گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۷

هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد
صد کاروان عالم اسرار بگذرد
مست شراب و خواب و جوانی و شاهدی
هر لحظه پیش مردم هشیار بگذرد
هر گه که بگذرد بکشد دوستان خویش
وین دوست منتظر که دگربار بگذرد
گفتم به گوشه‌ای بنشینم چو عاقلان
دیوانه‌ام کند چو پری‌وار بگذرد
گفتم دری ز خلق ببندم به روی خویش
دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد
بازار حسن جمله خوبان شکسته‌ای
ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد
غایب مشو که عمر گرانمایه ضایعست
الا دمی که در نظر یار بگذرد
آسایشست رنج کشیدن به بوی آنک
روزی طبیب بر سر بیمار بگذرد
ترسم که مست و عاشق و بی‌دل شود چو ما
گر محتسب به خانه خمار بگذرد
سعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوست
کان جا طریق نیست که اغیار بگذرد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد
صد کاروان عالم اسرار بگذرد
معنی: هر لحظه‌ای که آن زیباروی دلربا از پیش چشمانم عبور می‌کند، گویی صد کاروان از دنیای رازها و شگفتی‌ها از پیش نظر می‌گذرد. / [عیّار: در لغت به معنی حیله‌‎باز، تردست و چالاک است و عیاران طبقه‌ای از طبقات اجتماعی ایران را تشکیل می‌دادند، متشکل از مردم جَلد و هوشیار از طبقه عوام‌الناس که آداب و رسوم و تشکیلاتی خاص داشتند و در هنگامه‌ها و جنگ‌ها خودنمایی می‌کردند. این گروه بیشتر دسته‌هایی را تشکیل می‌دادند و گاهی به یاری امرا یا مخالفان آنان بر می‌خاستند و در زمره لشکریان ایشان می‌جنگیدند. آنان مردمی جنگجو، شجاع، جوانمرد، ضعیف‌نواز، راز‌نگه‌دار، دستگیر بیچارگان و درماندگان بودند و در چالاکی و حیله‌گری معروف و مشهور. آنان از راه راهزنی امرار معاش می‌کردند و عیّاری بعدها با تصوّف در‌آمیخت و عنوان فتوّت را به خود گرفت و در میان عامه مردم به خصوص در میان اصناف و پیشه‌وران نفوذ فراوان کرد. (لغت‌نامه)] - منبع: شرح غزل‌های سعدی
مست شراب و خواب و جوانی و شاهدی
هر لحظه پیش مردم هشیار بگذرد
معنی: آن یار دلربا هر لحظه در حالی که از شراب و خواب و جوانی و زیبایی خود سرمست است از مقابل مردم هوشیار می‌گذرد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
هر گه که بگذرد بکشد دوستان خویش
وین دوست منتظر که دگربار بگذرد
معنی: هر بار که این‌سان با ناز می‌گذرد دوستان خود را کشته خویش می‌سازد، ولی این دوستان باز هم منتظرند که او بار دیگر از پیش چشم آنان عبور کند. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
گفتم به گوشه‌ای بنشینم چو عاقلان
دیوانه‌ام کند چو پری‌وار بگذرد
معنی: با خود می‌پنداشتم که مثل عاقلان گوشه‌ای اختیار کنم؛ اما وقتی او مثل پری به حرکت درمی‌آید مرا به جنون می‌کشد؛ به سخن دیگر دیدن او به جان دادن می‌ارزد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
گفتم دری ز خلق ببندم به روی خویش
دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد
هوش مصنوعی: گفتم که از مردم رویم را بگیرم و درهای دلم را ببندم، اما دردی درونم هست که حتی از دیوارها هم رد می‌شود.
بازار حسن جمله خوبان شکسته‌ای
ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد
نیکویی و زیبایی تو آنچنان کامل و یگانه و بی همتاست که کسی خواهان نیکویی و خوبی های دیگر نیست، و هیچ فردی از خواهندگان خوبی و نیکویی نمی تواند از میل داشتن و خواستن تو بگذرد و از تو چشم بپوشد.
غایب مشو که عمر گرانمایه ضایعست
الا دمی که در نظر یار بگذرد
معنی: همواره در محضر یار باش؛ زیرا جز لحظه‌هایی که در نظر یار سپری می‌شود، بقیه عمر گرانبهایت تباه است. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
آسایشست رنج کشیدن به بوی آنک
روزی طبیب بر سر بیمار بگذرد
معنی: تحمل رنج برای بیمار به امید اینکه روزی طبیب بر سر بالینش آید، آسان و قابل تحمل است. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
ترسم که مست و عاشق و بی‌دل شود چو ما
گر محتسب به خانه خمار بگذرد
ترسیدن: مطمئن بودن / محتسب: -> ۷۷٫۶ / خمّار: باده‌فروش / کنایه: بی‌دل (عاشق و شیدا). / معنی: بیم آن دارم که محتسب، که ما را از مستی و عاشقی منع می‌کند، اگر گذارش به خانهٔ مِی‌فروش افتد مثل ما مست، عاشق و بی‌دل گردد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
سعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوست
کان جا طریق نیست که اغیار بگذرد
معنی: ای سعدی، کوی دوست جایی نیست که اغیار را بدآن راه دهند. ترک خویشتن خویش بگوی تا شایسته منزل معشوق گردی. - منبع: شرح غزل‌های سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی 

خوانش ها

غزل ۱۷۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۱۷۷ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۱۷۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۷۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۱۷۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۷۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۷۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۷۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۷۷ به خوانش حجت الله عباسی
غزل شمارهٔ ۱۷۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد

حاشیه ها

1392/03/01 12:06
مژده غلامعلی نژاد

با سلام
سعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوست
کان جا طریق نیست که اغیار بگذرد
به قول خواجه حافظ شیرازی : تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی ، گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
بی شک برای نزدیکی به هر موضوع ، شی ء و یا هدفی اعم از مادی یا معنوی ، شناسایی و یا همان معرفت و هماهنگی لازم است. برای وصل به درگاه باریتعالی نیز همین گونه است. تا قرابت و هماهنگی نباشد چگونه میتوان میوه وصل چید و بهره مند گشت؟و البته باید کشش از سوی دوست باشد تا عاشق پای و توان رفتن بیابد چرا که بی مدد دوست هیچکس توان ان را نخواهد یافت. باید نیاز کرد تا انتخاب شد. چو درد در تو نباشد که را دوا بکند؟

1395/08/20 02:11
۷

گفتم به گوشه‌ای بنشینم چو عاقلان
دیوانه‌ام کند چو پریوار بگذرد
در غزل سعدی عاقل کسی است که با عقلش سبک و سنگین میکند و وقتی میبیند که آغاز راه عاشقی پایانی است بر آسودگی پس از همان آغاز گرد این کار نمیگردد.از همین رو میباشد که عاشق را دیوانه میداند چون با اینکه میداند باز هم دست بردار نیست.

1395/08/20 02:11
۷

عاقل انجام عشق می‌بیند
تا هم اول نمی‌کند آغاز
عاقلان از بلا بپرهیزند
مذهب عاشقان دگر باشد
عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش
در مذهب عشق آی و از این جمله برستی
آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار
کو تا بنویسند گواهی به جنونم
گر تو گویی خلاف عقلست این
عاقلان دیگرند و ما دگریم
اهل دانش را درین گفتار با ما کار نیست
عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانه‌ایم

1400/04/23 05:06
احمـــدترکمانی

 

علت عاشق مگر ز علتها جدا نیست

1400/12/17 02:03
Shah

معنای بیت ۳ چیه؟

1400/12/17 10:03
رضا از کرمان

سلام  شاه عزیز

معنی بیت سوم که فرمودید:

هرزمان که تو با ناز از جلوی دوستان می‌گذری  دوستان را کشته خویش میسازی  ولی این رو بدون که این دوستت همیشه منتظر برگشت وعبور توست 

کشتن در این بیت کنایه است به معنای بی‌تاب وقرار شدن 

شاد وخرم باشید

1401/01/14 15:04
فاطمه زندی

با درود و سپاس خدمت شما بزرگوارانی که گنجینه ای چون گنجور را مدیریت می کنید....

خدا قوت ..

سعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوست ..

سعدی با خود خواهی و خود بینی نمی توان به کوی دوست وارد شد ..زیرا درکوی یار مجال حضور غریبه ها نیست..اگر همه ء وجودت او نشود ..بیگانه ای 

کمر بگشا ز هستی و کمر بند به خدمت  تا رهی زین نفس اغیار مولانای جان 

1401/08/07 01:11
سفید

 

گفتم دری ز خلق ببندم به روی خویش

دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد...

 

1403/10/04 16:01
جلال ارغوانی

 

سعدی خوش سخن به امیدوخیال خوش

از کو چه خراب تو دولت بیدار بگذرد