حکایت شمارهٔ ۵
پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکه عمان به دست افتاد. فسق و فجور آغاز کرد و مبذری پیشه گرفت. فیالجمله نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد.
باری به نصیحتش گفتم: ای فرزند! دخل آب روان است و عیش آسیای گردان یعنی خرج فراوان کردن مسلم کسی را باشد که دخل معین دارد.
عقل و ادب پیش گیر و لهو و لعب بگذار که چون نعمت سپری شود سختی بری و پشیمانی خوری.
پسر از لذت نای و نوش این سخن در گوش نیاورد و بر قول من اعتراض کرد و گفت: راحت عاجل به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رای خردمند است،
فکیف مرا که در صدر مروت نشسته باشم و عقد فتوت بسته و ذکر انعام در افواه عوام افتاده.
دیدم که نصیحت نمیپذیرد و دم گرم من در آهن سرد او اثر نمیکند. ترک مناصحت گرفتم و روی از مصاحبت بگردانیدم و قول حکما کار بستم که گفتهاند: بلِّغ ما عَلیکَ فاِن لَم یَقبلوا ما عَلیکَ
تا پس از مدتی آنچه اندیشه من بود از نکبت حالش به صورت بدیدم که پاره پاره به هم بر میدوخت و لقمه لقمه همیاندوخت. دلم از ضعف حالش به هم بر آمد و مروّت ندیدم در چنان حالی ریش درویش به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن. پس با دل خود گفتم:
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
دوبیت دوم حکایت با دو بیت سوم حکایت مخلوط واز از 4 بیت دو بیت من در اوردی درست شده است
دوبیت دوم حکایت:
خداوندان کام و نیکـــــــــبختی/
چرا سختی خورند از بیم سختی/
برو شادی کـــن ای یار دل افروز /
غم فردا نشایـــــد خوردن امروز /
دو بیت سوم حکایت
هر که علم شد به سخا و کرم/
بند نشاید که نــــــهد بــــر درم /
نام نکویی چو برون شد به کوی /
در نتــــــوانی که ببندی به روی /
یک خط از نثر حکایت نیز حذف شده است
و شعر چهارم حکایت که یک شعر سه بیتی است
که در اینجا دو بیت آن اورده شده است
گر چه دانی که نشنوند بگوی /
هرچه دانی ز نیک خواهی و پند/
زود باشد که خیره سر بینی /
به دو پای اوفتاده انـــــدر بند /
دست بر دست زند که دریــــغ/
نشنیدم حدیث دانشـــــــمند/
و شعر آخر حکایت که بیت اول آن اینگونه است
حریف سفله در پایان مستی /
نیندیشد زروز تنگدستی /
درود به شهنی بزرگوار سپاس
از کران چند واژه ارزنده داریم اول خود کرانمند یعنی محدود و کرانمندی محدودیت ، تعریف هم معنی میدهد چون بنیاد بر انچه شیخ شرق ابوعلی سینا فرموده اند تعریف هر چیز مرز و کرانه ان است ، اکران یعنی بینهایت و در فلسفه زروانی گری که در ستیز با دین مزدیسنا بوده است کاربرد وسیع داشته است ، کرانجی کردن وارون میانجی کردن است و ان بی نظر ماندن و کاری نکردن باشد
از مترادفات کران:
کرانگین = حدی = فرین
باز نویسی: سعدی می گفت فردی به جایگاه خوبی از مال و ثروت رسید. اسراف در پیش گرفت و شروع به فسق و فجور کرد. سعدی او را نصیحت کرد که دست از این کارها بردار که زمان نعمت کم است و نیاز به پس انداز هم داری. شاید بعدها به تکه نانی هم مجتاج گردی. نصیحت سعدی در گوشش نرفت. بعد از مدتی سعدی او را در حال بدبختی دید.
نکات
1- دوری از اسراف: قران در این مورد می فرماید: وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ ؛ بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید و خداوند اسراف کاران را دوست ندارد.(اعراف/31)
اشاره زیبایی به مبحث اقتصاد مقاوتی دارد؛ اقتصادی که در آن باید پایه های اقتصادی محکم باشد تا فشارهای داخلی و خارجی را تحمل کند و براحتی نابود نگردد.
2- «مبذّری پیشه گرفت» قران در مورد واژه تبذیر می فرماید: وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَ الْمِسْکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذیراً ؛ و به خویشاوند حقش را بپرداز و به مسکین و در ره مانده هم نیز، و هیچگونه تبذیری مکن (اسرا/آیه26)
" تبذیر" در اصل از ماده" بذر" و به معنی پاشیدن دانه میآید، منتها این کلمه مخصوص مواردی است که انسان اموال خود را به صورت غیر منطقی و فساد، مصرف میکند، و معادل آن در فارسی امروز" ریختوپاش" است.
و به تعبیر دیگر تبذیر آنست که مال در غیر موردش مصرف شود هر چند کم باشد، و اگر در موردش صرف شود تبذیر نیست هر چند زیاد باشد.
چنان که در تفسیر عیاشی از امام صادق ع میخوانیم: که در ذیل این آیه در پاسخ سؤال کنندهای فرمود:
من انفق شیئا فی غیر طاعة اللَّه فهو مبذر و من انفق فی سبیل اللَّه فهو مقتصد:
" کسی که در غیر راه اطاعت فرمان خدا مالی انفاق کند، تبذیر کننده است و کسی که در راه خدا انفاق کند میانه رو است" و نیز از آن حضرت نقل شده که روزی دستور داد رطب برای خوردن حاضران بیاورند، بعضی رطب را میخوردند و هسته آن را به دور میافکندند، فرمود:" این کار را نکنید که این تبذیر است و خدا فساد را دوست نمیدارد".
دقت در مساله اسراف و تبذیر تا آن حد است که در حدیثی میخوانیم پیامبر ص از راهی عبور میکرد، یکی از یارانش بنام سعد مشغول وضوء گرفتن بود، و آب زیاد میریخت، فرمود: چرا اسراف میکنی ای سعد! عرض کرد: آیا در آب وضو نیز اسراف است؟ فرمود:
نعم و ان کنت علی نهر جار:
" آری هر چند در کنار نهر جاری باشی".
منبع: مکارم شیرازی ناصر، تفسیر نمونه، دار الکتب الإسلامیة - تهران، چاپ اول، 1374 ش، ج12، ص86.
3- «خرج فراوان کردن مسلم کسی را باشد که دخل معین دارد.» افرادی هستند که کار بسیار می کنند ولی برنامه ریزی اقتصادی مناسبی برای آینده خود و خانواده خود ندارند. کار بسیار نیاز به برنامه مناسب برای مصرف کردن پول هم دارد. در اول ماه پول دارد آخر ماه به گدایی می افتد. افرادی هستند مقدار زیادی پول بدستشان می آید ولی در همان ابتدا به اسراف می افتند و در آخر از گرسنگی می میرند.
4- قران درمورد سرکشی انسان در زمان ثروتمند شدن و غنی گردیدن می فرماید: کلاَّ إِنَّ الْانسَانَ لَیَطْغَی*
أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنیَ(آیات سوره علق5و6) چنین نیست که انسان حقشناس باشد مسلّما طغیان میکند.
به خاطر این که خود را بینیاز میبیند!
آدمی سرکش است بهر خدا چون توانمند حس کند خود را
5- «عقل و ادب پیش گیر و لهو و لعب بگذار» سعدی به او گفت: از این فرصت استفاده کن علم و اخلاق نزد اساتید بیاموز و سرمایه ات را در یادگیری و آموختن نه در عیش و نوش کردن صرف کن. اما سخن او را نپذیرفت و فکر کرد که این رفاه باقی خواهد بود.
6- آزمایش سخت الهی: گاه افراد دچار فقرند از خدا می خواهند که ما را به ثروت برسان و دعای آن ها اجابت می شود نه تنها طاعت خدا انجام نمی دهند بلکه بیشتر در معصیت او قدم برمی دارند. همین دلیل موجب آن شده که صدقه دادن به انسان فاجر و شرابخوار در اسلام درست نباشد. این فرد در امتحان الهی به راحتی مردود شد . می توانست به انفاق بپردازد تا خداوند به مال او بیفزاید در صورتی که دل در گرو کار ناصواب گذاشت.
وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظیمٌ ؛ و [ای پیامبر! یاد آر] زمانی را که موسی به قوم خود گفت: «نعمت خداوند را بر خودتان یاد آرید، آنگاه که شما را از فرعونیان نجات داد که عذابی سخت به شما میچشانیدند و پسرانتان را سر میبریدند و زنانتان را [برای خدمت] زنده نگاه میداشتند، و در این [کار] برای شما آزمونی بزرگ از جانب پروردگارتان بود.» (ابراهیم/آیه6).
نشانه گذاری (punctuation) نادرست می تواند معنی نوشته را عوض کند. نمونه آن در متن این شعر رخ داده است.
در این جا ویرگول (کاما) که پس از "گردد" گذاشته شده معنی را برعکس کرده است و یا باید آن را حذف کرد یا آن را به بعد از واژه ی "دجله" منتقل کرد.
"دجله، گردد خشک رودی" (چنان که باید نوشته می شد) یعنی دجله به رودی خشک تبدیل می شود
و "دجله گردد، خشک رودی" (چنان که در زمان نگارش این متن مشاهده شده است) یعنی رودی خشک به دجله تبدیل می شود (که در این جا منظور شاعر نبوده است.)
این بخش از متن :
گر چه دانی که نشوند، بگوی...
با
هر که نصیحت خودرای میکند، او خود به نصیحتگری محتاج است. ( که این جمله هم از خود سعدی است)
در تضاد معنایی نیست؟
درود به همه اساتید و دوستان گرامی
۱- اکثر نظرات را در خصوص نزاع "یکدیگرند" - "یک پیکرند" مطالعه کردم، دیدم به این مطلب توجهی نشده بود که عبارت "یک پیکرند"، لطافت شعر را از نظر آوایی از بین میبرد.
فرض کنید یک ویولونیست در حال تکنوازی است و شنوندگان از لطافت این صدا در لذت و آرامش هستند. ناگهان یک سنج نواخته میشود و عیش مستمعان را منغص میکند.
بنی آدم اعضاء یک - تا اینجا صدای ویولن است.
پیکرند- میشود صدای سنج
دیگرند- ادامه رسیتال ویولن
و شیخ اجل، اجل است از نواختن سنج در میان رسیتال ویولن خودش.
هر چند شاید کسانی که تنها به معنی لغات و مفهوم شعر توجه دارند و به هنر موسیقایی و آوایی شعر کمتر توجه میکنند، چنین نسبتی را به جناب سعدی روا بدارند. با وجودی که سعدی همواره به ظاهر و موسیقی و زیبایی شعر متعهد بوده است.
۲- در شعر اصطلاحی داریم به نام ضرورت شعری. گاهی اوقات برای حفظ قالب و ظاهر شعر، به ناچار دقیقترین واژه استفاده نمیشود. بلکه نزدیکترین کلمهای که مفهوم را برساند و وزن و عروض و آهنگ را بر هم نزند، به کار میرود.
مثلاً مولوی میگوید:
مست و پریشان تو ام، موقوف فرمان تو ام
اسحق قربان تو ام، کاین عید قربانیست این
همه میدانیم آن کس که قربانی شد، اسمعیل (ع).
پس چرا ملای رومی گفته اسحق قربان تو ام؟
یعنی اطلاع نداشته؟
یا سهو القلم شده؟
نمیشد که بگوید اسمعیل قربان تو ام.
لذا به سراغ نزدیکترین واژه به اسمعیل رفته: اسحق.
با این تدبیر، آیا قالب و ظاهر شعر را حفظ کرده؟
بله.
آیا مفهوم را رسانده؟
بله.
پس تمام.
حال قیاس بفرمایید با اعضاء یکدیگرند.
اصلا فرض کنیم که منظور سعدی اعضاء یک پیکر باشد.
آیا با گفتن اعضاء یکدیگرند، ظاهر و قالب و آوا و لطافت و ظرافت شعر را حفظ کرده؟
بله.
آیا مفهوم را رسانده؟
بله.
پس تمام.
اگر نثر بود، ولو نثر مسجع، مشکلی از "یک پیکرند" پیش نمیآمد. ولی در شعر، حاشا و کلا.
(به آن غزل سعدی با مطلع شرف نفس به جود است و کرامت به سجود مراجعه بفرمایید تا یادآوری شود سعدی چه موسیقیدان بزرگی است)
۳- در ضمن چرا بنی آدم نمیتوانند اعضاء یکدیگر باشند؟
وقتی مادری به فرزندش میگوید تو قلب من هستی، تو جگرگوشه من هستی، نفس من هستی ( نفس من بید)، یا به فرد توانا و مورد اعتماد یک رئیس میگویند دست راست او است، یا چشم و گوش اوست، و نظایر این تعبیرات، پس بنی آدم میتوانند اعضاء یکدیگر باشند.
چرا که نه؟
اتفاقا اگر جگرگوشهای به درد آید، تمام وجود پدر و مادرش بیقرار میشود و به درد میآید.
از طولانی شدن مطلب پوزش میخواهم.
سپهر نواب زاده
بسیار زیبا نوشتید بنده کاملا با شما موافق هستم.
«بنی ادم اعضای یکدیگرند» درست است.مانا باشید
درود خدا بر روان پاک و عزیز حضرت شیخ اجل که با خلق این شاهکار های ادبی بی نظیر و فوقالعاده روح انسان را جلا میدهد و به شگفتی و تحیر میکشاند .