گنجور

غزل شمارهٔ ۳۸۵

یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم
چو التماس برآمد هلاک باکی نیست
کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم
ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح
بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم
ندانم این شب قدر است یا ستاره روز
تویی برابر من یا خیال در نظرم
خوشا هوای گلستان و خواب در بستان
اگر نبودی تشویش بلبل سحرم
بدین دو دیده که امشب تو را همی‌بینم
دریغ باشد فردا که دیگری نگرم
روان تشنه برآساید از وجود فرات
مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه‌ترم
چو می‌ندیدمت از شوق بی‌خبر بودم
کنون که با تو نشستم ز ذوق بی‌خبرم
سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست
به غیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم
میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود
و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم
مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد
بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم
هوش مصنوعی: در یک شب که در آغوش معشوقه‌ام احساس شیرینی دارم، مثل عودی که بر روی آتش می‌سوزد، هیچ ناراحتی و غمی را احساس نمی‌کنم.
چو التماس برآمد هلاک باکی نیست
کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم
هوش مصنوعی: وقتی که درخواست کمک و نجات سر می‌زند، دیگر هراسی از خطر و نابودی نیست. پس کجاست آن بلا و مصیبت؟ بیا و به من حمله کن که من مقاوم و آماده‌ام.
ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح
بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم
هوش مصنوعی: ای آسمان، لطفاً درِ صبح را بر روی آفتاب ببند، زیرا امشب با ماه، لحظه‌های دلنشینی دارم.
ندانم این شب قدر است یا ستاره روز
تویی برابر من یا خیال در نظرم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که آیا این شب، شب مهمی است یا اینکه تو به مانند ستاره‌ای در روز، در برابر من قرار داری یا فقط تصویری از تو در ذهنم است.
خوشا هوای گلستان و خواب در بستان
اگر نبودی تشویش بلبل سحرم
هوش مصنوعی: آسمان گلستان زیبا و خوابیدن در باغ لذت بخش است، اما اگر صدای نگران کننده‌ی بلبل صبحگاهی نبود.
بدین دو دیده که امشب تو را همی‌بینم
دریغ باشد فردا که دیگری نگرم
هوش مصنوعی: با این دو چشمی که امشب تو را می‌بینم، ای کاش فردا کسی دیگر را نبینم.
روان تشنه برآساید از وجود فرات
مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه‌ترم
هوش مصنوعی: جان من به خاطر وجود فرات آرام می‌گیرد، اما با این حال، فرات از سر من عبور کرده و من همچنان تشنه‌تر مانده‌ام.
چو می‌ندیدمت از شوق بی‌خبر بودم
کنون که با تو نشستم ز ذوق بی‌خبرم
هوش مصنوعی: هرگاه که تو را می‌دیدم، از شوق و خوشحالی بی‌خبر و غرق در احساس بودم. حالا که با تو نشسته‌ام، از ذوق و شادی بی‌خبرم.
سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست
به غیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم
هوش مصنوعی: بیا صحبت کنیم، چون در اینجا هیچ کس جز شمع و همین لحظه نیست که حرف بزند.
میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود
و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم
هوش مصنوعی: در میان ما چیزی جز این لباس باقی نخواهد ماند و اگر مانع و حجاب ایجاد شود، تا خود او را در آغوش بگیرم، می‌روم.
مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد
بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم
هوش مصنوعی: سعدی نمی‌گوید که از این غم جان سالم به در خواهد برد، بلکه می‌پرسد کجا باید برود تا آن روحی را که از اندوه تو می‌گریزد، پیدا کند.

خوانش ها

غزل ۳۸۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/10/06 23:01
دوستدار

بیت دوم به هیچ رو با حال و هوای غزل مناسبت ندارد.

1394/02/05 14:05
علی رستمی

چطور ندارد دکتر ترابی؟
میفرماید: "اکنون که حاجتم روا شد (وصال) دیگر از مرگ هراس ندارم..." همین مضمون در بیت نخست نیز آمده که: "[حال که در آغوش یارم] اگر مرا بسوزند باکی نیست."

1394/04/15 19:07
ابوالحسن سلیمانی تپه سری

در بیت اول به تناسب عود و شکر توجه کنید.وقتی که عود می سوزاندند برای ماندگاری بیشتر بوی عود مقداری شکر در مجمر می ریختند.

1394/05/31 23:07
۷

یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم
میان ما بجز این پیرهن نخواهد بود
و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم

1394/05/21 00:08
ناشناس

ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح
بر آفتاب که امشب خوشست با قمرم

1394/06/13 23:09
۷

سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست
به غیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم
میان ما بجز این پیرهن نخواهد بود
و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم
تهدیدهای سعدی بی مانند هست

1395/03/03 07:06
پویا

بیت دومش خرابه. بیت دوم رو نخونید.
دکتر سروش این رو که میخونه بیت دومی که اینجالومذه رو نمیخونه.
و طبع کژ منم به حاشیه ی اول نزذیکه.

1396/03/08 11:06
فرخ مردان

@پویا: از کِی تا حالا حاج فرج دباغ شده معیار کارهای سعدی؟

1396/05/10 14:08

در حاشیه تصحیح فروغی آمده:
«
در بیشتر نسخه‌های قدیم و جدید دو بیت ذیل را:
تویی برابر من یا خیال در نظرم
که من به طالع خود هرگز این گمان نبرم
تو همچنان که شکر در کنار و من چون عود
گرم بر آتش سوزان نهند غم نخورم
در آغاز همین غزل آورده و با حذف بیت اول و چهارم آن را به نام غزلی جداگانه مکرر ضبط نموده‌اند.
»

1397/03/13 02:06
محدث

سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم
اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم
چو بگذری، قدمی بر دو چشم من بگذار
قیاس کن که منت از شمار خاک درم
بکُشت غمزه‌ی خون ریز تو مرا صد بار
من از خیال لب جانفزات زنده‌ترم
گرفت عرصه‌ی عالم، جمال طلعت دوست
به هر کجا که روم آن جمال می‌نگرم
به رغم فلسفیان بشنو این دقیقه ز من
که غائبی تو و هرگز نرفتی از نظرم
اگر تو دعوی معجز عیان بخواهی کرد
یکی ز تربت من بر گذر، چو در گذرم
که سر ز خاک بر آرم، چو شمع و دیگر بار
به پیش روی تو، پروانه‌وار جان سپرم
مرا اگر به چنین شور، بسپرند به خاک
درون خاک، ز شور درون کفن بدرم
به دان صفت که به موج اندرون رَوَد کشتی
همی رَوَد تن زارم درون چشم ترم
ادیب پیشاوری

1400/01/20 20:04
افضل رقوی

به نظر من این یکی از رندانه ترین غزلیات سعدی است. ولی همیشه در مصرع دوم بیت پنجم احساس میکنم وزن مشکل داره؛
خوشا هوای گلستان و خواب در بستان
اگر نبودی تشویش بلبل سحرم

1402/05/11 20:08
غبار ..

درود

گاهی اوقات شاعر به جای دو هجای کوتاه،  از یک هجای بلند استفاده میکنه

مثلا در این مصرع که شما اشاره کردین، رکن دوم که باید فعلاتن باشه، شده مفعولن

مصرع دوم بیت ششم نیز همین اختیار شاعری داره

 

1400/02/22 11:04
مهراد

ورده‌اند که قاآنی دیوانی از غزل نیز پرداخته بود و گاهی در محافل خصوصی برای این و آن از غزل‌های خود می‌خواند، اما فروغی بسطامی که از دوستان دمخور قاآنی بود
و در غزل صاحب بعضی آثاربالنسبه لطیف، بارها به او می‌گفت: «آمیرزا حبیب، تو را به‌خدا از من بشنو و دیوان غزلت را تخلص به آب کن، در این شهر با کلاه بوقی و مدحیه پر شال و فعلاتن فعلات نمی‌توان به جایی رسید، کلاه نه ترک قلندری باید داشت و خرقه مرقّع» و این سخن فروغی درباره غزل‌های قاآنی بین فضلای عهد مشهور و مقبول بود اما قاآنی نمی‌شنید و حتی می‌پنداشت که فروغی از سر هم‌چشمی و رقابت چنین می‌گوید و بارها از وصال شیرازی در این خصوص داوری طلبیده بود، مرحوم وصال با آن‌که اعتقادی نظیر غزلسرای بسطام داشت، به صراحت او غزل‌های آن مقلد مداح را نفی نمی‌کرد.
تا آن‌که شبی از شب‌های زمستان در خانه وصال محفل انس و حال بود و باده و مطرب و قوّال هنگامه را از آتشدان بزرگ اطاق گرم‌تر کرده بودند، قاآنی هم در آن بزم بود و اتفاقآ و شاید علی‌الحساب دیوان غزلش نیز با او. همین که دوری چند باده پیمودند، مغنّی خواست غزلی بخواند، اشاره به وصال کردند که از غزل‌های خود به او بدهد، وصال قبول نکرد اصرار کردند، فایده نداشت، سرانجام خوشنویس صوفی مشرب غزلسرا، وصال، گفت: «اکنون که باده ما را از خودی خود پیاده کرده انصاف آنست که من شرمم می‌آید در این شهر همسایه خواجه و شیخ باشم و دعوی غزلسرائی داشته باشم» و آن‌گاه رقعه‌ای از مرقعات را که به تازگی با خط خوش خویش نوشته بود به دست مغنی داد که بخواند. مجلس خاموش گوش به راه آواز بود. ساز کرشمه‌ای کرد و راه و مقام بنمود و فروتن شد، ناگاه لحنی داودی آرامش و حال بزم را به این جواهر مرصع کرد که :
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم
ندانم این شب قدر است یا ستاره روز توئی برابر من یا خیال در نظرم
ساز سایه به سایه می‌آمد، چون موج شاخ و برگ‌های بید مجنون با باد، جائی بلند و بالا و غالبآ رام و افتاده،
روان تشنه برآساید از وجود فرات مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه‌ترم
ببند یک نفس ای آسمان، دریچه صبح بر آفتاب، که امشب خوش است با قمرم
که ناگهان صدای افتادن چیزی در آتش نغمه مغنی را شکست و مجلس را متوجه
کرد، شعله‌ها شتابان و بی‌آرام شدند. وصال به قاآنی که نزدیک آتشدان نشسته بود گفت : «چه بود، آمیرزا حبیب؟» قاآنی جواب داد: «هیچ، کاری که میرزا عباس فروغی می‌گفت با آب بکنم، با آتش کردم.» یعنی دیوان غزلش را در آتش انداخته بود! وصال گفت : «آمیرزا، غمی نیست آب و آتش هر دو از مطهرات است، رحمت خدا بر تو و بر گلشن
*مقدمه دیوان عماد خراسانی به نوشتار مهدی اخوان ثالث

1403/10/06 16:01
جلال ارغوانی

عجب مدار گلستان بود کلامت ای سعدی

گل رخسار دوست بوددر خیال  ودر نظرم 

1404/01/26 20:03
Nadir Pasha

در بیت آخر « مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد

بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم»

ببرم (از بردن)bebaram قرائت کرده اند، به نظر من ببرم( از بریدن) beboram صحیح هستش. یعنی کجا برم که از غمت بریده باشم( رها شده باشم)