جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
یکی در صورتِ درویشان نه بر صفتِ ایشان در محفلی دیدم نشسته و شُنعتی در پیوسته و دفترِ شکایتی باز کرده و ذمِّ توانگران آغاز کرده. سخن بدینجا رسانیده که درویش را دستِ قدرت بستهاست و توانگر را پای ارادت شکسته.
مرا که پروردهٔ نعمتِ بزرگانم، این سخنْ سخت آمد. گفتم: ای یار، توانگرانْ دخلِ مسکیناناند و ذخیرهٔ گوشهنشینان و مقصدِ زائران و کهفِ مسافران و محتملِ بارِ گران، بهرِ راحتِ دگران. دستِ تناول آنگه به طعام برند که مُتَعَلِّقان و زیردستان بخورند و فُضلهٔ مکارمِ ایشان به ارامل و پیران و اقارب و جیران رسیده.
اگر قدرتِ جود است و گر قُوَّتِ سجود، توانگران را به مُیَسَّر شود که مالِ مُزکَّا دارند و جامهٔ پاک و عِرضِ مصون و دلِ فارغ، و قُوَّت طاعت در لقمهٔ لطیف است و صِحَّت عبادت در کِسوَتِ نظیف، پیداست که از معدهٔ خالی چه قُوَّت آید وز دستِ تهی چه مُرُوَّت وز پای تشنه چه سیر آید و از دست گرسنه چه خیر.
فَراغت با فاقه نپیوندد و جمعیّت در تنگدستی صورت نبندد. یکی تحرمهٔ عشا بسته و یکی منتظرِ عشا نشسته. هرگز این بدان کی ماند؟
پس عبادتِ اینان به قبول، اولیتر است که جمعاند و حاضر، نه پریشان و پراکندهخاطر. اسبابِ معیشت ساخته و به اورادِ عبادت پرداخته. عرب گوید: «أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الفَقْرِ المُکِبِّ وَ جِوارِ مَنْ لا اُحِبُّ» و در خبر است: «الفَقْرُ سَوادُ الوَجْهِ فِی الدّارَینِ». گفتا: نشنیدی که پیغمبر عَلَیْهِالسَّلام گفت: «الفَقْرُ فَخْری». گفتم: خاموش که اشارتِ خواجه عَلَیْهِالسَّلام به فقرِ طایفهایست که مردِ میدانِ رضایاند و تسلیمِ تیرِ قضا، نه اینان که خرقهٔ ابرار پوشند و لقمهٔ ادرار فروشند.
درویشِ بیمعرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد. «کادَ الفَقْرُ أنْ یَکُونَ کُفْراً» که نشاید جز به وجودِ نعمت برهنهای پوشیدن یا در استخلاصِ گرفتاری کوشیدن، و ابنای جنس ما را به مرتبهٔ ایشان که رساند و یَدِ عُلْیا به یَدِ سُفْلی چه ماند؟ نبینی که حق جَلَّ وَ عَلا در محکم تنزیل از نعیمِ اهلِ بهشت خبر میدهد که اولئِکَ لَهُم رِزْقٌ مَعلومٌ تا بدانی که مشغولِ کفاف از دولتِ عفاف، محروم است و مُلْک فَراغت، زیرِ نگینِ رزقِ معلوم.
حالی که من این سخن بگفتم، عِنانِ طاقتِ درویش از دستِ تَحَمُّل برفت. تیغِ زبان برکشید و اسبِ فصاحت در میدانِ وقاحت جهانید و بر من دوانید و گفت: چندان مبالغه در وصفِ ایشان بکردی و سخنهای پریشان بگفتی که وهم تصور کند که تریاقاند یا کلیدِ خزانهٔ ارزاق.
مشتی مُتِکَبِّر، مغرور، مُعْجَب، نَفور، مشتغلِ مال و نعمت، مفتتنِ جاه و ثروت که سخن نگویند إلَّا به سفاهت و نظر نکنند إلَّا به کراهت. علما را به گدایی منسوب کنند و فقرا را به بیسر و پایی معیوب گردانند و به عِزَّتِ مالی که دارند و عِزَّتِ جاهی که پندارند، برتر از همه نشینند و خود را به از همه بینند و نه آن در سر دارند که سر به کسی بر دارند بیخبر از قولِ حکما که گفتهاند: هر که به طاعت از دیگران کم است و به نعمت بیش، به صورت توانگر است و به معنی درویش.
گفتم: مَذِمَّتِ اینان روا مدار که خداوندِ کرماند، گفت: غلط گفتی که بندهٔ دِرَماند. چه فایده چون ابرِ آذارند و نمیبارند و چشمهٔ آفتاباند و بر کس نمیتابند. بر مرکبِ استطاعت، سواراناند و نمیرانند. قدمی بهرِ خدا ننهند و دِرَمی بی مَنَّ و أَذی ندهند. مالی به مَشِقَّت فراهم آرند و به خِسَّت نگه دارند و به حسرت بگذارند، چنانکه حکیمان گویند: سیمِ بخیل از خاک وقتی برآید که وی در خاک رود.
گفتمش: بر بُخلِ خداوندانِ نعمت، وقوف نیافتهای إلّا به عِلَّتِ گدایی. وگرنه هرکه طَمَع یک سو نهد، کریم و بخیلش یکی نماید. محک داند که زر چیست و گدا داند که مُمْسِک کیست.
گفتا: به تجربت آن همیگویم که مُتِعَلِّقان بر در بدارند و غلیظانِ شدید برگمارند تا بارِ عزیزان ندهند و دست بر سینهٔ صاحبتمیزان نهند و گویند کس اینجا در نیست و راست گفته باشند:
گفتم: به عذر آن که از دست مُتِوَقِّعان به جان آمدهاند و از رُقعهٔ گدایان به فغان و محالِ عقل است اگر ریگِ بیابان، دُرّ شود که چشمِ گدایان، پر شود.
هر کجا سختیکشیدهای تلخیدیدهای را بینی، خود را به شَرَه در کارهای مخوف اندازد و از توابعِ آن نپرهیزد و از عقوبتِ ایزد نهراسد و حلال از حرام نشناسد.
امّا صاحبِ دنیا به عینِ عنایتِ حق ملحوظ است و به حلال از حرام محفوظ. من همانا که تقریرِ این سخن نکردم و برهانِ بیان نیاوردم، انصاف از تو تَوَقُّع دارم هرگز دیدهای دستِ دعایی بر کتف بسته یا بینوایی به زندان در نشسته یا پردهٔ معصومی دریده یا کفی از مِعْصَم بریده، إلّا به علّت درویشی؟ شیرمردان را به حکمِ ضرورت در نقبها گرفتهاند و کعبها سفته و محتمل است آن که یکی را از درویشان نفس اماره طلب کند، چو قوت احصانش نباشد، به عصیان مبتلا گردد که بطن و فرج توأمند، یعنی فرزند یک شکماند: مادام که این یکی برجای است، آن دگر بر پای است. شنیدم که درویشی را با حدثی بر خبثی گرفتند. با آن که شرمساری برد، بیم سنگساری بود. گفت: ای مسلمانان قوت ندارم که زن کنم و طاقت نه که صبر کنم چه کنم؟ لا رهبانیة فی الاسلام. وز جمله مواجب سکون و جمعیت درون که مر توانگر را میسر میشود یکی آن که هر شب صنمی در بر گیرد که هر روز بدو جوانی از سر گیرد صبح تابان را دست از صباحت او بر دل و سرو خرامان را پای از خجالت او در گل.
محال است که با حسن طلعت او گرد مناهی گردد یا قصد تباهی کند.
اغلب تهیدستان دامن عصمت به معصیت آلایند و گرسنگان نان ربایند.
چه مایهٔ مستوران به علّت درویشی در عین فساد افتادهاند و عرض گرامی به باد زشتنامی بر داده.
حاتم طایی که بیاباننشین بود اگر شهری بودی از جوش گدایان بیچاره شدی و جامه بر او پاره کردندی. گفتا: نه که من بر حال ایشان رحمت میبرم، گفتم: نه که بر مال ایشان حسرت میخوری. ما در این گفتار و هر دو به هم گرفتار. هر بیدقی که براندی، به دفع آن بکوشیدمی و هر شاهی که بخواندی، به فرزین بپوشیدمی تا نقد کیسهٔ همت درباخت و تیر جعبهٔ حجت همه بینداخت.
تا عاقبتالامر دلیلش نماند ذلیلش کردم. دست تعدّی دراز کرد و بیهده گفتن آغاز و سنّت جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرو مانند سلسلهٔ خصومت بجنبانند؛ چون آزر بتتراش که به حجّت با پسر برنیامد، به جنگش برخاست که «لَئِن لَمْ تَنْتَهِ لَاَرجُمَنِّکَ»، دشنامم داد، سقطش گفتم. گریبانم درید، زنخدانش گرفتم.
القصه، مرافعهٔ این سخن پیش قاضی بردیم و به حکومت عدل راضی شدیم تا حاکم مسلمانان مصلحتی بجوید و میان توانگران و درویشان فرقی بگوید. قاضی چو حیلت ما بدید و منطق ما بشنید سر به جیب تفکر فرو برد و پس از تأمّل بسیار برآورد و گفت: ای آن که توانگران را ثنا گفتی و بر درویشان جفا روا داشتی، بدان که هر جا که گل است خار است و با خمر خمار است و بر سر گنج مار است و آنجا که در شاهوار است، نهنگ مردمخوار است. لذّت عیش دنیا را لدغه اجل در پس است و نعیم بهشت را دیوار مکاره در پیش.
نظر نکنی در بوستان که بیدمشک است و چوب خشک، همچنین در زمرهٔ توانگران، شاکرند و کفور و در حلقهٔ درویشان، صابرند و ضجور.
مقربان حق جَلَّ وَ عَلا توانگراناند درویشسیرت و درویشاناند توانگرهمت و مهین توانگران آن است که غم درویش خورد و بهین درویشان آن است که کم توانگر گیرد. «وَ مَنْ یَتَوکَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ». پس روی عتاب از من به جانب درویش آورد و گفت: ای که گفتی توانگران مشتغلاند و ساهی و مست ملاهی، نعم! طایفهای هستند بر این صفت که بیان کردی: قاصرهمت کافرنعمت که ببرند و بنهند و نخورند و ندهند وگر به مثل باران نبارد یا طوفان جهان بردارد، به اعتماد مکنت خویش از محنت درویش نپرسند و از خدای عزوجل نترسند و گویند:
قومی بر این نمط که شنیدی، و طایفهای خوان نعمت نهاده و دست کرم گشاده، طالب ناماند و معرفت و صاحب دنیا و آخرت، چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل مؤید مظفر منصور، مالک ازمّهٔ اَنام، حامی ثغور اسلام، وارث ملک سلیمان، اعدل ملوک زمان، مظفر الدنیا و الدین، اتابک ابی بکر سعد ادام الله ایامه و نصر اعلامه.
قاضی چو سخن بدین غایت رسانید وز حد قیاس ما اسب مبالغه درگذرانید، به مقتضای حکم قضا رضا دادیم و از مامضی درگذشتیم و بعد از مجارا طریق مدارا گرفتیم و سر به تدارک بر قدم یکدگر نهادیم و بوسه بر سر و روی هم دادیم و ختم سخن بر این بود:
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی به خوانش حمیدرضا محمدی
جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حاشیه ها
الفقرُ فخری
فقر مایه ی فخر و مباهات من است
حدیث منسوب به پیامبر اکرم
اشاره به مقام فقر ذاتی در برابر غنای ذاتی خداوند است که اهل معرفت گویند و هم بیشتر اشاره به همان فقر ظاهری است که حقیقتا نداشتن امکانات دسترسی دارد نشان سلامت نفس و اخلاص دعوت او و مایه ی فخر و مباهات اوست
: آیا پیامبر اسلام (ص) به فقر افتخار می کند؟!!!
‹‹ الفقر فخری ›› یعنی فقر، افتخار من است . این عبارت حدیثی است که گاه شنیده می شود ، برخی از خطباء و سخنرانان آن را، بر زبان جاری می کنند و واژه ‹‹ فقر›› را به معنی نداری و فقدان معیشت خوب، تنگدستی و بینوایی و عدم بضاعت مالی پنداشته اند. و به مردم القاء می کنند که پیامبر به نداری افتخار کرده است !. در مقابل این حدیث ‹‹ کاد الفقر ان یکون کفراً ›› یعنی ؛ فقر نزدیک است به کفر منجرّ شود. روایت شده است. چنانچه واژه ی فقر را در این دو حدیث به معنای ‹‹ نیاز مالی ›› بدانیم ، آیا به تناقضی آشکار بر نمی خوریم ؟!
راغب اصفهانی در ‹‹ المفـردات فی غریب القرآن ›› برای واژه ی ‹‹ فقر ›› چهار معنی و مراد مختلف برشمـرده است:
(1) فقر به سوی پروردگار که در دعای زیر به آن اشاره شده است : اللهمّ أغننی بالافتقار إلیک و لاتفقرنی بالإستغناء عنک ›› یعنی ؛ خدایا مرا بی نیاز گردان با نیازمند گرداندن من به سوی خودت و نیازمند نگردان مرا با بی نیازی من از خودت. و در آیه ی شریفه ‹‹... ربّ إنّی بما أنزلت الیَّ من خیرٍ فقیرٌ ‹‹ ( قصص /24 ) ترجمه ی آیه : ‹‹ ... پروردگارا من به هر خیری که سویم بفرستی سخت نیازمندم . ››و شاعر نیز نزدیک به همین مضمون سروده است :
ویعجبنی فقری الیک و لم یکن * لیعجبنی لولا محبّتــــک الفقر
شگفت انگیز است فقر ونیاز من به سوی ذات تو ، لکن ؛ فقر و نیاز من برای محبّت و دوستی با تو شگفت آور نیست.
(2) فقرروحی که مصداق آن ‹‹ حرص ›› است . همانگونه که در روایت شریف نبوی ( ص) وارد شده است : ‹‹ کاد الفقر أن یکون کفراً ›› چه بسا که حرص و آزمندی ، انسان را به وادی کفر بکشاند. و در مقابل آن بی نیازی روحی قرار دارد که فرمود : ‹‹ الغنی غنی النفس ›› : زیباترین مصداق بی نیازی ، بزرگ منشی و غنای درون است. و منظور این است که ، آنکه قناعت پیشه نکند ، وجود اموالش در بی نیازی او سودی نخواهد داشت.
نتیجه : ‹‹ الفقر فخری ›› یعنی فقر به درگاه الهی افتخار من است . کسی که خود را به درگاه الهی نیازمند و فقیر احساس می کند فرقی ندارد اینکه به لحاظ مال فقیر باشد یا غنی. شاعر می گوید :
خاک نشینی است سلیمانـِــیـَــــم * عــار بُوَد افســر سلطانـِـیــَــــم
هست چهل سال که می پوشمش * کهنــه نشـد خلعت عریانـِـیـَـــم
و ‹‹ کاد الفقر ان یکون کفرا ›› یعنی حرص و ولع ممکن است آدمی را به ناخوشنودی از قضا و قدر الهی ( در همین سایت مبحث قضا و قدرخدا موجود است ) و به کفر منجرّ کند . به مانند مورد قبلی تفاوتی ندارد در این مورد شخص حریص به لحاظ مال فقیر یا غنیّ باشد.
و مولانا می گوید :
چیســــت دنیـــــا از خــــدا غافــــل بُدَن * نی قُمــــاش و نقــــره و میــــزان و زن
شیخ اجلّ سعدی در گلستان آورده :
آن شنیدستی که در اقصای غور / بار سالاری بیفتــــاد از ستــور
گفت چشم تنگ دنیا دوســـت را / یا قناعــت پر کند یا خاک گـــور
یک مثل ترکمنی می گوید : ‹‹ غریب نامه غریب ، عقله غریب ! ، اودین بیله سوه غریب ›› یعنی آدم فقیر کیست ؟ کسی است که به عقل و اندیشه فقیر باشد ! کسی که به لحاظ عقل و اندیشه کمبود داشته باشد از فراهم کردن کمترین مایحتاج زندگی از قبیل ؛ آب و هیزم که در گذشته از مواهب طبیعی بوده و از رود و جنگل به راحتی تهیّه می شده ، عاجز و ناتوان است.
گرچه عادت پیامبران الهی چنین بوده که از خود مال و اموال به ارث نمی گذاردند و میراث داران آنها فقط ‹‹ عُلما ›› بوده اند ‹‹ العلماء ورثة الانبیاء ›› . لکن پیامبر عظیم الشأن اسلام که ‹‹ رحمة للعالمین ›› و‹‹ خاتم النبیین ›› است و در حقّ وی آمده ‹‹ لولاک لولاک لما خلقت الافلاک ›› ، در حدیثی برای امّت اسلام فرمودند :
‹‹ اعمل لدنیاک کأنّک تعیش ابداً و اعمل لآخرتک کأنّک تموت غداً ›› .
ترجمه : کارکن برای آبادانی دنیا گویی تا ابد زنده می مانی و کار کن برای آبادانی آخرتت گویی همین فردا می میری
اولئکَ لَهم رزقٌ معلومٌ
آنان روزی معین خواهند داشت
سوره صافات آیه 41
متن کامل نیست. نسخه فروغی صحیح تر از متن نوشته شده میباشد.اگر صلاح میدانید نسخه فروغی در سایت گنجانده شود
---
پاسخ: در صورتی که دوستان نقایص را (جزء به جزء و نه کلی) گزارش کنند به مرور تکمیل میشود.
آره متنتون کامل نیست و چند تا کلمه و جمله جا افتادند. اگه خودتون یه بار دیگه این حکایت رو بخونید متوجه نواقص می شید. به عنوان مثال مصرع اول بیت زیر رو فراموش کردید بنویسید:
"دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد // کی التفات کند بر بتان یغمایی؟"
یا در چند خط بعد از بیت فوق، ابتدای عبارت زیر رو هم کامل نوشتید:
" ما در این گفتار و هر دو به هم گرفتار؛ هر بیدقی که براندی به دفع آن بکوشیدمی و هر شاهی که بخواندی به فرزین بپوشیدمی تا نقد کیسه ی همت درباخت و تیر جعبه ی حجت همه بیانداخت"
این حکایت از این اشتباهات کوچک زیاد داره لطفاً اصلاحش کنید. می تونید لینک های زیر رو هم یه نگاهی بندازید:
پیوند به وبگاه بیرونی/
پیوند به وبگاه بیرونی
این حکایت در ذم توانگران کفور و درویشان ضجور، و در مدح توانگران شکور و درویشان صبور میباشد.
آنجا که ایدال توانگری و درویشی را اینگونه توصیف میکند:
"مقربان حق جل وعلا توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگر همت و مهین توانگران آنست که غم درویش خورد و بهین درویشان آنست که کم توانگر گیرد و من یتوکل علی الله و هو حسبه"
چه خوبست آدمی با همت و کار و تلاش در صورت توانگر باشد و در سیرت دلکنده از مال منال دنیا بی اعتنا به آنها و نیتش خالص برای خدا و انفاق و فداکاری برای خانواده و جامعه باشد و چون درویشی باشد که صاحب بلند همت توانگر سیرت است و پشت به مال و جاه دنیا زندگی خود را وقف خدمت به بشریت در جهت خواست و رضای حق میکند
در این حکایت توانگری و درویشی میتوانند بد یا خوب باشند درویشی خوب نه کار هر مدعیست و نه کاریست آسان، کشندگان نفس، فنا شدگان در حق،...
آرمانشهر افلاطون جاییست که ثروت در دست توانگران شکور قرار گیرد
فواصل در بیت زیر اشتباه گذاشته شده که خوانش صحیح را سخت یا حتی غیر ممکن می کند.
گر بی هنر به مال کند کبر بر حکیم
کون خرش شمار، و گرگا و عنبرست
که باید اینگونه تصحیح شود:
گر بی هنر به مال کند کبر بر حکیم
کون خرش شمار، وگر گاو عنبرست
که بر اساس لغت نامه دهخدا گاو عنبر پستاندار عظیم الجثه دریائی شبیه به وال است که در دریا می ماند و می گویند عنبر فضله او است.
بادرود فراوان به پاس زحماتی که برای احیای فرهنگ وادب زبان فارسی متحمل می شوید
متن چاپ شده کامل نیست.چون بعد از بیت،
گر بی هنربه مال کند کبر برحکیم.....کون خرش شمار،وگر گاو عنبراست
گفتم مذمت اینان روا مدار که خداوند کرم اند، گفت غلط گفتی که بنده ی درمند،چه فایده چون ابر آذار اند و نمی بارند و چشمه ی آفتاب اند و بر کس نمی تابند، بر مرکب استطاعت سوارانند و نمی رانند، قدمی بهر خدا ننهند و درمی بی من و أذیٰ ندهند، مالی به مشقت فراهم آرند و به خسّت نگه دارند و به حسرت بگذارند، چنان که حکیمان گویند : سیم بخیل از خاک وقتی برآید که وی در خاک شود
این مصرع انطور صحیح است
"بی توشته چه تدبیر کنی وقت بسیج"
با توجه به کتاب گلستان سعدی بر اساس نسخه تصحیح شده مححدعلی فروغی انشارات قائم
یکی تحرمه عشا بسته و دیگری منتظر عشا نشسته.
اشعار اغلاط تایپی دارد. خوبست اصلاح شود. فی المثل شعر:
گر بی هنر به مال کند کبر بر حکیم .... وگر گاو عنبر است. که (گرگا)
نوشته شده است.
در پاراگراف: شنیدم که درویشی را با حدثی بر خبثی بگرفتند ........ مصرع اول شعر نیامده است که چنین است:
دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد. کی التفات کند. ....
روی طمع از خلق، ار مردی بپیچ
تسبیحِ هزار دانه بر دست مپیچ
بنظر شخص خودم اینگونه هم میتواند باشد و چه بسا که زیباتر هم خوانده میشود. شاید شما هم معقول و سنجیده بدانید وگرنه اصراری نیست