غزل شمارهٔ ۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۲ به خوانش زهرا بهمنی
غزل ۲ به خوانش محسن رحمتیان
غزل ۲ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل ۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش حجت الله عباسی
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش امیر اثنی عشری
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی که انسان به دیدگاه و نظر عارفان و اولیاء الله دقیق می شود نکته ظریفی را در آن می یابد، آنهم اینکه نگاه آنها به هر آنچه می دیده اند به گونه دیگری بوده است.
به یاد آورید شعری از سعدی علیه الرحمه را که در یکی از کتابهای درسمان بود و دیدن برگ درختی او را چنین به خروش و غریو واداشته که می گوید
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار
برای زمین در گرفتگان و سنگین بالان،اشیاء و اجسام و موجودات همان است که می بینند اما برای بزرگ عارفی چون سعدی از برگ سبزی معرفت کردگار جوشش می کند و آیتی است از ایزد منان.
شروع این غزل را دوباره بنگرید که وزش باد صبا را با آمدنش از بر یار آمیخته است، گویی با نسیمی تمام وجودش از عشق و مستی شراب حق لبریز شده و خود نیز اینگونه فرح بخش خوانده است.
خواندن مرغان بر درخت، کبکان از کوه و غوکان از آب و بهائم از بیشه برایش تسبیح پروردگار بوده که چنین زیبا در گلستان همیشه جاویدش سروده است:
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
...
...
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش
امید آنکه بر ورق صورت خوبان، نه خطوط، بل قلم صنع خدا را ببینیم.
روحش شاد.
سلام و درود.
بله همینطور است. و این موضوع بار دیگر نشانگر وجود تمام عالم هستی در ذهن خود بشر است. (هر چه را که در بیرون از خود می یابی، در درونت است). برعکسِ آنچه که در این دوره از زمان به آن عقیده دارند. و سعی و تلاشی بزرگ و اما ناشدنی برای تغییر هر چیزی جز خود و نگاه خود دارند.
با سلام
در این غزل دلنشین سعدی
از مصرع اول بیت دوم
تا مصرع دوم بیت چهارم
با توجه به اینکه کلیه این مصرعها
سئوالی می باشند
بهتر می نماید
تا در اخر تمامی این مصرعها علامت سئوال ( ؟)
درج گردد
و این مصرع نیز اصلاح شود
قافله ی شب چه شنیدی ز صبح ؟
مرغ سلیمان چه خبر از سبا ؟
موفق باشید و کامروا
جای دارد تمام کسانی که پارسی میدانند روانی این بیت را گردن نهند
من همیشه بر این نکته تاکید کرده ام و حتما دوستان نیز با من هم رای هستند که سعدی تا آنجا که جا دارد نمی گذارد سخنش قطع شود و در عین حال از همه چیز می گوید.حتی به دوست مجال سخن نمی دهد و خود پیشگویی اسرار می کند.که ما چنینیم تو این کن و یا آن کن.که لطافتی به شعرش داده که در ک ان زیباست.
ضمنا انتخاب وزن شعر و بیقراری آهنگ آن هنگام خواندن موجب فرح میشود که همان حس را به آدمی می بخشد .مانند اواز استاد شجریان که گویی پدر دوم اشعار است و چنان شعر را می پرورد که همان حس چه عاشقانه چه عارفانه چه افسوس چه خنده چه جداییو بغض و....را به مخاطب میرساند.
این غزل در ارتباط با معراچ حضرت محمد(ص) می باشد که حضرت سعدی به زیبایی تمام آن را بیان نموده است
بر سر خشمست هنوز ان حریف
یا سخنی می رود اندر رضا
اشاره به ایه 38 سوره بقره و موضوع هبوط دارد :
قلنا اهبطو منها جمیعا ...
یعنی بعد از اخراج از بهشت رضوان او ایا سرانجام با ما اشتی می کند ؟
چنین تفسیری را از کجا یافتید؟
هرکجا یک غزل از یک نظر با موضوعی اشتراک داشت حتما نظر شاعر بر آن بوده است؟
در بیت یازدهم ،
خستگی اندر طلبت راحت است ،
درد کشیدن به امیدت، دوا
صحیح تر به نظر میرسه تا
درد کشیدن به امید دوا
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمدهای مرحبا
نفس=نسیم
ای نسیم باد خنک و جانبخش صبا از بوی دل انگیزت پیداست که از دیار یار آمده ای خوش آمدی
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
دوســت مــشــمــار آنــکــه در نــعــمــت زنــد لــــاف یـــاری و بــــرادر خــــوانـــدگــــی
دوســت آن بــاشـد کـه گـیـرد دسـت دوسـت در پــریــشــان حــالــی و درمــانــدگــی
گر برسد ناله سعدی به کوه
کوه بنالد به زبان صدا
ناله های زار و عاشقانه ام اگر به کوه برسد کوه نیز با من همآواز میشود
من از ادبیات سر رشته ای ندارم فقط این سوال برام پیش اومد درمصرع آخر کلمه(صدا)با کسره صاد خونده بشه درسته یا با فتحه صاد به معنای پژواک؟
درود. پرسشتان گواه بر دانش ادبی است. همان گونه که خود بهتر می دانید به فتح صاد است و به معنی پژواک.
باسلام ، اگر ممکن باشد شرح کامل ابیات شامل معانی و آرایه های ادبی غرلیات سعدی را بنویسید ممنون می شوم .
با عرض سلام .
در مصراع (صلح فراموش کند ماجرا ) ایا صلح در نقش فاعله؟ میشه بیت رو معنی کنید؟
(سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرد قفا )
این بیت ب چه معنیه ؟
در مصراع (روز دگر میشنوم برملا) معشوق حرف های عاشقانه سعدی رو برملا میکنه؟
و مصراع (در که نگیرد نفس آشنا) یعنی چی؟
ممنون میشم جواب سوالهامو از دوستان بگیرم
درود. در مصراع «صلح فراموش کند ماجرا» معنی این است که: در صورتی که زمانی برای پیوستگی و وصال وجود داشته باشد. صلح و آشتی تو با من این رویداد را به دست فراموشی خواهد سپرد و از یادِ من خواهد برد.
همچنین، «سر نتوانم که برآرم چو چنگ» اشاره به سر خمیدهی سازِ چنگ دارد تشبیهی است که بسیار در افتادگی بر خاک معشوق به کار رفته در ادبیات، و همچنین دف که ساز کوبهای است و با دست که در مصرع بعد «سیلی» تشبه شده معنای بیت: من همانند چنگ قادر به بلند کردن سر و اعتراض کردن نیستم . حتی اگر پوستم بر اثر سیلی ضربه هایی که بر من نواخته می شود مثل دف از هم بدرد
لیکن اگر دور وصالی بود
صلح فراموش کند ماجرا
کند=کناد=خواهد کرد
صلح فراموش ساز ماجرا خواهد بود/فاعل
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرد قفا
چون چنگ خمیده سر نتوانم بلند کرد ولو چون دف پوستم بر اثر ضرب خوردن ها کنده شود.
از جوانی تا پیری و مرگ با همه نامهربانی ها از تو دل نمیکنم
دف:ساز چنبری(دایره ای) با پوست نازک.با انگشت و کف دست نواخته میشود.
چنگ:در لغت به معنی خمیدگی است.ساز سیمی خمیده با چند هزار سال پیشینه که گفته میشود رامتین آن را ساخته است.
قصه دردم همه عالم گرفت
در که نگیرد نفس آشنا
داستان درد عاشقی من جهانگیر شده مگر میشود سخن آشنای عشق و عاشقی باشد و در کسی اثر نکند
لیکن اگر دور وصالی بود
صلح فراموش کند ماجرا
کند=کناد=خواهد کرد
صلح فراموش ساز ماجرا خواهد بود/فاعل
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرد قفا
چون چنگ خمیده سر نتوانم بلند کرد ولو چون دف پوستم بر اثر ضرب خوردن ها کنده شود.
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرد قفا
اگر پیر شوم و خمیده قامت چون چنگ
و پوستم کنده شود چون دف در این راه سخت
دست از تو برنخواهم داشت.
سپاس دوست عزیز
با درود به سعدی بزرگوار و همه انسانهای خوب،
کاش خدا باوران بهنگام شوق معبودشان و در رسای الاهشان به حمد وثنای او بسنده می کردند و اینقد به ما ناباوران بد و بیراه نثار نمی کردند.
قصه دردم همه عالم گرفت
در که نگیرد نفس آشنا..
از چنگ به معنی خمیدگی واژه هایی مانند:
چنگال:(چنگال پرندگان و آدمی و جانوراان و غذاخوری)
چنگک و چنگال(در کشاورزی)
داریم
به چنگ فلانی در آمد یعنی پنچه دست را خمید و برگرفت
چنگ پشت:فرتوت و پیر(خمیده پشت)
لاک پشت را گاهی چنگ پشت گفته اند
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
خرچنگ را فراموش کردید،و عشق آتش چنگ را و چنگ
و چنگو را ( باصدای زیر)
لاک پشت را "سنگ پشت "و هم " کاسه پشت "
گفته و میگویند
و ای بسا به تازگی چنگ پشت نیز
" دسته ای گل بود کز دورم ربود
چون بدیدم آتش اند چنگ داشت"
گویا از خاقانی است و ناظری به زیبایی خوانده است
بر سر خشم است هنوز آن حریف
یا سخنی میرود اندر رضا؟!
از در صلح آمدهای یا خلاف؟!
با قدم خوف رَوَم یا رجا؟!...
عااااالی...
با سلام
اگر ممکن است دوستان راهنمایی کنند
به نظر من مصرع اول بیت اول باید به صورت
ای نفس خرم، باد صبا
خوانده شود همراه با مکث بعد از "نفس خرم" که صفتی است که شاعر دارد به "باد صبا" نسبت می دهد و "باد صبا" را به صفت نفس خرم بودن خطاب می کند و در واقع صفت جایگزین اسم شده است. به عنوان مثال به جای جمله "علی! بیا اینجا" گفته شود "خوش تیپ! بیا اینجا" در مصرع اول بیت دوم نیز بعد از "قافله شب" مکثی وجود دارد.
عزیزانی که اظلاعات درست تری دارند راهنمایی کنند.
با تشکر
سرکار خانم بهار (یا جناب بهار)
فرمایش شما کاملا متین هست. با توجه به سابقه ای که از آثار سعدی سراغ داریم می تواند اینگونه تفسیر شود که "درد کشیدن به امیدت" خود مثل "دوا" می باشد.
جناب حامد خان
مفهوم را کامل و دقیق درک کرده اید. اما همین شکل از بیت دقیقا همان مفهوم را می رساند. در واقع به این شکل بخوانید شاید ابهام برطرف شود:
ای نفس خرم ای باد صبا..
ای باد صبا که همچون نفسی خرم می باشی..
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرد قفا
ای نفسِ خرمِ بادِ صبا از برِ یار آمده ای مرحبا
صَدا : پژواک صِدا در کوه
ah sa'dî ah, naptın sen öyle
وزن : مفتعلن مفتعلن فاعلن )بحر سریع مسدس مطوی مکشوف (
بیت اول
ای نَفَسِ خُرَمِ بادِ صبا
از بَرِ یار آمده ای ، مرحبا
ای نفحۀ روح بخش باد سحرگاهی ، آفرین بر تو که از برِ یار آمده ای و بوی خوش با طراوت حاصل هم جواری با یار است . [ نَفَس = نفحه و نکهت و بوی خوش / باد صبا = نسیم صبحگاهی / خرم = شاداب و شادمان / از بّر = از سوی / مرحبا = آفرین ]
بیت دوم
قافلۀ شب ، چه شنیدی ز صبح ؟
مرغِ سلیمان ، چه خبر از سبا ؟
ای کاروان شب ، از صبح وصال معشوق جه خبر داری ؟ و ای هدهد باد صبا ، از شهر سبا ، سرزمین معشوق چه پیامی آوردی ؟ [ قافله = کاروان / مرغ سلیمان = کنایه از هدهد که به فارسی پوپک و شانه به سر گویند . داستان این مرغ و پیام بردنش از طرف سلیمان به بلقیس ، در قران کریم آیات 20 به بعد سورۀ نمل آمده است / سبا = نام شهری است در یمن که بلقیس ملکۀ آن بود که به روایت تورات با سلیمان ، پادشاه یهود ، ملاقات کرده و با او روابط دوستانه داشته است . بر طبق روایات اسلامی ، سلیمان او را به زنی گرفت که در آیات فوق از آن یاد شده است ]
بیت سوم
بر سرِ خشم است هنوز آن حریف ؟
یا سُخَنی می رود اندر رِضا ؟
آیا آن یار و مصاحب ، هنوز از من خشمگین است ؟ یا از رضا و خشنودی ، گفتگویی به میان می آید ؟ [ حریف = یار یکدل و یکرنگ ، دوست هم پیاله و باده نوش / سخن رفتن = سخن به میان آمدن ، گفت و گو کردن / رضا = خشنودی و موافقت ]
بیت چهارم
از درِ صلح آمده ای یا خِلاف ؟
با قدمِ خوف روم یا رجا ؟
ای بادِ صبا ، پیام آور صلح و آرامشی یا ناسازگاری ؟ و اینک من با ترس به سویش بروم یا با امیدواری ؟ [ خلاف = مخالفت و ناسازگاری / خوف = بیم و ترس / رجا = امیدواری ]
بیت پنجم
بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست
بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا
ای یار ملایم صبحگاهی که قاصد کوی یاری ، اگر دوباره بر سرِ کوی محبوب گذر کردی . [ پیک = قاصد / نسیم = باد ملایم ]
بیت ششم
گو رَمَقی بیش نماند از ضعیف
چند کُند صورتِ بی جان بقا ؟
پیام مرا به او برسان و بگو که از منِ ضعیف ، جز نیم جانی باقی نمانده است . به راستی کالبد بی جان من ، یعنی جسمِ من دور از تو که در حکمِ جان هستی ، چه قدر می تواند بقا و دوام داشته باشد . [ رمق = باقی جان / تاب و توان / صورت بی جان = کالبد و جسم بی جان ]
بیت هفتم
آن همه دلداری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا
ای یار ، پس از آن همه دلبری و عهد و پیمان ، کارِ درستی نکردی که وفای خویش را به سر نبردی . [ نیک = خوب / وفا = مقابل جفا به معنی وعده به جا آوردن و به سر بردن دوستی و عهد و پیمان ، ثبات در قول و سخن و دوستی
بیت هشتم
لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد
صلح فراموش کند ماجرا
اما در صورتی که زمانی برای پیوستگی و وصال وجود داشته باشد . صلح و آشتی تو با من این رویداد را به دست فراموشی خواهد سپرد و از یادِ من خواهد برد . [ لیکن = اما ، ولی ، با این همه ، در فارسی به صورت لیک هم بکار می رو د / دور = وقت و زمان و نوبت / فراموش کند = موجب فراموش گردانیدن شود / ماجرا = سرگذشت ، قصه و واقعه ، سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد ]
بیت نهم
تا به گریبان نرسد دستِ مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها
تا دستِ احل گریبان مرا نگیرد و زمان مرگ فرا نرسد . ای معشوق ، دست از دامنت برنمی دارم و رهایت نمی کنم . [ گریبان = بخشی از جامه که پیرامون گردن قرار گیرد ، یقه ]
بیت دهم
دوست نباشد به حقیقت ، که او
دوست فراموش کند در بلا
آن کسی که دوست را در محنت و گرفتاری فراموش کند ، حقیقتاََ دوست نیست . ( دوست حقیقی نیست ) . [ به حقیقت = حقیقتاََ و واقعاََ ]
بیت یازدهم
خستگی اندر طلبت راحت است
درد کشیدن به امید دوا
در راه طلب کردن تو هر جراحتی که به طالب وارد آید ، عین راحت است . همچنانکه کسی به امید رسیدن به دارو ، درد را تحمل می کند . مصراع دوم ، تمثیلی است برای تأکید معنی مصراع اول . [ خستگی = ریش ، جراحت / راحت = آسایش و آرامش ]
بیت دوازدهم
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرّد قفا
من همانند چنگ قادر به بلند کردن سر و اعتراض کردن نیستم . حتی اگر پوستم بر اثر سیلی ضربه هایی که بر من نواخته می شود مثل دف از هم بدرد . [ سر برآوردن = سر را بلند کردن / چنگ = از سازهای زهی قدیم که سری خمیده داشت و با انگشتان می نواختند ( واژه نامه موسیقی ایران زمین ) / دف = از خانواده آلات موسیقی ضربی یا کوبه ای است که به آن دایره نیز می گویند / قفا = سیلی ] . در این بیت شاعر به چنگ و دف تشبیه شده است .
بیت سیزدهم
هر سحر از عشق دَمی می زنم
روزِ دگر می شنوم بر ملا
هر بامدادی که از عشق سخن می گویم . روز دیگر ، آن اظهار عشق را آشکارا از دیگران می شنوم . [ دم زدن = سخن گفتن / برملا = آشکار و ظاهر ]
بیت چهاردهم
قصۀ دردم همه عالَم گرفت
در که نگیرد نَفَسِ آشنا ؟
داستان دردِ عشقم همه جهان را فرا گرفت ، نفسِ آشنا در چه کسی تاثیر نمی کند ؟ ( چه کسی می تواند از تاثیر نفسِ آشنای سعدی در امان بماند ) . [ آشنا = یار و دوست ]
بیت پانزدهم
گر برسد ناله سعدی به کوه
کوه بنالد به زبانِ صدا
اگر ناله سعدی به کوه برسد ، کوه با زبان پژواک ، آن ناله را منعکس خواهد کرد . ( کوه هم از نالۀ سعدی متأثر می شود ) . [ صدا = پژواک ، انعکاس صوت ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید ..
عالی عالی
مفتعلن / مفتعلن / فاعلن
قصه سعدی همه عالم گرفت
چون که شده بادل وجان آشنا