گنجور

حکایت شمارهٔ ۱۱

درویشی مُسْتَجاب‌الدَّعوة در بغداد پدید آمد. حَجّاجِ یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعایِ خیری بر من بکن. گفت: خدایا! جانش بستان. گفت: از بهرِ خدای این چه دعاست؟ گفت: این دعایِ خیر است تو را و جملهْ مسلمانان را.

ای زبردستِ زیردست‌آزار
گرم تا کی بماند این بازار؟
به چه کار آیدت جهانداری؟
مردنت بِهْ که مردم‌آزاری

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درویشی مُسْتَجاب‌الدَّعوة در بغداد پدید آمد. حَجّاجِ یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعایِ خیری بر من بکن. گفت: خدایا! جانش بستان. گفت: از بهرِ خدای این چه دعاست؟ گفت: این دعایِ خیر است تو را و جملهْ مسلمانان را.
هوش مصنوعی: در بغداد شخصی درویش و با خصوصیات خاصی پیدا شد که دعای او به سرعت مستجاب می‌شد. وقتی حجاج یوسف از او خبر پیدا کرد، او را خواست و از او خواست تا برایش دعای خیری کند. درویش در پاسخ گفت: «خدایا! جان او را بگیر.» حجاج از او پرسید که این چه دعای خیری است و درویش پاسخ داد که این دعای خیری برای تو و تمام مسلمانان است.
ای زبردستِ زیردست‌آزار
گرم تا کی بماند این بازار؟
هوش مصنوعی: ای کسی که زیر دستان خود را آزار می‌دهی، آیا این وضعیت ناپایدار و بحرانی برای همیشه ادامه خواهد داشت؟
به چه کار آیدت جهانداری؟
مردنت بِهْ که مردم‌آزاری
پادشاهی و نگاهبانی گیتی بکار تو نمی‌آید و مرگ تو بر زندگانی‌ات -که مایهٔ رنج مردم است- برتری دارد تا مردم از آزار تو برهند.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش دکتر مریم صمدی
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش علی معدلی
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش آویسا بذرگران
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش فریبا صدری
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/02/21 16:04

لطفا معنی این حکایت رو بنویسید

1393/01/04 18:04
مهدی

درباره ی این حکایت :
(عصر حکومت عبدالملک بن مروان بود. او حجاج بن یوسف ثقفی را که خونخوارترین و بی رحمترین عنصر پلید بود، استاندار عراق (کوفه و بصره ) کرد. حجاج بیست سال حکومت نمود و تا توانست ظلم کرد.)
در این عصر، روزی زاهد فقیری که دعایش به اجابت می رسید، وارد بغداد گردید. (بغداد در آن عصر، روستایی بیش نبود). حجاج او را طلبید و به او گفت : برای من دعای خیر کن
زاهد فقیر گفت: خدایا! جان حجاج را بگیر.
حجاج : تو را به خدا چه دعایی است که برای من نمودی ؟
زاهد فقیر: این دعا هم برای تو و هم برای تو و هم برای همه مسلمانان ، دعای خیر است .

1396/10/22 18:12
پوریا

لطفا معنای شر رو هم بنویسید با تشکر

1397/02/19 02:05
هما

سعدی گاهی خاطرات خیالی را تعریف می کند و جاهایی را که ندیده یا اشخاصی را که ملاقات نکرده در داستان هایش می آورد. این هم احتمالا یکی از همانهاست چون بغداد نیم قرن پس از مرگ حجاج، تاسیس می شود و اینکه قبلا روستا بوده را برای توجیه این داستان گفته اند. در زمان حجاج اصلا بغدادی نبوده و اسمش با تاسیسش آغاز می شود.

1397/02/19 03:05
۷

بغداد یا خداداد پیشینیه دور و درازی دارد و از زمانهای بسیار دور سکونت گاه ایرانیان و بعدتر مردمانی که در قلمرو فرمانروایی شاهان ایران زمین بودند بوده است.عربها بعد از حمله به ایران و شام به آن سرازیر شدند.
بغ در پهلوی خدا و صاحب است.

1397/02/20 18:05
هما

شما در تحریف تاریخ بسیار توانا هستید خانم 7.
هنوز معنا را " مانا" می نویسید؟
خیانت به ادبیات که شاخ و دم ندارد.

1397/02/21 01:05
۷

کجای من به مهناز خانم شبیه است?
فکر نکنم تا زنده ام بجای معنا بنویسم مانا.نه اینکه نادرست باشد نه چون نچسب است.

1397/02/21 05:05

در پاسخ " تاسیس !! " بغداد بفرمایید مانا
" لا یتچسبک " است.

1398/05/07 21:08
شهریار

حالا اصلا بغداد بوده یا نبوده.
اصلا درویش بوده یا زاهد و یا فرشته!
کتاب تاریخ که.نمیخونید دارید ادبیات میخوانید.
نام برده شدن از فردی اصلا دلیل بر این نیست که او باشد.
برای مثال است،فردو همچون...
ما عادت کردیم کلیات رو.ول کنیم و به جزییات مشغول شیم.
شما به کلیات پیام فکر کنید و با عینک نوشته ادبی بنگرید.