گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز

ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری
درویشی اختیار کنی بر توانگری
ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد
تو نیز با گدای محلت برابری
گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری
دنیا زنی‌ ست عشوه‌ده و دلستان ولیک
با کس به سر همی نبرد عهد شوهری
آهسته رو که بر سر بسیار مردم است
این جرم خاک را که تو امروز بر سری
آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد از او مهر مادری؟
این غولِ روی‌بستهٔ کوته‌نظرفریب
دل می‌برد به غالیه‌اندوده چادری
هاروت را که خلق جهان سِحر از او برند
در چه فکند غمزهٔ خوبان به ساحری
مردی گمان مبر که به پنجه است و زور کتف
با نفس اگر برآیی، دانم که شاطری
با شیرمردیَت سگِ ابلیس صید کرد
ای بی‌هنر بمیر که از گربه کمتری
هشدار تا نیفکندت پیروی نفس
در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری
سر در سر هوا و هوس کرده‌ای و ناز
در کار آخرت کنی اندیشه سرسری
دنیا به دین خریدنت از بی‌بصارتی‌ ست
ای بدمعاملت، به همه هیچ می‌خری
تا جان معرفت نکند زنده شخص را
نزدیک عارفان حیوانی محقّری
بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست
ور صورتش نماید زیباتر از پری
گر قدر خود بدانی قَدرَت فزون شود
نیکونهاد باش که پاکیزه‌پیکری
چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر
دریاب وقت خویش که دریای گوهری
پیداست قطره‌ای که به قیمت کجا رسد
لیکن چو پرورش بُوَدت دانهٔ دری
گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست
بشناس قدر خویش که گوگرد احمری
ای مرغ پای‌بسته به دام هوای نفس
کی بر هوای عالم روحانیان پری؟
باز سپید روضهٔ انسی؛ چه فایده
کاندر طلب چو بال‌ْبریده‌کبوتری
چون بوم بدخبر مفکن سایه بر خراب
در اوج سدره کوش که فرخنده‌طایری
آن راه دوزخست که ابلیس می‌رود
بیدار باش تا پی او راه نسپری
در صحبت رفیق بدآموز همچنان
کاندر کمند دشمن آهخته‌خنجری
راهی به سوی عاقبت خیر می‌رود
راهی به سوءِ عاقبت ، اکنون مخیری
گوشت حدیث می‌شنود، هوش بی‌خبر
در حلقه‌ای به صورت و چون حلقه بر دری
دعوی مکن که برترم از دیگران به علم
چون کبر کردی از همه دونان فروتری
از من بگوی عالِم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان‌مفسری
بار درخت علم ندانم مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری
علم آدمیت است و جوانمردی و ادب
ور نی ددی به صورتِ انسان مصوَّری
از صد یکی به جای نیاورده شرط علم
وز حب جاه در طلب علم دیگری
هر علم را که کار نبندی چه فایده
چشم از برای آن بود آخر که بنگری
امروزه غرّه‌ای به فصاحت؛ که در حدیث
هر نکته را هزار دلایل بیاوری
فردا فصیح باشی در موقف حساب
گر علتی بگویی و عذری بگستری
ور صد هزار عذر بخواهی گناه را
مر شوی کرده را نبود زیبِ دختری
مردان به سعی و رنج به جایی رسیده‌اند
تو بی‌هنر کجا رسی از نفس‌پروری؟
ترک هواست، کشتی دریای معرفت
عارف به ذات شو نه به دلق قلندری
در کم ز خویشتن، به حقارت نگه مکن
گر بهتری به مال، به گوهر برابری
ور بی‌هنر به مال کنی کبر بر حکیم
کون خرت شمارد اگر گاو عنبری
فرمانبر خدای و نگهبان خلق باش
این هر دو قَرن اگر بگرفتی سکندری
عمری که می‌رود به همه حال، جهد کن
تا در رضای خالق بی‌چون به سر بری
مرگ آنک اژدهای دمانست پیچ پیچ
لیکن تو را چه غم که به خواب خوش اندری
فارغ نشسته‌ای به فراخای کام دل
باری ز تنگنای لحد یاد ناوری
باری گرت به گور عزیزان گذر بوَد
از سر بنه غرور کیایی و سروری
کآنجا به دست واقعه بینی خلیل‌وار
بر هم شکسته صورت بتهای آزری
فرق عزیز و پهلوی نازک نهاده تن
مسکین به خشت بالشی و خاک بستری
تسلیم شو گر اهل تمیزی که عارفان
بردند گنج عافیت از کُنج صابری
پیش از من و تو بر رخ جان‌ها کشیده‌اند
طغرای نیک‌بختی و نیل بداختری
آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای_
روزی نکرد، چون نکشد غُلّ مدبری؟
زنهار، پند من پدرانه است؛ گوش گیر
بیگانگی موَرز که در دین برادری
ننگ از فقیرِ اشعثِ اغبر مدار از آنک
در وقت مرگ اشعث و در گور اغبری
دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت
دامن‌کشان سندس خُضر اند و عبقری
روی زمین به طلعت ایشان منوّرست
چون آسمان به زهره و خورشید و مشتری
در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر
خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری
گه گه خیال در سرم آید که این منم
ملک عجم گرفته به تیغ سخن‌وری
بازم نفَس فرو رود از هول اهل فضل
با کفّ موسوی چه زند سحر سامری؟
شرم آید از بضاعت بی‌قیمتم ولیک
در شهر آبگینه‌فروش است و جوهری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری
درویشی اختیار کنی بر توانگری
هوش مصنوعی: اگر با نگاه دقیق و عمیق به موضوعات توجه کنی، خواهی دید که زندگی درویشان و فقیران از زندگی ثروتمندان و توانگران ارزشمندتر است.
ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد
تو نیز با گدای محلت برابری
هوش مصنوعی: ای پادشاه شهر، وقتی زمان تو برسد، به یاد داشته باش که تو نیز در برابر گدای محله‌ات برابر هستی.
گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری
هوش مصنوعی: اگر در هر بار که به در قصر می‌زنی، پنج بار پاسخ نمی‌دهند، بهتر است نوبت را به دیگری بدهی و به راه خود ادامه دهی.
دنیا زنی‌ ست عشوه‌ده و دلستان ولیک
با کس به سر همی نبرد عهد شوهری
هوش مصنوعی: دنیا زنی است که با زیبایی و نازش ما را جذب می‌کند و دل‌ها را می‌برد، اما هیچ‌کس را در عشق خود پایبند و وفادار نمی‌داند.
آهسته رو که بر سر بسیار مردم است
این جرم خاک را که تو امروز بر سری
هوش مصنوعی: به آرامی حرکت کن، زیرا بر روی سر افراد زیادی این خاک قرار دارد که تو امروز بر سر آن قدم می‌گذاری.
آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد از او مهر مادری؟
هوش مصنوعی: مادری که این همه فرزند به دنیا آورد، اکنون دیگر چه توقعی می‌تواند از عشق و محبت مادری داشته باشد؟
این غولِ روی‌بستهٔ کوته‌نظرفریب
دل می‌برد به غالیه‌اندوده چادری
هوش مصنوعی: این موجود بزرگ و سرپوشیده که نگاهی محدود و فریبنده دارد، قلب‌ها را به سوی چادری می‌کشاند که با زیورآلات آراسته شده است.
هاروت را که خلق جهان سِحر از او برند
در چه فکند غمزهٔ خوبان به ساحری
هوش مصنوعی: هاروت، کسی که به او هنر سحر و جادو آموخته شد، با وجود همهٔ قدرت و دانشی که دارد، چطور می‌تواند در برابر نگاه زیبا و فریبندهٔ محبوبان و معشوقان آسیب‌پذیر باشد؟
مردی گمان مبر که به پنجه است و زور کتف
با نفس اگر برآیی، دانم که شاطری
هوش مصنوعی: مردی را از قدرت و زور بازو او گمان نبرید، اگر با اراده و تلاش خود به جلو بروی، می‌دانم که توانمندی و استعداد بالایی داری.
با شیرمردیَت سگِ ابلیس صید کرد
ای بی‌هنر بمیر که از گربه کمتری
هوش مصنوعی: با شجاعت و دلیری تو، حتی سگ ابلیس هم به دام افتاده است. حالا ای کسی که هنری نداری، بمیری چون در مقایسه با یک گربه هم کم‌ارزش‌تری.
هشدار تا نیفکندت پیروی نفس
در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری
هوش مصنوعی: احتیاط کن که دنبال کردن میل و خواسته‌های نفس، تو را به جایی نمی‌کشاند که هیچ منفعتی در آن نیست و در آن گرفتار خواهی شد.
سر در سر هوا و هوس کرده‌ای و ناز
در کار آخرت کنی اندیشه سرسری
هوش مصنوعی: تو تمام تمرکزت را بر روی آرزوها و خواسته‌های دنیوی گذاشته‌ای و در مورد مسائل آخرت به طور سطحی و بی‌توجه فکر می‌کنی.
دنیا به دین خریدنت از بی‌بصارتی‌ ست
ای بدمعاملت، به همه هیچ می‌خری
هوش مصنوعی: دنیا برای تو که درک درستی از مسائل نداری، با نادانی‌ات تو را فریب می‌دهد تا هر چیزی را به قیمت پایین بخری. تو به همه چیز بی‌توجهی می‌کنی و گویی هیچ ارزشی برایشان قائل نیستی.
تا جان معرفت نکند زنده شخص را
نزدیک عارفان حیوانی محقّری
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجود انسان به مقام درک و شناخت نرسد، نمی‌تواند در جامعه عارفان به حساب بیاید و به نوعی در برابر آن‌ها ارزشی ندارد.
بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست
ور صورتش نماید زیباتر از پری
هوش مصنوعی: بسیاری از انسان‌ها وجود دارند که زشت‌تر از دیو هستند، اما اگر به ظاهرشان نگاه کنی، ممکن است زیباتر از پری‌ها به نظر برسند.
گر قدر خود بدانی قَدرَت فزون شود
نیکونهاد باش که پاکیزه‌پیکری
هوش مصنوعی: اگر به ارزش خود پی ببری، موقعیت و قدرتت افزایش می‌یابد. خوب باش و پاکدامن که پاکی و صداقت تو را بزرگ‌تر می‌کند.
چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر
دریاب وقت خویش که دریای گوهری
هوش مصنوعی: به چندین نیاز و آز در زندگی خود توجه کن و از زمان خود به خوبی بهره‌برداری کن؛ زیرا زمان مانند دریایی از گوهرهاست که می‌تواند به تو ارزش و پاداش بدهد.
پیداست قطره‌ای که به قیمت کجا رسد
لیکن چو پرورش بُوَدت دانهٔ دری
هوش مصنوعی: مشخص است که یک قطره به چه قیمتی می‌تواند برسد، اما وقتی که در محیط مناسب رشد کند، می‌تواند به دانه‌ای دریا تبدیل شود.
گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست
بشناس قدر خویش که گوگرد احمری
هوش مصنوعی: اگر به دنبال خوشبختی و موفقیت دائمی هستی، ابتدا ارزش و جایگاه خود را بشناس، زیرا خودت باید به این هدف برسید و بدون تلاش نمی‌توان به آن دست یافت.
ای مرغ پای‌بسته به دام هوای نفس
کی بر هوای عالم روحانیان پری؟
هوش مصنوعی: ای پرنده‌ای که به دام آرزوهای دنیوی گرفتار شده‌ای، چه زمانی می‌خواهی به سوی خواسته‌های عالم روحانی پرواز کنی؟
باز سپید روضهٔ انسی؛ چه فایده
کاندر طلب چو بال‌ْبریده‌کبوتری
هوش مصنوعی: پرنده‌ای سپید به باغی می‌گذرد که مملو از زیبایی و دوستی است؛ اما چه فایده دارد وقتی که در جستجوی این زیبایی‌ها هستی، اما بال‌هات را از دست داده‌ای و نمی‌توانی پرواز کنی.
چون بوم بدخبر مفکن سایه بر خراب
در اوج سدره کوش که فرخنده‌طایری
هوش مصنوعی: همچون جغدی که از ناامیدی بر ویرانه‌ای نشسته، در اوج درخت سدر تلاش کن تا پرنده‌ای خوشبخت و خوش‌خبر باشی.
آن راه دوزخست که ابلیس می‌رود
بیدار باش تا پی او راه نسپری
هوش مصنوعی: این مسیر، راهی است که ابلیس در آن گام می‌گذارد. با دقت و آگاهی پیش برو تا به دنبال او نروی.
در صحبت رفیق بدآموز همچنان
کاندر کمند دشمن آهخته‌خنجری
هوش مصنوعی: در گفت‌وگو با دوستانی که بدآموز هستند، مانند این است که در دام دشمن گرفتار شده‌ایم که خنجری را آماده کرده است.
راهی به سوی عاقبت خیر می‌رود
راهی به سوءِ عاقبت ، اکنون مخیری
هوش مصنوعی: شما در حال انتخاب مسیری هستید که ممکن است به نتیجه‌ای خوب یا بد منتهی شود، بنابراین باید با دقت تصمیم بگیرید.
گوشت حدیث می‌شنود، هوش بی‌خبر
در حلقه‌ای به صورت و چون حلقه بر دری
هوش مصنوعی: به گوش می‌رسد که داستانی از عشق و محبت گفته می‌شود، و هوش و عقل ناآگاه، مانند حلقه‌ای به دور صورت، در یک فضای خاص گرفتار شده است.
دعوی مکن که برترم از دیگران به علم
چون کبر کردی از همه دونان فروتری
هوش مصنوعی: ادعای برتری به خاطر علم نکن، زیرا اگر از دیگران متکبر باشی، در حقیقت از همه پایین‌تر خواهی بود.
از من بگوی عالِم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان‌مفسری
هوش مصنوعی: اگر کسی تنها در کلام و تفسیر سخن می‌گوید و در عمل تلاش نمی‌کند، نمی‌تواند به عنوان یک عالم واقعی شناخته شود و در حقیقت مانند یک فرد نادان است.
بار درخت علم ندانم مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری
هوش مصنوعی: بار درخت علم را نمی‌توانم به دوش بگذارم مگر اینکه عمل و رفتار همراه با علم داشته باشم. اگر عمل نکنم، نمی‌توانم از ثمره‌های علم بهره‌مند شوم.
علم آدمیت است و جوانمردی و ادب
ور نی ددی به صورتِ انسان مصوَّری
هوش مصنوعی: دانش و فضیلت انسانیت، جوانمردی و ادب است؛ و اگر این ویژگی‌ها را نداشته باشی، فقط به شکل ظاهری انسان هستی.
از صد یکی به جای نیاورده شرط علم
وز حب جاه در طلب علم دیگری
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده که از میان صد نفر، تنها یکی به شرایط علم اهمیت می‌دهد و بقیه به دنبال شهرت و مقام هستند. این نشان می‌دهد که بسیاری از افراد به جای کسب علم واقعی، فقط به دنبال شهرت و برتری اجتماعی هستند.
هر علم را که کار نبندی چه فایده
چشم از برای آن بود آخر که بنگری
هوش مصنوعی: هر علمی که به کار نبندیم، چه فایده دارد که آن را یاد بگیریم؟ در نهایت، تنها دیدن آن علم به چه دردی می‌خورد؟
امروزه غرّه‌ای به فصاحت؛ که در حدیث
هر نکته را هزار دلایل بیاوری
هوش مصنوعی: امروز به فصاحت و بیان خود می‌بالیم و در هر موضوعی می‌توانیم هزار دلیل و توجیه بیاوریم.
فردا فصیح باشی در موقف حساب
گر علتی بگویی و عذری بگستری
هوش مصنوعی: به زودی در روز حساب، در موقعیتی قرار خواهی گرفت که برای اعمال خود دلیل و توجیهی خواهی آورد، اما این توجیهات تو را نجات نخواهد داد.
ور صد هزار عذر بخواهی گناه را
مر شوی کرده را نبود زیبِ دختری
هوش مصنوعی: حتی اگر صد هزار عذر و بخشش بخواهی، گناهی که انجام داده‌ای پاک نخواهد شد و زیبایی دختر مانند قبل باقی نمی‌ماند.
مردان به سعی و رنج به جایی رسیده‌اند
تو بی‌هنر کجا رسی از نفس‌پروری؟
هوش مصنوعی: مردان با تلاش و سخت‌کوشی به موفقیت‌هایی دست یافته‌اند، اما تو که هیچ هنری نداری، از تعالی نفس و خودپرستی به کجا خواهی رسید؟
ترک هواست، کشتی دریای معرفت
عارف به ذات شو نه به دلق قلندری
هوش مصنوعی: از خواسته‌های دنیوی و هواهای نفسانی بگذرد و به عمق دانش و شناخت الهی دست یابد. به جای ظاهرگرایی و رفتارهای نمایشی، به باطن و حقیقت وجود خود توجه کند.
در کم ز خویشتن، به حقارت نگه مکن
گر بهتری به مال، به گوهر برابری
هوش مصنوعی: به خودت کم ننگر و خودت را پایین نیا، اگرچه ممکن است دیگری از نظر ثروت یا ارزش مادی بهتر باشد. ارزش در برابر گوهری واقعی و درونی است.
ور بی‌هنر به مال کنی کبر بر حکیم
کون خرت شمارد اگر گاو عنبری
هوش مصنوعی: اگر بی‌هنر به ثروت خود افتخار کنی، حکمت و دانش دیگران را نادیده می‌گیری؛ در این صورت، اگر هم که به تو احترام بگذارند، به مانند یک گاو نادان تلقی خواهی شد.
فرمانبر خدای و نگهبان خلق باش
این هر دو قَرن اگر بگرفتی سکندری
هوش مصنوعی: به عنوان یک پیشوای خداوند و حافظ مردم زندگی کن، زیرا اگر هر دو این وظایف را به درستی انجام دهی، به موفقیت‌های بزرگی دست خواهی یافت.
عمری که می‌رود به همه حال، جهد کن
تا در رضای خالق بی‌چون به سر بری
هوش مصنوعی: هر آنچه از عمرت می‌گذرد، در هر شرایطی سعی کن تا با رضایت خداوند زندگی کنی و به هر صورت که هست، به انجام وظایف‌ات بپردازی.
مرگ آنک اژدهای دمانست پیچ پیچ
لیکن تو را چه غم که به خواب خوش اندری
هوش مصنوعی: مرگ به آن معنایی که در انتظار است و به دور و بر خود می‌پیچد، وجود دارد، اما تو چرا نگران هستی وقتی که در خواب آرام و خوشی به سر می‌بری؟
فارغ نشسته‌ای به فراخای کام دل
باری ز تنگنای لحد یاد ناوری
هوش مصنوعی: تو به آرامش و خوشی در زندگی مشغولی، در حالی که باید به یاد مرگ و تنگنایی که در انتظار ماست، هوشیار باشی.
باری گرت به گور عزیزان گذر بوَد
از سر بنه غرور کیایی و سروری
هوش مصنوعی: اگر روزی به گور عزیزانت بروی، باید از خودخواهی و حس برتری کنار بگذاری و با humility رفتار کنی.
کآنجا به دست واقعه بینی خلیل‌وار
بر هم شکسته صورت بتهای آزری
هوش مصنوعی: در آنجا که همچون ابراهیم خلیل، به دست حوادث، چهره بت‌های آزری (گیرا) در هم شکسته می‌شود، نشان از پیروزی و شکست بت‌پرستی است.
فرق عزیز و پهلوی نازک نهاده تن
مسکین به خشت بالشی و خاک بستری
هوش مصنوعی: تفکیک بین مقام و منزلت یک شخص با جسم و اندام او بیان شده است. در اینجا به وضوح دیده می‌شود که فردی مسکین و بی‌نوا بر روی یک بالش و تکیه‌گاه خاکی خوابیده است، در حالی که دیگران ممکن است در موقعیت‌های بهتری قرار داشته باشند. در اصل، این بیانگر نابرابری‌های اجتماعی است و نشان می‌دهد که آرامش و خواب آرام یک شخص تحت تأثیر شرایط زندگی او قرار دارد.
تسلیم شو گر اهل تمیزی که عارفان
بردند گنج عافیت از کُنج صابری
هوش مصنوعی: اگر از اهل پاکی هستی، تسلیم باش، زیرا عارفان از گوشه صبر، گنج سعادت و آرامش را به دست آورده‌اند.
پیش از من و تو بر رخ جان‌ها کشیده‌اند
طغرای نیک‌بختی و نیل بداختری
هوش مصنوعی: قبل از ما، بر چهره روح‌ها نشانه‌ای از خوشبختی و رنگی از بدبختی زده‌اند.
آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای_
روزی نکرد، چون نکشد غُلّ مدبری؟
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که اگر کسی در ابتدا تحت سرپرستی و هدایت خدای عظیم قرار نگرفته باشد، چگونه می‌تواند در زندگی خود به راهنمایی و تدبیر نیازمند باشد؟ در واقع، اشاره به تأثیرات اولیه و سرنوشت افراد دارد.
زنهار، پند من پدرانه است؛ گوش گیر
بیگانگی موَرز که در دین برادری
هوش مصنوعی: هوشیار باش! نصیحت من از سر پدری است؛ به دشمنی و بیگانگی گوش نده که ما در دین برادریم.
ننگ از فقیرِ اشعثِ اغبر مدار از آنک
در وقت مرگ اشعث و در گور اغبری
هوش مصنوعی: به هیچ‌وجه بر فقیر زاهد و بی‌زرنگ ننگ نگذار؛ زیرا در زمان مرگ زاهد و در قبرش، او نیز به خاک می‌رود و سرنوشت همه یکی است.
دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت
دامن‌کشان سندس خُضر اند و عبقری
هوش مصنوعی: از صحبت‌های آنان دوری کن، زیرا در بهشت، کسانی که در دامن سبز حریر هستند و صفات برجسته‌ای دارند، وجود دارند.
روی زمین به طلعت ایشان منوّرست
چون آسمان به زهره و خورشید و مشتری
هوش مصنوعی: چهره‌های زیبا و درخشان آن‌ها موجب روشنایی زمین شده است، مانند اینکه آسمان به خاطر ستاره‌هایی چون زهره، خورشید و مشتری، درخشان و روشن است.
در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر
خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در دل سعدی به آرامی قدم بزنی و از پادشاه سخن بگویی، باید با ناز و elegance صحبت کنی.
گه گه خیال در سرم آید که این منم
ملک عجم گرفته به تیغ سخن‌وری
هوش مصنوعی: گاهی در ذهنم فکر می‌کند که من همان ملک عجم هستم که با قدرت سخن‌وری به دست آمده‌ام.
بازم نفَس فرو رود از هول اهل فضل
با کفّ موسوی چه زند سحر سامری؟
هوش مصنوعی: انسان‌ها بار دیگر از ترس دانشمندان و اهل فضل، نفس‌شان بند می‌آید. با دستان موسوی (حضرت موسی) چه جادوگری سامری انجام می‌دهد؟
شرم آید از بضاعت بی‌قیمتم ولیک
در شهر آبگینه‌فروش است و جوهری
هوش مصنوعی: ممنون از شما! در این متن، گوینده از کم بودن ارزش و دارایی خود احساس شرمندگی می‌کند، اما در عین حال به این نکته اشاره می‌کند که در جامعه، افراد با امکانات و مهارت‌های فوق‌العاده وجود دارند که قادر به فروش اجناس قیمتی و گرانبها هستند. این تضاد بین احساس حقارت و وجود افراد موفق در اطرافش را نشان می‌دهد.

حاشیه ها

1388/10/20 19:01
mareshtani

mesraje dowome beide jasdahom(ei behonar)1
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1388/10/20 20:01
mareshtani

bebahkshed mansuram beide dahom

1391/06/11 20:09
بهنام نجاتی

بیت 31
حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار
بهر ریا به خانه ی هر گور خان شود
در نسخه ی محمد علی فروغی به جای واژه ی سخن واژه ی صحن نوشته شده که با آن از نظر وزنی و نیز شرح بیت به دشواری نمی افتیم.

1394/05/21 00:08
راستی

در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر
خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری

1394/11/02 09:02
مصطفی

بیت سوم از پایین "ملک عجم "نیست بلکه "ملک سخن " صحیح است. شاید چنین واژگان اشتباهی موجب این ظن شده که سعذی عرب است.

1395/06/09 06:09
معین الدّین

با درود و پوزش از اساتید ارجمند
در بیت سی و چهارم "فردافضیح باشی در موقف حساب"
درست نیست؟
هم اینطور وزن ایراد نداره هم مفهوم در نظر حقیر متناسبتر میاد
البته بنده دانش بالایی ندارم

1396/04/27 13:06
فرخ مردان

@معین الدین
این دو بیت رو باید با هم خوند:
"امروزه غره‌ای به فصاحت که در حدیث ....هر نکته را هزار دلایل بیاوری
فردا فصیح باشی در موقف حساب ... گر علتی بگویی و عذری بگستری"
یعنی فصاحت و زبان آوری واقعی از آنِ کسی هست که در فردای قیامت بتونه جوابگوی اعمال خودش باشه.

1403/01/28 00:03
یاسان

دوست عزیز جناب معین‌الدین همان «فضیح» درست است (همان‌طور که در این منبع هم آمده) سعدی در این بیت درباره عالم بی‌عمل سخن می‌گوید. در آنجا که عملت را می‌سنجند، سخنوری فایده ندارد. ضمناً برخلاف تصور شما روز داوری عرصه فصاحت نیست چرا که هر کسی با ذات عمل خویش بی‌پرده و واسطه مواجه خواهد شد و همان‌طور که در قرآن هم آمده آن روز زبان‌آوری عمل نادرست شخص را جبران نمی‌کند(آیه ۹۷ نساء)

1403/01/28 09:03
رضا از کرمان

سلام

فضیح = رسوا ، بی آبرو ،شرمسار

1403/11/01 16:02
برمک

شما گمان میکنید همه کسانی که سعدی میخوانند بی سوادند  که ندانند فضیح چیست ؟ برادر من وازه  فضیح در این بیت  هیچ جایی ندارد  به هیچ  عنوان  -  با سیاق کلام جور نیست

1403/11/01 21:02
رضا از کرمان

من چنین قصدی نداشتم وکسی را هم بیسواد نخواندم ولی از شما که سعدی خوانده اید  اینگونه نوشتن انتظار نیست دانستن و بکارگیری ادبیات به ادعا نیست عزیزم به ادبه  

بنده به نوبه خودم ادعایی ندارم اینجایم که بیاموزم ولی نه هرچیزی را، از هر کسی

شاد باشی

1403/11/01 16:02
برمک

 

امروزه غرّه‌ای به فصاحت؛ که در حدیث

هر نکته را هزار دلایل بیاوری

فردا فصیح باشی در موقف حساب

گر علتی بگویی و عذری بگستری


اگر اندکی به زبان اشنا باشید میدانید که به هیچ گونه فضیح در این سروده جای ندارد
 نخست انکه میگوید امروز به فصاحت  خود مینازی  مناز   فردا  فصیح باشی اگر  بتوانی  عذری بگویی

- انکس که  بتواند فردا روز رستاخیز  عذری بگسترد که دیگر  مفضوح  نیست    دیگر انکه  فضیح یعنی رسواگر  چگونه   فردا روز رستاخیز رسواگر باشد

1403/11/01 16:02
برمک

شعر ناشناس ترین  مردم جهان  دین ورزان نا اگاهند
 فردا فصیح باشی اگر عذری بگستری




اگر اندکی به زبان اشنا باشید میدانید که به هیچ گونه فضیح در این سروده جای ندارد
 میگوید امروز به فصاحت  خود مینازی  مناز   فردا  فصیح باشی اگر  بتوانی  عذری بگویی
 ان واژه که به معنی رسوا است   مفضوح  است و نه فضیح   که هیچ کدام در این  بیت نمیتواند  بنشیند و از نگاه معنایی نادرست است

1399/01/31 10:03
مظفر محمدی الموتی خشکچالی

✍ با شیر مردیَ‌ت، سگ ابلیس، صید کرد / ای بی‌هنر، بمیر که از گربه کم‌تری

1399/04/20 16:07

Men have reached certain places by effort and suffering, how can you reach anywhere without action only by self satisfaction
مردان به سعی رنج بجایی رسده اند......!!

1399/06/15 06:09
مریم

ببخشید توی بیت از من بگوی عالم تفسیر گوی را ... میشه لطفا معنیش کنید

1399/06/15 14:09
nabavar

گرامی مریم
از من بگوی عالِم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری
به سخنوری که تنها هنرش حرف است و حرف، بگو که به جای وراجی و پشت هم اندازی به آنچه می گویی عمل کن
که اگر چنین نکنی نادانی هستی که طوطی وار آنچه شنیده ای تکرار می کنی

1403/11/01 16:02
برمک

از من بگوی عالِم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری

به عالم تفسیر گوی بگوی اگر عمل نکنی مفسری نادان  هستی
  درباره عالم تفسیرگوی داوری نکرده و نگفته  کارش تنها حرف است .

1401/09/27 19:11
Mahmood Shams

چرا قصیده ها خوانش نداره !!؟ 

دوستان لطفا قصیده های زیبای شیخ اجل را بخوانند 

با تشکر 🙏

1402/09/20 18:12
امیرهوشنگ

فریدون مشیری در شعر همراه آفتاب کتاب با پنج سخن‌سرا این مصرع رو اینگونه نقل کرده:


او پادشاه ملک سخن بود، بی‌گمان
"روی زمین گرفته به تیغ سخنوری"
با منکرش بگو که بیا روبرو کنیم!
با مدعی بگو، بنشیند به داوری

1403/11/01 16:02
برمک

هشدار تا نیفکندت پیروی دیو

در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری

1403/11/01 17:02
برمک

هشدار تا نیفکندت پیروی دیو
در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری

آهسته رو که بر سر بسیار مردم است

این جرم خاک را که تو امروز بر سری

آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت

دیگر که چشم دارد از او مهر مادری؟

ور صد هزار عذر بخواهی گناه را

مر شوی کرده را نبود زیبِ دختری