گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰

هر که خصم اندر او کمند انداخت
به مراد ویش بباید ساخت
هر که عاشق نبود مرد نشد
نقره فایق نگشت تا نگداخت
هیچ مصلح به کوی عشق نرفت
که نه دنیا و آخرت درباخت
آن چنانش به ذکر مشغولم
که ندانم به خویشتن پرداخت
همچنان شُکر عشق می‌گویم
که گرم دل بسوخت جان بنواخت
سعدیا خوش‌تر از حدیث تو نیست
تحفهٔ روزگار اهل شناخت
آفرین بر زبان شیرینت
کاین همه شور در جهان انداخت

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۳۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۳۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۳۰ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۳۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۳۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۳۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۰ به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1392/11/10 15:02
حمید رضا جعفری

تا یار تو باشی من که باشم
تاقرارتوباشی بیقرارکی باشم
دیدم در ندایت بندگی و گفتم
اله اکبراز این عشق چو باشم

1394/04/14 10:07
شایق

با سلام (گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش می گویم بعد از من خواهند گفت به دورانها ) هر کس ادعای عشق او را دارد خداوند هزاران بار او را مورد ازمایش قرار میدهد تا ( سیه روی شود هر که در او غش باشد ) چناچه این امتحان را از همه انبیایش از جمله ابراهیم . نوح . ایوب . یوسف .... گرفت و همه انها نمره عالی گرفتند و قبول شدند و از جمله صالحین گشتند و باید بدانیم که امتحان الهی نه تنها در سختیها بلکه در اسایش و رفاه نیز گرفته میشود وقتی نعمت در اختیارت هست باید برای رفع مشکلات مردم قرار بگیرد نه فقط جمع اوری شود و ما نگهبان مفتی ان باشیم و بعد هم وراث راه ما را ادامه دهندتا بالاخره جایی همه ان بر باد رود

1395/02/22 10:04
محبوبه ذوالقدر

سلام
باز هم در جواب سعدی و تقدیم به ساحت دوست:
با خیال وصال خوش بودم
خیل هجران او به قلبم تاخت

1396/04/07 15:07
بابک

آفرین به خانم ذوالقدر بابت این بیت لطیف و زیبا. لذت بردم.

1397/08/05 14:11
لاله

سلام بیت اول مصراع دوم رو لطفا تصحیح کنید
ویش = وی اش

1401/06/03 16:09
فاطمه زندی

وزن : فاعلاتن مفاعلن فع لان

بیت اول

هر که خصم اندر او کمند انداخت 

به مرادِ وی اش بباید ساخت

هر کس که دشمن بر او کمند اندازد و را اسیر سازد . ناچار باید با خواست دشمن و اسیر کننده خویش بسازد . [ خصم = دشمن / مراد = آرزو ]

 بیت دوم

هر که عاشق نبود ، مرد نشد

نقره فایق نگشت تا نگُداخت

هر کس عشق نورزد مردِ کامل نمی شود همچانکه نقره تا در کوره ذوب نشود و خالص نگردد ، برتری نمی یابد . [ فایق = برتر و برگزیده / مرد = آدمی و انسان / گداختن = ذوب شدن ]

 بیت سوم

هیچ مصلح به کوی عشق نرفت

که نه دنیا و آخرت درباخت

هیچ انسان اهلِ صلاحی وجود ندارد که به کوی عشق برود و دنیا و آخرت خویش را نثارِ عشق نسازد . [ مصلح = پارسا و کسی که اهل صلاح و تقوا باشد ]

بیت چهارم

آن چنانش به ذکر مشغولم 

که ندانم به خویشتن پرداخت

چنان به یاد او مشغولم که نمی توانم در بند خویش باشم . [ ذکر = یاد ، دعا / دانستن = توانستن / پرداختن به خویش = به خود مشغول شدن ]

 بیت پنجم

همچنان شُکرِ عشق می گویم

که گَرم دل بسوخت ، جان بنواخت

هنوز هم از عشق سپاسگزارم اگر چه دلم را در نهیبِ خویش بسوخت ، اما جانم را نوازش کرد . [ دل سوختن = کنایه از غمگین و رنجور گشتن / نواختن جان = کنایه از آرامش دادن به جان ]

 بیت ششم

سعدیا ، خوشتر از حدیثِ تو نیست 

تحفۀ روزگارِ اهل شناخت

ای سعدی ، هیچ ارمغانی برای عُمر و روزگار عارفان و آگاهان ، بهتر از سخنِ تو وجود ندارد . [ حدیث = سخن و در اینجا شعر و نوشته / تحفه = هدیه و ارمغان / اهل شناخت = اهل معرفت و آگاهی ]

 بیت هفتم

آفرین بر زبان شیرینت 

کِاین همه شور در جهان انداخت

زبان خوش و بیان شیرینت را می ستایم که دنیا را تا این حد غرق در وجد و هیجان ساخته است . [ شور = وجد و هیجان ، غوغا ]منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .