گنجور

شمارهٔ ۶

حالم از شرح غمت افسانه ایست
چشمم از عکس رخت بتخانه ایست
هر کجا بدگوهری در عالمست
در کنار آنچنان دردانه ایست
بر امید زلف چون زنجیر تو
ای بسا عاقل که چون دیوانه‌ایست
گفتم او را این چه زلف (ی پر خم است)
گفت هان فی‌الجمله در (آن شانه‌ایست)
از لبش یک نکته‌ای (بحری مراست)
وز خمش یک قطره‌ای پیمانه‌ایست
با فروغ آفتاب حسن او
شمع گردون کمتر از پروانه‌ایست
نازنینا رخ چه می‌پوشی ز من
آخر این مسکین کم از بیگانه‌ایست
از بت آزر حکایتها کنند
بت خود اینست از (برش بتخانه‌ایست)
دل نه جای تست آخر چون کنم
در جهانم خود همین ویرانه‌ایست
این نه دل خوانند کین (سان شرحه است)
این نه عشق است از (جفا الوانه‌ایست)

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

شمارهٔ ۶ به خوانش فاطمه زندی

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"افسانه (افشاری و نوا)"
با صدای علیرضا قربانی (آلبوم راز–آواز)

حاشیه ها

1396/05/01 18:08
نریمان

این که بعضی از اشعار ایرج‌میرزا و یا هجوسرایان ابیاتشان اینگونه نگاشته شود که خود خواننده دریابد که سه نقطه چیست هرچند شیوه اشتباهی هست ولیکن لغات و کلمات با بار منفی و تابو در اکثر کشورها مشکل نگارش پیدا می‌کنند نیز حرفی نیست و باید منتظر گذار از تابوها بود و احترام به آزادی بیان رخت تازه‌ایی بر تن کند باید سوخت و ساخت ولی این که دیگه خیلی مسخره هست جاهای خالی رو پرکنید؟ چرا؟ اکنون دسترسی به دیوان استاد سخن ندارم تا علت اینکار رو دریابم. ولی حتماً از سایر دوستان هم که اطلاعی از این ابیات دارند توضیحی بنویسند

1396/05/01 18:08
نریمان

عالمیست صحیح هست نه عالمست

1396/05/01 19:08
۷

این نقطه ها ربطی به مدل ایرج خانی ندارد بلکه از معجزات جاویدان محمد علی فروغی(خ.ل.ک) است.

1402/02/14 01:05
فاطمه یاوری

آخر این مسکین کم از بیگانه ایست؟

 

1402/05/27 22:07
مهدی اسماعیلی رخ

سعی کردم تکمیل کنم شعر را

مهدی اسماعیلی رخ

--------

 

حالم از شرح غمت افسانه‌ایست

چشمم از عکس رخت بتخانه‌ایست

 

هر کجا بدگوهری در عالمست

در کنار آنچنان دردانه‌ایست

 

بر امید زلف چون زنجیر تو

ای بسا عاقل که چون دیوانه‌ایست

 

گفتم او را این چه زلف (ی پُر خم است ) 

گفت هان فی‌الجمله در ( آن شانه‌ایست )

 

از لبش یک نکته‌ای ( بحری مراست )

وز خمش یک قطره‌ای پیمانه‌ایست

 

با فروغ آفتاب حسن او

شمع گردون کمتر از پروانه‌ایست

 

نازنینا رخ چه می‌پوشی ز من

آخر این مسکین کم از بیگانه‌ایست

 

از بت آزر حکایت‌ها کنند

بت خود اینست از ( برش بتخانه‌ایست )

 

دل نه جای تست آخر چون کنم

در جهانم خود همین ویرانه‌ایست

 

این نه دل خوانند کین ( سان شرحه است )

این نه عشق است از ( جفا الوانه‌ایست )

 

#سعدی