حکایت شمارهٔ ۴۱
اسکندرِ رومی را پرسیدند: «دیارِ مشرق و مغرب به چه گرفتی؟ که ملوک پیشین را خَزاین و عمر و مُلک و لشکر بیش از این بوده است ایشان را چنین فتحی میسّر نشده». گفتا: «به عَونِ خدای، عَزَّوَجَلَّ، هر مملکتی را که گرفتم رعیّتش نیآزردم و نامِ پادشاهان جز به نکویی نبردم».
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۴۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۴۱ به خوانش دکتر مریم صمدی
حکایت شمارهٔ ۴۱ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۴۱ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۴۱ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
ای کاش سیاست مداران امروز ایران هم از این گنجینه بزگ فرهنگ و ادب بهره می بردند و بخصوص را جع به دولتهای قبل از خودشان با احترام یاد می کردند!
پادشاهان جز به نکوئی نبردم - که نام بزرگان بزشتی برد این همه هیچست چون می گذرد - نام نیک رفتگان ضایع مک
سلام در جواب به میثم سعدی خیر نامبرده همان اسکندر مقدونی طبق حاشیه ی استاد دهخدا است اسکندر رومی که شما گفتید نه حقیقت تاریخی دارد نه حقیقت داستانی لطف کنید و غیرت روی ملیت را از علم و هنر کنار بکشید
چگونه می شود سعدی اسکندر رومی را به این اندازه ارج دهد مگر نمی داند که او چه خونریز های کرده و چه آوارگی را به ایران تحمیل کرده است مگر نمی داند که بیش از چهل هزار ایرانی را به خاک و خون کشیده و دوازده هزار کتاب ایان را آتش زده و این تخت جمشید را به این حال در آورده این چگونه احترامی بوده است که اسکندر به بزرگان هر قوم داده است که سعدی اینگونه او را ستایش و والا منش خوانده است ؟؟؟؟
آیا اسکندر رومی همان اسکندر مقدونی است؟
آیا ذوالقرنین که در فران آمده است همان اسکندر مقدونیست؟
آیا همین حکایت گلستان با افسانههای خونریزی و ویرانگری های اسکندر مقدونی همخوانی دارد؟
آیا اسکندر گُجستگ که در منابع پهلوی آمده است همان اسکندر رومی است؟
در کشورهای غربی به مولانا جلاالدین بلخی میگویند «رومی» . در تمام ترجمه های انگلیسی اشعار مولوی اسم او به سادگی رومی است Rumi
چرا مولوی رومی شد؟
برخی محققان میگویند که روم کشوری بوده است تاریخی که نام دریاچهٔ ارومیه باقی ماندهٔ آن نام است.
در زمان مولوی هم که هنوز کشوری به نام عثمانی پدید نیامده بود آن منطقه را روم می نامیدند که بسیاری از منابع تاریخی این موضوع را تائید میکنند.
چند تن از پژوهشگران ایرانی، ماجرای حمله ی الکساندر مقدونی به ایران را به چالش کشیده اند. پژوهشگرانی چون :
امیر مهدی بدیع در کتاب یونانیان و بربره، اصلان غفاری: در کتاب «قصه ی سکندر و دارا ، احمد حامی: در کتاب سفر جنگی اسکندر مقدونی به درون ایران و هندوستان بزرگترین دروغ تاریخ است، پوران فرخزاد در کتاب «کارنامه ی به دروغ».
پیرامون بحث اسکندر مقدونی و شناخت حضرت سعدی از او لازم دیدم نکاتی را برای روشن شدن دوستان عرض کنم:
اول اینکه در روزگار سعدی، اسکندر جهانگشایی بود که شهرت او دادگری و پیروی از حق بوده(مشابه آنچه که ما امروز درباره کوروش می گوییم) و مردم آن زمان از آنچه که ما امروز درباره اسکندر می دانیم بی اطلاع بودند و به طبع حضرت سعدی هم. این بی خبری چنان بود که گاها او را یگانه پرست متصور می شدند، حال آنکه در هیچ تاریخی ذکر نشده که اسکندر مقدونی یگانه پرست بود. و افزون بر آن اطلاع مردم ایران از تاریخ و شاهان بزرگ خودشان بسیار کم و نهایتا به کسری(پادشاهان ساسانی) و جمشید(پادشاهی عادل اما غیرواقعی که خصوصیات او برگرفته از منش هخامنشیان بود که در آن روزگار نا شناخته بودند) و داستان های اینان خلاصه میشد و بس.
دوم اینکه اگر مردم ما بدون تعصب تاریخ را بخوانند خواهند فهمید رفتار کوروش و اسکندر بسیار مشابه یکدیگر است، چنان که بسیاری از جمله برخی مورخان یونانی معتقدند کوروش الگوی اسکندر بوده.
اگرچه در واقعیت هر دو جهانگشا بودند و در فتوحاتشان بسیار خون ریختند ولی هر دو فاتح در برخورد دشمنان شکست خورده عدالت را به جای می آورند و ستمی بیش از جنگ با لشکریان بر باقی آنان یا شهرهایشان نمیکردند. بدین جهت هر دو را کبیر میخوانند.
هر چند اسکندر چه از روی عطوفت و یا از روی سیاست بسیار بیشتر از کوروش در آبادی سرزمین های فتح شده کوشید و بسیار شهرهایی که نامشان اسکندریه بود و مراکز علمی و تجاری زمان خود در هر کشور فتح شده بودند ساخت. از اسکندریه های اسکندر تنها یکی باقی است که در مصر است هنوز هم مرکز علمی و مهمترین شهر مصر است.
و در آخر اینکه اسکندر به همان اندازه که کوروش در ایران پرستیده می شود در جهان غرب محترم است، چنان که چنگیز در مغولستان و عمر در اعراب و جالب اینکه همه اینان در کشورهایی که مورد فتح قرار گرفته اند منفورند و لعن میشوند.
تاریخ در هر کشوری مناسب مردم و زمان نقل می شود.
اگر مردم امروز با کمال اطلاع این چنین هستند پس نمیتوان بر حضرت سعدی که بی اطلاع از واقعیت تاریخ بوده، خرده گرفت.
اتفاقا سعدی بسیار مطلع بوده است.
بیش از ۵ درصد از شاهنامه فردوسی مربوط به اسکندر است. و ۲۰درصد از خمسه نظامی گنجوی به اسکندر پرداخته است و هر دو به نیکی از اسکندر یاد کرده اند که هر دو قبل از سعدی و جز منابع مطالعاتی سعدی بوده است.
بهرحال کشورگشایی و جنگ , جز خرابی چیزی دیگر عاید مردم نمی کند, حال چه زمان اسکندر باشد یا زمان عمربن خطاب, یا چنگیز یا تیمورلنگ و یا ...
با سلام به دوستداران حضرت سعدی
در بعضی از تصحیحات گلستان، بعد از بیتی که در پایان نثر آمده این دو بیت آورده شده که به معنی و منظور حکایت خیلی نزدیک است:
این همه هیچ است چون میبگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیرودار
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت پایدار
بزرگش نخوانند اهلِ خرد
که نامِ بزرگان به زشتی بَرَد
با سلام ، در گذشته بزرگان و علما ذولقرنینی که در قرآن آمده را اسکندر مقدونی می پنداشتند، سعدی هم اولین کسی نیست که به خوبی از او یاد کرده. از حکایات پراکنده و تلمیحات دیگر شاعران بگذریم ما نظامی را داریم که در اسکندرنامه داستان زندگی الکساندر مقدونی را به رشته نظم درآورده که شاید همخوانی تاریخی نداشته باشد.
فراموش نکنیم که سلسله هخامنشی در اصل عمری بیشتر از ۲۵۰ سال در بین مردم ایران ندارد! چون در دوره قاجار سلسله های هخامنشی و ماد و قدیمی تر به صورت رسمی و با کاوش های باستانشناسی و تاریخی کشف شدند که علت فراموشی آنها یا تحریف در حالت دیگر پادشاهان (معروف است که می گویند کیخسرو شاهنامه همان کورش هخامنشی است) این سلسله ها را می توان در منابع متعدد داخلی و خارجی مشاهده نمود.