گنجور

حکایت شمارهٔ ۹

در تصانیف حکما آورده‌اند که کژدم را ولادت معهود نیست چنان که دیگر حیوانات را بل احشای مادر را بخورند و شکمش را بدرند و راه صحرا گیرند و آن پوست‌ها که در خانه کژدم بینند اثر آن است. باری این نکته پیش بزرگی همی‌گفتم، گفت دل من بر صدق این سخن گواهی می‌دهد و جز چنین نتوان بودن در حالت خردی با مادر و پدر چنین معاملت کرده‌اند، لاجرم در بزرگی چنین مقبلند و محبوب!

پسری را پدر وصیت کرد
کای جوانبخت یاد گیر این پند
هر که با اهل خود وفا نکند
نشود دوست روی و دولتمند

کژدم را گفتند: چرا به زمستان به در نمی‌آیی؟ گفت: به تابستانم چه حرمت است که به زمستان نیز بیایم؟!

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۹ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۹ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1391/10/10 09:01
پیمائی

در متن:
... حکما آروده‌اند که کژدم را ولادت معهود نیست چنان که دیگر حیوانان را..
آورده‌اند و حیوانات باید اصلاح شوند

1392/03/06 13:06
رضا شهنی

یک خط از نثر حکایت حذف شده است
مثل: کژدم را گفتند :چرا به زمستان بیرون نمی آیی ؟گفت:به تابستان چه حرمت دارم که به زمستان نیز بیرون آیم

1393/02/29 11:04
کمال پاینده

درعبارت(دل من بر صدق این سخن گواهی می دهد وجزچنین نتوان بودن)اصل جمله بدین شکل است:(...وجز چنین نتواند بودن)
همچنین در مصرع :کای جوان بخت یاد گیر این پند
اصل مصرع به این صورت می باشد:کای جوانمردیاد گیر این پند