حکایت شمارهٔ ۹
یکی از صُلَحایِ لبنان که مَقاماتِ او در دیارِ عرب مذکور بود و کرامات مشهور، به جامعِ دِمشق در آمد و بر کنار بِرکهٔ کَلّاسه طهارت همیساخت؛ پایش بلغزید و به حوض در افتاد و به مشقّت از آن جایگه خلاص یافت.
چون از نماز بپرداختند یکی از اصحاب گفت: مرا مشکلی هست؛ اگر اجازتِ پرسیدن است.
گفت: آن چیست؟
گفت: یاد دارم که شیخ به روی دریایِ مغرب برفت و قدمش تر نشد، امروز چه حالت بود که در این قامتی آب از هلاک چیزی نماند؟!
شیخ اندر این فکرت فرو رفت و پس از تأمّلِ بسیار سر بر آورد و گفت: نشنیدهای که خواجهٔ عالم عَلَیْهِ السَّلامُ گفت: «لی مَعَ اللهِ وَقْتٌ لا یَسَعُنی فیهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِیٌ مُرْسَلٌ». و نگفت «عَلَی الدَّوامِ»؟ وقتی چنین که فرمود، به جِبْرَئیل و میکائیل نپرداختی و دیگر وقت با حَفْصه و زینب در ساختی.
مُشاهَدَةُ الاَبْرارَ بَیْنَ التَّجَلّی وَ اْلاِسْتِتارِ.
مینمایند و میربایند.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۹ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۹ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۹ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
در انتهای حکایت یک بیت محذوف است
پس از اتمام قطعه نثر این بیت آمده:
دیدار مینمایی و پرهیز میکنی / بازار خویش و آتش ما تیز میکنی
به نقل از نسخه مرحوم فروغی/ققنوس/تهران74/ص66
در بعضی نسخ قدیمی این بیت نیز در انتهای حکایت آمده:
یؤجِجُ ناراً ثمّ یطفی برشة .... لِذالک ترانی محرقاً و غریقاً
طبق کتاب چاپ شدهی غلامحسین یوسفی این حکایت با ابیات ذیل ادامه دارد:
یؤجِجُ ناراً ثمّ یطفی برشة
لِذالک ترانی محرقاً و غریقاً
×××
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی؟
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی
سر دست از دو عالم برفشاندی
لِی مَعَ اللَهِ وَقْتٌ لَا یَسَعُنِی فِیهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ. «برای من در خلوتگاه با خد، وقت خاصّی است که در آن هنگام نه فرشتۀ مقرّبی و نه پیامبر مرسلی، گنجایش صحبت و انس و برخورد مرا با خدا ندارند.»
برکه کلّاسه : ابن جبیر درباره این حوض میگوید: «در میان صحن آن مسجد حوضی است بزرگ و مرمرین و مدوّر که همواره آب از کاسه ای بزرگ و هشت بَر که در میان آن حوض بر آوردهاند، جاری است ودرون آن از سوراخی که بر سر ستونی تعبیه شده آب بیرون میزند و بدان کاسه وار میریزد. این جایگاه رابه نام کلّاسه خوانند.
اُشاهِدُ مَنْ اَهوی بِغَیْر وَسیلة
فَیَلْحَقُنی شَأنٌ اَضلُّ طَریقاً
یؤجِّجُ ناراً ثُمَّ یُطفی بِرَشَّةٍ
لِذاکَ تَرانی مُحرَقاً وَ غَریقاً
اُشاهِد . . . : کسی را که دوست می دارم بی هیچ واسطه می بینم،پس حالی به من دست می دهد که راه را گم می کنم .
یؤجِّجُ . . . : آتشی در من بر می افروزد سپس آن را با افشاندن آب فرو می نشاند، از این رو مرا هم سوخته ی آتش می بینی و هم غرق در آب .
با درود به دوستان عزیز در این جمله :
لی مَعَ اللهِ وَقتٌ لا یَسَعنی فیه مَلَکٌ مقربٌ و لا نَبیٌ مُرسَل
به نظرم آمد که معنی این باشد که مرا وقتی تعیین شده از برای رحلت است که چون آندم فرا رسد هیچ فرشته أی مقرب یا پیامبری از فرستادگان نتواند آن دم یا زمان و مهلت را فراخی بخشد و زیادت نماید.....
خواستم نظر دوستان بزرگوار را در مورد درستی یا نادرستی برداشتم جویا شوم...
مشاهدة الابرار بَیْن التجلّی وَ الاِستتار
توضیح این عبارت در کتاب شرح گلستان مرحوم خزائلی اینطوری اومده:
«یکی از کلمات عارفانه است. ترجمه: دیدار نیکان حالتی است میان تجلی و استتار. یعنی میان ظهور و خفا. مضمون این معنی طلع یکی از ابیات غزل معروف شیخ اجل است و آنرا در گلستان در دنبال همین عبارت عارفانه آورده است.»
معنی اون ابیات رو هم دوست عزیزمون آقا محمد نوشتهن.
روزی مردی نزد سهل تستری* آمد و گفت شنیده ام که بر آب راه می روی! بایزید جواب داد: که از مؤذن محله بپرس که آدم خوبی است و دروغ نمی گوید. مؤذن در پاسخ سؤال آن مرد این قضیه را نقل می کند که روزی سهل هنگام وضو در حوض آب افتاد و اگر من نبودم غرق شده بود.
ر.ک. رساله قشیریه
*ابو محمد سهل بن عبدالله شوشتری (203 تا 283 ه. ق.)
روزی مردی نزد سهل تستری* آمد و گفت شنیده ام که بر آب راه می روی! سهل جواب داد: که از مؤذن محله بپرس که آدم خوبی است و دروغ نمی گوید. مؤذن در پاسخ سؤال آن مرد این قضیه را نقل می کند که روزی سهل هنگام وضو در حوض آب افتاد و اگر من نبودم غرق شده بود.
ر.ک. رساله قشیریه
*ابو محمد سهل بن عبدالله شوشتری (203 تا 283 ه. ق.)
گاه گاهی کمی جنون دارم
من جنونی مدام می خواهم
-حمیدرضا برقعی
سلام من فکر میکنم سعدی این حکایت را از باب طعنه بیان کرده است ( سعدی چون به سفر زیاد رقبت داشت اکثر حکایاتش واقعی است ) شیخ که زرنگی اصحاب را میفهمد انکار نمیکند که بر روی دریای مغرب راه رفتن دروغ است بلکه با کمی تامل و فکر بلافاصله خود را با پیامبر غیاث کرده و میگوید پیامبر هم بعضی مواقع در حالتی فرو میرفت که جبرییل را هم نمیدید ولی بعضی موقع به خوش وبش با حفضه و زینب میگذراند.شیخ به تین زرنگی نوبر است . میگه چون در فکر دنیا رفتم پایم لغزید و به حوض افتادم وگرنه وقتی از روی دریای مغرب قدم میزدم فکر خدا را میکردم .
در مقابل حکایت عارف واقعی بایزید جالب است که میگویند اصحاب
سوال کردند شما برروی دریا راه میروی؟ گفت از اذان گوی مسجد بپرسید و آذان گو گفت من فقط یادم است روزی اگر من نودم و شیخ را از حوض آب بیرون نمی آوردم غرق شده بود .
قیاس صحیح است و غیاث غلط است