غزل شمارهٔ ۴۰۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۴۰۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۴۰۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۰۴ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل شمارهٔ ۴۰۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۰۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۰۴ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۰۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۰۴ به خوانش سهیل قاسمی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
درود بر شیخ اجل سعدی شیرین سخن سراینده ی این شعر و درود بر استاد مسلم موزیک ایران محمد رضا شجریان که به حق با تصنیف بسیا زیبایش این شعر را به تمام و کمال آراسته است
زخاک سعدی بیچاره بوی عشق آید
هزارسال پس ازمرگش ار بینبوئی
درودبر روان شیخ اجل وپاینده باد استادشجریان که با نوای آسمانی شان این غزل بسیارزیبای سعدی را دردستگاه نوااجراکردند که این اثرماندگارسعدی ماندگارتربشه
با درود به روان پاک سعدی شیراز که به این زیبایی همچون دیگر غزلیات عاشقانه اش سروده است . و خوشا به حال کسی که این غزل زیبا را با صدای استاد مسلم آواز ایران محمد رضا شجریان شنیده باشد. و با تشکر از دستاندر کاران این سایت فرهنگی.
ممکن است شرحی بر این غزل برایم ایمیل کنید. متشکرم
سلام علیک یا امیر المقتدر فی الملک الحدیث
سلام و درود بی پایان بر سعدی مانگار از پس قرنها
از نظر بنده ی حقیر اگر کسی آواز همراه با اوج استاد شجریان را شنیده باشد و تحت تاثیر قرار نگرفته باشد مصداق آن بیت سعدی است که"اشتر به شعر عرب در حالت است و ظرب گر نیست ترا طبع شعر کژطبع جانوری" در این آواز صدای بی نقص و پر توان استاد که از نظر بنده عشق و غم مجنون به هم آمیخته و در آن حنجره اکسیر شده چنان با سوز و از سر درد این را اجرا می کند که به حتم اگر مجنون هم بود خود بر این نکته تاکید می کرد که غم لیلی در دل منو در صدای شجریان و در ناله ی سعدی تقسیم شدهاست و در هر کدام به صورتی تجلی یافته است
درود برروح استاد مسلم و بهترین غزل سرای ایران زمین که در تمام اشعار عاشقانه خود چنان عشق را با سوز دل و از عمق جان به نظم کشیده که گویا خود صدرصد عاشق دلسوخته بوده است و در این غزل به درد مادی زندگی خود نیز اشاره باریک کرده اند
درودها بر روان پاک استاد سخن ،شیخ اجل سعدی شیرازی،آن قدر زیباست این غزل و غزل های دیگرش ک روح آدمی و سرشار از انرژی مضاعف میکنه،دست مریزادمیگم.
درود بر سعدی و استاد شجریان
افسوس که این جوونا بجای گوش دادن به این اشعار چی گوش میدن
براستی لقب خداوند سخن برازنده سعدی بزرگ میباشد، و بنظر من اشعار شیخ اجل را باید از زبان استاد شجریان شنید.
سعدی معجزه خداوند است.
هنر به چشم عداوت بزرگترین عیب است
گل است سعدی و پیش دشمنان خار است
سعدی معجزه خداوند است.
هنر به چشم عداوت بزرگترین عیب است
گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است.
دورد بر سخندان بزرگ سعدی و زنده باد استاد ارجمندمان شجریان
و با سلام خدمت دوستان عزیز
تفسیر مصراع جفای دوست زنم گرنه مردوار کشم رو غیر از تفسیر استاد خطیب میتونین برام توضیح بدین؟
ساحله ی گرامی
کاش این فرمایش نمی کردی در تفسیر و تعبیر بیت
ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست
جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم
به نظر من این بیت بوی زن ستیزی و تعصب خشک مردان زمان سعدی را به یاد می آورد
انگار می گوید: از مردانگی به دور است که از جفای دوستان برنجم ، اگر جفای دوست را مردانه تحمل نکنم ،
پس مانند زن هستم
تفسیر استادی که نام بردید را نمی دانم ، ولی بازهم تحقیر زنان است از سوی بزرگی چون سعدی ، خوشحال می شوم نظری غیر ازین را هم بخوانم
زنده باشی
وقتی سعدی اینگونه از عاجزانه از معشوق میگوید چطور میشود زن ستیزی داشته باشد! بعضی از واژگان بیشتر جهت فهم موضوع بکار میروند مثل نامردی کردن! در اینجا منظور جنس نر نیست!
سید محمد
به نظر من این حرف شما مبالغه است. منظور از این بیت با توجه به روند کلی شعر قطعا تحقیر زنان نبوده و هدف دیگری داشته است. از طرفی تفاوت تواناییها در جنسیت های مختلف بر کسی پوشیده نیست.
حمید جان
بدون دلیل نمی توان سخنی را رد یا قبول کرد
شما بدون برهان، برای این بیت هدف دیگری ادعا می کنی ،
اگر این نبود که بنده گفتم ، تفسیر و تعبیر شما کدام است ؟
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگهای گردن به حجت قوی.
زنده باشی
پخش آنلاین این قطعه :
پیوند به وبگاه بیرونی
آواز ـ بیاتترک ـ گشایش ـ فرودنوا ـ رهاب
پخش آلبوم از آغاز:
پیوند به وبگاه بیرونی
سلام
مردوار بودن یا مردی و مردانگی یک اصطلاح است که الآن هم دقیقا به کار می رود و اصلا به معنی زن ستیزی نیست و ربطی به جنسیت ندارد
حداقل سعدی بزرگ در اینجا چنین منظوری ندارد
تعجب اینجاست که دوستان عزیز از کجا بوی زن ستیزی را در این بیت استشمام کرده اند؟
عباسی - فسا
تفکر هم خوب چیزی ست
صحبت سید محمد درست است
وقتی میسراید ، ” جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم“
به مانای تحقیر زن است ، مردوار با مردانگی تفاوت دارد،
مغلطه نکنید ، این فرافکنی ست ، سعدی مستقیماً به زنان اهانت می کند، نه در اینجا بلکه در اشعار دیگر نیز. بفرمائید و بخوانید:
آنجاکه گفته
چو زن راه بازار گیرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
بپوشانش از چشم بیگانه روی
وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی
زن نو کن ای دوست هر نوبهار
که تقویم پاری نیاید بکار
پایدار باشی
جناب عباسی
بوی زن ستیزی از مصراع دوم همان بیت به مشام میرسد
بشنوید:
جفای دوست، زنم !!، گرنه مردوار کشم
بااین همه ارادت من به شیخ شیراز همچنان بر جاست
من همه چیز را در ظرف زمان و مکان خود داوری میکنم
هم امروز کم نیستند آنان که دشنام " از زن کمتر " را نثار یکدگر میکنند.
باسلام من همینقدر که باغزلیات سعدی بزرک ومولان وحافظ و...باصدای استاد شجریان به اوج صداقت پاکی واروج. روح به ملکوت میروم دیگر هیچ مرثیه و مویه ای این حال را تکرار نمیکند درودبر سعدی ودرود بر استاد بی نظیر موسیقی ما
با درود به همه ی دوستان بزرگوار
به زعم بنده سعدی در هیچ کجا قصد زن ستیزی یا اهانت به زنان را نداشته بلکه مفهوم "زنی" مفهومی است منفی در برابر مفهوم مثبت "مردی" که در آن روزگار این مفاهیم با ارزش های مربوطه مذکور کاملاً جا افتاده بوده و مورد استعمال بوده است. هر انسانی را باید در مقطع زمانی خود و در فرهنگ غالب روزگار خود سنجید و ارزشیابی کرد، در بیان ذهنیت سعدی ذکر این اشعار و متون میتواند خواننده ی امروز را روشن تر کند
بوستان باب ششم : شعر معروف یکی طفل دندان......
چو بیچاره گفت این سخن نزد جفت
نگر تا زن اورا چه مردانه گفت
گلستان باب ششم :
همچو نابینایی که شبی در وحل افتاده بود و میگفت آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید زنی فارجه بشنید و گفت تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی.
که واقع بینی و صراحت و جسارت را اززبان زنان میشنویم.... و البته امثله دیگر هست که بنده اکنون بیاد نمی آورم.
اردشیر خان
سخن شما از روی محبتی ست که به سعدی دارید
یک بار حاشیه ی آقای ” حسین 1 “ را با دقت بخوان ، شاید نظرت بر گردد
شاد باشی
گرامیان سید محمد، حسین-1، گمنام-1، و حسین آقا:
گویا شما همگی شوخیتان گرفته ؟
در اینجا "زنم" فعل است آنچنانکه در بانگ زنم، دم زنم، قدم زنم و... آنرا که ربطی با جنس مونث یعنی "زن" در کار نیست!
"زنم" در مقابل "کشم" آمده و هر دو فعل، و "مردوار" در مقابل "مردی" در مصراع نخست آمده و هر دو صفت...
می گوید:
این رسم مردی (مرد بودن) نیست اگر که از بابت جفای دوستان از آنان دل بکنم
اگر که مردانه تحمل نکنم آنگاه من نیز به دوست جفا کرده ام
در هیچ جا در این بیت نه صحبت از "زن "است و نه از "زن ستیزی"...
امان از دست شما...
بابک خان
جفای دوست ، زنم ، گر نه مردوار کشم
اگر لطف کنید و درست بخوانید ، متوجه می شوید : زن را در مقابل مرد نشانده است
می گوید: زن هستم اگر جفای دوست را مانند مردان نکشم
تا به حال ” جفا زدن “ نشنیده بودیم تا از شما شنیدیم.
شاد باشی
ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست
جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم
روی برگردان شدن از دوستان به خاطر جفا و نامهربانی کار مردان نیست که اگر صبر پیشه نکنم مرد نیستم.
اگر درست خوانده شود بیخود و بی جهت به سعدی انگ نمیزدید.
جفای دوست زنم =دست به جفا شوم
اگر نه مردوار کشم=اگر مردش نیستم
اگر مرد نباشم دست به جفا زنم(میزنم)
7 جان خدا پدرت رو بیامرزه
بابک چندم همچنین
خدا وکیلی بلد نیستید ننویسید یا اصرار نکنید.یک حسین این مدلی واسه گمراهی کافی هست حالا چه برسه به چند تا و یک بی نام و نشان هم بشه میداندار معرکه.
خدا هدایت کنه شما رو
جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم
مصرع دوم خود دو بخش هست و بخش دوم آن شرطی است
جفای دوست زنم=دست به جفا میزنم=جفا میکنم
اگر نه مردوار کشم=اگر مردوار (جفا) نکشم=صبر پیشه نکنم
یعنی صبر نکردن من نیز همانند جفا بر دوست است و برعکس جفا کسی میکند که صبور نیست
بسیار ساده و هیچ ربطی به زن و زن ستیزی ندارد.
بدخوانان گرامی
هر گونه که بخوانید مانای این بیت همان می ماند
که هست:
دست از دوست کشیدن برای جفایی که به عاشق میکند، مردی نیست.
و من جفای دوست مرد وار می کشم
( ورنه ........)
جفا دیدن ، کردن، کشیدن داریم ، جفا دوستان زدنی نیست !!
دوستان
امید که واژه " بدخوان " دلگیرتان نکرده باشد،
من خود پیشینه بدخوانی دارم و حتا بزرگانی چون
زنده یاد شاملو و آوازه خوانان نامی بیش وکم
زدن برای به جاده زدن ، شانه زدن ، رو زدن ، پیاله ای زدن ..... و در مورد این کمترین ور زدن ، کاربرد دارد
جفا زدن ؟؟
به به به ، چه محشر کبرایی که به پا نشد...
ساحل خانوم؟ جان:
ای که بر روی تخمان چشم، ولی قربان قد و بالای شما تو را به همان خدا قبل از موعظه و ارشاد این اغلاط را پالایش کن:
1- رو-> را
2-خداوکیلی -> اصطلاح عامیانه و کوچه بازاری، چه بهتر که ننویسید
3-واسه -> اینهم کوچه بازاری است و "برای" بهتر و مناسب است
3- هست -> است (گمنام جان سرکار هم دقت کن)
4-برسه -> رسد یا برسد
5-بشه -> شود یا بشود
6- کنه -> کند
گمنام جان،
قربان قد و بالای شما نیز هم:
نخست، مانا صفت مشبهه از مانستن است و معنای آن : مانند، همانند، نظیر... ولی برابر معنی و معنا نبوده و نیست، گو اینکه یکی از دوستان در اینجا آنرا متداولاً برابر پایدار بودن ! نیز می آورد...
دومی هم همان "هست" است که برای ساحل آمد..
سومی را هم با حسین شریکی...
حسین جان،
بنده که قربان صدقه همه رفتم، چرا که نه سرکار...
ولی قربان قد و بالای جنابعالی نیز هم، عزیز دل برادر... اول از همه شخص مفرد خود را جمع مبند که خطا اندر خطاست...
دیگر آنکه ( و اینرا با گمنام شریکی) کی گفت که "جفا زدن" درست است؟
جفا مصدر است و "ی" آنرا صفت می سازد "جفا زدن" کجا و "جفای دوست زدن" کجا؟
7 جان،
قربان قد و بالای تو هم بروم، خوب من هم که همین را گفتم...
سر همگی شاد باد
جناب بابک چندم
مختارید مصدر " جفای دوست زدن " برسازید و
" یای " جفا را که یای اضافه است '" جفای دوست"
یایی بدانید که جفا را صفت میکند.
اما " هست " همان هست می ماند چنانکه مانای بیت
و اما به خدا وندی خدا راضی نیستم که قربان قد وبالای من بروید.
از من گذشته است.
گمنام-1 گرامی،
باور بفرمایید که میان هست و است تفاوتهاست، و دائماً مترادف نیستند، است فعل "بودن" و هست موجود بودن، وجود داشتن و... البته سرکار هم مختارید...
اما به جان منور شما قسم که من یکی مانا را برابر معنا ندیده ام، نه در پهلوی، نه در پارسی باستان، نه در اوستایی...و گمانم بر آن که در فارسی نوین بسیار نوبرانه است...
در آخر اگر که می پندارید زیادی کج و کوله شده اید، خوب قربان قد و بالای شما یکی نمی روم... ولی دنیا را چه دیدی؟ چه بسا یک غنچه از صد غنچه حضرتت باز نشده باشد...-:)
جناب بابک
باور بفرمایید حقیر تفاوت مانایی است و هست را میداند ، استدعا دارد جمله را بار دیگر بخوانید
نوشته ام " همان میماند که هست ' است همانگونه که به از من میدانید فعل رابط است
دو دیگر در فارسی نوین نوبرانه است
وسرانجام، دل قوی دارید که نوزکج و کوله نشده ام
قرار است حالا حالاها " را ست قامت " بمانم .منظورم آن اسقف مرحوم نیست!
گمنام-1 جان،
اسقف مرحوم را نمی دانم که بود؟
یکی کارامالیس در خاطرم است، و راسپوتین "جادوگر" هم دراز بود ولی گمان نبرم که اسقف بود...
در باب یای اضافه : جفاء عربی در فارسی جفا است و بدون همزه، لذا "ی" اضافه نیست و کارش صفت سازی...
اما، واژه و جمله کلیدی برای شما "جان منور" بود و "یک غنچه از صد غنچه حضرتت"...
سلام و روز به خیر بابک گرامی
جفا و دوست اگر مضاف و مضاف الیه نباشند جفا با ی
به گمانم " جفایی " میشود.
باری داستان اسقف و راست قامتی به هم میهن ساده دلی بر میگردد که به کلیسای هم وطنان ارمنی رفته بود، بر دیوار تصویر شهید بهشتی آویزان بوده است و جمله معروف او " ما، راست قامتان جاودانه تاریخ میمانیم " ساده دل مرحوم نگاهی به عکس می اندازدو به میزبان می گوید : این اسقف" راست قامتیان " چقدر به شهید بهشتی شباهت دارد.!!
گمنام -1 گرامی،
درود بر شما و پوزش بابت تاخیر، ذهن بنده را هم که کجاها که نکشاندی؛ رفته بود پی راسپوتین...
مضاف و مضاف الیه رابطه بین دو اسم است و جفا که اسم نَبوَد...جفای دوست را هم که نمی خوانیم و نمی نویسیم "جفایی دوست"...
دوست گرامی برای کاغذ سیاه نکردن، فقط خلاصه می کنم:
از مصرع نخست این بیت دو برداشت ضد و نقیض می توان داشت:
1- این جفای من به دوستان است
2-این جفای دوستان به من است
مصرع دوم نیز به همان صورت می تواند ضد و نقیض باشد...
ولی دریافت من از بیت همانی است که پیشتر آمد:
1-اگر که از بابت جفای دوستان از آنان بگسلم و ببرم رسم مروت و مردانگی نیست
2-اگر که مردانه تحمل نکنم (یا به قول 7 و همچنین بیت بعدی صبور نباشم) آنگاه به "دوست" جفا کرده ام
این " یک دوست" مصرع دوم با "دوستان" مصرع پیشین از یک جنس نیستند...دوستان نماد آدمیان، مردمان است که جفا از آنان سر می زند ولی آن "یک دوست" همانی است که سعدی جا به جا ازو یاد می کند و در اینجا پرهیز دارد که مبادا به او جفا کند.
جان کلام آنکه او می گوید:
اگر بابت جفای مردمان از آنان کینه به دل گیرم و از ایشان بگسلم، رسم مردی و مروت نباشد
اگر که مردوار تحمل نکنم به آن "یک دوست" جفا کرده ام
چند نکته:
اول از همه، این زن است که همواره معروف به صبوری و بردباری و تحمل بوده و نه مرد که به بی خیالی شهره است...اینرا که من و شما بدانیم سعدی نیز بی شک می دانسته.
دوم،
-در باب زدن اگر توجه کنید نمونه های دیگری از زدن و زنم داریم:
قیدش را زدم یا (ب)زنم، قید یعنی زندان و حصر...حال حصر و زندان زدنی است؟
در اینجا یعنی صرف نظر کردن، بی خیال شدن
-فلانی به بیابان زد، من هم اگر چنان شود به بیابان زنم...آیا بیابان زدنی است؟
هم معنی مجنون شدن دهد و هم راه بیابان در پی گرفتن...
در خاتمه به همان "یک دوست" سوگند که من یکی نه نشانه ای از زن و نه از زن ستیزی در این بیت و غزل می بینم، و اینهم هیچ ربطی به علاقه داشتن و یا نداشتن به سعدی ندارد...
(و گمانم بر آنکه 7 و اردشیر و چند نفر دیگر در بالا موافق باشند)
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید
پی نوشت:
"اگر که مردوار تحمل نکنم..." -> یعنی همچنان در دل کینه و سیاهی نگه دارم آنگاه به آن "یک دوست" جفا کرده ام
بابک گرامی،
از خواندن آنچه گه گاه مینویسید همواره سود برده ام
این بار هم ، اما نه بدان ماناست که همیشه همرای باشم
اگر بشود گفت مهر دوست چرا نگوییم جفای دوست؟
دودیگر جفا در عربی مصدر است و
شیخ در این بیت آنرا سم خواسته است . در باب برساختن فعل های مرکب با زدن نمونه های بسیار داریم که فعل بیرون از مانای اصلی به کار رفته است
( واین تعریف فعل مرکب است و گر نه درس خواندن و مانندان فعل مرکب نیستند)
سخن بر سر جفا زدن است
در برداشت مانایی بیت به گمان هم راییم.
بختتا سبز، روزگارتا ن سپید و چهرتان هماره سرخ باد
ببخشایید
شیخ ان را" اسم " خواسته است
و بختتان سبز .
نمونه زیبایی از فعل مرکب به یادم آمد :
" ویران ساختن " !!
با درود دوباره خدمت همه ی دوستان أدب دوست
أول آنکه جناب بابک چندم از هم رأیی دوست فاضلی چون شما خرسند و مفتخرم.
دوم آنکه حسین عزیز حاشیه ی حسین 1 و بقیه را دوباره و سه باره خواندم و قانع کننده نبود. شما هم لطفاً حاشیه ی حقیر را بازخوانی بفرمائید. هر شخصیت یا حتا پدیده ایرا باید در مقطع زمانی خود سنجید و انسانها را با پس زمینه ی فرهنگ غالب و قالب زمان و مکان خود. ونه با علم و فرهنگ چندصد سال بعد، درقیاس با فرهنگ غالب در ایران قرن هفتم سعدی را بنده یک فمینیست می پندارم. امثله ی فراوان بویژه در بوستان و گلستان در دست است. جوهره ی انسانی سعدی چون الماسی تابناک از ورطه ی کم نور فرهنگ زن ناباور آن دوران براحتی چشم را خیره میسازد.
سیّم آنکه فرض فعل بودن "جفا زدن" حتا برفرض صحت و اثبات آن به مفهوم زنی کلمه لطمه نمیزند و تنها میتواند وجود ایهام را بر زینت های فراوان این شعر سعدی گرامی بیفزاید، و شیئی است که اثبات آن نفی ماأدا نمیکند؛ متأسفانه نگاه ما (نه همه ی دوستان) همچنان نگاهی تک بعدی است و علیرغم آگاهی و دانشی که دوستان قطعاً فراتر از بنده دارند، لیک پدیده هارا در کنار هم و باهم نمیبینند.
سعدی در بزرگی زن هم شعر گفته:
یکی طفل دندان برآورده بود پدر سر به فکرت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرمش مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن پیش جفت نگر تا زن او را چه مردانه گفت
مخور هول ابلیس تا جان دهد همان کس که دندان دهد نان دهد.
از طرفی دیگر شاید منظور استاد سخن از "زنم" به صورت وجه فعلی باشد. یعنی جور دوست را مثل شراب سر می کشم: شراب زدن.
به دو بیت بعدی نگاه کنید
شراب خورده ساقی ....
سالار گرامی
چو نیک بنگری خواهی دید که آنجا که می خواهد زنی را بستاید رفتار یا گفتار او را مردانه می خواند!
تو گویی زن مزبور بر خلاف قاعده از جلد نادانی زنانه خود بیرون جهیده و چون مردان اندیشمند درست اندیشه و رفتار می کند!
ها ها ها...
راستی چه ادبیات مردسالاری داریم...
مگر من چه گفتم؟!
مژده ای دارم برای دوستداران حقوق زنان در سراسر جهان !
باور نمی کنید ، اما حقیقت دارد، سازمان به اصطلاح ملل!!
عربستان را برای سرپرستی کمیسیون امور زنان انتخاب کرده است.
تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل
پی نوشت،
کمیسیون حقوق زنان و البته به دلیل سابقه درخشان آل سعود در رعایت حقوق بشر بطور عام و حقوق زنان بالاخص !!
اساتید گرامی، علمای بزرگ:
"جفای دوست زنم ، گر نه مردوار کشم"
یعنی ابنکه اگر من جور و جفای یار را تحمل نکنم من را به همان شمشیر جفای دوست بزن.
زنم= من را بزن
تشبیه جفای یار به شمشیر یک میلیون بار در همین غزلیات سعدی تکرار شده.
جناب فرخ
مایه سپاسگزاری است ار از این یک میلیون ( دو کرور )
با ر تشبیه چند مورد را در همین غزلیات سعدی با ما در میان نهید.
آقا اصلا این بیت :
" ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست
جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم "
خیلی ثقیل و مبهم و ناجوره و نه به بقیه ابیات این شعر میخوره نه به اشعار دیگر سعدی که اکثرا روان هستند .بعید است این بیت از سعدی باشد !
سیر گشت: مصدر مرکب مرخم؛ سیر گشتن، آزرده و ملول گشتن.
مردی: جوانمردی
معنی: بیزاری از یار از بهر ستم و نامهربانیاش، شرط جوانمردی نیست، اگر بیمهری یار را مردانه برنتابم، جوانمرد نیستم.
حضرت سعدی در چامههاش این همه مهر و محبت نسبت به زن داره، حالا بیاد در جایی توهین کنه و دستاورد دوگانگی بشه! جالبه.
البته همه رو میشه نقد کرد.
حالا این خوبه، طرف میاد انگ بچه بازی و نزدیکی با حیوانات را بهش نسبت میده!
مصراع دوم بیت چهارم:
بخاطر وزن شعر زن از جایگاه اصلی خود دور افتاده
در مصراع دوم بیت 4 بخاطر وزن شعر "زنم" بمعنی مرد نیستم... از جایگاه اصلی خود دور افتاده و در اصل چنین است:
جفای دوست اگر نه مرد وار کشم زنم
سلام دوستان
من اومدم به سایت وزین و ارزشمند گنجور ، سری بزنم تا معنی و مفهوم یک مصراع از این غزل رو پیدا کنم ، ولی دیدم که با پیش کشیدن یک بیت ، و بحثهای ضد جنسیتی و آنتی فمینیستیک ، کل نظرات ، معطوف به گفتگوی این قضیه شده.
اینکه منظور شیخ اجل ، از “زنم” ، بطور قطع زن بودن و جنسیت زن بوده ، با استناد به بیتی از غزل دیگه که در پایان میارم ، شکی نیست. و جفا زدن که یکی از دوستان ، اون رو تفسیر کرده بود کاملا مردوده. این دوست عزیز ، چنان ارادتی به حضرت سعدی دارند که به مخیله شان هم نمی تواند وارد شود که سعدی ، چنان گفته باشد.
حضرت سعدی در قسمت هزلیات خود هم ، فراوان شیرینی ها و نمک ها در کلام دارد ، خود می فرماید:
الهزل فی الکلام ، کالملح فی الطعام
یعنی هزل در کلام مانند نمک در غذاست.
به نظر من ، اینکه من زنم اگر جفای یار را تحمل نکنم ، نه اشاره به اینکه ضعیفم و حقیرم ، داشته باشه. بلکه چنانچه در قریب به اتفاق غزل های شاعران دیده می شود ، آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت ؛ و دلبری و دلشکنی و عهد گسستن و عشوه های زیر لب و ... همگی از معشوق مونث و در مقابل ، جفا کشیدن و جان دادن و جانبازی و سر باختن و نیاز و کشته شدن ، همه از طرف مذکر بوده.
نبوغ کم مانند شیخ اجل ، سبب نمیشه که ایشان رو عاری از هر گونه اشتباه و در واقع معصوم و منزه بدانیم . ما در مقایسه با فرهنگ امروز و جایگاه زن و حقوق زن ، از اون مصراع تعجب می کنیم ، و گرنه ، چه بسا در اون دوران ، معمول و مرسوم هم بوده است.
جنبه های زیبایی شناختی از دلبری زیبا ، از دهانی فوق العاده کوچک و تنگ و کمری باریک به مانند موی و ابروانی کمانی و به هم پیوسته در آن زمان ، شامل بوده که بسیاری از آنها با استانداردهای امروزی سنخیتی ندارد.
موهای تازه روییده ی پشت لب و بناگوش ، از استعاره ی بتی حکایت دارد که در غزلیات حضرت حافظ ، که بی نظیر در اعجاز احساس و کلمات هستند ، وجود دارد.
خلاصه ، منم ناخواسته وارد این بحث شدم
آخرش یادم رفت ، شعری که شیخ اجل ، در جایی دیگر از مقایسه ی زن و مرد را می آورند ، ذکر کنم.
این بیت از حضرت سعدی:
گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را
ز دوستان به جفا سیر گشت مردی نیست،(قطع ارتباط با دوستان به خاطر جفای آنها کار درستی نیست)
جفای دوست زنم ورنه مردوار کشم ( سعی می کنم که جفای دوست را اصلاح کنم نه اینکه ترک دوست می کنم، ولی اگر نتوانسم جفای دوست رارفع کنم آنگاه مردانه آن جفا را تحمل می کنم که دوستانم را از دست ندهم)
با نظر جناب آقای محسن موافقم. برداشت بنده هم از این بیت این است که:
سیرگشتن از جفای دوستان و تحمل کردن و صبوری و سکوت، رسم و هنر مردانگی نیست. بلکه ابتدا می بایست جهد کرد تا جفای دوست را زدود (و در واقع این لطفی است به دوست و بقای دوستی) اما اگر میسر نشد، در تاب آوردن جفای دوست نیز لطفی نهفته است.
درود بر شیخ اجل و درود بر خداوندگار آوای مینوی , انوشه روان حضرت استاد محمد رضا شجریان
این بیت سعدی نسبت به زمان ما هم فمنیست است در زمان ما هم مردانی هستند که سختشان میاید بگویند اگر فلان نشود زنم کسر شان خود میدانند حتی اینگونه بگویند زنم - من در بچگی یک جایی گفتم این کار مردانگی نیست می خواستند بکشند مرا و لت و پارم کردند حالا به سعدی هزار سال پیش ایراد گرفته اید - همینقدر که گفته زنم در فرهنگ ما فمنیستی هم بیشتره
بزرگواران
درباب بحث زنستیزی بیت ۴:
مرد در معنای "انسان" کاربرد داشته و دارد
از طرفی
اگر به ریشه واژهی "زن" نگاه کنیم، در برخی ریشهها، به Cwene در به معنای روسپی،van به معنای خواهش، vanas و venus به معنای شهوت، و در اوستایی به ریشهی za(n زایش میرسیم.
و البته که در بسیاری از ریشهها، به معنای همسر برمیخوریم
مرد در معنای انسان و بشر، به بعد ناطق بودن و حیوان ناطق اشاره داشته و در مقابلِ آن، گاهی، زن به بعد زایش و شهوت و غیرمرد اشاره داشته است.
در نتیجه، در بستر زبان، گاهی زن، نه به عنوان انسان ماده، که به عنوان غیرمرد=نامرد=رفتارغیرانسانی نشان دهنده استفاده میشد.
پس
اگر جفای دوست نکشم، زن=غیرمرد=نامرد=غیرانسان هستم
یک واژه، در محیطهای زبانی مختلف، معانی متفاوتی خواهد داشت
سلام
دوستان فرهیخته ای که مصرع
جفای دوست زنم ارنه مردوار کشم
را جفا زدن معنی میکردند لطفا این بیت سعدی را هم معنی بفرمایید
مرد و زن گر به جفا کردن من برخیزند
گر بگردم ز وفای تو نه مردم که زنم
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم؟
غم زمانه خورم
یا فراق یار کشم؟
به طاقتی که ندارم،
کدام بار کشم؟
درود بر شما
حاشیه های گنجور بیشتر وقتها زیباست . استفاده ازنظرهای مختلف آدم را در یک فرهنگموزاییکی هزار رنگ رشد میدهد و این مطلوب است.
اما به بحثی که داغ شد در خصوص زن ستیزی سعدی یا "زن نه ستیزی " نقدی دارم .
صحبت از شکوه قریحه سعدی بزرگ بود که بناگاه سعدی را به شعبه دادگاه گنجور در سال ۱۴۰۳ فراخواندند تا دادگاه بر اساس اشعار سعدی او را زن ستیز معرفی و محکوم کند یا اینکه شیخ دفاع کند تا شیخ را تبرئه کنند.
گروهی له و گروهی علیه ایشان سخنساز کردند.
جناب سعدی که در دوران زندگی اش گویا فقط یک بار ازدواج کرد و بعد از مدت کوتاهی بدلیل بداخلاقی زن عطای یار مجدد را به لقایش بخشید و تاپایان عمر به تاخبر انداخت. سعدی به حرف انوری سخندان عمل کرد :
مار نون نکاح چون بزدت
ای بحرّی و رادمری طاق
هان و هان تا زکس طلب نکنی
هیچ تریاق به ز طای طلاق
بنطر دوستان چنین مردی باید به دلیل فرمول قرن بیست و یکم محب زنان باشد ؟ آیا در همین گروه همه مردها دوستار زن وهمه خانمها دوستان مرد اند ؟
آیا زندگی شیخ گویا و بیانگر نیست که او از مقوله نسوان دل خوش ندارد ؟ کمااینکه از همین نفرات در گنجور تعدادی با یار زندگی میگذرانند و تعدادی زخم خورده و زهر چشیده و تنهایند.
اما یک مطلب مهم
آیا تصور نمیکنید قرن بیست و یکم یک نقطه کور در دید و بینش و شناختهای بلند مدت ما ایرانیان (بویژه نخبگان و خواص اگر خود را چنین میشمریم دیگران این یک بار عفو کنند ) ایجاد کرده و آن زمانی است که بی مهابا از دل تاریخ فردی را به زمانه خود فرامیخوانیم و یکاصل را که اقتضای زمانه ماست بر او مترتب میکنیم واو رابازخواست میکنیمچرا انگونه بوده و چرا اینگونه مثل زمانه فعلی نبوده !!! اگر به جناب سعدی بگویید چراشما زن ستیزهستید بدون شک میگوید:
تصویری که هر جامعه از هرپدیده میسازد محصول فرهنگی زمانه خود است . پارامترهای زیادی در تعیین این تصویر برایندی اثرگذار است:
هوای تنفسی زمانه
حال و هوای مردمان
نظام سیاسی
وضعیت رفاه مردمان
نوع تفکر و نگرش مردم
باورهای مذهبی
حقوق مرد و زن
سازمان خانواده
و شاید چندین فاکتور دیگر که اگر روزی تعیین شود شاید طرح درس رشته ای جدید با عنوان "مهندسی فرهنگ "در دانشگاهها گردد.
سعدی ادامه خواهد داد : بینش صائب بر یک دوره تاریخی را مننمیسازم و ایضا من بر پایه و بنیان باورهای خودم نمیتوانم نسبت به یکپدیده موضع ثابت و مطلوب همه قرون داشته باشم. بلکه همه این عوامل دخیلند و از برآیند همه عوامل تصویری آرمانی در یک عصر ساخه میشود. بعد شما براساس تصویر آرمانی و برآیندی قرن خودتان مرا محاکمه میکنید که چرا تابع تصویر آرمانی عصر خود بوده ام ؟ دستخوش
ادامه دارد
ایننقطه کور به تعبیر این کمینه یکی از مغلطه های بزرگ تاریخی ما است. مغلطه ای که در زیر گروه قضاوت کردن افراد یک جامعه براحتی هر کس را محق میسازد هر پدیده یاهر ادمی را در هرشرایط قضاوت کند . چنین نقطه کور و بن بست ادراکی هنگامی که با توهم خود درست انگاری عجین شود که میشود, بدل به عادت ناروای مرسوم میشود که امروز گریبان ما را گرفته . افراد و گروههای انسانی را نمیتوان از دل تاریخ فراخواند و در عصر فعلی و براساس چارچوبه های فعلی سنجید که اگر صورت گیرد که میگیرد امری به غایت سخیف است . نگاه کنید چطور در همین سایت ارزنده گنجور به وفور این عادت باب شده .
نگاه کنید در. گنجور در زیرغزلهای حضرت حافظ گروهی از "حافظ همیشه یکسان شناسان " عزیز مترصد نشسته اند با متر ومعیارهای شابلونگونه در طرفه العینی شعر را کالبدشکافی کنند :
معشوقه مذکر را به انحرافات زمانه حافظ ارجاع بدهند ،
عشق را بهآسمان بفرستند ،
جایی برای شاه شجاع باز کنند ،
شراب ارغوانی شیراز را برچسب الهی بزنند ،
بوسه های عاشق را به لپ خداوند بچسبانند ،
بهترین ودم دست ترین تعبیری که میتوانم بکار ببرم دقیقا شیوه ای است کهدر مرغ فروشی ها دوکارگر ظرف مدت کوتاهی مرغهای مشتریان را پاک و تکه کرده تحویل میدهند. همانگونه که این کارگران منتظرند تا مشتری بعدی بیاید این "حافظ همیشه یکسان شناسان "عزیز نیز منتظر غزل بعدی میمانند.
متاسفانه چنین رویکردی از زبان افرادی با بالاترین تحصیلات ادبی سر میزند و سرسوزنی فکر نمیکنند چنین شیوه قضاوت از یک عصر تاریخی یا یک نخبه ادبی بکلی از اعتبار خارج است. از زیاده گویی پوزش
درودبرشما استاد رضوانی عزیز و سپاس از هم سروران گنجوری ودست اندارکاران برنامه وسایت پربار گنجور
یه مسئله ای که هست اینکه از شعریا غزل و سروده ها هرکسی بنابه سلایق و موقعیت والبته ادراکش برداشتی دارد بقول حضرت حافظ :
تو را چُنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قَدرِ دانشِ خود هر کسی کند اِدراک
اما بحق که نمیشود از توضیحات جامع تان براحتی گذشت بنده کمترین که واقعا اسفاده کردم ارزوی موفقیت
وخدا را سپاس که همچو سعدی ها وحافظان ومولانا ها را خلق کرد و روح استاد مشکاتیان و خسروخوبان استاد شجریان شاد بابت خلق صداها آثار و اثر فاخر والبوم نوا مرکب خوانی با شعرهای شیخ اجل سعدی و مولانا جان 💞💞✋✋
هوای وصل یار به دل هوس مکن دیگر
به دل گفته سعدی به یادگار کشم