غزل شمارهٔ ۱۷۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۱۷۷ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۱۷۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۷۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۱۷۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۱۷۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۷۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۷۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۷۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۷۷ به خوانش حجت الله عباسی
حاشیه ها
با سلام
سعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوست
کان جا طریق نیست که اغیار بگذرد
به قول خواجه حافظ شیرازی : تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی ، گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
بی شک برای نزدیکی به هر موضوع ، شی ء و یا هدفی اعم از مادی یا معنوی ، شناسایی و یا همان معرفت و هماهنگی لازم است. برای وصل به درگاه باریتعالی نیز همین گونه است. تا قرابت و هماهنگی نباشد چگونه میتوان میوه وصل چید و بهره مند گشت؟و البته باید کشش از سوی دوست باشد تا عاشق پای و توان رفتن بیابد چرا که بی مدد دوست هیچکس توان ان را نخواهد یافت. باید نیاز کرد تا انتخاب شد. چو درد در تو نباشد که را دوا بکند؟
گفتم به گوشهای بنشینم چو عاقلان
دیوانهام کند چو پریوار بگذرد
در غزل سعدی عاقل کسی است که با عقلش سبک و سنگین میکند و وقتی میبیند که آغاز راه عاشقی پایانی است بر آسودگی پس از همان آغاز گرد این کار نمیگردد.از همین رو میباشد که عاشق را دیوانه میداند چون با اینکه میداند باز هم دست بردار نیست.
عاقل انجام عشق میبیند
تا هم اول نمیکند آغاز
عاقلان از بلا بپرهیزند
مذهب عاشقان دگر باشد
عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش
در مذهب عشق آی و از این جمله برستی
آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار
کو تا بنویسند گواهی به جنونم
گر تو گویی خلاف عقلست این
عاقلان دیگرند و ما دگریم
اهل دانش را درین گفتار با ما کار نیست
عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانهایم
یحیی گرامی
علت عاشق مگر ز علتها جدا نیست.هرچند جنابعالی صحیح میفرمایید
معنای بیت ۳ چیه؟
سلام شاه عزیز
معنی بیت سوم که فرمودید:
هرزمان که تو با ناز از جلوی دوستان میگذری دوستان را کشته خویش میسازی ولی این رو بدون که این دوستت همیشه منتظر برگشت وعبور توست
کشتن در این بیت کنایه است به معنای بیتاب وقرار شدن
شاد وخرم باشید
با درود و سپاس خدمت شما بزرگوارانی که گنجینه ای چون گنجور را مدیریت می کنید....
خدا قوت ..
سعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوست ..
سعدی با خود خواهی و خود بینی نمی توان به کوی دوست وارد شد ..زیرا درکوی یار مجال حضور غریبه ها نیست..اگر همه ء وجودت او نشود ..بیگانه ای
کمر بگشا ز هستی و کمر بند به خدمت تا رهی زین نفس اغیار مولانای جان
گفتم دری ز خلق ببندم به روی خویش
دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد...
سعدی خوش سخن به امیدوخیال خوش
از کو چه خراب تو دولت بیدار بگذرد