گنجور

غزل شمارهٔ ۵۵

مجنون عشق را دگر امروز حالت است
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
فرهاد را از آن چه که شیرین تُرش کند؟
این را شکیب نیست، گر آن را ملالت است
عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق
داند که آبِ دیدهٔ وامق، رسالت است
مطرب همین طریقِ غزل‌گو نگاه دار
کاین ره که برگرفت، به جایی دلالت است
ای مدعی که می‌گذری بر کنار آب
ما را که غرقه‌ایم، ندانی چه حالت است
زین در کجا رویم؟ که ما را به خاک او
و او را به خون ما که بریزد حوالت است؟
گر سر قدم نمی‌کنمش پیش اهل دل
سر بر نمی‌کنم، که مقام خجالت است
جز یاد دوست هر چه کنی، عمر ضایع است
جز سِر عشق، هر چه بگویی بطالت است
ما را دگر معامله با هیچ کس نمانْد
بیعی که بی‌حضور تو کردم، اِقالت است
از هر جفات، بوی وفایی همی‌ دهد
در هر تعنَتیت، هزار استمالت است
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او
علمی که ره به حق ننماید، جهالت است

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از هر جفات، بوی وفایی همی‌ دهد
در هر تعنَتیت، هزار استمالت است
تعنَّت = عتاب / استمالت = دل‌جویی
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او
علمی که ره به حق ننماید، جهالت است
او = دوست

خوانش ها

غزل ۵۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۵۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۵۵ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۵۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۵۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۵ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۵۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۵۵ به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1391/04/19 17:07
محمد

در بیت دوم "شیرین ترش" کند درست است.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1391/08/12 18:11
ناشناس

در بیت دوم شیرینتر واژه صحیح نیست و درست آن شیرین، (کاما ) ترش هست
ترش به معنی مزه لیمو
یعنی ممکن است شیرین از فرهاد زده بشه و ملال بگیره اما فرهاد رو از شیرین شکیب نیست
ضمن اینکه بین واژگان شیرین و ترش هم مراعات نظیر و هم تضاد وجود دارد
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1391/11/04 01:02
محمد حسین هاشمی

در بیت دون شیرین ترش خوانده می شود با ضمه ..( ترش به معنای ناراحتی ) یعنی چیزی که شیرین را ترش و ناراحت کند و یاعث ملالت اندک لیلی میشه باعث ناراحتی و ناشکیبایی زیاد فرهاد میشه از اینکه لیلی کمی ناراحت شده.
این (فرهاد)را شکیب نیست گر آن(لیلی) را ملالتست
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1394/06/29 12:08
شایق

با سلام ( ای مدعی که می گذری بر کنار اب ما را که غرقه ایم ندانی چه حالت است ) سعدی می فرماید اگر در مسیر عشق قرار گرفتی معنی ان و سختیها و لذایذ انرا در می یابی ( هر که در اتش نرفت بی خبر از سوز ماست سوخته داند که چیست بختن سودای خام )

1396/01/18 04:04
نادر..

از هر جفات بوی وفایی همی‌دهد ..

1397/11/14 12:02
عبدالعلی محمدی

سلام،
در مصرعِ اولِ بیتِ ماقبلِ آخر بنظر می رسد کلمه ی صحیح "تعنیتت" باشد. چون در دهخدا چنین آمده:
{تعنیت . [ ت َ ] (ع مص ) گران نمودن و در گردن کسی انداختن کاری دشوار که ادایش نتواند-}
لطفا آگاهان راهنمایی مان کنند. ممنون و متشکریم.

1397/11/14 15:02
ناصر

اویس
تعنت
(تَ عَ نُّ) 1 - خواری و مشقت کسی را خواستن . 2 - عیب جویی کردن از کسی .

1397/11/15 15:02
عبدالعلی محمدی

سلام،
در جواب جناب ناصر
اگر تعنّت بگیریم هم در وزن و هم در معنی درست خواهد بود، به این صورت: "در هر تَعَنُّتَت ..." ؛ اما به هر حال آنچه در متن آمده اینست: تعنتیت.
آیا در گنجور اشتباه ضبط شده یا در نسخه های دیگر هم چنین است؟

1397/11/16 00:02
محسن ، ۲

اویس جان
به خوانش جناب حمید رضا گوش کنید
می خواند : در هر تَعَنُتی ت ، یعنی در هر یک از تعنت های تو {هر تعنتی از تو }
پس همان تعنتیت درست می نماید
همان ضبط شده در گنجور صحیح است

1399/07/26 01:09

جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایع است

1401/06/10 14:09
فاطمه زندی

وزن: مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلاتْ ( بحر مضارع مثمّن اخرب مکفوف مقصور)

١- حالت: شور و حال/ ضلالت: گمراهی/ مجنون و لیلی: - > ٧/١٠.

تلمیح: به داستان لیلی و مجنون.

معنی: مجنون که بر اثر عشق کارش به جنون کشیده، امروز وجد و حال دیگری دارد؛ زیرا آیین معشوق خویش را دین حق و آیین های دیگر را گمراهی می داند.

٢- فرهاد: عاشق شیرین و رقیب خسرو پرویز بود. در متون تاریخی و ادبی کهن اشاره ای به شخصیّت او نشده است. تنها در برخی از کتاب های کهن نام او را به عنوان فرهاد حکیم که مهندس بود و کار ساختن برخی از نقوش در بناهای عصر خسرو پرویز به او منسوب است، می توان یافت. از قرن ششم هجری به بعد که نظامی در داستان خسرو و شیرین ماجرای عشق او و شیرین را به نظم در آورده است، شهرت فرهاد در ادب فارسی به جایی رسید که از خشرو نیز معروف تر شد. شخصیّت فرهاد در هاله ای از افسانه به عنوان مظهر پاکبازی و عشق همچون اسطوره ای در شعر و ادب فارسی جاویدان شده است. بر طبق افسانه ها فرهاد شیفته ی شیرین، معشوقه ی خسرو شد و خسرو او را به کندن کوه بیستون واداشت. فرهاد با شوق و توانایی خاصّی به این کار پرداخت و پاره های سنگین و عظیم کوه را که صد مرد از برداشتن آنها عاجز بودند، می کند و می افکند. گویند پیرزنی به دروغ خبر مرگ شیرین را به او رساند و فرهاد با شنیدن این خبر از حسرت تیشه بر فرق خود فرود آورد و جان باخت.)) ( فرهنگ اساطیر) / / فرهاد از آنچه: بدآن سبب و بدآن جهت که / ملالت: دلتنگی.

کنایه: ترش کردن( روی در هم کشیدن، ملول و افسرده شدن) / ایهام تضاد: بین ((شیرین)) در معنای غیر منظور خود با ((ترش)) / تلمیح: به داستان شیرین و فرهاد.

معنی: فرهاد با ترش رویی و عتاب شیرین چه می تواند کرد؟ درست است که شیرین ملول و دلتنگ است؛ امّا فرهاد هم بی تاب و بی قرار است.

٣- عذرا و وامق: - > ٤/٨ / آب: اشک / رسالت: نامه و پیام. تلمیح: به داستان وامق و عذرا/ تناسب: نوشته، خواندن، رسالت/ تشبیه: آب دیده به رسالت مانند شده است.

معنی: عذرا که می تواند ماجرای عشق را ننوشته بخواند، به خوبی می داند اشک دیدگان وامق نامه ای است که پیام عشق می گزارد.

٤- مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده/ غزل: (( نقش غزل را از دو طریق باید نگریست، یکی در فنّ شعر و دیگری در موسیقی. غزل در لغت به معنی سخن گفتن با زنان، و در اصطلاح شعر، ابیاتی چند است متّحد در وزن و قافیه که فقط بیت اوّل آن مصرّع باشد و مشروط بر آنکه از دوازده بیت متجاوز نباشد. ابیات غزل را بین پنج تا چهارده نوشته اند؛ مانند غزل های پنج بیتی ابن یمین و تا چهارده بیتی عماد خراسانی و دیگران. غزل در موسیقی قدیم شعری غنایی و ملحون؛ مانند ترانه و قسمتی از رباعّیات و دوبیتی ها از جنس سرود و تصنیف محسوب می شده که به همراهی ضرب و آهنگ و ساز و آواز خوانده می شده است و این نوع غزل است که با اصطلاح قول در معنی سرود و آوازه خوانی مترادف گشته و قوّال به معنی خواننده نیز از همین ریشه (قول) است.)) (واژه نامه ی موسیقی ایران زمین)

/ ره: کوتاه شده ی راه و در اصطلاح موسیقی مقام، پرده و آهنگ/ دلالت: راهنمایی و هدایت. 

ایهام دوگانه خوانی: ١- غزل گو ( صفت فاعلی مرّکب) ٢- غزل (مفعول) گو (فعل) ایهام دستوری/ مطرب ١- منادا ٢- متمّم/ تناسب: مطرب، غزل، گو ( گفتن= خواندن)، ره / ایهام ترادف: بین ((ره)) در معنی ((جاده)) که در اینجا مراد نیست با ((طریق)). 

معنی: مطرب، همین شیوه ی غزل خواندن را نگه دار، یا به مطرب بگو که همین شیوه ی غزل خواندن را نگه دارد؛ زیرا این پرده ای که برگزیده، به جایی رهنمون است. 

٥- مدعی: -> ١٨/٢.

معنی: ای لاف زن که بر ساحل و در فراغت و امنیّت گام می زنی، هرگز نمی توانی حال ما را که غرقه ی دریاییم دریابی. 

٦- حوالت: سپردن، حوالتگاه. 

معنی: از درگاه معشوق به کجا می توانیم رفت؟ زیرا حواله ی رفتن به کوی او را به ما و ریختن خون ما را به او سپرده اند. 

٧- برکردن: بلند کردن. 

کنایه: سر قدم کردن (اظهار بندگی و فرمانبرداری کردن، شوق و اشتیاق نشان دادن) / جناس لاحق: سر، بر / جناس تام: سر (رأس) سر ( با توجّه به کنایه ی سر برکردن) معنای مجازی دارد/ تضاد: سر، قدم. 

معنی: اگر سر خویش را به زیر پای او نیندازم، دیگر نمی توانم پیش عاشقان، آن را بالا نگه دارم؛ زیرا این عمل ( سر زیر گام های دوست نینداختن) موجب شرمساری است. 

٨- بطالت: بی کاری و کاهلی و معطّلی. 

معنی: هر کاری به جز ذکر دوست انجام دهی، عمر خود را بر باد داده ای و به جز راز عشق هرچه بر زبان آوری، عمر را به بطالت و بی کاری گذرانده ای. 

٩- معامله: تجارت و داد و ستد، رفتار و روش / بیع: خرید و فروش/ اقالت: فسخ معامله و خرید و فروش. 

تناسب: معامله، بیع، اقالت. 

معنی: ما دیگر با هیچ کس سر داد و ستد و تعامل نداریم؛ زیرا هر معامله ای که در نبود تو انجام داده ایم، گویی فسخ بیع بوده و باطل است. ( بی تو به سر نمی شود) 

١٠- وفا: - > ٢/٧ / تعنّت: سرزنش و عتاب / استمالت: دلجویی. 

جناس لاحق: جفا، وفا / استعاره ی مکنیّه: بوی وفا ( وفا مانند گلی است که بو دارد) / تضاد: تعنّت, استمالت. 

معنی: از هر ستم و تندخویی تو بوی محبّتی به مشام می رسد و در هر ملامت و سرزنش تو هزار دلجویی وجود دارد. 

١١- لوح: صفحه و هر چیز پهن که بتوان بر روی آن نوشت. 

تناسب: لوح، نقش / تشبیه: دل به لوح ( اضافه ی تشبیهی) / تضاد: علم، جهل. 

معنی: ای سعدی، صفحه ی دل خویش را از تصویرهایی که جز او را می نماید پاک ساز؛ زیرا هر دانشی که هدایتگر آدمی به حقّ و حقیقت نباشد، عین نادانی است.

با تشکر از دوست خوبم مهربانو اختیار زاده 🙏

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .