گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۷

کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت
که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت
باد بوی گل رویش به گلستان آورد
آب گلزار بشد رونق عطار برفت
صورت یوسف نادیده صفت می‌کردیم
چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت
بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را
که مرا در حق این طایفه انکار برفت
در سرم بود که هرگز ندهم دل به خیال
به سرت کز سر من آن همه پندار برفت
آخر این مور میان بسته افتان خیزان
چه خطا داشت که سرکوفته چون مار برفت
به خرابات چه حاجت که یکی مست شود
که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت
به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید
دلش از دست ببردند و به زنار برفت
پیش تو مردن از آن به که پس از من گویند
نه به صدق آمده بود این که به آزار برفت
تو نه مرد گل بستان امیدی سعدی
که به پهلو نتوانی به سر خار برفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت
که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت
هوش مصنوعی: کیست آن دختر بازیگوش و خندان که همچون پری به سرعت ناپدید شد و به یکباره آرامش را از دل دیوانه ربود؟
باد بوی گل رویش به گلستان آورد
آب گلزار بشد رونق عطار برفت
هوش مصنوعی: باد بویی از گل‌های چهره‌اش را به باغ گل آورد و آب گلزار، رونق و زیبایی عطار را از بین برد.
صورت یوسف نادیده صفت می‌کردیم
چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت
هوش مصنوعی: ما چهره زیبای یوسف را نمی‌دیدیم و توصیف می‌کردیم، اما وقتی زبان به سخن آمد، همه چیز به هم ریخت و نتوانستیم حرف بزنیم.
بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را
که مرا در حق این طایفه انکار برفت
هوش مصنوعی: دیگر از عیب‌جویی و سرزنش مستان (عاشقان) دست می‌کشم، چون به خاطر این گروه، انکار و نادیده‌گیری من پیش آمده است.
در سرم بود که هرگز ندهم دل به خیال
به سرت کز سر من آن همه پندار برفت
هوش مصنوعی: در ذهنم بود که هرگز دل را به خیال بسپارم، اما با فروریختن تمام آن پندارها از سرم، نتوانستم به این تصمیم پایبند بمانم.
آخر این مور میان بسته افتان خیزان
چه خطا داشت که سرکوفته چون مار برفت
هوش مصنوعی: در نهایت، این مور که به آرامی و با زحمت حرکت می‌کرد، چه اشتباهی کرده بود که به شکل نیامی به زمین افتاد و چون افعی سرش را خم کرده و به سمت پایین رفت؟
به خرابات چه حاجت که یکی مست شود
که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت
هوش مصنوعی: نیازی به رفتن به خرابات (محل‌های عیش و نوش) نیست تا کسی مست شود، زیرا وقتی که تو را می‌بیند، عقل و هوش آدمی از سرش می‌رود.
به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید
دلش از دست ببردند و به زنار برفت
هوش مصنوعی: در حال نماز، دیدن دو ابروی تو دل را به شدت شگفت‌زده کرد و دیگر نتوانست تحمل کند و در پی عشق تو رفت.
پیش تو مردن از آن به که پس از من گویند
نه به صدق آمده بود این که به آزار برفت
هوش مصنوعی: مردن در حضور تو بهتر است از این که بعد از من بگویند که او راست نمی‌گفت و از روی رنجش و ناراحتی رفت.
تو نه مرد گل بستان امیدی سعدی
که به پهلو نتوانی به سر خار برفت
هوش مصنوعی: تو مثل گل باغ امید نیستی، سعدی، که نتوانی به راحتی بدون اینکه به خودت آسیب برسانی، از میان خارها عبور کنی.

خوانش ها

غزل ۱۳۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۳۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۱۳۷ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۱۳۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۱۳۷ به خوانش پزی ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۳۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۳۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۳۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۳۷ به خوانش نادیا رحمان

حاشیه ها

1395/03/19 17:06
کسرا

اجرای ساز و آواز این شعر در برنامه ی شماره ی 303 برگ سبز

1397/01/16 16:04
ایرانی

بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را
که مرا در حق این طایفه انکار برفت

1400/10/07 15:01
فاطمه زندی

درود 

بیت هشتم ،به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید 

دلش از دست ببردند و به زنار برفت

به نماز آمده بود :کنایه از پارسا ،محراب ابرو :اضافه تشبیهی ...‌دل از دست بردن ،کنایه از عاشق شدن ..زنارهر رشته ای را گویند.. بستن زنار بر کمر

معنای بیت ..پارسای نمازگزار هنگامی که محراب و کمان ابروان تو را دید ..دل و دین از دست داد و در حالی که زنار بر کمر بسته بود از آنجا رفت.

حافظ: در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد 

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد..و بیت اخر 

تو نه مرد گل بستان امیدی ،سعدی 

که به پهلو نتوانی به سر خار برفت 

مرد چیزی بودن ،کنایه از حریف بودن و از عهده ء کاری بر آمدن است.بستان امید اضافه ء تشبیهی ،که به پهلو نتوانی برفت ..تو که نمی توانی با پهلو بر سر خار حرکت کنی ..عاشق حقیقی نیستی..عاشق صادق باید بتواند آزار خارِ گل را تحمل کند..

سپاسگزارم  از بزرگوارانی که زحمت اداره گنجور را می کشند ..حق یارتان 🙏

1401/02/23 11:04
رها

مور میان بسته افتان خیزان!

چقدر جالب مورچه رو توصیف کرده!

 

 

1401/06/05 17:09
فاطمه زندی

غزل ۱۳۷

وزن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات

بیت اول 

کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت

که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت

۱_ آن معشوق زیبا و خندان کیست که مثل پری از نظر غایب شد و با رفتن او قرار و آرام یکباره از دل دیوانه سلب گردید ؟ 

[ لعبت : در لغت به معنی عروسک و پیکر نگاشته / پری وار : مانند پری زیبا که در اینجا شتابان رفتن یار مراد است / قرار : آسایش و آرامش /تضاد : قرار ،دیوانه / تناسب : پری و دیوانه ؛ زیرا " پری آن قدر زیباست که هر که او را ببیند ، عاشق و دیوانه نیشود (پری زده ) و یا میمیرد . ] 

بیت دوم 

باد بوی گل رویش به گلستان آورد

آب گلزار بشد رونق عطار برفت

۲_ باد بویی از چهرهء گلگون او به گلستان آورد و براثر بوی خوشش آبروی گلزار بر باد شد و عطر فروشی از رونق افتاد.

[ باد : باد صبا / آب : آبرو ، ارزش و اعتبار / عطار : عطر فروش ./تناسب : بو ،عطار / تشبیه : رو و چهره به گل (اضافهء تشبیهی ) .]

بیت سوم 

صورت یوسف نادیده صفت می‌کردیم

چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت

۳_ ما صورت زیبای یوسف ندیده را توصیف می کردیم ؛ اما هنگامی که آن را دیدیم ، دیگر سخن توانایی توصیف آن را از دست داد .

[ یوسف : س ُ ] (اِخ ) ابن یعقوب . از انبیای معروف بنی اسرائیل و یکی از دوازده فرزند یعقوب پیغمبر بود و حسن او شهرت جهانگیر داشت . به عزیزی مصر رسید. داستان او چنین است که شبی در خواب دید که خورشید و ماه و یازده ستاره پیش پایش سر نهاده اند. رؤیای خویش با پدر گفت . پدر پاسخ داد که توبه فرمانروایی خواهی رسید، لیکن این خواب از برادران پوشیده دار تا مبادا بر تو رشک ورزند. یوسف سفارش پدر فراموش کرد و به یکی از برادران خواب خود بازگفت . همه آگاه شدند. آتش حسد و کینه در دلشان شعله ور گشت و کمر به نابودی او بستند. پیش پدر رفتند و اجازه خواستند که او را به گردش برند. پدر ابتدا مخالفت ورزید، ولی سرانجام او را راضی کردند و یوسف را با خودبه بیرون کنعان بردند. پیراهن از تنش برآوردند و به چاهش افکندند و پیش پدر رفتند و گفتند یوسف به سفارش ما عمل نکرد و از ما دور شد. گرگ خوردش و پیراهن بدو نشان دادند. کاروانی از سر چاه می گذشت . دلو در چاه انداختند تا آب کشند، یوسف بر دلو نشست و بالا آمد.کاروانیان او را به بهایی ناچیز فروختند. خریدار اورا به مصر آورد. شهرت حسن او همه جا پیچید و زنان بسیار از جمله زلیخا زن عزیز مصر خریدار و عاشق او گشتند. عزیز به اصرار و التماس زلیخا به این بهانه که چون فرزندی ندارد یوسف را خرید و به فرزندی و بندگی قبول کرد. زلیخا در آتش عشق او می سوخت ولی یوسف توجهی بدو نداشت ، تا سرانجام ، عشق خود آشکار کرد و تمنای وصال نمود. یوسف سر باززد و در نتیجه مورد بی مهری زلیخا قرار گرفت و زلیخا نزد شوهر او را متهم به قصد خیانت کرد. عزیز یوسف را به زندان افکند، تا آنکه شبی خوابی دید که همه از تعبیر آن عاجز ماندند. یکی ازملازمان او که چندی در زندان با یوسف بود، صدق یوسف را در خواب گزاری به یاد وی آورد. او را از زندان فراخواندند. عزیز خواب خویش بدو گفت..../

صفت کردن : وصف کردن ، میان نمودن .]

بیت چهارم 

بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را

که مرا در حق این طایفه انکار برفت

۴_ از این پس بر مستان خرده نمی گیرم و آنان را ملامت نمی کنم ؛ زیرا انکار من در حق ایشان از بین رفت و دیگر منکر آنان نیستم.

[ ملامت : عتاب و سرزنش / انکار : ردّ و عدم قبول ، ایراد / طایفه : گروه ]

بیت پنجم 

در سرم بود که هرگز ندهم دل به خیال

به سرت کز سر من آن همه پندار برفت

۵_در این اندیشه بودم که هرگز به خیال دل نبازم و اسیر آن نگردم . به سرت سوگند می خورم که آن اندیشه ها از سرم رفت و به خیال دل سپردم .

[ خیال : وهم و گمان ، تصویر معشوقه به سرت : سوگند به سر تو ] 

بیت ششم 

 

آخر این مور میان بسته افتان خیزان

چه خطا داشت که سرکوفته چون مار برفت

۶_ آخر این عاشق که مثل تو مور میان بسته و در راه طلب می کوشید ، چرا باید مثل مار سرش به سنگ جفا کوفته شود ؟ 

[ افتان و خیزان : افتادن و خاستن ، رفتن کسی که توانایی راه رفتن ندارد ، ولی تلاش می کند / سر کوفته چو مار : مانند مار سر کوفته و تابود شده /کنایه : افتان و خیزان ( آهسته و آرام ) تضاد : افتان ، خیزان / تناسب : میان ، سر ] 

بیت هفتم 

 

به خرابات چه حاجت که یکی مست شود

که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت

۷_ برای اینکه کسی مست شود، نیازی به خرابات نیست، زیرا با دیدن تو عقل از سر هشیار می رود.

[ خرابات : در لغت به معتی میخانه و‌‌‌..است اما در اصطلاح صوفیه عبارت است از خراب صفات بشریه و فانی شدن وجود جسمانی و....شیخ محمود شبستری : خراباتی شدن، از خود رهایی است 

خودی کفر است ، اگر خود پارسایی است ./تناسب : خرابات ،مست / تضاد: مست ، هشیار / کنایه : عقل از سر رفتن (هوش و حواس از دست دادن ، مبهوت ماندن ) 

بیت هشتم 

به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید

دلش از دست ببردند و به زنار برفت

۸_ کسی که به نماز ایستاده بود، ابروان محراب گونهء تو را به یاد آورد و دل از کف داد ، نماز فرو گذاشت و زنّار عشق بر بست 

[ به نماز آمده : کسی که به نماز ایستاده باشد / محراب: حایی در مسجد که امام در آنجا نماز می گزارد ، قبله /زنّار : زُن ْ نا ] (معرب ، اِ) هر رشته را گویند عموماً. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که آن را بر کمر بندند و این غیر از کستیح است . (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مأخوذ از تازی هر رشته ای عموماً. || هر حلقه و رشته ای که بر میان قدح و ساغر بندند. (ناظم الاطباء).]/،کنایه :دل از دست بردن (عاشق و شیفته شدن ) ،به نماز ایستاده (پارسا)

بیت نهم 

پیش تو مردن از آن به که پس از من گویند

نه به صدق آمده بود این که به آزار برفت

۹_ برای من مردن در برابرتو بهتر از آن است که بعد از مرگم بگویند این که با اندکی رنجش معشوق را ترک گفت ، در عشق صادق نبود .

[صدق: راستی و درستی ]

بیت دهم 

تو نه مرد گل بستان امیدی سعدی

که به پهلو نتوانی به سر خار برفت

۱۰_ای سعدی ،تو که نمی توانی خار را تحمل کنی و با پهلوان بر آن بخوابی مردِ به دست آوردن گلی از گلزار امید اونیستی.

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1403/10/04 10:01
جلال ارغوانی

سر گلزار هنر بود  وگل خوش گویی

سعدی سوخته گویم زچه رو زار برفت