حکایت شمارهٔ ۱
پادشاهی را شنیدم به کشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالتِ نومیدی مَلِک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن، که گفتهاند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.
مَلِک پرسید: «چه میگوید؟» یکی از وزرایِ نیکمحضر گفت: «ای خداوند! همیگوید: وَ الْکاظِمِینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ». مَلِک را رحمت آمد و از سرِ خونِ او درگذشت. وزیرِ دیگر که ضدّ او بود گفت: «ابنای جنسِ ما را نشاید در حضرتِ پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این مَلِک را دشنام داد و ناسزا گفت». مَلِک روی از این سخن در هم آورد و گفت: «آن دروغِ وی پسندیدهتر آمد مرا زین راست که تو گفتی، که رویِ آن در مصلحتی بود و بنایِ این بر خُبْثی». و خردمندان گفتهاند: «دروغی مصلحتآمیز به که راستی فتنهانگیز».
بر طاقِ ایوانِ فریدون نبشته بود:
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش دکتر مریم صمدی
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش اسماعیل فرازی کانال سکوت
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش سهیل قاسمی
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش مهرداد لشگری
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش علی معدلی
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش حجت الله عباسی
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش فاطمه زندی
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش سید محمد هادی نبوی
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش پیمان شیخی
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ
و آنان که خشم خود را رو می برند و از خطای مردمان در می گذرند
آیه 134 سوره آل عمران در صفت اهل ایمان
الَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ
همانان که در فراخی و تنگی انفاق میکنند و خشم خود را فرو میبرند و از مردم در میگذرند و خداوند نکوکاران را دوست دارد
غلط:
ملک روی ازین سخن در هم آمد
درست:
ملک را روی ازین سخن در هم آمد
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
در واقع ملک روی از این سخن در هم آورد هست
ﻭاﻗﻌﺎ زﻳﺒﺎ ﺑﻮﺩ
متن موجود دارای ایرادات فراوانی است که بدین شکل تصحیح می شود :پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد.بیچاره درحالت نومیدی به زبانی که داشت ملک را دشنام دادن گرفت وسقط گفتن که گفته اند :هرکه دست از جان بشوید هرچه دردل دارد بگوید.
اذا یئسَ الانسانُ طالَ لِسانُهُ
کَسنّورِ مغلوب یَصولُ عَلی الکلبِ
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز
ملک پرسید که چه می گوید.یکی از وزرای نیک محضر گفت:ای خداوند جهان همی گوید:[و]الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ .ملک را رحمت دردل آمدو از سر خون او در گذشت .وزیر دیگر[که ضد او بود]گفت:ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن .این ملک را دشنام داد و سقط گفت.ملک روی ازاین سخن درهم کشیدوگفت:مراآن دروغ پسندیده تر آمد ازاین راست که توگفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی .[و]خردمندان گفتهاند :دروغی مصلحت آمیز به از راستی فتنهانگیز.
هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید
بر طاق ایوان فریدون نبشته بود
جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
سقط گفتن . [ س َ ق َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) زشت گفتن . بد گفتن :
اذا یئس الانسان طال لسانه
کسنور مغلوبٍ یصول علی الکلب
(چون انسان به غایت مأیوس شود، زبانش دراز میگردد، یعنی زباندرازی میکند. و این همانند حالت گربه درمانده مضروب و مغلوب است که از زور درماندگی، بیم و باک را کنار میگذارد و به سگ (درنده هم) حمله میکند.
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پلیدی ، ناپاکی . 2 - بدذاتی ، بدسرشتی .
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
باسلام و احترام؛ این بیت از اسدی طوسی است.
بسیار زیباست
سعدی را زیاد دوست دارم
اشکالات متن را تصحیح نمیکنید؟ عاشق سایت گنجور هستم و دوست دارم حتی یک ایراد هم نداشته باشد.
به گفته یان ریپکا شرق شناس چک:
سعدی بیش از آن که تابع اخلاق بهصورت مطلق و فلسفی باشد، مصلحتاندیش است و ازینرو اصولاً نمیتواند طرفدار ثابت و بیچونوچرای قاعدهای باشد که احیاناً در جای دیگری آن را بیان کردهاست. مثلاً راستگویی یک ارزش است؛ اما ممکن است شرایطی واقع شود که مصلحت، دروغ گفتن را ایجاب کند. سعدی در اولین حکایت از فصل اول گلستان، شرایطی را تصویر کردهاست که در آن ارزش راستگویی زیر پا گذاشته میشود؛ در غیر این صورت نادانی پادشاه و بیرحمی وزیرانش باعث کشتار بیمورد میشود. سعدی در عالم واقع نیز بهطور مطلق از یک سری قواعد اخلاقی ثابت پیروی نکردهاست.
یادمه معلم ادبیاتمون می گفت: ویکتور هوگو در کتاب بینوایان سعی کرده همچین شرایطی رو به تصویر بکشه که:
«دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز»
وقتی «ژانوالژان» شمعدونیهای کلیسا رو میدزده و کشیش به مامورا میگه که خودش شمعدونیها رو به ژان وال ژان داده تا دستگیرش نکنن!
هردو به تصویر کشیدهاند اما این کجا و آن کجا!
کلام سعدی بی نهایت زیباست.کمتر کسی مطالب پند رو به این خوبی بیان میکنه
تفسیر ابیات ۷ الی ۹ فوق:
چه زیبا و بدون تکلف "سعدی عزیز" بیان میکند:
ای دوست و برادر به این دنیای خاکی دلبسته نشو، بلکه بایست فقط به آن قدرت مطلق جهان آفرین عشق ورزید.
هیچگاه تکیه گاه و پناه خود را این جهان پست قرار مده، که بسیاری مانند تو را در خود پروراند و به کام مرگ کشاند.
و زمانیکه روح و جان انسان آهنگ سفر به دنیای باقی کند، هیچ فرقی ندارد که بر تخت پادشاهی تکیه زده باشی و یا زاغه نشین و بینوا بوده باشی.
این حکایت جذاب را به زبان ساده امروزی با عنوان داستان اسیر و وزیر نیک خواه در قصه دون بخوانید.