گنجور

حکایت شمارهٔ ۲۳

یکی از بندگانِ عَمْروِ لَیْث گریخته بود. کسان در عقبش برفتند و باز آوردند. وزیر را با وی غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند. بنده پیشِ عمرو سر بر زمین نهاد و گفت:

هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست
بنده چه دعوی کند؟ حکم، خداوند راست

امّا به موجبِ آن که پروردهٔ نعمت این خاندانم، نخواهم که در قیامت به خونِ من گرفتار آیی. اجازت فرمای تا وزیر را بکشم آنگه به قِصاصِ او بفرمای خونِ مرا ریختن تا به‌حق کشته باشی. ملِک را خنده گرفت. وزیر را گفت: چه مصلحت می‌بینی؟ گفت: ای خداوندِ جهان! از بهرِ خدای این شوخ‌ْدیده را به صَدَقاتِ گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکند. گناه از من است و قولِ حکما معتبر که گفته‌اند:

چو کردی با کلوخ‌انداز پیکار
سرِ خود را به نادانی شکستی
چو تیر انداختی بر رویِ دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی از بندگانِ عَمْروِ لَیْث گریخته بود. کسان در عقبش برفتند و باز آوردند. وزیر را با وی غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند. بنده پیشِ عمرو سر بر زمین نهاد و گفت:
هوش مصنوعی: یکی از خدمتکاران عمرو لیث فرار کرده بود. عده‌ای به دنبال او رفتند و او را بازگرداندند. وزیر با این خدمتکار مشکل داشت و دستور قتل او را صادر کرد تا دیگر خدمتکاران جرأت چنین کاری را پیدا نکنند. خدمتکار در برابر عمرو سرش را به زمین گذاشت و گفت:
هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست
بنده چه دعوی کند؟ حکم، خداوند راست
هر ستمی که به صلاح‌دید تو بر من رود سزاست و منِ بنده را اعتراضی نیست زیرا حکمْ ویژهٔ سروران و خداوندگاران است.
امّا به موجبِ آن که پروردهٔ نعمت این خاندانم، نخواهم که در قیامت به خونِ من گرفتار آیی. اجازت فرمای تا وزیر را بکشم آنگه به قِصاصِ او بفرمای خونِ مرا ریختن تا به‌حق کشته باشی. ملِک را خنده گرفت. وزیر را گفت: چه مصلحت می‌بینی؟ گفت: ای خداوندِ جهان! از بهرِ خدای این شوخ‌ْدیده را به صَدَقاتِ گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکند. گناه از من است و قولِ حکما معتبر که گفته‌اند:
هوش مصنوعی: من به خاطر نعمت‌هایی که از این خاندان دریافت کرده‌ام، نمی‌خواهم در روز قیامت به خاطر خون من مجازات شوی. اجازه بده وزیر را بکشم، سپس به عنوان انتقام او، دستور بده خون من را بریزید تا من به حق کشته شوم. پادشاه خندید و از وزیر پرسید: چه پیشنهادی داری؟ وزیر پاسخ داد: ای خداوند جهانیان! به خاطر خداوند این آدم شوخ‌طبع را از مشکلات رهایی ببخش تا مرا در دردسر نیندازد. این گناه از من است و حکمت‌های حکما معتبر است که گفته‌اند...
چو کردی با کلوخ‌انداز پیکار
سرِ خود را به نادانی شکستی
چون با کلوخ‌افکنان به جدال و ستیزه برخیزی، از نادانی و غفلت سرت به سنگِ آنان خواهد شکست.
چو تیر انداختی بر رویِ دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی
هوش مصنوعی: وقتی که تیر را به سمت دشمن پرتاب کردی، بدان که تو خود به هدف او نزدیک شده‌ای.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۲۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۲۳ به خوانش دکتر مریم صمدی
حکایت شمارهٔ ۲۳ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۲۳ به خوانش علی معدلی
حکایت شمارهٔ ۲۳ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۲۳ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/08/20 18:11
ناشناس

مصرع آخر این چنین نیز آمده است :
حذرکن. کاندر آماجش نشستی

1399/01/16 11:04
کیمیا

شوخ دیده به معنی بی شرم ،بی حیا،وقیح

1400/06/16 12:09
علی رضا

واقعا صلح طلبی سعدی زیباست