گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸

سرمست درآمد از خرابات
با عقل خراب در مناجات
بر خاک فکنده خرقه زهد
و آتش زده در لباس طامات
دل برده شمع مجلس او
پروانه به شادی و سعادات
جان در ره او به عجز می‌گفت
کای مالک عرصه کرامات
از خون پیاده‌ای چه خیزد
ای بر رخ تو هزار شه مات
حقا و به جانت ار توان کرد
با تو به هزار جان ملاقات
گر چشم دلم به صبر بودی
جز عشق ندیدمی مهمات
تا باقی عمر بر چه آید
بر باد شد آن چه رفت هیهات
صافی چو بشد به دور سعدی
زین پس من و دردی خرابات

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۲۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۲۸ به خوانش زهرا بهمنی
غزل ۲۸ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۲۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۲۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1387/01/21 21:03

Our Great Teacher, philosopher and poet Sadi has bestowed highly moving and thoughtful poems to our rich Farsi language. This particular one bears simplicity although meaningful. Here, Sadi has used minim number of wards but with his style looming them together, picturing the sophistication of life as to the game of chess then tell us how carelessly our life has slipped away.  

1392/03/22 08:05
امین کیخا

کمال جانم تو نیز به زیبایی مینویسی و لی این نگاشتن فارسی نمی شود قند بخر شکر ببر ، جانم به قربانت هر کجای این گیتی که باشی در نوشتن و گفتن فارسی چششی است که در مزیدن واژگان هیچ زبانی ان دلکشی و وشی نیست . بنویس و دلم را اسوده دار که از چون تویی سزد پارسی نگاشتن .

1394/04/13 15:07
شایق

با سلام (از خون ..... ) با یک رخ وزیر و تمام لشکریان و اعوان و انصار شاه را از با در اورده و نه یک شاه بلکه هزاران شاه کیش و مات شده اند در برابر رخ او کسی تاب مقاومت ندارد و تسلیم محض میگردد فقط کافی است او بخواهد تو این رخ راببینی (خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم بصورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم )

1394/12/27 22:02
سمانه ، م

به نظر می رسد هر کس این غزل را سروده ، مدتها گرد شمع فروزان بوستان و گلستان ، پروانه وار ، چرخیده ، و از خرابات ، مست و لایعقل {با عقل خراب در مناجات} آمده
مناجاتی که مورد قبول واقع نشده

1395/09/09 19:12
مینا مرادی

درود.
منظور از صافی در بیت آخر می صافی یعنی می پالوده، خالص و ناب است. شیخ می فرمایند عمر باده های پالوده در عصر من به سر آمد!این مصرع ضرب المثل "به ما که رسید آسمان تپید" را به ذهن متبادر می کند. گویا دُردی یا دُرد که ناخالصی های ته نشین شده ی جام شراب است نصیب استاد سخن می گردیده!

1400/01/29 14:03
محمد شاهوردی

"گر چشم دلم بصیر بودی//جز عشق ندیدمی مهمات" به نظر حقیر صحیح تر می آید .

1401/06/03 16:09
فاطمه زندی

وزن : مفعول ُ مفاعلن مفاعیل ُ

بیت اول

سرمست درآمد از خرابات

با عقلِ خراب در مناجات

او از خرابات مست بیرون آمدو با خِرَدِ تباه شده از مستی ، به مناجات و راز گویی ایستاد . [ سرمست = بی خویش و مدهوش / خرابات = در لغت به معنی میخانه و فاحشه خانه و قمارخانه است . و در اصطلاح صوفیه عبارت است از خراب شدن صفاتِ بشریه و فانی شدن وجودِ جسمانی / خراباتی = مرد کامل که از او معارفِ الهیه بی اختیار صادر شود / عقل خراب = عقل مست شده از باده / مناجات = نجوا و گفتگو کردن ]

 بیت دوم

بر خاک فکنده خرقۀ زهد 

و آتش زده در لباسِ طامات

او پشیمنۀ پارسایی را بر خاک می افکند و لاف و گزاف و ادعای کشف و کرامات را مانند جامه ای به آتش می کشد . [ خرقه = درلغت به معنی پاره و قطعه ای از جامه و گاه تمام آن است و در اصطلاح صوفیه ، به جامه ای پشمین که غالباََ از پاره های به هم دوخته فراهم آمده است . در ترجمه فرهنگ البسۀ ، در مورد کلمۀ خرقه چنی آمده است . خرقه به معنای لباس یا ردای خشنی است که در شرق ، فقیران و صوفیان بر تن می کنند / طامات = در اصطلاح یعنی ادّعاهای بزرگ و دعوی کرامات و خوارق که سخت عجیب و نادر نماید / آتش در چیزی زدن = کنایه از نابود ساختن و از بین بردن است ]

 بیت سوم

دلبردۀ شمعِ مجلسِ او 

پروانه به شادی و سعادات

پروانه به شادمانی و خوشبختی ، عاشق و شیفتۀ محفل او گشته است . [ دلبرده = کنایه از شیفته و عاشق است ]

 بیت چهارم

جان در ره او به عجز می گفت 

کای مالکِ عرصۀ کرامات

دل که از سلوک در راه عشق ناتوان شده بود . به زبان حال می گفت : ای صاحب قلمروِ کرامت و بزرگواری ها و کشف و شهود . [ عرصه = میدان / کرامات = جمع کرامت ، شرح بیت 6 از غزل 12 ]

 بیت پنجم

از خونِ پیاده ای چه خیزد ؟

ای بر رخِ تو هزار شه مات

در عرصۀ شطرنج عشقِ تو که هزار شاه در مقابل رُخت سرگردان و مات می شوند . ریختن خونِ پیاده ای ضعیف چه لطفی برای تو دارد . [ چه خیزد = حاصل و سودی ندارد / مات = در اصطلاح شطرنج بازان ، گرفتار و مقیّد شدن شاه شطرنج است و باختن در بازی شطرنج که شاه از حرکت باز می ماند . ( لغت نامه ) ]

 بیت ششم

حقّا و به جانت ار توان کرد

با تو به هزار جان ملاقات

حقیقتاََ به جانت سوگند می خورم که اگر عاشق ، هزار جان داشته باشد . نمی تواند با نثارِ آنها به پایت ، به دیدار تو نائل آید . در حالی که من جانی بیش ندارم . [ حقا = حقیقتاََ ، یقیناََ / به جانت = قسم به جان تو ]

 بیت هفتم

گر چشمِ دلم بصبر بودی

جز عشق ندیدمی مُهمّات

اگر دلم شکیبا می بود هیچ کاری جز عشق را مهم نمی پنداشت . [ بصبر = صفت است به معنی شکیبا / مهمّات = جمع مهم به معنی کارهای لازم و ضروری ]

بیت هشتم

تا باقی عُمر بر چه آید ؟

بر باد شد آنچه رفت هیهات

افسوس آنچه از عمر گذشت بیهوده بر باد رفت . تا بنگریم که بقیه چون پیش آید و بگذرد . [ هیهات = شرح بیت 10 از غزل 17 / بر باد شدن = کنایه از فانی و نابود شدن است ]

بیت نهم

صافی چو بشد به دَور ، سعدی

زین پس من و دُردیِ خرابات

ای سعدی ، چون با گذشتِ روزگاران و یا در دَورِ می خواران ، می صافی نوشیده شد و به پایان آمد . از این پس ، من دُردی های خرابات را که لایقِ صافی ضمیران است می نوشم . [ صاف = شرابِ پاکیزۀ سَرِ خُم که به دُرد آمیخته نباشد / دُرد = گل و لای تهِ شراب که شراب خواران کم بضاعت به بهای کم می نوشند و مستی آن بیشتر است

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1402/02/21 21:04
رضا از کرمان

سلام

 اول اردیبهشت سالروز  بزرگداشت شیخ اجل سعدی شیرازی بر شما دوستداران ادب فارسی مبارک باد 

 شاد وسربلند باشید