عاج چون عرصهٔ شطرنج به سر می‌برد فرزین می‌شود یعنی به از آن می شود که بود و پیاده حاج بادیه می‌پیماید و بتر از آن می‌شود که بود.
هوش مصنوعی: در پاسخ به درخواست حاجی، نوشته شده است که شگفت‌انگیز است که فردی که پیاده‌روی می‌کند، زمانی که در میدان شطرنج قرار می‌گیرد، به فرزین تبدیل می‌شود، یعنی به جایی بهتر از آنچه که بود می‌رسد. در حالی که پیاده‌روی حاجی از سرزمینی به سرزمین دیگر، به گونه‌ای می‌شود که او حتی بدتر از آنچه که بود، می‌شود.
از من بگوی حاجی مردم گزای را
کاو پوستین خلق به آزار می‌درد
هوش مصنوعی: من به شما می‌گویم که فردی بی‌رحم و آزاردهنده وجود دارد که در حق مردم ظلم می‌کند و لباس آن‌ها را از روی ستم می‌درد.
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار می‌خورد و بار می‌برد
هوش مصنوعی: تو حاجی نیستی؛ این شتر است که به خاطر بیچاره‌اش خار می‌خورد و بار سنگین را به دوش می‌کشد.
و در جواب سؤال علوی و عامی فرموده:
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌هایی که تا آبان 1402 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
به عمر خویش ندیدم من این چنین علوی
که خمر می‌خورد و کعبتین می‌بازد
هوش مصنوعی: هرگز در عمرم کسی را این‌قدر شگفت‌انگیز ندیدم که در عین حال که شراب می‌نوشد، به عبادت و مناسک حج نیز می‌پردازد.
به روز حشر همی‌ترسم از رسول خدا
که از شفاعت ایشان به ما نپردازد
هوش مصنوعی: در روز قیامت از پیامبر خدا می‌ترسم که ممکن است نتواند به ما کمک کند و شفاعت نکند.
خواجه تشریفم فرستادی و مال
مالت افزون باد و خصمت پایمال
هوش مصنوعی: ای دوستی، تو به من احترام گذاشتی و ثروتت روز به روز بیشتر می‌شود، و دشمنانت به زانو در می‌آیند.
هر به دیناریت سالی عمر باد
تا بمانی سیصد و پنجاه سال
هوش مصنوعی: هر سالی که به اندازه یک دینار زندگی کنی، به تو عمر می‌دهد تا سیصد و پنجاه سال زنده بمانی.
خواجه روی به غلام کرد و گفت ای ناکس چرا چنین کردی و زر کجا بردی؟ گفت بارها دیده‌ام که خواجه خروار خروار زر وی را می‌داد و او قبول نمی‌کرد و این زر از برای علفه مرغان بود. من نیز خود را در مقابله مرغی در آوردم و صد و پنجاه دینار از آن برگرفتم. خواجه علاءالدّین برادر خواجه ممالک صاحبدیوان فی الشرق و الغرب طاب ثراهم فرمود که در این ساعت برخیز و رو به طرف شیراز نه و این کاغذ به خواجه جلال الدین ختنی ده تا ده‌هزار برگیرد و در بدره نهاده خدمت شیخ برد و عذر خواهد که بعد از این به خدمتش استظهار‌ها خواهد بود .آن غلام روانه شد، چون به شیراز رسید اتفاقاً شش روز بود که خواجه جلال‌الدین وفات یافته بود آن کاغذ را به خدمت شیخ برده بسپرد. شیخ چون به مضمون مکتوب وقوف یافت در حال این ابیات بنوشت و بفرستاد:
هوش مصنوعی: خواجه به غلامش رو کرد و گفت: ای افتضاح، چرا این کار را کردی و طلا را کجا بردی؟ غلام پاسخ داد: بارها دیده‌ام که خواجه به او مقدار زیادی طلا می‌داد و او هیچ‌گاه قبول نمی‌کرد و این طلا برای خوراک پرندگان بود. من هم خود را به جای آن مرغ تصور کردم و صد و پنجاه دینار از آن برداشتم. خواجه علیاءالدین، برادر خواجه ممالک، به غلام گفت که در این لحظه برخیز و به سمت شیراز برو و این نامه را به خواجه جلال‌الدین ختنی بده تا او ده‌هزار دینار بگیرد و در کیفش بگذارد و خدمت شیخ ببرد و عذرخواهی کند که از این پس به کمک او نیاز خواهد داشت. غلام راه افتاد، اما وقتی به شیراز رسید متوجه شد که شش روز است که خواجه جلال‌الدین فوت کرده است. او نامه را به خدمت شیخ برد و تسلیم کرد. شیخ که مضمون نامه را خواند، بلافاصله چند بیت شعر نوشت و فرستاد.
پیام صاحب عادل علاء دولت و دین
که دین به دولت ایام او همی نازد
هوش مصنوعی: پیام کسی که عادل است و حاکم بر امور است، این است که دین در دوران او بر شکوه و قدرت حکومت می‌بالد و به این ترتیب، دین و دولت با یکدیگر در تعامل و هماهنگی هستند.
رسید و پایۀ حرمت فزود سعدی را
بسی نماند که سر بر فلک برافرازد
هوش مصنوعی: سعدی به مقام و مرتبه‌ای بلند رسید و حرمت و اعتبارش افزایش یافت، اما زمان زیادی نگذشت که بر افرازۀ آسمان‌ها حرکت کرد.
مثال داد که صدر ختن جلال الدین
قبول حضرت او را تعقدی سازد
هوش مصنوعی: نگارنده به زیبایی اشاره دارد که جلال الدین، شایستگی و مقام والایی دارد که مانند صدر ختن، موجب جلب توجه و احترام دیگران می‌شود.
ولیک بر سر او خیل مرگ تاخته بود
چنان که بر سر ابنای دهر می تازد
هوش مصنوعی: اما بر او لشکر مرگ حمله‌ور شده بود، به گونه‌ای که مانند حمله به نسل‌های گذشته بود.
جلال زنده نخواهد شدن در این دنیا
که بندگان خداوندگار بنوازد
هوش مصنوعی: جلال و عظمت زنده نخواهد شد در این دنیا، مگر اینکه خداوند بندگانش را مورد لطف و رحمت قرار دهد.
طمع بریدم از او در سرای عقبی نیز
که از مظالم مردم به من نپردازد
هوش مصنوعی: من دیگر از او انتظاری ندارم، حتی در جهان آخرت نیز، زیرا نمی‌خواهم از ظلم و ستم مردم چیزی به من برسد.
غلام باز خدمت خواجگان رفت و صورت حال عرضه داشت. خواجه صاحبدیوان بفرمود تا پنجاه هزار درم در صرّه کردند و به خدمت شیخ آورده بنهادند و شفاعت کردند که این زر بستان و در شیراز از برای آینده و رونده بقعه‌ای بساز. شیخ چون فرمان خواجه و سوگندها بخواند و بشنید زر قبول کرد و در وجه این رباط که در زیر قلعه قهدز است صرف کرد.
هوش مصنوعی: غلام دوباره به خدمت بزرگان رفت و وضعیت را گزارش کرد. یکی از بزرگان دستور داد تا پنجاه هزار درم جمع‌آوری کرده و به خدمت شیخ بیاورند و از او خواستند که این پول را بگیرد و در شیراز برای آینده و حفظ بقعه‌ای بسازد. شیخ وقتی فرمان بزرگ و سوگندهای او را شنید، پول را پذیرفت و آن را صرف ساختن رباطی در زیر قلعه قهدز کرد.
۲. ملاقات شیخ با آباقا
هوش مصنوعی: در این بخش به دیدار شیخ با آباقا اشاره می‌شود.
شیخ سعدی علیه الرّحمة و الغُفران فرموده که در وقت مراجعت از زیارت کعبه چون به دارالملک تبریز رسیدم و فضلا و علما و صلحای آن موضع را دریافتم و به حضور آن عزیزان که صحبت ایشان از جمله فرایض بود مشرف شدم، خواستم که صاحبان اعظمان خواجه علاءالدین و خواجه شمس‌الدین صاحبدیوان را ببینم که حقوق بسیار در میان ما ثابت بود.
هوش مصنوعی: وقتی که از زیارت کعبه به تبریز برگشتم، در شهر علمای بزرگ و شخصیت‌های برجسته را مشاهده کردم. به دیدار این عزیزان که گفتگو با آن‌ها از جمله ضروریات بود، رفتم. در این دیدار، تمایل داشتم تا خواجه علاءالدین و خواجه شمس‌الدین را ملاقات کنم، زیرا روابط و آداب زیادی میان ما وجود داشت.
شیخ سعدی علیه الرّحمة و الغُفران فرموده که در وقت مراجعت از زیارت کعبه چون به دارالملک تبریز رسیدم و فضلا و علما و صلحای آن موضع را دریافتم و به حضور آن عزیزان که صحبت ایشان از جمله فرایض بود مشرف شدم، خواستم که صاحبان اعظمان خواجه علاءالدین و خواجه شمس‌الدین صاحبدیوان را ببینم که حقوق بسیار در میان ما ثابت بود.
هوش مصنوعی: شیخ سعدی علیه الرحمة و الغفران بیان کرده که وقتی از زیارت کعبه به تبریز برگشتم، فضلا، علما و افراد نیکوکار آنجا را ملاقات کردم. برای من نشستن در کنار این عزیزان که صحبت با آنها از واجبات بود، بسیار ارزشمند بود. همچنین، می‌خواستم خواجه علاءالدین و خواجه شمس‌الدین صاحبدیوان را ملاقات کنم؛ زیرا حقوق و احترام زیادی بین ما وجود داشت.
چون سلطان آباقا این حال را مشاهده کرد گفت چندین سال تا این شمس‌الدین پیش من می‌باشد و با وجود آنکه می‌داند که پادشاه روی زمین هستم هرگز خدمتی و تلطّفی که این لحظه کرد به این مرد، با من نکرد. چون برادران هر دو باز گردیدند و بر اسب سوار شدند سلطان روی به خواجه شمس الدین کرد و گفت این مرد که شما او را خدمت کردید و چندین ادب به جای آوردید چه کسی بود؟ خواجه شمس الدین گفت ای خداوند این پدر من بود. پس فرمود که من بارها احوال پدر شما پرسیدم و گفتید که او به جوار حق رسید. این ساعت می گویید این پدر ماست؟ گفت ای خداوند او پدر و شیخ ماست. ظاهرا به سمع پادشاه روی زمین رسیده باشد نام و آوازه شیخ سعدی شیرازی که سخن او در جهان مشهور است این بود. آباقا خان فرمود که او را پیش من آورید. گفتند سمعاً و طاعتاً. بعد از چند روز که ایشان به انواع با خدمتش بگفتند و شیخ قبول نمی‌کرد و گفت این از من دفع کنید و عذری بگویید. ایشان گفتند البته شیخ از بهر دل ما یک دمی تشریف فرماید و بعد از آن حاکم است.
هوش مصنوعی: سلطان آباقا وقتی این وضعیت را دید گفت: سال‌هاست که شمس‌الدین در نزد من است و با اینکه می‌داند من پادشاه هستم، هیچ‌گاه مانند این لحظه که به این مرد خدمت کرد، با من این‌گونه رفتار نکرد. وقتی برادران بازگشتند و سوار بر اسب شدند، سلطان به خواجه شمس‌الدین گفت: این مرد که شما به او خدمت کردید و چنین ادب نشان داد، چه کسی بود؟ خواجه شمس‌الدین پاسخ داد: این پدر من بود. سلطان فرمود: من بارها احوال پدرتان را پرسیدم و شما گفتید که او به جوار حق رسیده است. حالا می‌گویید او پدر ماست؟ خواجه پاسخ داد: بله، ای خداوند، او پدر و شیخ ماست. به نظر می‌رسد که نام و آوازه شیخ سعدی شیرازی به گوش پادشاه رسیده است. آباقا خان فرمود: او را پیش من بیاورید. گفتند: فرامین شما را اجرا خواهیم کرد. چند روز بعد، آنها اصرار کردند تا شیخ به خدمتشان بیاید، اما شیخ قبول نمی‌کرد و می‌گفت که او را رها کنند و عذری بیاورند. آنها گفتند: بی‌تردید، ای شیخ، برای دل ما یک لحظه تشریف بیاورید و بعد از آن، هر چه بخواهید، عمل کنید.
شیخ گفت از بهر خاطر ایشان برفتم و به صحبت پادشاه رسیدم. در وقت بازگردیدن پادشاه فرمود که مرا پندی ده. گفتم از دنیا به آخرت چیزی نمی‌توان برد مگر ثواب و عقاب‌، اکنون تو مغیری. آبا قا فرمود این معنی به شعر تقریر فرمای، شیخ در حال این قطعه در عدل و انصاف بفرمود:
هوش مصنوعی: شیخ گفت به خاطر آن‌ها به سراغ پادشاه رفتم. وقتی پادشاه آماده بازگشت بود، از من خواست تا نصیحتی به او بکنم. گفتم در این دنیا نمی‌توان چیزی به آخرت برد جز پاداش و کیفر، اکنون تو در حال تغییر و دگرگونی هستی. پادشاه فرمود این سخن را به شعر بیان کن. در آن لحظه، شیخ قطعه‌ای درباره عدل و انصاف سرود.
شهی که حفظ رعیّت نگاه می‌دارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانی‌ست
هوش مصنوعی: پادشاهی که به خوبی از رعیت خود مراقبت می‌کند، باید مالیاتی که از آن‌ها می‌گیرد حلال باشد، چرا که این مالیات به نوعی مزد و پاداشی برای نگهداری و رهبری آن‌هاست.
وگرنه راعی خلق است زهر مارش باد
که هر چه می‌خورد او جزیت مسلمانی‌ست
هوش مصنوعی: اگر به خوبی توجه نکنیم، این بدان معناست که نگهدارنده و سرپرست انسان‌ها نفسش زهرآگین است و آنچه می‌خورد به جز نشانه‌های مسلمانی چیز دیگری نیست.
آباقا بگریست و چند نوبت فرمود که من راعی‌ام یا نه؟ و هر نوبت شیخ جواب می فرمود اگر راعی‌یی بیت اول تو را کفایت والّا بیت آخر تمام. فی الجمله شیخ فرمود در وقت باز گردیدن این چند بیت بر او خواندم:
هوش مصنوعی: آباقا به شدت گریان شد و چندین بار سؤال کرد که آیا من سرپرست هستم یا نه؟ و هر بار شیخ در پاسخ می‌گفت که اگر شاعر خوبی هستی، همه شعرهای تو خوب است، و در غیر این صورت، آخرین بیت به تنهایی کافی است. در نهایت، شیخ گفت که وقتی برمی‌گردیم، این چند بیت را برای او بخوانم:
پادشه سایۀ خدا باشد
سایه با ذات آشنا باشد
هوش مصنوعی: پادشاه باید به گونه‌ای باشد که نماینده‌ای از خداوند در زمین باشد و ارتباطی نزدیک با حقیقت و ذات خود داشته باشد.
نشود نفس عامه قابل خیر
گرنه شمشیر پادشا باشد
هوش مصنوعی: اگر نفوس عمومی قابلیت دریافت خوبی‌ها را نداشته باشند، حتی شمشیر پادشاه نیز بی‌فایده خواهد بود.
هر صلاحی که در جهان باشد
اثر عدل پادشا باشد
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دنیا خوب و درست به نظر می‌رسد، ناشی از عدالت و انصاف پادشاه است.
ملکت او صلاح نپذیرد
گر همه رای او خطا باشد
هوش مصنوعی: قدرت و حاکمیت او هرگز اصلاح نخواهد شد، حتی اگر تمام تصمیماتش اشتباه باشد.
آباقا را عظیم خوش آمد و انصاف آن است که در این وقت که ماییم علما و مشایخ روزگار چنین نصایح با بقالی و قصابی نتوانند گفت. لاجرم روزگار بدین نسق است که می‌بینی. والله اعلم.
هوش مصنوعی: آباقا بسیار خوشحال شد و به درستی باید گفت که در این زمان که ما هستیم، علما و مشایخ نمی‌توانند چنین نصایحی را به بقالان و قصابان بدهند. بنابراین، وضعیت کنونی به همین شکل است که مشاهده می‌کنی. خدا عالم است.
٣. حکایت شمس‌الدّین تازیکوی
هوش مصنوعی: شمس‌الدین تازیکوی داستانی دارد که عنوان آن به همین نام است. در این داستان، او به روایت زندگی و تجربیات خود می‌پردازد و به موضوعاتی از قبیل عشق، حکمت و جستجوی حقیقت اشاره می‌کند. داستان او حاوی نکات آموزنده و اندیشه‌های عمیق است که به فهم بهتر زندگی و روابط انسانی کمک می‌کند. شمس‌الدین با زبانی ساده و دلنشین، خواننده را به تفکر و تعمق در مسائل اجتماعی و روحی دعوت می‌کند.
در زمان حکومت ملکِ عادل مرحوم شمس‌الدین تازیکوی  طاب ثراه اسفهسالاران ممالک شیراز حماهُ الله تعالی من الآفات، خرمایی چند از رعایا ستده بودند به تسعیر اندک و به نرخی گران به بقالان می‌دادند به طرح، و ملک از این ظلم بی‌خبر. اتفاقاً چند پاره خرما به برادر شیخ فرستادند و برادر شیخ بر در خانهٔ اتابک دکان داشت، چون حال بدان جهت بدید به رباط حفیف رفت به خدمت برادر خود شیخ سعدی، و صورت حال در خدمتش عرضه داشت. شیخ از آن حال کوفته‌خاطر شد و با خود اندیشه کرد که برود و این بلا را از سر درویشان شیراز دفع کند به تخصیص از آن برادر خود. اندیشه کرد که اول کاغذی باید نوشت. پاره‌ای کاغذ برداشت و این قطعه بنوشت:
هوش مصنوعی: در دوران حکومت ملک عادل، شمس‌الدین تازیکوی بزرگ، برخی از اسفهسالاران شیراز چند خرما از رعیت‌ها می‌خریدند به قیمت کم و به نرخ بالاتر به بقالان می‌فروختند و ملک از این ظلم بی‌خبر بود. به طور اتفاقی، چند پاره خرما به برادر شیخ سعدی فرستاده شد که در کنار دکان اتابک بود. او وقتی متوجه این وضعیت شد، به رباط حفیف رفت تا موضوع را با برادرش شیخ سعدی در میان بگذارد. شیخ از این وضعیت ناراحت شد و تصمیم گرفت تا این مشکل را از سر درویشان شیراز برطرف کند، مخصوصاً به خاطر برادرش. او فکر کرد که ابتدا باید نامه‌ای بنویسد، پس کاغذی برداشت و شروع به نوشتن کرد.
ز احوال برادرم به تحقیق
دانم که تو را خبر نباشد
هوش مصنوعی: من به طور یقین از وضعیت برادرم آگاه هستم، اما می‌دانم که تو از آن خبر نداری.
خرمای به طرح می‌دهندش
بخت بد از این بتر نباشد
هوش مصنوعی: خوشی‌هایی که به ظاهر زیبا به نظر می‌رسند، ممکن است نتیجه‌ی تقدیر و سرنوشت بد باشد و در واقع خوشی‌های واقعی در آن‌ها نهفته نیست.
اطفال برند و برگشان نیست
خرما بخورند و زر نباشد
هوش مصنوعی: کودکان در حال بازی هستند و خرما می‌خورند، اما زر و پول وجود ندارد.
و آنگه تو محصلی فرستی
ترکی که از او بتر نباشد
هوش مصنوعی: سپس تو فردی را خواهید فرستاد که از او بهتر وجود نخواهد داشت.
چندان بزنندش ای خداوند
از خانه رهش به در نباشد
هوش مصنوعی: هر چقدر که او را بزنند و شکنجه کنند، ای خداوند، او را نتوانند از خانش بیرون برانند.
ملک شمس‌الدین تازیکوی چون رقعه برخواند بخندید و در حال بفرمود تا منادی کردند که هر کس که از آن خرما به طرح ستده‌اند پیش من آرید. تمامت بقالان پیش خود خواند و صورت حال از ایشان بپرسید که هر کس که زر داده است اسفهسالاران را باز می‌خواند و بعد از مالش می‌فرمود تا در حال زر ایشان باز می‌دادند و هرکس که زر نداده بود می‌فرمود تا خرما از وی بازستانند. بعد از آن ملک شمس‌الدین به خدمت شیخ علیه الرحمه رفت و عذر خدمتش بخواست و بعد از استمداد همت گفت ای شیخ حکم کردم که چند پاره خرما که به دکان به برادر شیخ برده‌اند به وی ارزانی دارند و قیمت آن از وی نطلبند و التماس از خدمت شیخ آن است که چون معلوم شد که برادر شیخ درویش است مختصر قراضه‌ای آوردم تا شیخ آن را بدو دهد. هزار دینار ببوسید و در خدمت شیخ نهاد و چون می‌دانست که شیخ خود چیزی قبول نمی کند زود برخاست و بیرون رفت و مشهور شد که ملک عادل شمس الدین تازیکوی از بهر خاطر مبارک شیخ سعدی رحمة الله علیه ترک خرما و بهای آن خرما که به بقالان داده بودند بگفت و هیچ از ایشان باز نستدند.
هوش مصنوعی: ملک شمس‌الدین تازیکوی وقتی نامه‌ای را خواند، خندید و دستور داد تا صدا بزنند کسانی که خرما به صورت قرض گرفته‌اند، پیش او بیایند. تمام دکانداران را نزد خود خواست و از آنان پرسید که کدام یک زر داده‌اند. پس از آن، نام کسانی که زر داده بودند را خواند و پس از پرداخت مبلغ، به آنان خرما می‌داد. اما برای کسانی که زر نداده بودند، دستور داد تا خرما را از آنها پس بگیرند. بعد از آن، ملک شمس‌الدین به خدمت شیخ رفت و از او خواست عذری بابت خدمتش بپذیرد و گفت: «ای شیخ، حکم کردم که تعدادی خرما که به دکان برادر شیخ برده‌اند، به او داده شود و از او چیزی نخواهید.» او همچنین گفت که چون می‌داند برادر شیخ فقیر است، مقداری پول به او می‌دهد. هزار دینار را بوسید و در خدمت شیخ گذاشت و چون می‌دانست که شیخ چیزی قبول نمی‌کند، به سرعت برخاست و رفت. خبر spread در شهر شد که ملک عادل شمس‌الدین تازیکوی به خاطر احترام به شیخ سعدی رحمة الله علیه، از خرما و بهای آن که به دکانداران داده بودند، صرف‌نظر کرد و چیزی از آنان پس نگرفت.

حاشیه ها

1398/09/02 11:12
محمد طهماسبی

با درود خدمت اساتید
"آمیزاده نگه دار که مصحف ببرد" به چه معناست؟ سپاسگزارم

1399/01/22 19:03
مرزبان

محمد جان یعنی ادمیزاد را بنگر که قران میدزدد - نگه دار مانند گوش دار به معنی بنگر است و مضمون بیت اینست که با انکه دیو از قران خواندن میگریزد پاره ای از انسانها چون از دستش اید حتی قران را میدزدد

1399/01/22 19:03
مرزبان

خزما از وی باز نستانند - درست ایت و نه باز ستانند همانگونه که میبینیم در اخر هم تاکید کرده که فرمود تا بها و خرما از بقالان باز نستانند و زر پس دهند

1399/01/22 19:03
مرزبان

شمس الدین تازیکو برای همین بذل و بخششها عاقبت برشکست شد و همه مال خود از دست داد

1399/01/22 19:03
مرزبان

رحمت خدا بر علی بن احمد بیستون نگارنده و گرد اورنده کلیات سعدی که این تقاریر زیبا را برای ما به یادگار گذاشت این نوشته همانگونه که دوستان میدانند از شیخ نیست و بجز شعرهایی که در لابلای گفتار امده مابقی از علی بن احمد بیستون است که با نثر بسیار روان خود نوشته ای کاش که با این نثر روان خود نیز اثاری داشت افسوس که قدر نثر روان خود ندانسته و ما را از نوشته های خود محروم کرده است

1402/08/18 23:11
رضا از کرمان

 دوستان گرامی سلام 

  معنی روان این جمله را امکان داره برام بنویسید متوجه اصل داستان سوال پنجم بعد از اینکه غلام صد وپنجاه دینار از آن را برگرفت ،نشدم راهنمایی بفرمایید

1402/09/29 00:11
رفیق

درود

ضمن سپاس از گردانندگان سایت، در قسمت ملاقات شیخ با آباقا، بند شماره ۲۹ تکرار بند شماره ۲۸ است که موجب شده مطلب ابتر بماند.لازم است اصلاح شده و ادامه روایت درج گردد.