گنجور

شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه

سپاس بی‌عدّ و غایت و ستایش بی حد و نهایت آفریدگاری را جلّ جلاله و عمّ نواله که از کمال موجودات در دریای وجود شخص انسانی سفینه‌ای پردفینه پرداخت، و هر چه در اوصاف و اصناف و صور عالم مختلف دنیوی و اخروی تعبیه داشت زبده و خلاصهٔ همه در این سفینه خزینه ساخت، و در این دریا از خصوصیت وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدم، سیر ترقی جز این سفینه را کرامت نفرمود، و به ساحل دریا جز این راه ننمود. و درود بی پایان و تحیّت فراوان از جهان‌آفرین با فراوان ستایش و آفرین بر پیشوای انبیا و مقتدای اصفیا محمد مصطفی باد که سفاین اشخاص انسانی را ملاح است و دریای بی‌منتهای حضرت سبحانی را سباح، صلوات الله علیه و علی آله الطیبین و خلفائه الراشدین و اصحابه التابعین اجمعین إلی یوم الدین.

بدان که چون سفاین و مراکب دریای عالم ِ صورت را از سفینهٔ مختصر که آن را زورق خوانند چاره نیست که ردیف و حریف او باشد تا بدان حوایج او منقضی گردد. و اگر سفینهٔ بزرگ از هبوب ریاح مختلفه در معرض آسیبی افتد یا از آن گران‌باری به طرفی جنبد بدان سفینه خُرد رعایت مصلحتی نمایند و تخفیف را از آن کاهند و در این افزایند. پس سفینهٔ شخص انسانی که گرانبار کرامت ربانی‌ست و سیر او در دریای معانی، به سفینه مختصر که زورق سازند و غُرَرِ دُرَرِ بُجور در او پردازند، حاجتمندتر و اولی‌تر که قرین و همنشین او باشد خصوصاً آنها که سفاین خزاین ملک و ملکوت، و حمال احمال و اثقال عالم جبروتند: گرانباران اثقال انا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً که حمل ثقیل امانت محبت که بر دریای موجودات و مکوّنات بعرض أنا عرضنا الأمانة علی السموات و الارض و الجبال عرضه کردند و هیچ موجود یارای تحمل اعبای آن نداشت و همه ترسان و لرزان فَابین ان یحملها شدند. سفینهٔ سینهٔ ایشان که دل شخص انسانی بود حامل آن آمد که و حملها الانسان، و به حقیقت این مساکین در تحمل اعبای اینکه عبور ایشان بر دریای عزت هویت و عظمت الوهیت اوست به سفینه مستحق‌ترند که و اما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر. در ضمن این اشارت هزاران بشارت است، این گدایان با فخر و سلطنت که اهل فقر و مسکنت‌اند یعنی آن سالکان طرق طریقت که غواص بحر حقیقت‌اند، اگرچه بدایت حال ایشان این است که اول به قدم شریعت از بحر طبیعت سیر کنند تا به شطر شطّ طریقت رسند و از آنجا بادبان طلب تابعیت بر صوب صواب ان لله فی ایام دهرکم نفخات الا فتعرضوا لها راست کنند و روی به دریای حقیقت اندر آرند. اما چون به سرحد دریا رسند کشتی همّت را به دست تهمت لشکر تعلقات کونین به تصرف تکلف و تبتل الیه تبتیلا منقطع گردانند و روی به لجهٔ بحر محیط حقیقت الا انه بکل شیئ محیط آرند. و چون بُعد بعید و مسافت پر آفت آن دریای بی‌پایان به خودی خود قطع نتوان کرد و بی سفینهٔ پر دفینه به آخر بحر زاخر نشاید رسید که الطلبُ ردّ و السبیل سد. تا اینها که سلطان و شان سدهٔ سیادتند در ادراک این سعادت یکی دست موافقت در فتراک مرافقت مسکین جالس مسکیناً می‌زند، و یکی گوهر شب‌افروز آدم و من دونه تحت لوائی، در عقد عقد شبه شبرنگ اللهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین نظم می‌دهد.

این چه سرّ است که سلاطین خود را طفیل مساکین می‌سازند با آنکه این مساکین بدان سلاطین می‌نازند، آری چون ندای اما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر در دادند این سلاطین خود را طفیل این مساکین ساختند تا غبار و صَمت و کان ورائهم ملک یأخذ کل سفینة غصبا بر دامن عصمت ایشان ننشیند و چون حوالتگاه انا عند المنکسرة قلوبهم مراحلی پیدا کردند پاکان گرد معیوبان فاردت أن اعیبها گردند و گویند اذکرونی فی صالح دُعائکم، و این مساکین خود را به هزار حیله در این بحر بی‌کرانه بر سفینهٔ مثلُ اهل بیتی کمثل سفینة نوح می‌بندند.

این چه نقش‌های بوقلمون است که از پردهٔ غیب می‌نمایند و این چه طلسمات گوناگون است که می‌بندند و می‌گشایند؟ گاه سلیمان را به موری پند می‌دهند، و گاه محمد را به حمایت عنکبوتی می‌برند، گاه نوح را پناهگاه سفینه می‌سازند، اگر نوح را در عمری به یکی طوفان مبتلا کردند و به سفینه پناه برد، عشاق مسکین که همه عمر سر و کار ایشان با بحر محبت است و هر نفسی بر سر ایشان هزار طوفان محنت، چه عجب اگر تمسک به سفینه سازند تا خود را به ساحلی اندازند تا از این میانه بر کرانه و از این بحر به لبی یا به کناری رسند.

دل عشق تو را واقعۀ نوح شمرد
زان روی سفینه‌ای فراهم آورد
یعنی که از این بحر که عمقش عشق است
جان جز به سفینه‌ای برون نتوان برد

به لابد دست‌آویز این مساکین که یعملون فی البحر، حرفت و صنعت ایشان است جز به سفینه نباشد تا در وقت تلاطم امواجِ هموم و تراکم افواج غموم پایمردی کند و ایشان را از نبات نکباء صبا و دبور خوف و رجا، و هبوب شمال و جنوب قبض و بسط، و عواصف عواطف انس و هیبت نجات دهد؛ و از خلاب وحشت و غرقاب حیرت برهاند.

پس هر کس از این طایفه برای تقبیح قبایح و تفریح فوادح و دفع بلیت و جلب جمعیت مجموعه‌ای می‌سازند و بحار علوم از منثور و منظوم در وی می‌پردازند و انواع فواید و فرایند در آن دفینه می‌کنند و نامش سفینه می‌نهند اما در ضمن این سفینه بحرهای مختلفه است که عمان و قلزم در جنب آن غدیر روان است.

زان‌رو که نجات از سفینه سبب است
در بحر غمش دلم سفینه طلب است
در بحر سفینه باشد این نیست عجب
در ضمن سفینه بحر باشد عجب است
اگر تجارت بحر و سفینه می‌خواهی
سفینه‌ای که در او بحرها بود این است
سفینه‌ای‌ست که گر صد هزار از آن خواهی
کنار بحر هزارش روان به یک چین است

هرچند که از روی صورت، سفینه را صفت آن است که به مجالست و مؤانست او گاه از غرقاب قبض به ساحل بسط می توان رسید، و گاه از مهلکهٔ بسط به مشرعهٔ قبض می‌توان خرامید اما از راه معنی به حقیقت بحری‌ست که از زواهر دلالت معانی، و جواهر معادن انسانی متموج است و به گوهر ولآلی علوم ربّانی متزین. چون از روی حقیقت به دیدهٔ بصیرت نظر کنی در شهرستان قالب، طالب روح نوح‌صفت افتاده است هرچند امت صفات حیوانی و بهیمی و سبعی و شیطانی را به عبودیت حضرت ربوبیت دعوت می‌کنند به روز و شب و نهان و آشکارا که انی دعوت قومی لیلاً و نهاراً ثُم انی اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا. نشنوند و تمرد نمایند و هیچ گونه به طاعت و بندگی در نمی آیند. روح نوح از فراست ملکی روحانی چون از امت صفات جسمانی جز از خصوصیت اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء ملاحظه نمی‌کند، در مقام راز دست نیاز به دعا برمی‌دارد تا حق تعالی به طوفان بلا یکی را زنده نگذارد، و در می‌خواهد که رب لاتذر علی الارض من الکافرین دیارا، چه به نظر فراست روحانی می‌بیند که از کار صفات جسمانی جز متولّدات نفسانی و شهوانی نخیزد که هر یک هزاران فتنه و آشوب انگیزد که انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لایلدوا الّا فاجراً کفارا تا حق تعالی در اجابت دعای نوح روح از تنورهٔ دل فوارهٔ وفار التنور می‌گشاید و سیلاب عشق داعیهٔ طلب را که طوفان بلای عالم نفسانی و حیوانی‌ست و خانه برانداز صفات جسمانی و مغرق متولّدات شهوانی روانه می‌کند، و از ابر عنایت، باران عاطفت می‌باراند و در معرض غرقاب طوفانی و سیلاب بلا و ابتلای ربانی الهامات الطاف یزدانی به نوح روح می رسد که و اصنع الفلک باعیننا - ای نوع روح سفینه سکینه ساخته کن و خانهٔ دل از تعلقات کونین پرداخته گردان و کنعان نفس اماره را گرچه از ازدواج روح و جسد متولد است که ان ابنی من اهلی اما چون موصوف است به وصف انه عمل غیر صالح و داغ حرمان انه لیس من اهلک بر جبین جان دارد، هر چند تو از رحمت پدرانه و کرم کریمانه با او می‌گویی یا بنی ارکب معنا، او از جهل غافلانه و تمرّد جاهلانه گوید، سآوی الی جبل یعصمنی من الماء و از غایت ظلومی و جهولی از این بی‌خبر که لاعاصم الیوم من امر الله. ای نوح دست از این شفقت که نتیجهٔ صفات حیوانی‌ست بدار ولاتکونن من الجاهلین، چه به صواب‌دید اشارت موتوا قبل أن تموتوا صلاح وقت در آن است که پیوند از فرزند دلبند منقطع کنی و آیهٔ فکان من المغرقین برخوانی.

عجب حالتی است که اسرار الطاف حق که در صور اصناف خلق تعبیه دارد با هر جان که آلوده شهوات و مستغرق بحر غفلات باشد کجا آشنایی دهد؟ یا آثار انوار فیض الهی در هر مشکوةسینه و مصباح‌دلی که زدودۀ هوا و ریا و بی زیت تحقیق و صفاست کی روشنایی پیدا شود؟ یک سرّ از اسرار حق بازدان و یک حرف از اشارت ایزدی بخوان.

فی‌الجمله چون جگرسوختگان آتش محبّت و متحمّلان بار امانت را آتش اشتیاق بالا گیرد و دود فراق بر هودج دماغ کُله بندد، انشراح صدور و ارتیاح ارواح را مسوّداتی که مبیض چهرهٔ معانی بود تعلیق زند تا در مکاید رواید اشواق و مقاسات شدائد فراق از آن تعلیقات مایه و سرمایهٔ تفریح و ترویج سازند. و این المدامة من ریقة اجمام مفکرة و ترفیه خاطر را فهرست خزاین علوم بر عذار کاغذ تحریر و جلوهٔ تحسین مدّخر گردانند و از نوابت کلک صد هزار چنبر از عنبر تر بر دیبای ششتر ریزند تا چون آینه طباع از صدء ملالت و ضیق حالت مملو شود انجلاء انکساف را لطایف کلمات و ظرایف حالات گذشتگان که از صدور کتب و بطون دفاتر و انفاس پاکان در سفینه مدّخر باشند برخوانند آینهٔ طباع از زنگ ملالت به صفای آن مقالات مَجْلوّ گردد.

القصه سفینه‌ها سازند که آن خازن عجایب اسرار و حافظ غرایب اخبار، و جامع علوم علما و مجموعهٔ حکمت حکماء و شاهنامهٔ عشاق و کارنامهٔ مشتاق، و محرّک سلسلهٔ طلب و بخور خلخهٔ طرب و رفیق شفیق و انیس جلیس بود.

ایستاده سفینه ای بر خشک
بحرهای روان در آن بسیار
هم از اوراق کاغذش الواح
همش از نوک کلک‌ها مسمار
کشتی‌یی لنگرش ز عقدهٔ عهد
بادبانش ز همّت احرار
از لطایف سکینۀ ارواح
وز غرایب جهینۀ اخبار
کشتی‌یی مملو از عجایب بحر
بحرهایی به طبع گوهربار
از لطافت بمانده بر سر آب
آبش از بحر سینۀ ابرار

سفینه‌ای مشحون از غرایب فنون و عجایب بوقلمون، در او صدهزار ابکار افکار که امّهات بلاغت و آبای براعتند متوطّن، در خفایای زوایای مهوشانِ فواید و تنگ‌چشمان فراید، طوطیان طوبی ارواح و بلبلان قفس اشباح از خرمن حال به منقار قال آورند متمکن، و لآلئ که مشّاطۀ فصحا و بلغا به حلی و حلل فصاحت و بلاغت از عرایس و عوانی اسماع و اطباع اکابر و اکارم و افاضل و فواضل بیارایند. از لطایف انشاء و انشاد شراب صبوحی و صبوح بهاری، از طراوت الفاظ و معانی چون یاقوت رمّانی و جواهر عمّانی، هم مشام ارواح از روایح آن معطر و هم مسامع قلوب به ترقب نفحات آن معنبر، مضامین ضمایر در او مضمر و سواتر سرایر در او مستتر، منظوماتش چون جمال معشوقان دلربا، و منثوراتش چون حال عاشقان انگشت‌نما، در او غثّ و سمین با هم در کمین، و جد و هزل با هم همنشین، عرب و عجم با هم آمیخته، ترک و هندو در هم آویخته، حبشی و قرشی از یک خانه شده و همه با هم چو انار یکدانه گشته، قلم بر صفحات او رقّاصی کرده و ملاح فکر در بحور آن غوّاصی نموده، گاه فهم در او سبّاح، و گاه وهم در او ملّاح، چهرۀ امید از عکس آن گلشن و دیدۀ آرزو از ضیاء آن روشن، در سفر قرین و در حضر همنشین و خیر جلیس فی الزمان کتاب. اگر همچنین عنان بیان با دهان قلم سپرده آید گرد حصول این فصول و دقایق این حقایق بر نیاید و اگرچه از تیر تازی چون قلم به سر درآید.

لم یبق فی الأرض قرطاس و لاقلم
ولامداد و لاشیء من الورق

پس همان بهتر که خیر الکلام ما قلّ و دلّ و لم یَملّ برخوانیم و آتش آرزوی این مقالات به آب تأمّل فرو نشانیم که اگر دریاهای عالم مداد گردد و درختان قلم شود و زمین قرطاس و نویسنده شوند جملة الناس از اول دنیا تا آخر عقبی شرح صفات آن نتوانند نوشت.

تمت الرسالة فی تقریر دیباچه.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: امیرحسین شقاقی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سپاس بی‌عدّ و غایت و ستایش بی حد و نهایت آفریدگاری را جلّ جلاله و عمّ نواله که از کمال موجودات در دریای وجود شخص انسانی سفینه‌ای پردفینه پرداخت، و هر چه در اوصاف و اصناف و صور عالم مختلف دنیوی و اخروی تعبیه داشت زبده و خلاصهٔ همه در این سفینه خزینه ساخت، و در این دریا از خصوصیت وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدم، سیر ترقی جز این سفینه را کرامت نفرمود، و به ساحل دریا جز این راه ننمود. و درود بی پایان و تحیّت فراوان از جهان‌آفرین با فراوان ستایش و آفرین بر پیشوای انبیا و مقتدای اصفیا محمد مصطفی باد که سفاین اشخاص انسانی را ملاح است و دریای بی‌منتهای حضرت سبحانی را سباح، صلوات الله علیه و علی آله الطیبین و خلفائه الراشدین و اصحابه التابعین اجمعین إلی یوم الدین.
هوش مصنوعی: نسبت به آفریدگار بزرگ و بی‌نظیر، سپاسگزاری و ستایش بی‌پایانی دارم که از تمامی کمالات موجودات، انسان را به عنوان بهترین موجود، با ویژگی‌ها و نکات برجسته خلق کرده است. او هر چه خوبی و زیبایی در دنیا و آخرت وجود دارد را در وجود انسان جمع کرده و به او کرامتی ویژه عطا کرده است. انسان در مسیر توسعه و تعالی خود، از این کرامت بی‌نظیر بهره‌مند می‌شود و به جز این مسیر، راه دیگری برای رسیدن به کمال ندارد. همچنین، درودهای بی‌پایان و تحیت‌های فراوانی به پیشوای پیامبران، محمد مصطفی (ص) می‌فرستم که مانند یک ملّاح در این دریای بیکران انسانی شناور است. امیدوارم بر او و خانواده‌اش و جانشینان راستین و یارانش تا روز قیامت سلامتی و برکت نازل شود.
بدان که چون سفاین و مراکب دریای عالم ِ صورت را از سفینهٔ مختصر که آن را زورق خوانند چاره نیست که ردیف و حریف او باشد تا بدان حوایج او منقضی گردد. و اگر سفینهٔ بزرگ از هبوب ریاح مختلفه در معرض آسیبی افتد یا از آن گران‌باری به طرفی جنبد بدان سفینه خُرد رعایت مصلحتی نمایند و تخفیف را از آن کاهند و در این افزایند. پس سفینهٔ شخص انسانی که گرانبار کرامت ربانی‌ست و سیر او در دریای معانی، به سفینه مختصر که زورق سازند و غُرَرِ دُرَرِ بُجور در او پردازند، حاجتمندتر و اولی‌تر که قرین و همنشین او باشد خصوصاً آنها که سفاین خزاین ملک و ملکوت، و حمال احمال و اثقال عالم جبروتند: گرانباران اثقال انا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً که حمل ثقیل امانت محبت که بر دریای موجودات و مکوّنات بعرض أنا عرضنا الأمانة علی السموات و الارض و الجبال عرضه کردند و هیچ موجود یارای تحمل اعبای آن نداشت و همه ترسان و لرزان فَابین ان یحملها شدند. سفینهٔ سینهٔ ایشان که دل شخص انسانی بود حامل آن آمد که و حملها الانسان، و به حقیقت این مساکین در تحمل اعبای اینکه عبور ایشان بر دریای عزت هویت و عظمت الوهیت اوست به سفینه مستحق‌ترند که و اما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر. در ضمن این اشارت هزاران بشارت است، این گدایان با فخر و سلطنت که اهل فقر و مسکنت‌اند یعنی آن سالکان طرق طریقت که غواص بحر حقیقت‌اند، اگرچه بدایت حال ایشان این است که اول به قدم شریعت از بحر طبیعت سیر کنند تا به شطر شطّ طریقت رسند و از آنجا بادبان طلب تابعیت بر صوب صواب ان لله فی ایام دهرکم نفخات الا فتعرضوا لها راست کنند و روی به دریای حقیقت اندر آرند. اما چون به سرحد دریا رسند کشتی همّت را به دست تهمت لشکر تعلقات کونین به تصرف تکلف و تبتل الیه تبتیلا منقطع گردانند و روی به لجهٔ بحر محیط حقیقت الا انه بکل شیئ محیط آرند. و چون بُعد بعید و مسافت پر آفت آن دریای بی‌پایان به خودی خود قطع نتوان کرد و بی سفینهٔ پر دفینه به آخر بحر زاخر نشاید رسید که الطلبُ ردّ و السبیل سد. تا اینها که سلطان و شان سدهٔ سیادتند در ادراک این سعادت یکی دست موافقت در فتراک مرافقت مسکین جالس مسکیناً می‌زند، و یکی گوهر شب‌افروز آدم و من دونه تحت لوائی، در عقد عقد شبه شبرنگ اللهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین نظم می‌دهد.
هوش مصنوعی: بدان که کشتی‌ها و ابزارهای دریایی در جهان مادی باید به یکدیگر وابسته باشند تا به نیازهای خود برسند. اگر کشتی بزرگی در معرض بادهای مختلف قرار گیرد و آسیب ببیند، کشتی کوچک‌تر باید برای حفظ منافع خود، وزن کشتی بزرگ‌تر را کاهش دهد و در عوض به خودش وزن بیشتری اضافه کند. به همین ترتیب، کشتی انسان که نماد کرامت الهی است و در دریای معانی حرکت می‌کند، به کشتی کوچک‌تر نیاز دارد که در آن به جستجوی جواهرات حقیقی بپردازد. این کشتی کوچک‌تر، بیشتر از کشتی بزرگ، نیازمند و شایسته هم‌نشینی است، به ویژه در میان آن‌هایی که خزانه‌های ملکوت و بارهای عالم وجود را بر دوش دارند. اینجا اشاره به سنگینی مسوولیت‌هایی است که بر دوش انسان گذاشته شده است. انسان به رغم ترس و لرز، این بار را بر دوش می‌کشد. کشتی دل انسان، که بار این مسوولیت را بر دوش دارد، به دنبال دستیابی به معارف برتر حقیقت است. کسانی که در جستجوی حقیقت هستند، باید ابتدا از قوانین شریعت عبور کنند و سپس به دریای حقیقت قدم بگذارند. وقتی به این دریای عظیم برسند، باید افکار و تعلقات دنیوی را کنار بگذارند و به عمق حقیقت وارد شوند. هیچ‌کس نمی‌تواند به این دریای بی‌پایان بدون کشتی‌ای با بارش برسد. در این راه، برخی از افراد صاحب مقام به دیگران در مسیر علم و حقیقت کمک می‌کنند و در کنار هم به جستجوی معنای زندگی می‌پردازند.
این چه سرّ است که سلاطین خود را طفیل مساکین می‌سازند با آنکه این مساکین بدان سلاطین می‌نازند، آری چون ندای اما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر در دادند این سلاطین خود را طفیل این مساکین ساختند تا غبار و صَمت و کان ورائهم ملک یأخذ کل سفینة غصبا بر دامن عصمت ایشان ننشیند و چون حوالتگاه انا عند المنکسرة قلوبهم مراحلی پیدا کردند پاکان گرد معیوبان فاردت أن اعیبها گردند و گویند اذکرونی فی صالح دُعائکم، و این مساکین خود را به هزار حیله در این بحر بی‌کرانه بر سفینهٔ مثلُ اهل بیتی کمثل سفینة نوح می‌بندند.
هوش مصنوعی: این چه رازی است که پادشاهان خود را تابع و وابسته به فقرا می‌سازند، در حالی که این فقرا به خاطر آنان به خود می‌بالند؟ هنگامی که ندای «اما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر» سر می‌دهد، پادشاهان خود را وابسته به این مساکین می‌سازند تا از غبار و سکوت آن‌ها دور بمانند و هیچ سلطنتی بر آنان سایه نیفکند. زمانی که مرحله‌ای از دل شکستگی پیش می‌آید، پاکان به دور مساکین گرد می‌آیند و درخواست می‌کنند که در دعاهای نیکتان یادشان کنید. این مساکین با هزاران دسیسه خود را در این دریا بی‌پایان به کشتی‌ای شبیه به کشتی نوح می‌بندند.
این چه نقش‌های بوقلمون است که از پردهٔ غیب می‌نمایند و این چه طلسمات گوناگون است که می‌بندند و می‌گشایند؟ گاه سلیمان را به موری پند می‌دهند، و گاه محمد را به حمایت عنکبوتی می‌برند، گاه نوح را پناهگاه سفینه می‌سازند، اگر نوح را در عمری به یکی طوفان مبتلا کردند و به سفینه پناه برد، عشاق مسکین که همه عمر سر و کار ایشان با بحر محبت است و هر نفسی بر سر ایشان هزار طوفان محنت، چه عجب اگر تمسک به سفینه سازند تا خود را به ساحلی اندازند تا از این میانه بر کرانه و از این بحر به لبی یا به کناری رسند.
هوش مصنوعی: این چه نقوش عجیبی از بوقلمون است که از دنیای پنهان به نمایش درمی‌آید و چه طلسم‌های گوناگونی است که در حال ایجاد و رفع آن‌ها هستند؟ گاهی به سلیمان نصیحت می‌کنند و گاهی محمد را به کمک عنکبوت می‌برند. گاهی هم نوح را در بحران طوفان، به سوار شدن بر کشتی راهنمایی می‌کنند. اگر نوح در زندگی خود با طوفانی مواجه شده و به کشتی پناه برد، برای عاشقان بیچاره‌ای که همیشه در دریای عشق هستند و هر لحظه با طوفان‌های سخت مواجه‌اند، چه جای تعجبی دارد اگر به کشتی پناهدی کنند تا خود را به ساحل امن رسانده و از این دریا به سوی لبخندی یا جایی دیگر برسند.
دل عشق تو را واقعۀ نوح شمرد
زان روی سفینه‌ای فراهم آورد
هوش مصنوعی: دل به عشق تو، مانند نوح تصور می‌کند و از این رو، برای خود کشتی‌ای آماده کرده است.
یعنی که از این بحر که عمقش عشق است
جان جز به سفینه‌ای برون نتوان برد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در عمق احساسات و عشق، تنها راه نجات و سفر به بیرون از این دنیا، سوار شدن بر یک قایق است. به عبارت دیگر، برای عبور از دنیای عمیق عشق و دل و روح، نیاز به وسیله‌ای خاص داریم که ما را به سواحل امن برساند.
به لابد دست‌آویز این مساکین که یعملون فی البحر، حرفت و صنعت ایشان است جز به سفینه نباشد تا در وقت تلاطم امواجِ هموم و تراکم افواج غموم پایمردی کند و ایشان را از نبات نکباء صبا و دبور خوف و رجا، و هبوب شمال و جنوب قبض و بسط، و عواصف عواطف انس و هیبت نجات دهد؛ و از خلاب وحشت و غرقاب حیرت برهاند.
هوش مصنوعی: به طور حتم، وسایل و ابزار کار این افراد که در دریا کار می‌کنند تنها کشتی است، تا در زمان طوفان و تلاطم امواج مشکلات و تلخی‌های زندگی، بتوانند استقامت کنند و از ناامیدی و ترس، و از نوسانات احساسات و هیجانات نجات یابند و از ترس و سردرگمی خارج شوند.
پس هر کس از این طایفه برای تقبیح قبایح و تفریح فوادح و دفع بلیت و جلب جمعیت مجموعه‌ای می‌سازند و بحار علوم از منثور و منظوم در وی می‌پردازند و انواع فواید و فرایند در آن دفینه می‌کنند و نامش سفینه می‌نهند اما در ضمن این سفینه بحرهای مختلفه است که عمان و قلزم در جنب آن غدیر روان است.
هوش مصنوعی: بنابراین، افرادی از این گروه برای نقد ناپسندی‌ها، تفسیر وقایع تلخ، جلوگیری از آسیب‌ها و جلب توجه جمعیت، مجموعه‌ای تشکیل می‌دهند. در این مجموعه، دانش‌های مختلف به صورت نوشته و شعر گردآوری می‌شود و انواع سودمندها و فرآیندها در آن جای داده می‌شود. این مجموعه به نام "سفینه" شناخته می‌شود، اما در واقع این سفینه شامل دریاهای مختلفی است و در کنار آن، جویبارهایی از زندگی و تجارب جاری است.
زان‌رو که نجات از سفینه سبب است
در بحر غمش دلم سفینه طلب است
هوش مصنوعی: به همین خاطر که نجات از کشتی به وسیله‌ای نیاز دارد، در دریای غم او، دلم به دنبال کشتی می‌گردد.
در بحر سفینه باشد این نیست عجب
در ضمن سفینه بحر باشد عجب است
هوش مصنوعی: در دریا کشتی وجود دارد، این امر چندان عجیب نیست. اما اگر کشتی در دریا وجود نداشته باشد، این خود جای شگفتی دارد.
اگر تجارت بحر و سفینه می‌خواهی
سفینه‌ای که در او بحرها بود این است
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به موفقیت و رونق تجاری دست یابی، باید ابزار لازم را در اختیار داشته باشی، و این ابزار همانند کشتی‌ای است که می‌تواند در دریاها سفر کند.
سفینه‌ای‌ست که گر صد هزار از آن خواهی
کنار بحر هزارش روان به یک چین است
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که اگر شما بخواهید از یک کشتی یا وسیله‌ای بهره‌برداری کنید، آنقدر از آن وجود دارد که حتی اگر صد هزار نفر هم بخواهند از آن استفاده کنند، در کنار دریا، همه به راحتی با یک حرکت می‌توانند سواری کنند. این موضوع به وفور و دسترسی به منابع اشاره دارد.
هرچند که از روی صورت، سفینه را صفت آن است که به مجالست و مؤانست او گاه از غرقاب قبض به ساحل بسط می توان رسید، و گاه از مهلکهٔ بسط به مشرعهٔ قبض می‌توان خرامید اما از راه معنی به حقیقت بحری‌ست که از زواهر دلالت معانی، و جواهر معادن انسانی متموج است و به گوهر ولآلی علوم ربّانی متزین. چون از روی حقیقت به دیدهٔ بصیرت نظر کنی در شهرستان قالب، طالب روح نوح‌صفت افتاده است هرچند امت صفات حیوانی و بهیمی و سبعی و شیطانی را به عبودیت حضرت ربوبیت دعوت می‌کنند به روز و شب و نهان و آشکارا که انی دعوت قومی لیلاً و نهاراً ثُم انی اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا. نشنوند و تمرد نمایند و هیچ گونه به طاعت و بندگی در نمی آیند. روح نوح از فراست ملکی روحانی چون از امت صفات جسمانی جز از خصوصیت اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء ملاحظه نمی‌کند، در مقام راز دست نیاز به دعا برمی‌دارد تا حق تعالی به طوفان بلا یکی را زنده نگذارد، و در می‌خواهد که رب لاتذر علی الارض من الکافرین دیارا، چه به نظر فراست روحانی می‌بیند که از کار صفات جسمانی جز متولّدات نفسانی و شهوانی نخیزد که هر یک هزاران فتنه و آشوب انگیزد که انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لایلدوا الّا فاجراً کفارا تا حق تعالی در اجابت دعای نوح روح از تنورهٔ دل فوارهٔ وفار التنور می‌گشاید و سیلاب عشق داعیهٔ طلب را که طوفان بلای عالم نفسانی و حیوانی‌ست و خانه برانداز صفات جسمانی و مغرق متولّدات شهوانی روانه می‌کند، و از ابر عنایت، باران عاطفت می‌باراند و در معرض غرقاب طوفانی و سیلاب بلا و ابتلای ربانی الهامات الطاف یزدانی به نوح روح می رسد که و اصنع الفلک باعیننا - ای نوع روح سفینه سکینه ساخته کن و خانهٔ دل از تعلقات کونین پرداخته گردان و کنعان نفس اماره را گرچه از ازدواج روح و جسد متولد است که ان ابنی من اهلی اما چون موصوف است به وصف انه عمل غیر صالح و داغ حرمان انه لیس من اهلک بر جبین جان دارد، هر چند تو از رحمت پدرانه و کرم کریمانه با او می‌گویی یا بنی ارکب معنا، او از جهل غافلانه و تمرّد جاهلانه گوید، سآوی الی جبل یعصمنی من الماء و از غایت ظلومی و جهولی از این بی‌خبر که لاعاصم الیوم من امر الله. ای نوح دست از این شفقت که نتیجهٔ صفات حیوانی‌ست بدار ولاتکونن من الجاهلین، چه به صواب‌دید اشارت موتوا قبل أن تموتوا صلاح وقت در آن است که پیوند از فرزند دلبند منقطع کنی و آیهٔ فکان من المغرقین برخوانی.
هوش مصنوعی: هرچند ظواهر ممکن است به نظر برسد که انسان را از مشکلات به سرمنزل آرامش هدایت می‌کند، اما در واقعیت عمیق‌تر، مسئله‌ای پیچیده‌تر وجود دارد. در این عمق، انسان‌ها در تلاشند تا به توحید و حقیقت دست یابند، در حالی که برخی از آنها به زشتی‌های دنیوی و صفات غیرانسانی درگیر هستند. در این میان، روح نوح به عنوان نمادی از پاکی و حقیقت، سعی در نجات بشریت دارد. او به درگاه خداوند دعا می‌کند که جهانیان را از گمراهی و فساد نجات دهد، چرا که می‌بیند که انسان‌ها بیشتر از آنچه که خوب باشند، به سمت فساد و گمراهی می‌روند. در این فرآیند، نوح با الهامات الهی به ساخت سفینه‌ای از ایمان و حقیقت برای نجات وارد عمل می‌شود و به دنبال رهایی از وابستگی‌های دنیوی و شهوانی است. او به فرزند خود هم warnings می‌دهد که تنها راه نجات، پذیرش حقیقت و رهایی از تعلقات دنیوی است. در نهایت نوح به فرزندش می‌گوید که باید از این صفات نادرست جدا شود، زیرا در این دنیا هیچ‌چیز نمی‌تواند او را از قضا و قدر الهی نجات دهد.
عجب حالتی است که اسرار الطاف حق که در صور اصناف خلق تعبیه دارد با هر جان که آلوده شهوات و مستغرق بحر غفلات باشد کجا آشنایی دهد؟ یا آثار انوار فیض الهی در هر مشکوةسینه و مصباح‌دلی که زدودۀ هوا و ریا و بی زیت تحقیق و صفاست کی روشنایی پیدا شود؟ یک سرّ از اسرار حق بازدان و یک حرف از اشارت ایزدی بخوان.
هوش مصنوعی: این حالت بسیار عجیب است که چگونه راز و نعمت‌های الهی در وجود انواع مخلوقات وجود دارد و با هر کسی که در دام شهوات گرفتار و غرق غفلت باشد، چگونه می‌توان آشنا شد؟ یا نشانه‌های نور الهی در دل‌ها و سینه‌های پاک و آزاد از هوا و ریا، چگونه می‌تواند روشنایی پیدا کند؟ فقط کافی است که به یک راز از رازهای الهی توجه کنیم و یک نشانه از اشاره‌های الهی را دریابیم.
فی‌الجمله چون جگرسوختگان آتش محبّت و متحمّلان بار امانت را آتش اشتیاق بالا گیرد و دود فراق بر هودج دماغ کُله بندد، انشراح صدور و ارتیاح ارواح را مسوّداتی که مبیض چهرهٔ معانی بود تعلیق زند تا در مکاید رواید اشواق و مقاسات شدائد فراق از آن تعلیقات مایه و سرمایهٔ تفریح و ترویج سازند. و این المدامة من ریقة اجمام مفکرة و ترفیه خاطر را فهرست خزاین علوم بر عذار کاغذ تحریر و جلوهٔ تحسین مدّخر گردانند و از نوابت کلک صد هزار چنبر از عنبر تر بر دیبای ششتر ریزند تا چون آینه طباع از صدء ملالت و ضیق حالت مملو شود انجلاء انکساف را لطایف کلمات و ظرایف حالات گذشتگان که از صدور کتب و بطون دفاتر و انفاس پاکان در سفینه مدّخر باشند برخوانند آینهٔ طباع از زنگ ملالت به صفای آن مقالات مَجْلوّ گردد.
هوش مصنوعی: اگر به طور خلاصه بگوییم، وقتی که عاشقان و کسانی که بار سنگین عشق را به دوش می‌کشند، عاشقانه و با اشتیاق برانگیخته شوند و غم فراق در دلشان شعله‌ور گردد، این احساسات می‌تواند به شادی و آرامش روحی منجر شود. به این ترتیب، نوشته‌های قدیمی و مفاهیم با ارزش کلمات، می‌توانند به عنوان منبعی برای تفریح و تحریک احساسات انسانی استفاده شوند. همچنین، با استفاده از مهارت نویسندگی و هنر بیان، می‌توان زیبایی‌های ذهن و حس را از کدری و خستگی پاک کرد و با بهره‌گیری از آثار شاعران و نویسندگان بزرگ گذشته، به صفای ذهن و روح دست یافت.
القصه سفینه‌ها سازند که آن خازن عجایب اسرار و حافظ غرایب اخبار، و جامع علوم علما و مجموعهٔ حکمت حکماء و شاهنامهٔ عشاق و کارنامهٔ مشتاق، و محرّک سلسلهٔ طلب و بخور خلخهٔ طرب و رفیق شفیق و انیس جلیس بود.
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه، کشتی‌ها ساخته شده‌اند که پر از اسرار شگفت‌انگیز و اخبار عجیب هستند، و خود کتابی هستند شامل علوم دانشمندان، مجموعه‌ای از حکمت‌های حکما، داستان عشق‌ها و کارنامه‌های مشتاقان. همچنین، آنها محرک جستجو و طلب، عاملی برای لذت و شادی، دوست و هم‌نشین خوبی برای افراد به شمار می‌روند.
ایستاده سفینه ای بر خشک
بحرهای روان در آن بسیار
هوش مصنوعی: کشتی‌ای در دریاهای خروشان بر روی خشکی ایستاده است و در آن تعداد زیادی از چیزها وجود دارد.
هم از اوراق کاغذش الواح
همش از نوک کلک‌ها مسمار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نوشته‌ها و آثارش تنها بر روی کاغذ نیستند، بلکه از خلاقیت و نوآوری‌هایی که به وسیله‌ی قلمش خلق شده‌اند، شکل یافته‌اند. به عبارتی، محتوا و ارزش آثارش از توانایی ذهن و قلمش نشأت می‌گیرد.
کشتی‌یی لنگرش ز عقدهٔ عهد
بادبانش ز همّت احرار
هوش مصنوعی: کشتی‌ای که در بند مشکلات گرفتار است و بادبانش به خاطر تلاش و اراده آزادگانی که بر آن هستند، پاره شده.
از لطایف سکینۀ ارواح
وز غرایب جهینۀ اخبار
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های آرامش‌بخش روح‌ها و شگفتی‌های عجیب اخبار دنیا.
کشتی‌یی مملو از عجایب بحر
بحرهایی به طبع گوهربار
هوش مصنوعی: کشتی‌ای پر از شگفتی‌ها در دریاهایی عمیق و پر از جواهرات طبیعی.
از لطافت بمانده بر سر آب
آبش از بحر سینۀ ابرار
هوش مصنوعی: لطافت و نرمی که بر روی آب باقی مانده، نشانی از آب دریاهایی است که در دل نیکان و پاکان وجود دارد.
سفینه‌ای مشحون از غرایب فنون و عجایب بوقلمون، در او صدهزار ابکار افکار که امّهات بلاغت و آبای براعتند متوطّن، در خفایای زوایای مهوشانِ فواید و تنگ‌چشمان فراید، طوطیان طوبی ارواح و بلبلان قفس اشباح از خرمن حال به منقار قال آورند متمکن، و لآلئ که مشّاطۀ فصحا و بلغا به حلی و حلل فصاحت و بلاغت از عرایس و عوانی اسماع و اطباع اکابر و اکارم و افاضل و فواضل بیارایند. از لطایف انشاء و انشاد شراب صبوحی و صبوح بهاری، از طراوت الفاظ و معانی چون یاقوت رمّانی و جواهر عمّانی، هم مشام ارواح از روایح آن معطر و هم مسامع قلوب به ترقب نفحات آن معنبر، مضامین ضمایر در او مضمر و سواتر سرایر در او مستتر، منظوماتش چون جمال معشوقان دلربا، و منثوراتش چون حال عاشقان انگشت‌نما، در او غثّ و سمین با هم در کمین، و جد و هزل با هم همنشین، عرب و عجم با هم آمیخته، ترک و هندو در هم آویخته، حبشی و قرشی از یک خانه شده و همه با هم چو انار یکدانه گشته، قلم بر صفحات او رقّاصی کرده و ملاح فکر در بحور آن غوّاصی نموده، گاه فهم در او سبّاح، و گاه وهم در او ملّاح، چهرۀ امید از عکس آن گلشن و دیدۀ آرزو از ضیاء آن روشن، در سفر قرین و در حضر همنشین و خیر جلیس فی الزمان کتاب. اگر همچنین عنان بیان با دهان قلم سپرده آید گرد حصول این فصول و دقایق این حقایق بر نیاید و اگرچه از تیر تازی چون قلم به سر درآید.
هوش مصنوعی: سفینه‌ای پر از شگفتی‌ها و شگفت‌انگیزی‌ها، با جوی‌های سرشار از اندیشه‌های ناب و بلاغت، در گوشه‌های پنهان سرشار از فوائد و زوایای گوناگون، نظاره‌گران روحانی و عاشقانی از آن بهره‌مند می‌شوند. زیورهای سخنوری و لطایف ادبی مانند گوهری درخشان، به شیوه‌ای زیبا ارائه می‌شوند و عطر و طراوت سخنان، مانند یاقوت و جواهر بر دل و جان شنوندگان تأثیر می‌گذارد. موضوعات مختلفی در آن نهفته است و چهره‌های زیبای آن، یادآور معشوقانی دلرباست. آثار نظم و نثر، هر دو با هم به زیبایی در هم آمیخته‌اند و تفکرات و زیبایی‌های عرب و عجم را در خود جای داده است. قلم به نگارش می‌پردازد و خرد و خیال در عمق آن گشت‌وگذار می‌کنند. امید و آرزو از آن درخشان می‌شوند و کتاب بهترین همنشین در هر زمان است. اگرچه بیان این زیبایی‌ها دشوار می‌نماید، اما غنای ادبی آن غیرقابل انکار است.
لم یبق فی الأرض قرطاس و لاقلم
ولامداد و لاشیء من الورق
هوش مصنوعی: بر روی زمین نه کاغذی باقی مانده، نه قلمی، نه جوهری و نه هیچ چیزی از جنس الورق.
پس همان بهتر که خیر الکلام ما قلّ و دلّ و لم یَملّ برخوانیم و آتش آرزوی این مقالات به آب تأمّل فرو نشانیم که اگر دریاهای عالم مداد گردد و درختان قلم شود و زمین قرطاس و نویسنده شوند جملة الناس از اول دنیا تا آخر عقبی شرح صفات آن نتوانند نوشت.
هوش مصنوعی: بهتر است که حرف‌های خوب و مختصر بزنیم و آرزوی نوشتن این مقالات را به تأمل فروبنشینیم. زیرا اگر تمام دریاهای دنیا را به جوهر تبدیل کنیم و درختان را به قلم و زمین را به کاغذ بدل کنیم، هیچ‌کس نمی‌تواند صفات آن را از آغاز دنیا تا پایان عمر بشر به طور کامل بنویسد.
تمت الرسالة فی تقریر دیباچه.
هوش مصنوعی: پیام در مقدمه به پایان رسید.

حاشیه ها

1400/09/20 19:12
حمیدرضا

توجه به تذکر شادروان فروغی راجع به این دیباچه در پاورقی این بخش از تصحیحش از کلیات سعدی ضروری است:
«این دیباچه بی هیچ تردید از شیخ سعدی نیست و چون در نسخه‌های قدیم و معتبر که ما در دست داریم نیست ناگزیر از روی نسخ چاپی و نسخه‌هایی که در حدود قرن دهم کتابت شده تصحیح کردیم».

1401/02/30 22:04
محمدحسین ایراندوست

بنام خدا

عبارت «جل جلاله و عم نواله »  به صورتهای مختلف  در برخی خطب بزرگان دین ، دیده شده است. مثلا سید رضی به هنگام بیان برخی از خطبه های امیرالمومنین (ع) از این تعبیر استفاده کرده است . در آغاز خطبه 86 نهج البلاغه چنین گفته است:

من خطبة له (علیه السلام) و فیها بیان صفات الحق جلّ جلاله،

 معنای خبری عبارت سعدی در آغاز دیباچه خود چنین است :  

«بزرگی و جلالت خداوند عظیم تر از تصور است و نعمتهای او عام است و همه را فرا می گیرد.»

در واقع  این عبارت شامل دو جمله  فعلیه است.  «نوال» هم به معنای دهش و بخشش و عطاست.

این نوع جملات فعلیه در واقع جمله دعائی هستند و مرکب از فعل و فاعل اند.  این نوع جمله دعایی را  معمولاً پس از ذکر نام خداوند می آورند. و در واقع ثنائی است که پس از بردن نام خدای تعالی ذکر میشود. بنابراین بهتر است به فارسی چنین ترجمه شود:

« قدر و جلالت خداوند ، بزرگ باد.  و نعمتهای او  فرا گیر باد. »

 

 

1402/02/03 04:05
یزدانپناه عسکری

2- بدان که چون سفاین و مراکب دریای عالم صورت را از سفینۀ مختصر که آن را زورق خوانند چاره نیست که ردیف و حریف او باشد تا بدان حوایج او منقضی گردد و اگر سفینۀ بزرگ از هبوب ریاح مختلفه در معرض آسیبی افتد یا از آن گرانباری به طرفی جنبد بدان سفینه خرد رعایت مصلحتی نمایند و تخفیف را از آن کاهند و در این افزایند پس سفینۀ شخص انسانی که گرانبار کرامت ربانی ست و سیر او در دریای معانی به سفینه مختصر که زورق سازند و غرر درر بجور در او پردازند حاجتمندتر و اولی تر که قرین و همنشین او باشد خصوصا آنها که سفاین خزاین ملک و ملکوت و حمال احمال و اثقال عالم جبروتند گرانباران اثقال انا سنلقی علیک قولا ثقیلا که حمل ثقیل امانت محبت که بر دریای موجودات و مکونات بعرض أنا عرضنا الأمانة علی السموات و الارض و الجبال عرضه کردند و هیچ موجود یارای تحمل اعبای آن نداشت و همه ترسان و لرزان فابین ان یحملها شدند سفینۀ سینۀ ایشان که دل شخص انسانی بود حامل آن آمد که و حملها الانسان و به حقیقت این مساکین در تحمل اعبای اینکه عبور ایشان بر دریای عزت هویت و عظمت الوهیت اوست.

***

[عین القضات همدانی*]

ملک و ملکوت به حقیقت وجود ندارند و وجود آن‌ها تابع وجود وجه حق است

[یزدانپناه عسکری]

تمام حالت‌های قوانین جسم فیزیکی در ملک و خلأ نفس ناطقه در ملکوت بازتاب وجود وجه حق است.

* زبدة الحقائق ، عین القضات همدانی ، متن عربی به تصحیح عفیف عسیران ترجمه فارسی مهدی تدین – تهران : مرکز نشر دانشگاهی 1379 صفحه 51