غزل شمارهٔ ۴۴۳
بکن چندان که خواهی جور بر من
که دستت بر نمیدارم ز دامن
چنان مرغ دلم را صید کردی
که بازش دل نمیخواهد نشیمن
اگر دانی که در زنجیر زلفت
گرفتار است در پایش میفکن
به حسن قامتت سروی در آفاق
نپندارم که باشد غالب الظن
الا ای باغبان این سرو بنشان
و گر صاحب دلی آن سرو برکن
جهان روشن به ماه و آفتاب است
جهان ما به دیدار تو روشن
تو بیزیور محلّایی و بیرخت
مزکّایی و بیزینت مزیّن
شبی خواهم که مهمان من آیی
به کام دوستان و رغم دشمن
گروهی عام را کز دل خبر نیست
عجب دارند از آه سینه من
چو آتش در سرای افتاده باشد
عجب داری که دود آید ز روزن
تو را خود هر که بیند دوست دارد
گناهی نیست بر سعدی معین
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بکن چندان که خواهی جور بر من
که دستت بر نمیدارم ز دامن
هوش مصنوعی: هرچقدر که بخواهی بر من ظلم کن، اما من هرگز از دامن تو جدا نخواهم شد.
چنان مرغ دلم را صید کردی
که بازش دل نمیخواهد نشیمن
هوش مصنوعی: تو چنان دل مرا به دام انداختی که دیگر نه دلم میخواهد به خانهام برگردم.
اگر دانی که در زنجیر زلفت
گرفتار است در پایش میفکن
هوش مصنوعی: اگر میدانی که او به خاطر زلفهای تو در بند و زنجیر است، نباید او را بیشتر به زنجیر بیندازی.
به حسن قامتت سروی در آفاق
نپندارم که باشد غالب الظن
هوش مصنوعی: به زیبایی قامت تو، نمیتوانم فکر کنم که برگ سروی در جهان وجود داشته باشد که از تو زیباتر باشد.
الا ای باغبان این سرو بنشان
و گر صاحب دلی آن سرو برکن
هوش مصنوعی: ای باغبان، این سرو را بکار و اگر شخصی دلسوختهای هست، آن سرو را برای او بردار.
جهان روشن به ماه و آفتاب است
جهان ما به دیدار تو روشن
هوش مصنوعی: جهان با نور ماه و خورشید روشن است، اما دنیا برای ما با دیدن تو روشن و پرنور میشود.
تو بیزیور محلّایی و بیرخت
مزکّایی و بیزینت مزیّن
هوش مصنوعی: تو بدون زینت و آرایش، زیبایی خاصی داری و حتی بدون لباس و زیور هم جذاب و دلخواهی.
شبی خواهم که مهمان من آیی
به کام دوستان و رغم دشمن
هوش مصنوعی: شبی را تصور میکنم که تو مهمان من خواهی بود، شبی که دوستیها را جشن میگیریم و بر دشمنان غلبه میکنیم.
گروهی عام را کز دل خبر نیست
عجب دارند از آه سینه من
هوش مصنوعی: گروهی از مردم که از حال دل من خبر ندارند، از ناله و آه من شگفتزده هستند.
چو آتش در سرای افتاده باشد
عجب داری که دود آید ز روزن
هوش مصنوعی: وقتی آتش در خانهای شعلهور باشد، چطور میتوان انتظار داشت که دود از در یا پنجره بیرون نیامد؟
تو را خود هر که بیند دوست دارد
گناهی نیست بر سعدی معین
هوش مصنوعی: هر کس تو را ببیند دوستت میدارد و این خطایی نیست بر سعدی معین.
خوانش ها
غزل ۴۴۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۴۴۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۴۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۴۳ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل شمارهٔ ۴۴۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۴۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۴۳ به خوانش سهیل قاسمی
حاشیه ها
1403/09/22 01:11
جلال ارغوانی
بدان سعدی بدین شیرین کلامی
همی گویند ومیخوانند ازمن